به نام خدا
فرهنگ نامهای ایرانیان
گردآورنده: عبدالله یزدانی
سر شناسه : یزدانی، عبدالله، 1353-
عنوان و نام پدید آور : فرهنگ نامهای ایرانیان / نویسنده، عبدالله یزدانی.
مشخصات نشر : ورامین: دوقلوها، 1395.
مشخصات ظاهری : 118 ص.: 2 – 76 – 6432 – 600 – 978.
شابک : 80000ریال3–17–8739-600–978
وضعیت فهرست نویسی : فیپا
موضوع : نام های ایرانیان
موضوع : Name, Iranian
موضوع : نام های اشخاص – ایران
موضوع : names, personal – Iran
رده بندی کنگره : 1395 4 ف 37 ی /3020 cs
رده بندی دیویی : 44/929
شماره کتابشناسی ملی : 4313047
ناشر: دوقلوها
گردآورنده: عبدالله یزدانی
چاپ اول: 1395
شمارگان: 1000
شابک: 3- 17- 8739- 600 - 978
قیمت : 8000 تومان
همه ی حقوق محفوظ است
به نام خدا
حق الولد علی والده ان تحسن اسمه و یزوجه اذا ادرک و یحلمه الکتاب
(حق پدر بر فرزند آن است که نام نیکو و زیبا بر او نهد و پس از بلوغ او را همسر دهد و به او نوشتن بیاموزد.)
با سلام خدمت شما پدر و مادر عزیز
اولین و با ارزش ترین ویژگی
انسان که در برخوردها و
آشنائی های
اولیه از هم مطلع می شوند نام یکدیگر است.
انتخاب نام نیکو برای فرزند در تکوین شخصیت فردی و اجتماعی او نقش بسزایی دارد. با ارزش ترین امری که می توان به آن ارج نهاد نام گذاری مناسب برای فرزندانمان است. زیرا نام نیکو نشانه شخصیت افراد است. انتخاب نام جنبه سلیقه ای دارد و فرهنگ و آداب و رسوم و اعتقادات در آن دخالت دارند. بیشتر نام ها معنای زیبایی دارند و بعضی نام ها معنای پسندیده ای ندارند.
بسیاری از مردم علاقه و
ارادتی خاص به ائمه دارند و برای فرزندان خود نام ائمه را بر می گزینند. علاقه
مندان به سنن ایران نام کهن و بعضی از خانواده های متجدد دنبال نام جدید
می گردند.بعضی از پدر و مادران به معنی و مفهوم اسم توجهی ندارند و بعدها مورد
نارضایتی فرزندانشان قرار می گیرند.
پدر و مادران باید بدانند که در گزینش نام فقط کودکی فرزند را در نظر نگیرند . بلکه فرزند سالیان درازی جوان میانسال و سالمند خواهند بود. در هر حال نام باید چنان باشد که در هر سنی موجب رضایتمندی و خوشنودی صاحب آن قرار گیرد.
در این کتاب سعی شده نام هایی جمع آوری شود که معنای
خوب و تقریبا رایج داشته باشد. کتاب حاضر مجموعه ای است از
نام هایی که معمولا در ایران از سوی پدر و مادر برای فرزندان انتخاب می شود.
توجه: هر انسانی برای خودش جهانی منحصر به فرد دارد و پیچیدگیهای درونی و تفاوتهای پنهان و آشکار آن باعث می شود تا برای انتخاب نام مناسب موثر باشد. توصیه می شود ابتدا صبر کنید تا کودک متولد شود و بعد با توجه به خصوصیات فیزیکی و رفتاری آن نامی مناسب برایش انتخاب کنید.
این کتاب هدیه ای است برای پدر و مادر هایی که توجهی خاص به انتخاب نام فرزند خود دارند و دوست دارند برای آنان نام نیکو بر گزینند .
شما عزیزان با مراجعه به این کتاب شناخت بیشتری از مفاهیم و معانی نام ها پیدا می کنید.
آ آبان
:
نام ماه هشتم ازسال شمسی، نام فرشته نگهبان آب آبانه
: منسوب به آبان
آبتین
: ازشخصیت های شاهنامه، نام پدر فریدون
پادشاه پیشدادی آبتین : نام پدرفریدون پادشاه
پیشدادی آبتین : نیک چهره، نام پدرفریدون که صحیح آن آتبین است آبگین
:
آینه آبو : گل نیلوفر آبیژ
:
شراره، اخگر آپتین : شکل دیگر آبتین، پدرفریدون آترین : درسنگ نوشته بیستون آمده است نام پسراوپدرم آتنا : ازخدایان یونانی، مظهراندیشه، دانش وصنعت آتنه : شهر بزرگی دریونان، منسوب به آتن آتوسا : نام دخترکورش وهمسرداریوش اتوشه : عمه شاپورساسانی آتیلا
: نام پادشاه قبیله هون آتیه : آینده آدرینا : آتشین، مجازا زیبارو آدورا
: کمک کننده، مددکار آدورینا : کمک کننده، یاری دهنده آدونیس : گلی به رنگ زرد وقرمزکه فقط هنگام تابش
خورشید بازمی شود آدیش : آتش،
اخگر، آذر، گرمای همراه با نور آدیشه
:
(درگویش خراسان) آتش کوچک آدینه : روزجمعه، زینت شده، آخرین روزهفته آذر : آتش، ایزد
نگهبان، اخگر، نام ماه نهم سال خورشیدی آذر : ایزد نگهبان آذربد : آتش
پناه آذربد
: نام موبدی درزمان شاپوردوم پادشاه ساسانی آذردخت :
آذر+ دخت آذرگل : نام گل سرخ، گل سرخ شبیه شقایق، گل آتش آذرماه :
آذر+ ماه آذرمهر :
نام آتشکده نخستین ازهفت آتشکده بزرگ ایرانیان آذرمیدخت :
آزرمیدخت آذرمینا :
لعل گون آذرنگ :
روشن، نورانی، آتش، درد ورنج آذرنوش :
جاویدان، بی مرگ آذین گل :
زینت گل، زیورگل آذین
: زینت، زیور، نام یکی ازفرماندهان سپاه بابک
خرم دین آرا
:
زیور، ریشه آراستن آراج
(آراد) : نام فرشته موکل برامور روزبیست وپنجم هرماه آراد :
نام فرشته نگهبان روز آرازش : بخشش درراه خدا، انفاق درراه خدا آراسته : آماده، مهیا، زینت داده شده، مزین آراگل
: زینت گل، زیورگل آرام
: آرامش وآسودگی، با وقار آرامبخت : اقبال خوش، خوش بخت، سعادتمند آرامدخت :
دختر سعادتمند وخوشبخت، با آرامش آران (کردی) : گرمسیر آرایه
:
آرایش آربیان : نام پنجمین پادشاه ماد آرتا : سرافراز، آزاد، مقدس، شاد آرتام :
نام والی فریگیه در روزگار کوروش بزرگ آرتان :
ازنام های روزگارهخامنشی، راستگو آرتمن :
نام برادر بزرگ خشایارشاه (پسرکوروش) آرتین
: صورت دیگری از آرش آرزو :
خواهش کام، مراد آرسان
:
نام پسراردشیردوم پادشاه هخامنشی آرش :
درخشنده، شیوا تیر آرشاویر : مرد
پاک، مرد مقدس، هفتمین پادشاه اشکانی آرشین : نام
یکی ازهفت شاهدخت های هخامنشی آرکا :
حامی وپشتیبان آرمان : آرزو، امید، خواسته، مراد آرمون : زر،
پول نقد ونقدینه پیش پرداخت آرمیت : پاک و
فروتن آرمیتا : نام
اوستایی آرمین دخت : نام
دختران آرمین : پسر
کیقباد کیانی آرمین : فرزند کیقباد ازشاهان پیشدادی آرمینا :
منسوب به آرمین آرنگ :
حکمران و سلطان، روش و شیوه آرنوش :
جاویدان آرنوشا : مخفف آریا انوشه به معنی آریایی بی مرگ آرون : صفت
نیک، فضیلت، خوش خوش آروند : اورنگ اروند : تند، چالاک، پدرلهراسب، رودی درجنوب ایران آروین :
آزمایش وتجربه آریا : نام فرمانده ارتش ایران
درروزگار کورش دوم، آزاده ونجیب آریاز : نام
یکی ازسرداران هخامنشی آریان : آریایی، آریایی زاده آریان :
منسوب به آریا، آریایی آریانا :
منسوب به نژاد وقوم آریایی آریاندخت : دخترآریایی، دخترنجیب واصیل آریاوش : اصیل
ونجیب چون آریایی آرینا (کردی) : آریایی نژاد آزاد : کسی
که بنده نباشد، نوعی سرو آزاده : آنکه بنده نباشد، نام همسررومی
بهرام گور آزر
: نام عموی ابراهیم خلیل (ع) آزرم
: شرم، حیا، نام دخترخسرو پرویزپادشاه ساسانی آزرمان :
همیشه جوان آزما :
امرآزمودن، بیازما، آزمایش کن آزیتا : نامی است برای زنان، زیاده طلب، زیاده خواه آژنگ :
موج کوچک، چین وشکن صورت آسا
: ریشه آسودن، زیور، زینت، نام پدر بهمن آستیاژ : نام مادرکوروش آسیه : اندوهگین، نام همسرفرعون آشینا (آشوری) : نیرومند، زورمند آصف(عربی) : نام وزیرسلیمان (ع) آصفه : نام
دبیرحضرت سلیمان پیامبر آفاق (عربی) :
افق ها، نام
معشوقه نظامی گنجوی، به معنی کرانه آفتاب دخت :
دخترآفتاب آفتاب
:
خورشید آفرنگ : زیبایی وجلال آفرید : مخفف آفریده، خلق کرد آفرین :
تحسین، ستایش، سپاس آگاه : باخبر،
مطلع، هشیار آلاله :
شقایق، گلی به رنگ زرد، سفید یا قرمز آلاوه
:
شعله آتش آلما :
سیب آلینا : سرخ گون آمال : امیدها، آرزو، خواسته ها آمنه : به
فارسی توده هیزم، نام مادرحضرت محمد(ص) آموده : آراسته وپیراسته، لعل ومروارید آمیتیدا : نام دخترآستیاک، همسرکورش پادشاه هخامنشی آمینا : اجابت کن آناهیتا : پاک،
بی آلایش، فرشته نگهبان آب آندریا : ملکه
ایران، زن داریوش سوم آنسه : زن
نیکو، خانم آنوشا : جاوید، پاینده، نغمه، صدا، آهنگ آهو :
غزال، شاهد، معشوق، فریاد وآوازبلند، عیب آوا :
آهنگ، صدا، نغمه، صوت، شهرت آوازه :
آگاهی، شهرت نیک آونگ
: نام رشته ای که خوشه انگور و بعضی میوه ها
را به آن می بندند آویژه : خاص، خالص، معشوق آیلار : ماه ها آیت
: نشانه آیدا (ترکی) :
شاد، خوش، ماه،
مهوش آیدین : روشنایی، شفاف، یکرنگ آیسا : مانند
ماه ومهوش آیسان : کسی که مانند ماه به اطرافش نورافشانی می کند آیسودا : ماه درآب آیلا : هاله ماه آیلار : ماه
ها، جمع ماه، چندماه آیناز :
ماهناز، نازوفخرماه، فخروعشوه الف ابراهیم : نام فرزند حضرت محمد(ص) و نام پیامبری که بت های کعبه را شکست ابریشم : استعاره ازلطف وظرافت ابوالفتح :
پدرپیروزی ابوالفضل : خداوند و صاحب هنر، پدر دانش ابوالقاسم :
پدر قسمت کننده، کنیه پیامبر ابوذر :
یکی ازصحابه حضرت رسول (ص) اپرنگ : نام پسرسام اتابک :
نگاهدارنده، لغت ترکی به معنی پدربزرگ اتوشه : عمه شاپورساسانی احترام : حرمت، بزرگ داشتن، نام زن درایران احترام : بزرگ داشتن احتشام : حشمت وشکوه احد :
یگانه، فرد احسان الله : نیکی خداوند احسان : نیکی، نیکوکاری احمد : به غایت ستوده ، ستوده تر اختر
: گلی به رنگ های سرخ، صورتی، نارنجی وزد اخشاد
:
نام پادشاه فرغانه اخشان :
دارنده ی گاوهای نر اخگر
: پاره
آتش ادریس :
نام یکی ازپیامبران ادرینا : تکیه
گاه ادیب : زیرک، با فرهنگ ارجا :
امیدوار کردن، واپس بردن ارجام :
خویشان، نزدیکان ارجمند : دارای قدرومنزلت ارجمند :
گرامی، عزیز ارحام : جمع
رحم، خویشان اُرُد : خیر و برکت، نام شاهان
اشکانی، نام فرشته نگهبان ثروت ارد : خوشرو،
خوبرو اردشیر : آن که حکومت مقدس دارد، شهریارمقدس اردکام : کسی که آرزوی مقدسی دارد اردلان : ازواژه ارد به معنی راستی، نگهبان راستی اردوان :
نگهبان درستی، پاکدامن، یاری کننده اردیان : مقدس اردیبهشت : نام فرشته ای است نگهبان کوهساران ارزنده :
محترم، دارای احترام ارژن :
درختچه ای با گونه های مختلف، بادام کوهی ارژنگ : آرایش، زینت ها ارسام :
نام پسرداریوش ارسان : والی منصوب ازطرف داریوش ارسلان : شیر، شیر درنده ارسیما : نماینده داریوش سوم در گفت و گو با اسکندر ارشا : راست و درست، راهنمایی، هدایت، رهبری ارشاسب : نام پدر داریوش اول ارشاک : نام
مؤسس سلسله اشکانیان ارشان : نام
پسراردشیردوم ارشن : مرد
پهلوان ودلیر ارشیا : تخت و اورنگ پادشاهی ارغند : خشمگین ارغوان : نام درختی که گل وشکوفه سرخ رنگ می دهد ارفع
: رفیع تر، بلندتر ارکان :
اساس، پایه ارکیا : جویبار ارکیده :
نوعی گل زینتی ارم :
بوستان، مجازا بهشت ارمزد : روز اول ازهرماه خورشیدی ایرانی ارمغان : رهاورد وسوغات وتحفه ارمغان : هدیه، سوغات ارنیکا : آریایی نیک رفتار اروند : تند،
چالاک، پدرلهراسب، رودی در جنوب ایران اروین :
آزمایش، امتحان، تجربه ازغوان : گلی قرمز رنگ اژدر : برازنده، اژدها اژیر :هوشمند
وزیرک، پرهیزکار اسپانتا :
سپنتا، مقدس، پاک اسپنداد :
پاک داد اسحاق (عبری) : خندان اسد
:
شیر اسدالله : شیرخدا، لقب حضرت امیرعلی (ع) اسرا(درگویش سمنان) :
اشک اسرافیل
: درخشیدن مانند آتش اسعد : سعید،
نیک بخت اسفندیار : آفریده خرد پاک، پسر گشتاسب که روئین تن
بود اسفندیار : نام پدربهمن اسکندر :
یاری کننده مرد، نام پادشاه معروف یونان اسلام
: دین پیروان محمد(ص) اسماء
: جمع اسم اسماء : نام دختر ابوبکر اسماعیل
:
آن که خدا اورا شنید اسوه : الگو آسیه : اندوهگین، نام همسر فرعون اشتاد :
راستی و درستی اشراق :
درخشیدن، روشن شدن اشرف :
بلندتر، افراشته تر، شریف تر اشکان : منسوب به اشک که بانی سلطنت پارت ها بود اصغر :
کوچک (به عربی) اصفیا
: برگزیدگان اصلان
: شیر،
شیردرنده،
دلیر اعتصام : متوسل شدن، توسل اعتماد : تکیه دادن ومتکی شدن به کسی اعظم : بزرگ
تر، بزرگوارتر افتخار : فخر کردن، نازیدن، بالیدن افتد : ستاینده، ستایش کننده افدستا : حمد وستایش افرا : آفرین، تحسین افراز : سرکش،
بلند، فراز افراسیاب : به هراس افکننده، نام پادشاه توران افروز
:
ریشه افروختن افسانه : داستانی که بر اساس تخیل ساخته شده، سرگذشت، حکایت افسر
: کلاه پادشاهی، تاج افسون : سحر، جادو، جاذبه افشار :
شریک، معاون، رفیق افشین : نام سردارایرانی که بابک خرمدین را دستگیرکرد اقاقیا : درختی
زینتی که گلهای سفید خوشه ای ومعطردارد اقبال : بخت وطالع، خوشبختی، سعادت اقدس : پاک تر، مقدس تر اقلیما : نام دخترحضرت آدم (ع) اکبر : بزرگ
تر، بزرگوار اکرم
:
بزرگوار، گرامی امان
الله : ایمن درپناه خداوند امجد : بزرگ
تر، بزرگوارتر امرالله : فرمان خدا، روستایی درتبریز امرداد : بی مرگ، جاودانی آمیتیس : نام
دخترخشایارشاه پادشاه هخامنشی امید :
آرزو، اعتماد امیر
: پادشاه ، حاکم امین الدین : آن که دردین امین ودرستکاراست امین الله : مورد
اعتماد خداوند امین : امانت دار، درستکار، مورد اطمینان امینه : زن درستکار، مؤنث امین اندرز
: پند،
نصیحت انسی : آدمی، مردم انسیه : خوگرفتن، الفت نمودن انگاره :
پندار، گمان انور
: روشن، نورانی انوش
: بی مرگ، جاویدان انوشا : شادی، خرم، خوشحال انوشه : خوش، خرم، آفرین، جاودان انوشیروان : به معنی جاوید انیسه : مؤنث انیس انیسه
:
همدم الاهه
: مقدس اهورا : از نام های خداوند در اوستا، هستی بخش آوازه : آگاهی، شهرت نیک اوتانا : دارای اندام زیبا اوحد
: یگانه، بی همتا اوحدالدین
: آن
که دردین یگانه وبی همتاست اورمان :
اشکال وزحمت ورنج اورنگ : تخت شاهی،
عقل و دانش اوریا
: شعله
خداوند اوژن :
زننده و شکست دهنده دشمن اوستا : اساس
و بنیان، پناه و ملجأ ایاز :
نسیم سرد وخنک، شبنم ایران :
نام پسرهوشنگ، منسوب به آریا ایراندخت :
دختر ایران نام مرکب و مصطلح ایرانمهر :
نام مرکب ایرج : نام
پسر فریدون، یاری دهنده آریایی ها ایرمان :
مهمان، مهمان ناخوانده ، یار و دوست ایزد :
خداوندگار، آفریدگار، درخور ستایش ایشاع : نام
خواهر حضرت مریم (ع) ایلا : نام پسرافراسیاب ایلیا : لغت سریانی، نام یکی از پیامبران بنی اسرائیل ایمان
:
اعتقاد به وجود خداوند و رسولان و دین، گرویدن ایوب : به معنی برگشت به سوی خدا، نام یکی از پیامبران ایوز : آراسته، پیراسته ب بابک :
پدرکوچک، پرورش دهنده وتربیت کننده باتیس : نام
دژبانی که دربرابرحمله اسکندر مقاومت کرد باراد : نام کسی است که درزمان شاپور یکم می زیسته باران : نامی
برای دختران بارانک : نام درختی است باربد : نام
نوازنده دربارخسرو پرویزساسانی بارمان : شخص
محترم و لایق، دارای روح بزرگ بازیار :
بازدار، میرشکار، شکاریار بافرین : لایق
تحسین باقر : شکافنده، لقب امام پنجم شیعیان بالنده : افتخار کننده، بالیدن بالیده :
رشد ونمو کرده بامداد :
هنگام بامداد ، پگاه، نام پدرمزدک بامشاد :
نام نوازنده روزگارساسانیان بتول :
پارسا، پاکدامن بحریه : لقب اسماء همسرجعفربن ابیطالب بخشا : بخشنده، عطا کننده بدرالملوک :
ماه شاهان بدرام : خوش وخرم، همیشه ومدام بدری : ماه
تمام، ماه شب چهارده بدیع
الزمان : نادره زمان، بی نظیر، یگانه برازمان : دارای اندیشه درخشان برازمهر : شایسته محبت و دوستی برآسا : میوه
خیز برانوش : سپهسالارقیصرروم
درجنگ با شاپورفرزند اردشیر ساسانی بردان
: نام یکی ازپادشاهان اشکانی بردیا : بلند پایه، فرزند کوروش البرز :
نام پهلوانی ، نام سلسله جبال شمال ایران برزاسب :
دارنده اسب بلند بالا برزو : بلند بالا، پسرسهراب ونوه رستم برزویه : نام رئیس پزشکان شاهی در روزگار خسرو اول برزین
: باشکوه برژنگ (کردی)
: مژه برسام
: نام یکی از سرداران یزدگرد ساسانی برسین : همسرایرانی اسکندر برشان
:
امت برنا : جوان، خوب، نیک، ظریف برنوش : ازسپهداران ایرانی برهان
: دلیل، حجت بروسا : نام
پدر بهرام از مؤبدان بروفه
:
دستار برومند :
بارور، برخوردار، کامیاب، میوه دار برید : پیک بزرگمهر : بسیارمهربان، وزیردانشمند انوشیروان ساسانی بستام : گوهری سرخ رنگ، مرجان بسیم : خندان چهر، گشاده روی بسیم (عربی ) : خوشحال، شادمان، لذت بشارت : مژدگانی، خبرخوش بشیر : بشارت دهنده، مژده رسان بغیا : نام
پسرفرناک ودریاسالارایران بکتاش : جلوه
کن، بزرگ ایل وطایفه بلقیس : نام
ملکه یمن که پایتختش شهر سبا بود بنان :
سرانگشت، باغچه سبزوخرم بنشاد
:
شاد بنیاد بنفشه : گلی
معروف به رنگ کبود و طبیعت آن سرد است بنوشه : بنفشه بنیامین : پسر دست راست، نام برادر حضرت یوسف (ع) بنیتا (عبری
) : توفرزند منی به آفرین : پسرشاه فیروز به بانو :
بهترین بانو به چهر : زیبا
رو به دخت : بهترین دختر به کام : خوش کام بهادر :
شجاع، دلیر، دلاور بهار :
شکوفه، گل، معبد ودیر بهارا
: بهار بهاربانو : دختران وزنان زیبا را گویند بهارک
: مثل بهار، مانند بهار بهارو : مثل
بهار زیبا بهاره : گرانبها، منسوب به بهار،
بهاری بهامد
: پیشامد خوب بهامین :
فصل بهار بهانه
: دلیل، علت بهاور :
ارزش آور، پربها بهاوند :
دارنده نیکی بهبد : نگهبان نیکی بهتاش : خوب، همپای خوب، یارخوب بهجت :
سرور، شادمانی، نشاط بهداد :
درکمال عدل و داد، نیک آفریده شده بهدوست : یارخوب، یار نیک بهراد : جوانمرد، خوب، نکوبخش بهرام : پیروزمند، پیروزی بهرامه : جامه سبز، بید مشک بهرانه :
مرکب ازبهریعنی سود وآنه به معنی پسوند نسبت بهرخ
: آن که
چهره ای خوب وزیبا دارد بهرمان :
یاقوت سرخ بهرنگ :
خوش رنگ بهرود :
فرزند نیک بهروز : روز نیک، خوب، آن که روزگارش بر وفق مراد باشد بهزاد : نیکوزاده بهشاد : شاد وخرم، خوشحال بهشت : نام دختران بهشته : صفت دارنده بهشت بهشید : با فروغ، تابناک بهفر : دارای فرنیک، نیک فر بهمن : نیک اندیش، خوب منش بهمنیار
: نام شاگرد بوعلی سینا بهناز : خوب ناز، خوش ناز و ادا بهنام :
نیک نام، خوش نام، دارای نام نیک بهنود :
دراساطیربه معنی پسرعزیز بهنوش :
گوارا، خوشگوار، عسل نیکو بهین
دخت : بهترین دختر بوخشا :
رستگار بوران دخت : (پوران دخت) نام دخترخسرو پرویز بوژنه
:
شکوفه، غنچه بیارش
: دو دلیر بیتا : بی
مانند، بی نظیر، بی همتا، یکتا بیژن : پهلوان
ایرانی، پسرگیو، شجاع بیگم :
دخترشاه عباس صفوی، همسرفتحعلیشاه قاجار بینا : دانا
وبیننده، صاحب چشم بیوک (ترکی) :
مهتر پ پاردیس :
فردوس، پالیز، باغ بهشت پارسا :
آن که از گناهان بپرهیزد، پرهیزکار، مؤمن، متقی پارمیدا :
نام دختربردیا پارمیس :
نام دختربردیا، برادر کمبوجیه سوم پارمین :
نام همسرداریوش شاه هخامنشی پاشنگ
: خوشه انگور پاکان :
افراد پاک پاکرخ
:
پاکیزه رو، زیبارو پاکنوش
: پاک نوشنده پالیز : باغ، بستان پامچال : گلی زینتی به رنگ های سفید، صورتی یا نارنجی پانته آ : نام زنی درزمان کوروش هخامنشی پانتی : همسرآریاسب، به معنی پایدار پانی : آب پانیا : محافظ ونگهدارنده پانیذ : قند
مکرر، شکر پاره پاوان :
درفارسی باستان حافظ و نگهبان پاییزان
: هنگام پاییز پدرام :
آراسته ، نیکو، شاد پدیده
: آنچه اتفاق می افتد، نوظهور پذیرا : قبول
کننده پرارین : خوب و نیکو پرتو :
بازتاب نور، درخشش، روشنایی پردیس : باغ بهشت، فردوس پرستو
: پرنده ای سیاه وسفید با بال های باریک که
مهاجر است پرسیان : گیاهی
که بردرختان می پیچد، عشقه پرشاسب : دارنده اسب های گرانبها پرشان :
رزمجو پرشنگ
: قطره
های آب که پاشیده می شود پرمان : فرمان، دستور پرمون :
آرایش پرمیس :
دختر بردیا پرن : دیبای منقش ولطیف پرند :
بافته ابریشمی، حریرساده، پرنیان پرندیس
: نرم و لطیف چون پرند پرنگ :
برق شمشیرو تیغ، نام پسرسام پرنوش :
پریروز پرنیا : پرنیان، نوعی دیبای منقش پرنیان :
ابریشم، حریر، پارچه ابریشمی دارای نقش و نگار پرهام : صورت
فارسی براهام، ابراهیم پروا :
ترس، بیم، ملاحظه پروانه : حشره ای با بال های رنگارنگ، دلیل رهبر پروش
: لطیف چون پر پرویز : شکست ناپذیر و پیروزمند، فاتح پروین : شش
ستاره است مانند خوشه انگور پری
افسا :
افسونگر پری
دخت :
دخترپری چهره پری
زاد :
فرزند پری، معشوقه خسروپرویز پری : فرشته، همزاد پریا
: زیبا چون پری پریچه
:
پری کوچک پریچهر : آن که چهره ای چون پری دارد، زیباروی پریدخت : دختر زیبا و لطیف چون پرنیان پریدیس : مانند پری پریرخ : خوب روی، فرشته رو پریزاد : پری زاده، مجازا زیبا رو پریسا :
افسونگر، تسخیرکننده پرین
: نرم ولطیف چون پر پرینوش
: شیرین ومطبوع چون پری پریوش :
پری روی، فرشته روی، زیبا چون پری پژمان : افسرده، غمناک، دلتنگ، غمگین پژند
:
نام گیاهی است پشنک :
افشاندن آب، نام برادرزاده شاه فریدون پیشدادی پگاه : بامداد، صبح زود پندار : فکر و خیال، تصور، گمان، تخیل پوپک :
دختربکر، دوشیزه، شانه به سر پوران : بوران، سرخ گون، جانشین، گل سرخ پوراندخت : نام دخترخسروپرویز، ملکه ایران پورک : همسربهرام گور پورمند : صاحب پسر، گیاهی است خوشبو پورنگ
: نامی برای پسران پوری :
قلعه مستحکمی درهند پوریا
:
نام پهلوان ایرانی معروف به پوریای ولی پوریار :
فرزند یار پولاد : آهن خشکه ازآن افزارمی سازند، آهن ناب پاک پولک
: دایره هایی کوچک ونازک به رنگ های مختلف
که برای تزئین لباس به کارمی رود پونا(درگویش سمنان) : به معنی پونه پونه : نعناع، گیاهی معطر
ازخانواده نعناع پویا : پوینده، جستجوگر، رونده پویان
:
پویا، پوینده، روان،
دوان پویه : رفتار، دویدن پیام
: الهام، وحی، پیغام، رسالت، سلام و درود پیتراسب :
نام پدر پوروشسب، جد زرتشت پیچک
: گیاهی زینتی که ساقه ای بالارونده دارد پیرام : عاشقی بابلی که همراه با
معشوقش «تیسبه» خودکشی کردند پیرایه : آرایش
و زیور، زینت دادن به کاستن زینت پیروز : چیره، غالب پیروزه : پیروز و سربلند، فیروزه، نام مادر خدا بخت
پارسی پیشداد : نخستین قانونگذار، سرسلسله پیشدادیان پیمان : شرط، عهد، قرارداد، معاهده پیماندخت :
دختر اهل وفا وپیمان پیمانه : ظرفی
که با آن چیزها را اندازه گیرند پیوند : پیوستگی، متصل، اتصال، پیوسته
بودن دو یا چند کس یا چند چیز با هم ت تابان چهر : دارای چهره درخشنده وتابان تابان دخت : نام
زن ایرانی تابان : روشن، درخشان، فروزان تابنده : تابان، پرتوافشان تاتینا
:
پرنده ای شکاری تاج
بانو : نام زن درفارسی تاج گل : زیبا تاجماه : نام
زن درزبان فارسی تارا
: ستاره، کوکب، اختر تارخ : نام پدرحضرت ابراهیم (ع) تارمینا
:
بنیان، اساس تاژ : نام پسر فرواک برادرهوشنگ پیشدادی تافته : برافروخته شده، روشن گردیده تامیلا (ترکی ) : بخشنده تایان : دایه تبسم : لبخند، خنده بدون صدا تخشا : کوشا،
ساعی ترانه : تر و تازه، جوان، لطیف، سرود ونغمه، شاد، آهنگ ترگل
: گل تازه و شاداب ترمه
: نوعی پارچه با نقش های بته جقه یا اسلیمی ترنج :
بالنگ ترنگ : خوب، خوش، زیبا ترنم
: زمزمه کردن یک نغمه تقی
: پرهیزکار، لقب امام حسن (ع) تکاور
: دونده
، تندرو، اسب
تندرو تمنا
:
آرزو تندیس
: مجسمه تهماسب : دارنده اسب های فربه، نام پدر ذاب پیشدادی تهمور : دارنده توان ونیرو تهمورث :
دلیروپهلوان تهمورس :
دلیروپهلوان، نام اولین پادشاه پیشدادی تهمینه : نام دخترشاه سمنگان، همسر رستم دستان تهمین دخت :
زن نیرومند توتک :
نوعی نی، مخزن، گنجینه توتیا : نام سنگی است که ازآن سرمه می سازند توحید
: یگانه دانستن خداوند تورال : جاوید، همیشه زنده وپهلوان توراندخت : دخترتورانی، نام دخترخسرو پرویز که بعد ازشیرویه به شاهی
رسید تورج : تور،
پسربزرگ فریدون پیشدادی تورنگ : خروس صحرایی تیبا :
عشوه، فریب تیرداد : نام
دومین پادشاه سلسله اشکانی تیما : دشت وبیابان تیمور (ترکی) : سردار پادشاه بزرگ مغول و مؤسس تیموریان تینا : گل
ولای تیوان : طاقت،
توانایی تیرداد : بخشیده تیر ث ثاقب : فروزان، درخشان ثریا :
ستاره پروین، پرند، چهلچراغ ثمر : حاصل،
میوه ثمره
: میوه، حاصل ثمین :
گرانبها، بها، با ارزش، قیمت، نرخ ثمینا :
پربها، قیمتی ثمینه
: گران
بها ثنا :
تحسین، تمجید، ستایش ثیتیه :
دخترضحاک ج جابر : ستمگر، ظالم، شکسته بند جاسر : دلیر، بی باک، جسور جاسم :
نام پسر ارم، پسر سام بن نوح ژاله :
شبنم جانانه : محبوب، معشوق جاهد : کوشا، جهدکننده، ساعی جاوید : نام پدراردشیر، همیشه، همیشگی،
ابدی جبار : مسلط، قاهر جرهام : مرد دلیر، کوشا جشنگ :
نام پسرهیربد دارا از پارسیان هند جعده : بره مادر، گیاهی خوشبو جعفر : جوی کوچک پرآب، شتر ماده پرشیر جلال : بزرگی، سرافرازی جلوه :
عرضه کردن، آراستن جلیل : بزرگ، عظیم، با شکوه جمال
الدین : زیبایی آئین جمال : زیبا بودن، زیبایی جمال
: زیبایی جمشید : پسرخورشید ازپادشاهان پیشدادی جمشید : جم درخشان جمیله : زن زیبا روی، خوش صورت، از زنان عمر، زیبا چهره جنت :
فردوس، بهشت جنید : نام یکی ازصوفیان عارف جهان
: کیهان جهان : گیتی، عالم جهاندار :
نگهبان جهان جهاندخت : دخترجهان جهانشاد :
آن که مردم جهان از او شادند، موجب شادی جهان جهانگیر :
گیرنده جهان جواد : بخشنده، جوانمرد جوانشیر :
نام پادشاه ساسانی جوانه : جوانی، شباب، شاخه تازه درخت جواهر : جمع جوهر، گوهرها جویا
: جستجو کننده جویا : جوینده، جستجوکننده جویبار :
کنارجوی، کناررود جیران : آهو، غزال چ چامه :
سرود، نغمه، شعر چامه
: شعر چاوش : پیشرو کاروان، حاجب و دربان چاوک (کردی )
: چشمه چاوه
: عزیز چاووش
: آن که
پیشاپیش زائران حرکت کرده و اشعار مذهبی می خواند چشمه : مکانی که آب ازآن بیرون آید چکاد
:
بالای کوه، قله چکامه : قصیده وشعر چکاوک :
گونه ای مرغ آبی، نوایی ازموسیقی چماندخت :
دخترخرامان چمانه :
خرامان، دختر چمن (آرای) :
زینت دهنده باغ چمن
:گروهی از گیاهان علفی پایا و کوتاه چهره :
روی، صورت چیترا
:
نژاد چیستا :
معما، چیستان، فرشته دانش ومعرفت ح حاتم : داور، قاضی، کلاغ سیاه حافظ : نگه دارنده، از بردارنده حامد :
سپاسگزار حامد : ستاینده، ستایشگر حانیه :
زنی که شوهرنکند ازمحبتی که به فرزند دارد حبیب الله : دوست و یار خداوند حبیب : دوست، محبوب، یار حبیبه :
مؤنث حبیب، یار حجت
الله :
دلیل ومدرک خدا، حکم خدا حجت
:
دلیل، برهان حدیث : نام مادر امام حسن عسگری (ع) حدیثه : امروزی، نو، جدید حدیقه : باغ، بوستان حریر
:
پارچه ابریشمی نازک حسام : شمشیربرنده، تیزی شمشیر حسان :
بسیار، نیکوروی حسانه : زن
بسیار نیکو حسن : نیکو، خوب، زیبا حسنیه : نیکوتر،
کارنیک حسیبه :
دارای فضل وکمال اکتسابی یا ذاتی حسین :
صاحب جمال، نیکو، خوب، نام امام سوم شیعیان حشمت الله : بزرگی وشکوه خداوند حشمت : عظمت، بزرگی، جاه وجلال، شرم وحیا حفیظ
الله :
نگاهبان، حافظ حکم
الله : فرمان خداوند حکیمه : زن
دانا ودانشمند حلیمه : زن
بردبار، نام دایه حضرت محمد (ص) حمرا
: سرخ رنگ حمزه : شیر، اسد، عموی پیامبر حمید :
پسندیده، مبارک حمیدالدین :
ستوده آئین حمیده :
ستوده، پسندیده حمیرا : زن سرخ گونه، لقب عایشه همسر پیامبر(ص) حنان :
بخشاینده، آرزوکننده حنانه
: بسیار ناله کننده حوا :
زن گندمگون، گیاه مایل به سیاهی حورا : زن سیاه چشم حوری : زن بهشتی، زن زیبا حوریه
:
زن بهشتی زیبا حیدر : شیر،
اسد، لقب علی(ع) خ خاتون : خانم، بانو، لقب زنان اشرافی خاطره : آنچه بر شخص بگذرد و آثاری از آن بر ذهن بماند، یاد خاطره :
یادگار خالد : جاودان، پاینده خاور : مشرق خاوردخت :
دخترمشرقی خجسته : فرخنده، سعادتمند خجسته : مبارک، با سعادت، فرخنده خدا
داد : داده خدایی، عطا شده ازسوی
خداوند خدا
یار :
دوست خدا خدابخش :
خدا داد خدایار : دوست خدا، کسی که خدا یار اوست خدیجه : ام
المؤمنین، همسررسول اکرم (ص) خرداد : رسایی، کمال، سومین ماه سال خورشیدی خردمند : دارای عقل وخرد، عاقل خرم
خاتون :
خانم مسرور خرم : شاد،
خندان خرمداد : بخشیده شادی خرمشاد : شاد
و خرم خرمناز : دارای نازوشادی خروش : بانگ و فریاد خزان
: پاییز خسرو
:
پادشاه، نیکنام و دارای آوازه نیکی خسرو :
نیکنام، نیک شهرت، معرب آن کسری است خشایار :
دلیر، نیرومند، پادشاه هخامنشی و پسر داریوش خضرا
: سبز،
سبزه زار، چمن زار خلعت : جامه
ای که بزرگی به کسی بخشد، تشریف خلیل
الله : دوست خدا، لقب حضرت ابراهیم (ع) خلیل : دوست
مخلص، صادق خنشا : خجسته، فرخنده خوبچهر :
خوشگل، خوبروی خورشید :
خوردرخشنده، نام خزانه دار انوشیروان خوروش
: تابان ودرخشان چون خورشید خوزان
: نام
پهلوانی ایرانی درزمان کیخسرو خوش
آفرین : خوب آفریده، خوب اندام خیام : خیمه دوز، چادردوز، کسی که در خیمه زندگی می کند خیرالله :
پاداش و اجر خدا داده خیرالله : خیرخدا،
نیکوی خدا خیرالنساء :
بهترین زنان، لقب حضرت زهرا (ع) خیری : نوعی گیاه که سرخ وسفید است، گل همیشه بهار د دادار
: خالق، عادل دادبه : بهین عدل، داده خوب، آفریده بهتر دارا :
دارنده، ثروتمند، نام نهمین پادشاه سلسله کیانی داراب :
پسربهمن وهمای چهرزاد، هشتمین پادشاه کیانی دارمان : ازشخصیت های شاهنامه داریوش :
دارنده نیکی، نگهدارنیکی داشاد : بخشش، انعام، مزد داشن : انعام، مزد، پاداش دامور
: آواز
نرم و لطیف دامون :
دامنه جنگل دانا : دانشمند، عالم، عاقل، خردمند دانش : آگاهی، معرفت، شعور دانوش :
جاویدان، جان آگاه دانیال : یکی ازپیامبران بنی اسرائیل، قضاوت خدا داود : محبوب، پیامبربنی اسرائیل داور : دادور، انصاف دهنده، قاضی دایا : زرسرخ درخشان :
تابان، فروزان، درخشنده درخشنده :
تابنده، درخشان دردانه : دانه
در، دریکتا درسا
: مانند در، مانند مروارید درود : ستایش، سلام دریا : بحر، آب فراوانی که محوطه بزرگی را فرا گرفته باشد دستانه :
النگو، زینت دست خانم ها دل آرا : آراینده دل، آرامش خاطر، شادی بخش دل آرام : آرامش
دهنده دل، معشوق زیبا دل آسا : موجب تسکین و آسایش دل دل افروز : دلشاد کننده ، شادی بخش، موجب
شادی وخوشی دل انگیز :
پسندیده، خوب و زیبا، مرغوب دل انگیز : مطلوب دل آویز : زیبا، دلنشین دلارا : آراینده دل دلارام : آرامش
دهنده دل، دلبر دلاور
: شجاع دلاویز : دل
چسب، دلکش دلبر
: زیبا، جذاب، معشوق، محبوب دلبسته :
دلباخته، عاشق دلدار : محبوب، معشوق، مایل دلربا : رباینده دل، معشوق، زیبا، جذاب دلشاد
: خوشحال، شاد، شادمان دلکش
: جذاب، خوب، زیبا، خوشایند دلگشا
: خوش منظره، با صفا، آن چه موجب شادی دل شود دلناز
:
موجب فخرومباهات دل، زیبا دلنواز : آرامش بخش، مشفق، مهربان دلنوش
: گوارای دل، مطبوع دلیر : دلاور، شجاع، بی باک دنیا : نزدیک تر، جهان، گیتی دیانا (یونانی) : دراساطیر رومی الهه ماه، ربه النوع رومی دختر ژوپیتر دیانوش : نامی
برای پسران دیبا : نوعی
پارچه ابریشمی رنگین، کنایه ازروی زیبا دیبادخت : دخترزیبا، دختری همچون دیبا دیده : چشم،
دیدگاه ذ ذاکر : یاد کننده، ستایش کننده حق ذبیح
الله : سر بریده برای خدا، لقب
اسماعیل فرزند حضرت ابراهیم ذکا
:
خورشید ذکیه : زن تیزهوش، زیرک، هوشیار ر رئوف
:
مهربان، با عاطفه رئوفه : خانم
مهربان رؤیا
: خواب، خیال رائیکا :
پسندیده، دوست داشتنی رائین :
سردار بزرگ ایرانی رابعه :
چهارم، آهنگی درموسیقی، نام یک شاعرقرن چهارم رابیا
: مشهور، نامدار راتا
: نام
فرشته ای است راتین : از سرداران اردشیردوم راجان : جد
زردشت راحل
: کوچ
کننده راحله : کوچ
کننده، رحلت کننده راد : جوانمرد، سخی وکریم رادان : وابسته به راد رادبه : بهترین، آزاده رادمان : سخی
طبع ، راد منش رادمان : کریم، سخی، نام سردار معاصرخسرو پرویز رادمرد : جوانمرد، صاحب همت رادمهر : خورشید بخشنده ، بخشنده همچون خورشید رازک
: گیاهی علفی راژان : جمع راژ، توده غله پاک شده راسن : سوسن کوهی راشا : راه شادی راشنو : فرشته عدالت دراوستا راشین : راه آبی، جویباری که از سبزه زار می گذرد راضیه :
پسندیده، خوش راغده : دارای زندگی خوش و وسیع رأفت : مهربانی، عطوفت رأفت
الله :
مهربانی خداوند راگا :
نغمه، سرود راما :
صورت باستانی رام + الف اسم ساز رامان : نام وزیرکیقباد پادشاه کیانی رامبد
: نگهبان و پاسدار آرامش، نامی در روزگار ساسانی رامتین : نام جنگجوی ایرانی، نام چنگ نواز خسروپرویز رامتین : یکی از نوازندگان و موسیقیدانان در زمان
ساسانیان رامدخت : دخترآرام رامز
: مخفف رامهرمز رامش : آرامش، آسودگی، فراغت، خوشی رامک
:
رام، اهلی رامونا
: نگهبان عاقل رامیار : چوپان، شبان رامیلا : خدای بزرگ رامین
: رام
شده رامینا (آشوری) : بالا رامینا :
بلند، بالا، خدای بزرگ رامیندخت :
دخترآرام و آسوده راهزاد : زاده درراه، نام سردارخسروپرویز راوک : صاف و لطیف راوند : نام پسر بیوراسب رایا
: آن که خداوند به اوتوجه دارد رایحه
:
بوی خوش رایکا : پسر، محبوب، معشوق رایمند : صاحب
رأی، خردمند، قصد کننده رایومند :
دارنده شکوه وفروغ رایا : رای،
فکر، اندیشه رایحه : بوی خوش رایکا : پسر،
پسرمحبوب، معشوق رایمند : صاحب رای با تدبیر، خردمند راییکا :
پسندیده و دوست داشتنی رباب : ابرسفید، نوعی وسیله موسیقی ربابه :
ابرسفید ربایا :
جذاب ربیعه : بهار رجا : نام ستاره رجب : ترسیدن، بزرگ داشتن، حیا کردن رجحانه :
برتری و فزونی رحمان
:
مهربان، بخشنده رحمت
الله : بخشایش ومهربانی خدا رحمت : مهربانی کردن، بخشودن، شفقت، رحم رحیم
: مهربان، بخشاینده، عفوکننده رحیمه :
مهربان، بخشنده رخ افروز : موجب روشنی چهره رخ پاک : دارای چهره پاکیزه رخسار : روی، چهره، سیما رخساره : چهره، صورت رخشا :
رخشنده ، درخشنده رخشاد :
دارنده رخ شاد رخشان : رخشنده، درخشنده، تابان، فروزان رخشانه :
منسوب به رخش، نورانی رخشنده : درخشنده، فروزنده، تابنده، تابان ردیمه : نام
زن کمبوجیه رزما : رزمنده رزمان : رزمنده، جنگاور رزمیار : یارجنگجو، یارجنگی رزمینا : باغ بلورین رزیتا
: گل رزکوچک رسا : بلند، بالغ، تیزفهم رسام : نقاش، رسم
کننده، نام
پیکرنگار بهرام گور رسپینا :
پائیز، فصل پائیز رستار :
خلاص شونده، رستگار، رهایی یافته رستگار :
خلاص یابنده، رها شونده رستم
: نام پهلوان شاهنامه رستین :
نام دبیری بوده است رسول : فرستاده، سفیر، پیغمبر رشا
: آهو بره رشاد : به
راه راست رفتن، هدایت رشن : دادگر، عادل رشنو : فرشته دادگستری رشید : دلیر، شجاع، خوش قد و قامت، هدایت شده، دارای
قامت بلند و متناسب رضا
:
خشنودی، رضایت،
صلاح رضوان :
بهشت، خشنودی رضی : راضی وخشنود رضیه : پسندیده، خشنودکرده شده، تنها
زنی که در هند سلطنت کرد رضیه :
زن خشنود رعنا : خوش اندام، خوشگل، دلفریب رغیبه : مرغوب، پسندیده رفعت : بلند قدرشدن، بلندی رفعت : والایی، بزرگواری رفیع
: مرتفع، بلند رفیعه
: مؤنث رفیع رقیه : دعا، سحر و افسون، نام یکی
از دختران پیامبر(ص) رکسانا :
دریونانی مساوی روشنک رکسانا : روشنک،
نورانی رکسانا : روشنک، نورانی، همسر زیبای اسکندر رکن
الدین : اساس آئین رمضان : ماه
روزه رها : نجات
یافته، خلاص شده رهاب : گوشه ای دردستگاه شور رهام : نام
یکی ازپهلوانان ایران، پسرگودرز رهان : رها شونده، نام یکی
ازسرداران پارسی درجنگ های باختر رهاو : نغمه وآهنگی در موسیقی رهبان :
نگاهبان راه، کسی که در دیرمشغول به عبادت است رهنما :
هادی، مرشد روبیتا : بی
همتا ازنظر چهره روجا : ستاره صبح روجین : پنجره روح
الله : روان خدا روح انگیز : دل انگیز، مفرح، شادی آور روحبخش
: مفرح روحنواز : شادی آور، جان نواز روحی : منسوب
به روح، وابسته به روح حالات روحی رودابه : دارای رویش خیره کننده، مادر رستم پهلوان، آب جاری در رود روزانا : روشنا ومنسوب به روز روزبه
:
بهروز، خوشبخت، نیک روز روزیتا : گل
سرخ روژا (کردی) :
ستاره روژان (کردی)
: روزها، روزان روژینا : مثل
روز، روشن روشا
: روشن روشاک
: نام یکی از سرداران ایرانی درجنگ
اسکندرمقدونی روشان
: روشن روشن :
تابناک، نورانی روشنک :
نام دخترداریوش سوم که همسراسکندرشد، مشعلدار روما
:
آسمان رومینا :
نام دختران روناک (کردی) : روشن روناک : درخشان، تابناک روناک :
روشن روهینا :
فولاد وآهن جوهردار رویا : خیال، آرزو رویان : روینده رویین : هرچیز
که ازروی ساخته شده باشد، محکم ریتا (یونانی) :
مروارید ریحان :
گیاهی خوشبو، یکی ازخطوط اسلامی ریحانه : دسته
ریحان ریکا
:
محبوب، معشوق ریما
:
نامی برای دختران ریحان : شاه اسپرم که پسرغم نیز گویند
که در فارسی سفرغم خوانند ریحانه : مؤنث ریحان ریکا : پسر، زیبا، دوست داشتنی ز زادبه :
بهزاد زادچهر :
دارای نژاد اصیل زادمهر :
زاده خورشید زامیاد : زمین داده، نام فرشته ای درآئین زرتشت زانیار :
دانا، خردمند وفرزانه زاهد : پرهیزکار، دیندار زبیده : گل همیشه بهار، زن هارون الرشید زراختر :
ستاره طلا زرافشان :
افشاننده و نثار کننده زر زربانو : دختررستم دستان زرتا :
همتای زر، درخشان و زیبا چون طلا زرتاب :
تابنده زر زرتاج
: زرین
تاج زرفام : به
رنگ طلایی زرنگار : منقش به زر، طلاکوب زرنگیس : زرین گیس زروان : زمان، درآئین زردشتی فرشته زمانه بیکران زریندخت : دخترطلایی زری : منسوب
به زر زعیم : ضامن، زارع، کشاورز، کفیل زکریا (عبری)
: آن که خداوند اورا ذکرمی کند زکی الدین : پارسا دردین، پاک دین زکیه
: مؤنث زکی، پاک، پاکیزه زلال : آب صاف وگوارا زلفا : خوش
گیسو، بلند گیسو زلیخا : همسرعزیرمصر که بسیار زیبا بود
و فریفته یوسف شد زمرد : یکی
ازسنگ های قیمتی زمزم : ترنم به آهستگی، نام چشمه ای درمکه زنبق
: گلی
درشت به رنگهای بنفش، سفید یا زرد زهرا :
درخشنده، درخشنده روی، درخشان زهره :
شکوفه، سپیدی وخوبی، ونوس زوشا
: نام منوچهر پادشاه پیشدادی زوفا
: گیاهی پایا ومعطر ازخانواده نعناع زیب النساء : بهترین زنان زیبا چهر : آن که چهره ای زیبا دارد زیبا
دخت : دخترخوبروی زیبا
رخ :
قشنگ، خوبروی زیبا :
خوبروی، جمیل زیبان
: زیبا، خوشایند زیبنده : شایسته، سزاوار زین
الدین : موجب
آرایش دین زینب : درختی است خوشبو وخوش منظر زینت : پیرانه، زیور زیور :
پیرایه، آرایش زیبا :
زیبنده، شایسته زیبنده : سزاوار، شایسته زیتون :
نام درختی است با گلهای خوشه ای زینت : زیور زیور : آرایش، پیرایه، زیبا ژ ژابیژ :
شراره آتش ژافه
: یکی ازپسران نوح ژاله : قطره شبنم، باران صبحگاهی ژامک
: از نام های باستانی ژانیا
: ازنام های باستانی ژرفا
: گودی، عمیق ترین یا دورترین نقطه جایی ژوبین : نوعی نیزه کوچک با سر دوشاخه و نوک تیز ژورک : پرنده ای سرخ رنگ به اندازه گنجشک ژیکان : چشمه زندگانی ژیلا
: تگرگ ژینوس (فرانسه) : نابغه، باهوش ژینا : زندگی و حیات س ساتراپ : نگهبان شهر، حافظ کشور ساجد :
سجده کننده ساجده : مؤنث
ساجد ساحل
: کرانه دریا، زمینی که درکناردریا یا دریاچه واقع است سارا : خالص، بی غش، همسرحضرت ابراهیم سارگل : گل حسرت ساره : سارا،
همسر حضرت ابراهیم (ع) سارینا :
خالص، پاک ساسان :
نام پدر اردشیر بابکان ساسان
: نام جد اردشیرمؤسس سلسله ساسانی ساشا
: نامی برای دختران و پسران ساعد :
قسمتی ازدست ساغر :
پیاله، جام ساقی : آب دهنده، پیر و مرشد کامل سالار
: بزرگ، مهتر، دارای صفات ممتاز و برجسته، سالک :
مسافر، راه رونده سالومه :
نام مادرحضرت یعقوب سامان
:
سرزمین، ناحیه، روش کار، نظم، آرام، اسباب سامر :
افسانه سرای، قصه گوی، مجلس قصه گویان سامه :
پیوند، سوگند سامیا
: نامی برای پسران سامینا : نام گلی است مانند مینا سامیه : زن بلند مرتبه سانا
: آسان ساناز (ترکی ) : نوعی گل، نادر، کمیاب سانیا (گویش مازندران) : سایه
روشن جنگل ساورینا (آشوری) : امید ساوه :
زرخالص ریزه ریزه، بوته زرگری ساویز
:
خوش خلق، نیکخو ساویس :
گران بها، گرانمایه وبا ارزش ساویز : نیکخو سایه
: تاریکی که
به سبب جلوگیری از تابش مستقیم نور در جایی ایجاد شود سبا
:
نام شهری دریمن که بلقیس ملکه آنجا بوده است سبحان
: پاک، منزه سبلان : کوهی
درآذربایجان شرقی سپاهان :
شهراصفهان، آهنگی درموسیقی سپنتا
:
مقدس سپهر : آسمان، فلک، آسمان، بخت واقبال سپیدار : درخت سفید، درختی بلند سپیدگل : گل
سپید سپیده :
سحرگاه، صبح سپیدار : درخت سفید ستار : پرده پوش، سردارملی انقلابی مشروطیت ستاره : کوکب،
اختر، مادر ابوعلی سینا ستایش : مدح،
شکر، نعمت ستوده :
پسندیده سجاد : بسیارسجده کننده، لقب امام چهارم شیعیان سحر
: زمان قبل ازسپیده دم سراج
الدین :
چراغ آئین سراج : چراغ سرافراز :
با افتخار سرافراز :
سربلند، نازنده سرشک :
قطره اشک سرفراز :
سرافراز سرمد : همیشه، جاوید سرور : درختی همیشه سبز، شادمانی،
خوشحالی، نشاط،
مورد احترام سروش : شنیدن، روز هفدهم ماه
خورشیدی، فرشته پیام آور در فرهنگ زردشتی سروگل
: نام دختران سروناز :
درختی بلند وزینتی، معشوق خوش قدوقامت سریر :
تخت، تخت شاهی ،اورنگ سریرا
: زیبا سزاوار :
درخور پاداش، لایق پاداش سعادت :
خوش بختی، نیک بختی، میمنت سعدالدین :
موجب نیک بختی دین سعید
: خجسته، مبارک، خوشبخت، سعادتمند سعیده : زن سعادتمند سکینه :
آرامش، وقار، سنگینی، آنچه دل را قوی گرداند سلاله
: فرزند سلحشور :
جنگنده، سپاهی سلما : صلح، آشتی سلمان : سنگ بزرگ، سلمان
فارسی ازصحابه معروف پیامبر سلوک : روش، رفتار سلیم : بی
عیب، مطیع، سالم سلیمان (عبری ) : پر
ازسلامتی سمانه
: بلدرچین سمانه : بلدرچین، کرک سمن
رخ : دخترسهیل جانسوز درداستان هما وهمایون سمن :
شبدر، مجازا به معنی سفید، رخساره سمیرا : زن
قصه گو، نام محلی درنزدیکی مکه سمین :
فربه، چاق سمینه : پارچه نازک سمیه : همنام، همتا، نام اولین زنی که دراسلام به شهادت رسید سنا
: روشنایی سنبله : واحد
سنبل، خوشه سهراب : دارنده آب ورنگ سرخ، پسررستم سهراب
: گلگون، شاداب سهند
:
نام کوهی آتشفشانی درآذربایجان سهیل
:
روشن ترین ستاره صورت فلکی سفینه سهیلا :
نرم و لطیف سودا (ترکی) : عشق، سودا سودابه : ازشخصیت های شاهنامه، دخترشاه هاماوران و زن
کیکاوس سوده
:
نام یکی ازهمسران پیامبر سوران :
جشن ومهمانی سورن : دلیر و پهلوان، نام یکی
از خاندان های هفتگانه ممتاز در زمان اشکانیان سورِنا : نام
سردارایرانی در زمان اشکانیان، سردار که کراسوس سردار روم را شکست داد سوریا (آشوری) : ثریا سورین : توانا، دلیر سوری : گل سرخ سورین : منسوب به گل محمدی سورینا : توانا سوزان
:
سوزاننده سوژا : سوزان سوسن
: گلی درشت وخوشه ای به رنگ ها وشکل های مختلف سوسن : نام گلی است سوشیانس : همان
واژه سوشیانت به معنی نجات دهنده سوشیانت :
رهاننده، نام موعود دردین زرتشتی سوفی
:
حکیم سوفیا
:
نام پایتخت بلغارستان سوگلی (ترکی)
: مورد علاقه ومحبت سوگند : عهد،
قسم سولماز (ترکی) : همیشه شاداب، زنی که پژمرده نمی شود سومیتا : لطف ومحبت سونیا (یونانی) : عقل وخرد سیامک
: آن که موهایش سیاه است، نام پسرکیومرث، دارای موی
سیاه سیاوش : دارنده اسب سیاه، سیاه چشم سیتا
: جهان، گیتی سیروس : نام
کوروش به زبان رومی سیف الدوله : آن که به منزله شمشیرخداوند است و در راه
خداوند مبارزه می کند سیف
الدین :
شمشیردین سیف
الله :
شمشیرخدا، لقب حضرت علی (ع) سیما : چهره،
صورت سیمین
: ساخته شده از نقره، نقره ای، به رنگ نقره سیمین دخت :
دخترسفید، دخترظریف سینا
: نام شبه جزیره ای درمصر سیما : صورت سیمینه : ساخته شده ازنقره ش شاپرک : پروانه،
نوعی حشره شاپرک :
گونه ای حشره، پروانه شاپرک
: نوعی
پروانه بزرگ که معمولا شب پروازمی کنند شاپور : از نام های روزگار ساسانی، پسرشاه،
شاهزاده شاد رخ : آن که چهره ای شاد ومتبسم دارد شاداب : شادان، سرور، تروتازه شادان : خوشحال، خرم و مسرور،
نام خلیفه عمرولیث درسیستان شادبانو :
بانوی شاد شادفر
: آن
که دارای شکوه وشادی است شادگل
: آن که چون گل شاداب است شادمان : خوشحال، پسر خسر و پرویز شادمهر :
مهربان، خوش حال شادنوش
: نوشنده شادی شادی
: خوشحالی، شادمانی، مسرت شارمین :
فرخنده وخجسته شامان : هنگام
شب شاهد
: زیبارو شاهد :
گواه، حاضر، مشاهده کننده شاهده
: مؤنث شاهد شاهرخ :
دارای رخساری چون شاه، خوب چهر شاهنده :
پرهیزکار، نیکوکار شاهوار :
درخورشاه، لایق شاه شاهین :
پرنده ای شکاری و بسیار جسور شاوگ
: نام پادشاه کوشان شایا :
سزاوار، شایسته شایان :
شایسته، لایق شایسته : درخور، لایق شایا : شایسته شایگان : سزاوار شایورد :
هاله ماه شب آرا :
آراینده شب شباهنگ : مرغ
سحر، ستاره صبح، بلبل شباوا : بانگ شب شباویز : مرغ حق شبناز :
عزیزشب، همدم شب شبنم : ژاله، قطره ای که
شب روی برگ گل و گیاه می نشیند شبیر : نیکو،
خوب شجاع
الدین :
دلیر درآیین شراره :
جرقه، درخشش، روشنی، پاره آتش شرف الدین :
موجب آبروی دین شروین : از
سرداران معاصر شاپور شریفه : مؤنث
شریف، باشرف شعبان
: نام پسران شعله :
زبانه آتش، فروغ، روشنی شعیب : توشه
دان، مشک کهنه شفیع : شفاعت کننده، پایمرد شقایق :
گیاهی ازتیره خشخاش با گلی به رنگ سرخ شکرالله
: سپاس
خدا شکفته
: بازشده، خندان شده شکور
:
بسیار سپاسگزار،
شکرکننده شکوفا : شکوفان، شکوفه دهنده شکوفه : گل درختان میوه دار، شأن وشوکت، بزرگی وحشمت شکوه : شأن، بزرگی شکیبا : بردبار، صبور شکیبه
:
بردبار و صبور شکیلا : دارای
شکل واندام زیبا شلاله (ترکی ) : آبشار شمامه : بوی
خوش ورایحه،عطردان شمس
الدین :
خورشید دین شمس : خورشید شمسی : منسوب به شمس، خورشیدی شمشاد :
ازدرختان زینتی، درخت همیشه سبز شمیلا
:
نسیم وباد شمال شمیم
: بوی خوش شمینه (آشوری) : حاصلخیز شمیمه : بوی خوش، عطر شمینا :عطرآگین
و خوشبو شنتیا : نام
حضرت علی درزبورداود شهاب الدین : آن که چون ستاره روشنی دردین است شهاب
الدین :
ستاره دین شهاب : شعله آتش، ستاره دنباله دار، ستاره
روشن شهباز
: شاهباز، نوعی باز
سفید رنگ و شکاری شهبان
: برادر زرین ملک در داستان ملک بهمن شهداد :
بخشیده شاه، داده شاه شهدخت
: شاهدخت شهراد :
جوانمرد، پادشاه جوانمرد شهرآرا :
آراینده شهر، زینت بستن شهر شهرام : رام شاه، مطیع شاه، شاد
وخوشحال شهران : منسوب به شهر شهربانو :
بانوی شهر، ملکه شهرداد : موجب عدل و داد شهر، نام قاضی اعظم دوره ساسانی شهرزاد :
زاده شهر، بومی شهره : مشهور و نامدار، نامور شهرود :
زروسیم رایج وسره شهریار :
پادشاه، حاکم،
بزرگ شهر شهریور : فرشته قدرت و توانایی شهلا : زنی که چشمش کبود
و سیاه باشد، مجازا زیبا و فریبنده شهناز
: موجب
فخر و ناز،
یکی ازآهنگ های موسیقی شهنام
:
دارای نام شاهنامه شهوار :
لایق، سزاوارشاه شهیاد
: نام پسران شهیار : یاور شاه،
مددکار شاه شهین : منسوب به شاه، شاهین شهیندخت :
شاهدخت، دخترشاه شهیده : شاهد، کشته شده در راه خدا شورآفرین
: ایجاد کننده هیجان وشوق شورانگیز
: هیجان انگیز، ایجاد کننده شوق وشور شوریده
: عاشق، شیدا شوکا : آهو وغزال شوکت
: جاه و جلال، عظمت و بزرگی شیدا : شیفته، عاشق شیده :
خورشید درخشان،روشنایی شیذر : خدای تعالی شیردل : نترس، شجاع شیرزاد
: زاده شیر، قوی وشجاع شیرویه : شکوهمند و صاحب شأن و شوکت، شجاع و دلیر شیرین : مزه مقابل تلخ، هرچیز مطبوع ولطیف شیفته : دلباخته، عاشق، مجنون شیلا
: از نام های متداول هندی شیما : زنی که روی چانه اش خال دارد، دخترحلیمه خواهر رضاعی
پیامبر شیوا :
بلیغ، فصیح شیبا : آشفته، دیوانه، شیفته شید :
آشفته شیدخت : دختر خورشید شیده :
خورشید، درخشان شیرین : زن خسرو پرویز، هرچیزی که
طعم قند و شکرداشته باشد شیفته : دلباخته،
عاشق، سرگشته شیلا : عاشق، دلباخته شیما : زن خالدار شیوا : فصیح، بلیغ، نام یکی از خدایان هندوان ص صائب : درست وراست صابر :
شکیبا، بردبار، صبرکننده صادق : راستگو، آشکار صارم : شمشیربرنده، مرد دلیر،دلاور صاعد :
بالارونده، صعودکننده صالح
: شایسته و درستکار، نیکوکار صامت : خاموش، ساکت صبا : باد خنک ولطیف، بادی که ازشرق وشمال وزد صبریه
:
بردبار، شکیبا صبیحه : زن
سفید چهره وزیبا روی، سفید چهر صحرا
:
بیابان صدرالدین :
مقدم دین صدرالله
: پیش افتاده ومقدم ازجانب خدا صدف
: نوعی جانور نرم تن صدیقه : زن
بسیارراستگوی، یکدل، بنده خاص خداوند صغری :
مؤنث اصغر، زن کوچک تر صفار :
رویگر، مسگر صفدر :
شکننده صف دشمن، لقب حضرت علی (ع) صفورا :
دخترشعیب پیامبرو زن حضرت موسی (ع) صفی الدین : برگزیده دین صفی الله :
برگزیده خدا صفیه : خالص ویگانه، مؤنث
صفی نام یکی ازهمسران پیامبر(ص) صمد
: بی نیاز، غنی، مهتر، ازنامهای خداوند صمصام : تیغ
بران، شمشیربرنده صمیم : اصل وخالص هرچیز صنم ناز : دلبر زیبا و عشوه گر، صنم (عربی) + ناز( فارسی) صنوبر : درختی که همیشه سبزاست، کنایه ازمعشوق خوش قد و قامت صنوبر : نام درختی همیشه سبز صهبا
: شراب انگوری صوفیا
: نوایی درموسیقی صونا :
تقوی، نگاه داشتن خود از معصیت ض ضرغام
: شیردرنده، دلاور ضیاء
: نور،
روشنی ضیاء الدین :
روشنایی دین ط طارق
: ستاره
صبح، کسی که
به شب راه رود، نام سوره ای در قرآن طالب : طلب کننده، خواهان طاهر :
پاکیزه، نام سوره ای درقرآن کریم طاهره : پاک، پاکیزه، زن پاک ومبرا
ازعیب، مؤنث طاهر طاوس :
مرغی زیبا با پرهای رنگین طاووس
: پرنده ای با
پرهای رنگارنگ، نام همسرفتحعلی شاه قاجار طرفه
:
شگفت آور، جالب، عجیب طرلان
: (ترکی= ترلان) طلا :
زر طلا : فلزی است زرد رنگ وگرانبها طلایه
: نام دختران طلعت
:
چهره، روی،
رویت کردن طلیعه :
پیشرو، طلایه طناز : نازکننده ، شوخ، پرناز طهماسب : نام
چند تن ازپادشاهان ایران طهمورث (تهمورث): پادشاهی ازنبیره هوشنگ
پیشدادی طهورا :
پاک وپاکیزه طوبی : پاکیزه تر، نام درختی دربهشت طوفان
: نام پسران طیبه : مؤنث طیب، زن پاک وپاکیزه ظ ظریفه : زن زیبا وخوشگل، مؤنث ظریف ظفر : پیروزی،
غلبه، نصرت ظهیر : یار و مددکار ظهیرالدین : پشتیبان دین ع عابد : پرستنده، عبادت کننده عابد
:
عبادت کننده عابده : زن عبادت کننده، زن پرستش کننده عادل
:
دادگر عادل
:
دادگر، عدالت گستر، راست کردار عادله : عادل، مؤنث
عادل عارف : دانا، آگاه، واقف عارفه : زن عارف، مشهور عاصفه
: باد
تند وشدید عاصم :
حافظ، منع کننده، بازدارنده عاطفه :
محبت، مهر، مهربانی عالمتاج
: آن که چون تاجی برسرعالم می درخشد عالیه : مؤنث عالی، بلند، رفیع، زن شریفه عایشه
:
دارای حال نیکو، همسر پیامبر(ص) عباس :
بسیار ترشروی، عبوس، شیر بیشه عبدالله : بنده پروردگار، نام پدرپیامبر(ص) عذرا
: دوشیزه، باکره، بکر، لقب مریم(ع) ولقب فاطمه (س) عرشیا : تخت وسریرپادشاه، اورنگ عرشیان :
ملائکه، نامی برای دختران عرفان :
شناختن، بازشناختن، وقوف به دقایق ورموز عرفانه : مؤنث
عرفان، شناختن عزالدین : موجب ارجمندی آیین عزت الله :عظمت و بزرگی خداوند، نام پسران عزت
: گرامی و عزیز بودن، نام دختران وپسران عزرا : امداد، یاری عزیزه : زن گرامی، محبوبه عسل : انگبین، شهد، نامی برای
دختران عصمت
: بی گناهی، پاکی، پاکیزه عطا
:
بخشش، انعام ، نامی برای دختران وپسران عطاء :
بخشیدن، بخشش عطیه : بخشش، انعام عفت
: پاکدامنی، پرهیزکاری عفیفه :
زن پاکدامن و پارسای، مومنه، مؤنث عفیف عقیل :
خردمند وعاقل علی
اکبر : نام فرزند جوان امام حسین (ع) علیرضا : اسم مرکب علی + رضا علی
:
برتری، بزرگی،
ازنامهای خداوند عماد
الدین : تکیه گاه آئین عماد :
ستون و تکیه گاه عمار : مرد با ایمان، ثابت، استوار عمران : آبادانی، نام پدرموسی پیامبر(ص) عنایت الله :
لطف خدا عنایت : آهنگ کردن، قصد کردن، احسان کردن عنقا
:
مرغی افسانه ای، سیمرغ عهدیه
: منسوب به عهد، پایبند به عهد عیسی
: نجات دهنده عین
الله : چشم خدا غ غزال : آهو، کنایه ازمعشوق درشعرشاعران پارسی گوی غزاله : آهوبره ماده، کنایه معشوقه، آفتاب غزل
: شعرعاشقانه، نام دختران غزل :
عشقبازی کردن، حکایت ازجوانی کردن غضنفر : شیر درنده، شیر بیشه غفار :
آمرزنده گناه، بسیارآمرزنده غفور
: بخشاینده وآمرزنده گناهان، ازنامهای خداوند غلام :
شاگرد پسربچه، نوکر غمزه
: کرشمه
وناز غنچه : گل
پیش ازشکفته شدن، گل ناشکفته غیاث
الدین : فریادرس دین غیور : رشک
برنده، با غیرت ف فؤاد : قلب، دل فائزه :
رستگارشونده، رستگار فاخته
:
پرنده ای ازخانواده کبوتر، نامی برای دختران فارسیریس : دختراردشیر
درازدست فاضل
:
دانشمند، دانا، با فضل، دارای فضیلت و برتری فاطمه : ازشیرگرفته شده، نام
دخترپیامبر(ص)
فایزه : مؤنث فایز، زن رستگار الفت : خوکردن، دوستی، عادت
کردن به کسی، مأنوس شدن فتانه
: بسیار
زیبا و دلفریب،
زن آشوبگر فتح الله :
پیروزی خدا فخرآفاق : باعث
سرافرازی آسمان، نامی برای دختران فخرالدین : موجب نازش آیین ودین فخری : نوعی
انگورهسته دار فرامرز :
پیش آمرزنده، پسر رستم پهلوان ایران فرانک
:
پروانه، نام مادرفریدون پیشدادی
وزن آبتین فرانه : فرانک فراهین : نام
یکی ازایرانیان معروف درزمان قباد فربد :
نگهبان شکوه وعظمت فربود
: راست
و درست فرتاش
: وجود، نامی برای پسران فرتوس :
پهلوان لشکرافراسیاب فرجاد : دانشمند وحکیم فرجام :
پایان، عاقبت، خوشبختی فرح انگیز : شادی بخش فرح نوش :
شادنوش، خوشگذران فرح : شادمان گشتن، شادی فرحانه : مؤنث
فرحان، شاد وخندان فرحزاد : زاده شادی وخوشی فرحناز : صاحب شادی وناز فرخ : مبارک
، نیک پی فرخ
پی : خوش
قدم فرخ
داد : داده
خجسته، آفریده مبارک فرخ لقا : خوش
صورت، زیبا روی فرخ
ماه : آنکه
چون ماه زیباست فرخ
مهر : آنکه
چون خورشید زیباست فرخ
ناز :
فخرکننده به زیبایی فرخ : خجسته، مبارک فرخزاد : زاده
فرح، سعادتمند، نام فرشته موکل بر زمین فرخنده :
خجسته، همایون فرخنده پی :
خوشقدم، نیک پی فرداد : پیشداد، داده زیبایی وشکوه فرداد : داده زیبایی وشکوه فردخت : دختر با شکوه وزیبا فردوس :
بهشت، باغ انگور، گلزار، فارسی آن پردیس فردین
:
مخفف فروردین فردیس : بهشت و فردوس فرزاد : پیشزاد، زاده شکوه وجلال فرزام : لایق، سزاوار فرزانه : حکیم،
دانشمند، خردمند، دانا فرزین
: وزیر در بازی شطرنج فرساد
: حکیم ودانشمند فرسیما :
دارای چهره زیبا فرشاد
: روح وعقل کره مریخ فرشاد : شادمان، مسرور، شکوهمند فرشاسب :
دارنده اسب تنومند، ازسرداران کمبوجیه فرشته : هر یک ازموجودات روحانی وآسمانی فرشید
: دارای
شکوه وعظمتی چون خورشید فرشید : دارای فر درخشنده، شکوه خورشید، نورانی تر فرطوس :
پهلوانی از لشکر افراسیاب فرمند
: دارای شکوه ووقار فرناز
: دارای ناز وغمزه زیبا و باشکوه فرناز :
دارای ناز زیبا فرنگیس :
نام دختر افراسیاب تورانی وهمسرسیاوش فرنود
:
برهان، دلیل فرنوش :
نام یکی ازشاهدخت های سلسله ماد فرنیا
: اصیل، دارنده اصل ونسب فرهاد : عاشق شیرین در داستان خسرو و
شیرین، نام پنج تن از پادشاهان اشکانی فرهام : نیک اندیش، ازواژه اوستایی فرابوهومت فرهت : شوکت و شکوهمندی فرهمند :
دارای فره، خداوند فر، شکوهمند فرهنگ
: ادب،علم، دانش، تربیت فرهود : شیر، پسرفربه وزیبا فرهیخته :
ادب آموخته،
مودب، ادیب، تربیت شد فروتن :
متواضع، افتاده فروزان :
شعله ور، مشتعل فروغ : پرتو، تابش آفتاب، روشنایی فروهر : درآیین زردشتی نیرویی اهورایی که نیکان را نگهداری می
کند فریال
: دارای اندام وهیکل باشکوه فریبا
: بسیار زیبا و خوشایند، فریبنده فریبرز :
دارای قامت شکوهمند فرید : یکتا، یگانه فریدالدین :
یگانه دین فریدخت :
دخترزیبا وبا فرو شکوه فریده : مؤنث
فرید، یکدانه، زن یگانه فریدون :
از شاهان پیشدادی فریرخ :
زیبا رخ فریضه
: عمل واجب فریما
: زیبا ودوست داشتنی فریمان : دارای اندیشه بزرگ فریماه :
دارای زیبایی وشکوهی مانند ماه فرینا
:
باشکوه، شکوهمند فریناز
: دارای ناز وغمزه زیبا و با شکوه فرینام : دارای نام زیبا فرینوش :
نامی برای دختران فریوش
:
صورت دیگری ازپریوش فریبرز : دارای
قامت شکوهمند وزیبا، پسر کیکاووس فریدخت :
دخترزیبا ودارای فر فریده :
یکدانه گوهرنفیس، مغرور و متکبر فریدون : توانایی وزورمندی فریفته :
شیفته، شوریده فریما :
زیبا و دوست داشتنی فریناز :
شکوهمند فرینام : دارای نام زیبا فرینوش :
دارای فروشکوه فریوش : پریوش، مانند پری فسانه :
افسانه فصیحه : بلیغ،
گشاده زبان فضل
الله : بخشش خدا، لطف وتوجه خداوند فضه : سیم ونقره فضیل : برتر، دارای فضل فکور :
اندیشمند،دانا، خردمند، متفکر فلامک
: نوعی الماس، نامی برای دختران فلورا
: در رم
باستان الاهه گل ها و بارآوری فهیمه : زن
آگاه ودانا و با شعور فورک : زن
بهرام گور پادشاه ساسانی فوزیه : زن
رستگار فوژان : بانک عظیم، فریاد بزرگ فولاد : آهن خالص فیاض :
بسیاربخشنده، جوانمرد فیروز : یکی
از شاهان ساسانی فیض
الله : بخشش
خدا فیض
الله : بخشش وعطای خداوند، لطف ومحبت
خداوند فیروز : فاتح فیروزه : ازسنگ های قیمتی به رنگ آسمانی ق قائم : برپا ایستاده، پاینده قادر :
توانا، قدرتمند، مقتدر، دارای قدرت قاسم
: بخش کننده، توزیع کننده، قسمت کننده، نام پسر پیامبر قاصدک
: پیک، فرستاده قاهر :
مقهورکننده، غالب قباد : شاه محبوب، پسرانوشیروان، ازپادشاهان کیانی قدرت الله : نیرو و توان خداوند، قدرت خدا قدرت : توانایی، زورمندی، سلطه ونفوذ قدسی : ملکوتی، نیکوکار قدیسه
:
پاکدامن وپرهیزگار قربان : ندیم، همنشین، فدا قشنگ
: زیبا وخوشگل قصیده
: نامی برای دختران قطب
الدین :
محوردین، محورکیش وآئین قلیچ : شمشیر قمر :
ماه، قمرالملوک قنبر : از یاران حضرت علی (ع) قیام :
برخاستن ک کارا : اهل
کار، کاری کارن : جنگجو، نام پسرفرهاد
چهارم پادشاه اشکانی کارنگ
:
چرب زبان و زبان آور، خوش نوا کارو : نوید
دهنده کارین : توانستن، تاب آوردن کاظم :
بردبار، فروبرنده خشم کامبیز : صورت فرانسوی کمبوجیه(کامبوزیا) کامداد :
نام وزیر و مشاور آبتین کامران : آن که درهرکاری موفق است، خوشبخت، کامیاب کامروا :
آن که به آرزو وخواسته اش رسیده باشد کامشاد : آرزوی شاد کامله
: مؤنث کامل، بی عیب کاملیا (فرانسه) : گلی
درشت وزیبا که دربهارظاهرمی شود کاملین :
گیاهی با گلهای زرد وکوچک کامنوش :
آرزو وخواسته شیرین، خوشبخت کامیاب : کامجوی، پیروز کامیار :
کامیاب، موفق کاوه : آهنگرانقلابی معروف درعهد باستان کاووس : بزرگ
ترین پسر کیقباد شاه ایران کبرا
: بزرگ و کبیر کبری : مؤنث اکبر، بزرگ تر، بانوی بزرگ کتایون : بی آلایش، بانوی بزرگ، نام
دختر قیصر روم و زن گشتاسب کرامت
: بزرگواری، شرافت، بخشش کرانه
: ساحل، کنار، نامی برای دختران کرشمه : ناز،
عشوه کریم : بخشنده کریم
:
بخشنده، سخاوتمند کسرا : همان کسری است ، معرب خسروعنوان انوشیروان کسری :
خسرو کلاله : موی پیچیده، بخشی ازگل کلثوم :
رخساره پر گوشت، نیکو روی فربه کمال
الدین :
موجب ترقی دین کمال :
ترقی، آراستگی، انجام یافتن، تمامیت کمانه
: نامی برای دختران کمند
: کنایه ازگیسو، نامی برای دختران کمیل :
تمام، ازاصحاب علی (ع) کهربا
: نامی برای دختران کوثر : مرد
بسیار بخشنده، چشمه ای در بهشت کورس : تلفظ یونانی شده کوروش کوشا : ساعی، کوشنده، سعی کننده کوشاد
: ریشه گیاهی خوشرنگ، نامی برای پسران کوشان : ساعی، کوشا، کوشش کننده کوشیار : دلاوری ایرانی درسپاه
کیخسرو هنگام نبرد با افراسیاب کوکب
الدین : ستاره دین کوکب : ستاره، شکوفه مرغزار، شبنم کوهیار : کوه نشین، یار کوه، پسر کارن و برادر مازیار کیارش :
شهریار دلیر کیان : جمع کی، بزرگان، سروران کیانوش :
نام فریدون برادر پادشاه پیشدادی کیاوش : مثل پادشاه، مانند شاه کیکاووس : پسرکیقباد، دومین شاه ازسلسله کیانیان کیمیا
:
اکسیر، نامی برای دختران کیهان :
دنیا، گیتی کیوان :
ستاره زحل کیومرث : زنده
فانی، سر سلسله پیشدادیان کیارا : میل وخواهش کیارخ :
دارای صورت شاهانه کیارش : یکی
از چهار پسر کیقباد و برادر کیکاووس کیانوش :
درشاهنامه نام یکی از دو برادر فریدون است کیاوش : مانند پادشاه کیومرث : زنده
میرا، نخستین پادشاه گ گرانمهر : دارای مهرومحبت بسیار گرشا : پادشاه کوه، مقصود کیومرث نخستین شاه گرشاسب :
دارنده اسب لاغر گشتا : بهشت،
فردوس گشتاسب :
دارنده اسب رم کننده، نام پدراسفندیار گل آذین : زیور
وزینت گل، نامی برای دختران گل آرا : آراینده گل گل آرا : گل آراینده، هنرمندی که حرفه اش گل آرایی است گل افروز : موجب جلوه گل گل افشان : گل ریزیده، پراکنده کننده گل گل اندام : دارای پیکرظریف و زیبا چون گل، نازک بدن گل بانو :
بانوی زیبا گل بهار :
گلی که دربهارشکفته می شود، نامی برای دختران گل پری :
زیبا چون گل وپری گل چهره : گل رو، گل رخسار گل سیما : آن
که چهره وسیمایی زیبا چون گل دارد گل نسا : گل زنان گلاب :
آبی که ازگل سرخ به دست آورند گلابتون
: نامی برای دختران گلاره : تخم چشم گلاله
:
کاکل مجعد، نامی برای دختران گلاویز : آویختن گل ازشاخه ها، گیاه آویز که
برای زینت باغچه کاشته شود گلباد :
دارای بوی گل گلبانگ :
بانگ خوش گلبانو :
بانویی زیبا چون گل گلبرگ
:
چهره، رخسار،
همچون برگ گل گلبن : بیخ
بوته گل گلبهار :
گل بهار، زیبای خوشبو گلبو : دارای بوی خوش مانند بوی گل گلپاد :
نگهبان گل گلپری :
پری همچون گل، زن زیبا و لطیف گلپسند : پسند کننده گل، گل دوست و دوستدار گل گلپوش : پوشیده ازگل گلپونه : بوته
جوان و تازه ، نوجوان گلچهر :
معشوقه اورنگ گلچهره :
آن که چهره اش در لطافت و طراوت به گل ماند گلخن :
آتشخانه، گرمابه گلخنده :
شکفتن گل گلدخت
: دخترزیبا وبا طراوت چون گل گلدیس : مانند گل، نامی برای دختران گلرخ : دارای
چهره ای مانند گل، زیبا رو گلرخسار :
دارای رخساری چون گل گلرنگ
: به
رنگ گل گلرو
: گلرخ گلریز
: گل ریختن، دارای نقش گل گلسار : مشحون ازگل گلشاد
: گل
خندان وشاداب گلشن :
گلزار، باغ گل، گلستان گلشید
: گلی که چون خورشید میدرخشد گلفام
: به رنگ گل سرخ، گلگون گلگونه : سرخاب گلنار : گل
انار گلناز
: دارای ناز وعشوه ای چون گل گلنام
: دارای
نامی زیبا چون گل گلندام : اندام زیبا چون گل، از اسماء محبوب است گلنوش :
زنبورعسل، نوایی درموسیقی گنجور : نگهبان گنج، خزانه دار گهردخت :
دخترجواهر گهرناز : کسی
که نازش قیمتی است گوهر :
سنگ گرانبها گویان :
گوینده، گویا، درحال گفتن گیتا :
گیتی، جهان گیتی : جهان، دنیا گیتا : گیتی گیتی : جهان،
عالم گیسو : موی بلند ل لؤلؤ
:
ازشخصیت های شاهنامه لادن
: گل
زینتی به رنگ زرد، قرمز و یا نارنجی لاله : گل های پیازدار، دارای کاسه وجام زیبا لبخند
: تبسم لطف
الله : هدیه
خداوند لطیفه : گفتار نغز، شوخی، نکته، نرم وخوشایند لعیا : همسرحضرت یعقوب لقمان : سوره سی و یکم ازقرآن لمیا
: زن سیاه و گندمگون الله
داد :
خداداد نام مرد درایران امروز الله
قلی : نام روستایی، از خان های ازبک لهراسب : دارنده اسب تندرو، از شاهان سلسله کیانی اللهیار : آن که خداوند یار و یاور اوست لیا
: خجسته، نام همسریعقوب لیث : شیر، نام پدر سر سلسله صفاریان لیمان : دوست لیلا : شبانه، نام همسرامام حسین(ع) لیلی : منسوب به شب، شبانه، نوایی درموسیقی، معشوق افسانه ای
مجنون لیلیا : شب لیوسا : مانندآفتاب م مائده : خوردنی، نام سوره ای
درقرآن ماجده : گل سرخ مارال : آهو، ، زیبا، خوب، نیکو مارتیا : مرد مارتین (آشوری) : رهبر، نامی برای پسران مارلین (عبری) : برج، پناهگاه، نامی برای دختران مازیار : مخفف ایزد یار به معنی یار ایزد،
نام پسرغازان در روزگار بابک خرم دین ماژان (کردی ) : بزرگان الماس (یونانی) : نام سنگی قیمتی ماشاء الله : مرحبا، آفرین مالک :
صاحب، خداوند مامک : مادرکوچک، مادرک،
خطاب محبت آمیز به فرزند دختر مأمون : امانت دار مانا
:
پایدار ماندانا : دختر
آژی دهاک آخرین پادشاه ماد، همسر کمبوجیه ماندگار :
پایدار، ماندنی مانوش :
نبیره ایرج، نام کوهی مانی : نام
پیکرنگار نامی در دوران شاپور ساسانی ماه
آفرید :
مانند ماه آفریده شده ماه آفرین : آفریننده ماه، نام همسرفتحعلیشاه قاجار ماه
بانو : بانوی ماه، زنی که همچون ماه است ماه
پری : پری مانند ماه، زن بسیارزیبا ماه
چهر :
صورت ماه، ماه روی ماه
سیما :
زیبا رو، ماه رخ ماه
گل :
غایت زیبا ماه
منیر : ماه درخشان ماه
نوش :
مهنوش، جاوید ماهان : منسوب به ماه، پسرکیخسرو و پسر اردشیر ماهانا :
مانند ماه، زیبا رو ماهبانو :
بانوی ماه، زنی همچون ماه ماهبد :
نگهبان ماه ماهتاب :
پرتو و نور ماه، کنایه از روی معشوق ماهتاج : آن که تاج او چون ماه می درخشد ماهدیس :
مانند ماه، زیبارو ماهرخ :
دارای رویی چون ماه، زیبارو ماهرو :
جمیل وزیبا ماهزاد : زاده ماه، زیبا ماهک : زیبا
روی، محبوب ماهگل
: آن که چون ماه وگل زیباست ماهنوش : همیشه زیبا، ماه جاویدان ماهوش : مهوش، زیباروی، مانند ماه ماهیار : مهیار،
یار ماه، پیری درروزگاربهرام گور مایل :
راغب، میل کننده مبارک
:
خوش یمن، نامی برای پسران مبینا :
روشن کننده، آشکارکننده متقی :
دارنده تقوی، پارسا، پرهیزکار متین : استوار، پابرجا، سنگین مجاهد
: کوشنده مجتبی
:
برگزیده شده، لقب امام حسن (ع) مجد
الدین :
سبب بزرگی وعزت آیین مجد
:
بزرگی، شرف،
عزت مجنون :
دیوانه، عاشق مجید
: دارای
قدر و مرتبه،
بلند مرتبه مجیر :
پناه دهنده، دستگیر محبوب :
دوست داشته، مورد علاقه ومحبوب محبوبه :
دوست داشته، مورد علاقه محترم :
حرمت داشته، قابل احترام محتشم : مرد
با حشمت، با شکوه و شوکت محجوب :
درپرده کرده، درحجاب داشته محجوبه : با حجب وحیا محدث : روایت کننده ، سخن گوی محدثه
: نامی برای دختران محراب
:
نامی برای پسران مُحرم : حرام گردانیده، حرام کرده شده محزون : اندوهگین، غمناک محسن :
احسان کننده، بخشنده، نیکوکار محمد : ستوده، بسیارتحسین شده محمود
: آن که یا آنچه ستایش شده است، مورد پسند محی
الدین : احیاء کننده دین محیا
: زندگی، حیات، نامی برای دختران مختار : صاحب
اختیار، برگزیده مدیحه :
ستایش، آفرین مُراد :
مقصود، آرزو مرتضی :
راضی کرده شده، برگزیده، پسندیده شده مرتیا :جوانمرد مرجان : مروارید، جانوری دردریاهای گرم مرجانه : دانه مروارید، مروارید کوچک مرجون
:
گل همیشه بهار، نامی برای دختران مرحان :
شادمانی و فرح، نامی برای دختران مرحمت
:
لطف و مهربانی، نامی برای دختران مرسده :
ازاسامی زنان ایرانی مرصاد
: کمین گاه، گذرگاه، نامی برای پسران مرضیه :
مورد پسند و رضایت، نیکو مرمر : نوعی سنگ زینتی مروا : فال
نیک مروارید :
گوهری سفید ودرخشان که درصدف به وجود می اید مریم : گلی است با بوی خوش، بلند و مرتفع مزدا : دانا، اهورمزد (خدا دردین زرتشتی)، دانای بزرگ
مزدک : پسر بامداد که در روزگار
ساسانی خود را پیامبر نامید مژده :
بشارت، خبرخوش مژگان : مژه، مژه های چشم مستانه
:
مستی آور، سرخوش مستور :
پوشیده، پرده نشین، پاکدامن مستوره :
زن پوشیده مسرت :
شادمانی، سرور مسرور : شاد وخوشحال مسعود : نیکبخت، فرخنده، مبارک مسیح :
روغن مالیده، لقب حضرت عیسی مسیح، مجازا پاک مشکان :
وابسته به مشک مشیانه :
نام نخستین زن آفریده، حوا مصطفی : برگزیده،
صاف کرده شده مطهر : تطهیرشده، پاک شده مطهره : پاک و پاکیزه مظفر : غالب، پیروز، ظفریافته، پیروزشده مظفرالدین :
پیروز دردین معراج : بالارفتن،
عروج، رفتن به
سوی آسمان، در مورد پیامبر(ص) معززه : زن
ارجمند معصومه : بی گناه و پاک، لقب حضرت فاطمه (س) معین : مدد
کار، یاری کننده مفتاح :
کلید مفتون :
شیفته، در فتنه انداخته شده مقداد
: نام یکی ازاصحاب پیامبر(ص) مقدم : پیش افتاده، جلو مکرمه
: گرامی، عزیزکرده ملاحت
: نامی
برای دختران ملوس : نرم، زیبا ملوک : جمع ملک، پادشاهان ملیحه :
دارای ملاحت، نمکین ملیسا : بین غروب آفتاب و شب ملیکا : صاحب، خداوند، شاه ملینا : سپاسگزار مُنا : امیدها، آرزوها منصور :
یاری کرده شده، پیروز منصوره : نصرت
داده، یاری کرده شده منظر : محل نظر، جای نگریستن منوچهر :
ازنسل وتباردلیران، ازپادشاهان پیشدادی منوچهر :
بهشت روی، پهلوان نژاد یا ازنسل و تبار دلیران منور : روشن، درخشان منوشان :
فرمانروای فارس در زمان کیخسرو کیانی منیر : نوردهنده، روشن کننده منیره
: درخشان، تابان منیژه : دختر افراسیاب وهمسر بیژن منیبا : بازگشت کننده به سوی حق مه آسا : مانند مه، زیبا روی مه پری :
زن زیبا روی، پری مانند ماه مه جبین : کسی که پیشانی او تابان است مه رخ :
ماهرخ مه سیما : ماهرخ، زیبا روی مه کام : در آرزوی ماه مه کامه : مهکام مه گل : ماه
گل ها مهاجر :
دوری کننده، دور شونده مهان : بزرگان مهبان :
نگهبان ماه مهبانو : بانوی چون ماه مهتا
: همتای ماه، زیبا مهتاب
: نور و روشنایی ماه، نامی برای دختران مهتاج :
دارنده تاجی چون ماه مهداد : بخشیده
ماه، از سپهسالاران پارس مهدخت :
دخترماه، زیبا مانند ماه مهدی :
هدایت شده، ارشاد گردیده مهدیه : عطا و بخشش مهدیس :
مانند ماه، زیبا رو مهراب : تابش آب،
دوستدارآب، نام
پادشاه کابل که رستم از دختر او (رودابه) متولد شد مهراج : شاه بزرگ مهراد : بخشنده
بزرگ، از مؤلفان دوره ساسانی مهرآرا :
آراینده مهر مهراز :
معمار مهراس :
مهرآسا، پدرالیاس، ازنامهای روزگار باستانی مهرآگین : همراه با محبت ومهر، آکنده ازمحبت مهرام : ماه رام مهران :
یکی ازهفت خاندان نامی روزگار ساسانی مهرانا :
مهران+ الف اسم ساز مهراندخت :
دخترمهران مهراندیش :
اندیشنده مهرومحبت مهرانگیز : انگیزنده مهر ومحبت،
به وجود آورنده دوستی و مهر مهرانه :
دوستدارمهر مهرانوش :
مهرجاودان مهربان :
با محبت مهربانو :
بانوی خورشید مهربد :
نگهبان مهر، دارنده خورشید مهرپاد :
نگهبان مهر مهرپرور :
پرورنده مهر ودوستی، پرورده به مهر و دوستی مهرپویا : پوینده راه مهر مهرتاب :
آفتاب،تابش خورشید مهرتاج :
آنکه تاجش خورشید است مهرخ :
ماهرخ، زیبا روی مهرداد : داده مهر، داده خورشید، پسر خسرو پرویز مهردخت : دخترخورشید مهرزاد : زاده خورشید،
زاده مهرو محبت،
درخشان و زیبا مهرشید :
خورشید نورانی مهرک : خورشید کوچک مهرگان : متعلق به مهر، جشن بزرگی که
پس ازجشن نوروز، جشن بزرگ ایرانیان مهرناز : زیبا چون خورشید مهرنوش : شنونده
محبت، نام یکی از پسران اسفندیار که
فرامرز پسر رستم او را کشت مهرنیا : از نژاد
خورشید مهرو :
خورشید روی مهرورز : محبت کننده مهروش : چون خورشید مهروی : مهرو، زیباروی مهرویه :
وابسته به مهر مهریار : با محبت، مهرورز مهریار : دوست و یار خورشید مهری : وابسته به مهر مهریار :
مهرورز، با محبت مهزاد : زاده ماه، زیباروی مهسا
: مانند ماه، زیبا مهسا :
ماننده ماه، زیبارو مهستا : مهتر مهستی
: ماه خانم، ماه بانو مهشاد : ماه شاه مهشید
: ماه روشن و درخشان، پرتو ماه مهفام : به رنگ ماه، روشن وتابان مهکامه
: دارای کام وآرزویی چون ماه مهگل : مانند گل مهلا : آرام و باوقار، مهربان، آهسته، دوستانه مهنا : گوارا، دور ازرنج مهناز
: آنکه چون ماه ناز وزیبا است مهنام
: دارای نام زیبا، نامی برای پسران مهنوش : دختری درکتاب طوطی نامه مهوش : مانند ماه، بسیار زیبا مهیار :
ماهیار، نام دستورپسرداراب مهیمن : آگاه
به حاضر وغایب مهین دخت : دختر بزرگتر مهین : مانند ماه، زیباروی مهیار : نام
پهلوانی ایرانی در گرشاسبنامه اسدی موجان : چشم نیکو موژان : غنچه
نرگس، خمار، نامی برای دختران موسی (عبری)
: ازآب کشیده شده، پیامبربنی اسرائیل در زمان فرعون مصر مولود
: آن که به دنیا آمده، نامی برای دختران مونا : دوست داشتن مونس : انس گیرنده، همدم، همنشین،
نامی برای دختران میترا
: صورتی
ازواژه مهر درزبان های ایرانی میترا : مهر، رب النوع ایرانی میثاق : عهد و پیمان میثم : سم شتر که سخت زمین را بکند، میثم تمار از یاران علی
(ع) میچکا : گنجشک میخک
: نامی برای دختران المیرا : فدایی ایل (ترکی و فارسی) میشا : گل همیشه بهار میعاد : وعده میلاد : زمان زاییده شدن، صورت دیگری
ازمهرداد میمنت
: سعادت، فرخنده، نامی
برای دختران مینا : نام
گل مینو
: آسمان، بهشت میهن دخت : دختروطن میهن
: زادگاه، نامی برای دختران میترا : دوستی ومحبت، فرشته روشنایی و دوستی وپیمان میشا :
همیشه، گل همیشه بهار میلاد : نام پدر
گرگین و از پهلوانان ایران باستان میلاو : شاگرد میمنت : مبارکی، فرخندگی مینا : گلی
است زینتی، آبگینه، شیشه مینو : بهشت، فردوس برین، نام جزیره ای در خوزستان ن ناجیه : نجات یابنده نادر :
کمیاب، بی مثل ومانند، نام مؤسس سلسله افشاریه نادره :
کمیاب، زن بی مانند نادیا
:
امید، آرزو، نامی برای دختران نارگل : گل
انار، شکوفه درخت انار نارون : درختی زیبا و چتری نارین
: منسوب به نار، تروتازه نارینا :
آتشین، منسوب به انار ناز : کرشمه نازآفرین :
پدید آورنده ناز، پدیدگشته ازناز وفخر نازبانو :
بانوی با لطف و ناز نازپری : زیبای نازدار، نام دخترپادشاه خوارزم که همسربهرام گورشد
نازچهر : دارای چهره لطیف وزیبا نازخاتون :
خانم ناز، نازبانو نازدانه :
دردانه نازدخت :
دخترنازدار نازَک : عشوه کوچک نازگل : لطیف
و زیبا مانند گل، مانند گل زیبا نازلی :
نازدار، پرناز وغمزه نازنین : بسیار دوست داشتنی وعزیز و گرامی نازی :
اهل ناز، زیبا، جمیل نازیلا : دختر طناز وعشوه گر ناژور :
ناژ، کاج، صنوبر ناصر
: نصرت دهنده، یاری کننده، مددکار نامجو : جویای نام،دلیر نامور : دارای نام، مشهور ناهید : پاک
وبی آلایش، سیاره زهره نایب : جانشین، پیشکار نبی
الله :
فرستاده خدا نجف : ازشهرهای عراق نجمه : ستاره، نام مادر امام رضا (ع) نجمیه : منسوب به نجم نجوا
: سخن آهسته، نامی برای دختران نجیبه
: شریف، اصیل، با حیا، زن اصیل وشریف ندا : بانگ و آواز ندیمه : همنشین شخص بزرگ، همدم نرجس : گل نرگس، نوعی ازخطوط عربی نرسه : نرس به معنی سروش است که فرشته حامل
وحی است نرگس : گیاهی با گل های
خوشبو و زیبا، کنایه از چشم معشوق نرمینه :
نرم و لطیف نریمان :
نام پدرسام جد رستم، دلیروپهلوان، نام نیای زال نساء : زنان نستر :
نسترن نسترن : گلی
سرخ و خودروی نستوه : خستگی ناپذیر نسرین : نام گلی زرد رنگ نسرین دخت : دخترنسرین، دختری
که مانند نسرین سفید وزیباست نسیب : مناسب نسیم : باد ملایم و خنک نسیبه : شایسته، مانند نسرین نشاط :
شادی، خرمی نصرالدین
: یاری دادن به دین خدا نصرالله : یاری
خداوند نصرت : یاری
کردن، یاری دادن نصرت
الدین : یاری کننده دین نصیبه : قسمت و سهم کسی
ازچیزی،
سرنوشت نعمان : گل شقایق، خون سرخ نعمان
: نام چند تن از پادشاهان حیره نعمت : بخشش، عطا نعمت
الله :
نعمت خداوند نعیم
: نعمت ، نرم ولطیف نعیمه :
مؤنث نعیم، خون خوشگذران مالدار نغمه : آهنگ، آواز، آهنگ یا ملودی نفیس : قیمتی، گرانبها نفیسه :
هرچیزگرانمایه ، نام یکی ازدختران علی (ع) نقیب : سرپرست، مهترقوم نقیبه : نفس،
عقل وخرد نکیسا : چنگ زن دربارخسرو پرویز نگار :
نقاشی، نقش، محبوب، تصویر نگاره : نقش،
صورت نقش شده نگین : گوهرو سنگ بهادار که برانگشتری گذارند نگینه
: نامی برای دختران نهال :
درخت نونشانده، درخت نورسته نهضت :
حرکت، نامی برای دختران نواب : بسیارنیابت کننده نوباوه : هرچیز نو درآمده، کود، میوه نورسیده نوبهار : آغاز فصل بهار، گل وشکوفه تازه درخت، نام آتشکده ای در بلخ نوتاش
: همیشه، دایم، نامی برای پسران نوح : یکی از پیامبران بزرگ نوذر : بسیار جوان نورالدین : روشنایی وفروغ دین نورالله :
روشنی خدا نوروز :
روزنو، بزرگ ترین جشن ملی ایرانیان نوریه : مؤنث
نوری، منسوب به نور نوژن
: درخت
صنوبر و کاج، نامی برای دختران نوش
آفرین : آن که
شیرینی تولید کند، عسل ساز نوش
بانو :
بانوی شیرین وشاد نوش
ناز : دارای ناز وادای شیرین نوش : انوش،
بی مرگ نوشا : آشامنده، نوشنده نوشاد :
همیشه خوش، بنایی بوده در شهر بلخ نوشدخت :
دخترشیرین وشاد نوشزاد :
زاییده ازعسل وشهد، پسرانوشیروان نوشه
: جاوید، شاد وخوشحال، نامی برای دختران نوشین :
شیرین، گوارا،
خوشایند،
آشامیدنی شیرین نوگل : گل
تازه و لطیف نوید :
مژده، بشارت، خبرخوش، وعده نیک نیره :
مؤنث نیر، روشنی بخش نیکان :
خوبان نیکفام :
خوش آب ورنگ نیکو :
نیک، خوب نیلا
:
به رنگ نیلی، نام دختران نیلرام : نام فرشته برف و باران و تگرگ نیلوفر :
پیچک، گلی معروف نیما : کوچک، خرد، تخلص علی اسفندیاری پدرشعرنو نینا
:
زیبایی، خوش اندامی نیوشا :
شنونده، یادگیرنده نیایش :
عبادت،پرستش نیر(نیره
) :
بسیارنوردهنده، روشن کننده نیکان :
خوبان نیکتا :
نیکی نیکو : خوب، زیبا نیلو : به معنی نیلی نیلوفر :
گیاهی است از تیره نیلوفرها نیما :
کوچک، خرد نیوش : نیوشیده، گوش کننده نیوشا :
شنونده هـ هاتف : سروش، بانگ کننده هاجر : زن حضرت ابراهیم پیامبر هادی : راهبر، راهنما، ازالقاب امام علی نقی (ع)، امام
دهم شیعیان هاشم : دوشنده شیر هاله : حلقه یا دایره ای که بعضی شب ها به سبب بخارات زمین گرد ماه
دیده می شود الهام : وحی، توفیق دادن هامان : حیران، سرگردان، وزیر فرعون و خشایار شاه هانیه : مؤنث
هانی، زن خدمتکار هایده : توبه
کننده، پشیمان شونده هبه
الله :
هدیه وعطیه خدا هدایت :
راهنمایی، ارشاد هدی : یافتن
راه، راه راست نمودن هدیه :
ارمغان، ره آورد هرمز
: صورت دیگری از اهورا مزدا، نام یکی از پادشاهان
ساسانی هرمزدیار :
خدایار، کسی که خدا یاراوست هرمزد :
اهورا مزدا، نام پسرانوشیروان هرود : شاه اشکانی هژبر : به معنای
شیر، پسندیده
چابک، پسرگودرز هستی
: وجود، نامی برای دختران هشام : جوانمرد هلاله : گل لاله هلن : روشنایی، نور، دختر
ژوپیتر خدای خدایان یونان است هلنا : مظهرزیبایی، دخترژوپیتر که
با پادشاه اسپارت عروسی کرد هلیا (ازیونانی) : خورشید، نامی برای دختران هما :
فرخنده همایون : مبارک و فرخنده، نام
یکی ازمقام های موسیقی ایرانی همت :
خواستن، اراده قوی همتا : مثل و
مانند، شبیه، معادل همدم : هم نفس، رفیق، هم سخن، دوست همیلا
: نام ندیمه شیرین همسرخسرو پرویز ساسانی هنگامه : جمعیت مردم، داد وفریاد وغوغا الهه : پرستش کردن هوتن : خوب تن، دارای تن خوب هورا : نیکمرد،
نام یکی ازخدایان بابل است هورتاش : خورشید گونه، خورشید سان هورچهر : خورشید روی هوری :
خورشیدی هوشداد :
دارنده هوش هوشنگ : پسرسیامک ازشاهان پیشدادی و بنیانگذارجشن
سده هوشیار : کسی
که دارای هوش است هومان : نیک اندیش، نام یکی ازسرداران افراسیاب و برادر پیران
ویسه هومن :
نیک اندیش، دارای اندیشه نیکو هونیا :
جد نیکوواصیل هویدا :
آشکار، پیدا هیربد : صاحب
آموزش وتعلیم هیرسا
: پارسا نامی برای پسران هیلدا
:
نیرومند، قوی ، نامی برای دختران هیوا : امید، آرزو هیرود : ارد و وارسته : رها شده
، آزاده والا : بلند،
مرتفع، شریف واله : عاشق بیقرار، شیفته وجیهه : زن
زیبا، خوشگل وحدت
: یگانگی، نامی برای پسران وحید : تنها،
یگانه وحیده : مؤنث وحید، زن یگانه ودود : بسیار مهربان، بسیار دوست دارنده ورتا(آرامی)
: گل ورتاج : نام گلی است، آفتاب پرست ورد : گل سرخ وردا : گل
سرخ وردان : گل
سرخ وردانوش : گل
شاد وشیرین ، گل جاوید وردین (آشوری) : گلهای بسیار ورهرام : پیروزی وشکا : پسر ولی
الله :
دوست خدا ونداد
: خواهش، امید، نامی برای پسران ونوشه : بنفشه وهان :
نیکان وهرز
: نام
یکی ازسرداران انوشیروان ساسانی وهروان : کسی
که دارای روان خوب است ویدا
:
پیدا وهویدا، نامی برای دختران ویدا : دانا ویستا : دانش
و فرهنگ وینا : بینا
وآگاه ی یارا :
توانایی، نیرو الیاس :
برگرفته از ایلیا، نام پیامبری از بنی اسرائیل یاسان : لایق
وسزاوار یاسر : سهل، آسان یاسمن :
درختی با گل های خوشبو ومعطر یاسمین :
یاسمن یاشار : عمرکننده (ترکی) یاور : یاری دهنده، مددکار، دوست یحیی : زندگی بخش، فرزند زکریای پیامبر(ص) یدالله :
دست خدا یرمیا : یکی ازپیامبران بنی اسرائیل یزدان : آفریدگار، ایزد یعقوب : پدرحضرت یوسف یغما : غارت، تاراج یکتا : یگانه، بی نظیر یگانه : واحد، فرد یلدا : بلندترین
شب زمستان یوسف : پسریعقوب، ازپیامبران بنی اسرائیل یونس : یکی ازانبیای اسرائیل یارا :
توانایی، نیرو، جرئت یاس : مخفف یاسمن که گل معروفی است یاسمن :
درختچه ای با گل های درشت و خوشبو یاسمین : نام گلی است یاسمین :
یاسمن یاقوت : سنگی بسیارگرانبها که رنگ سرخ آن زبانزد است یسنا :
درلغت به معنی پرستش، نام جزء مهم اوستا یکتا : یگانه، منفرد، ازصفات خداوند یلمان : مانند یل یمنا : مؤنث
ایمن، زنی که به دست راست کارکند
رمضان : سنگ گرم وسوزان
یادگار : آن
چه ازکسی به جای ماند
به نام خدا
قصه های شاهنامه فردوسی
نویسنده: غلامحسین بنی آدم
سر شناسه : بنی آدم، غلامحسین، 1327-
عنوان قراردادی : شاهنامه
عنوان و نام پدید آور : قصه های شاهنامه فردوسی به نثر روان/ نویسنده، غلامحسین بنی آدم.
مشخصات نشر : ورامین: دوقلوها، 1395.
مشخصات ظاهری : 158 ص.: 6 – 78 – 6432 – 600 – 978.
شابک : 60000ریال6–78–6432-600–978
وضعیت فهرست نویسی : فیپا
موضوع : فردوسی – ابوالقاسم، 329 – 416؟ ق. شاهنامه – اقتباس ها
موضوع : ferdowsi, abolqasem. Shahnameh - adaptations
موضوع : داستان های فارسی – قرن 14
موضوع : Persian fiction – 20th century
شناسه افزوده : فردوسی، ابوالقاسم، 329 – 416؟ ق. شاهنامه
رده بندی کنگره : 1395 6ق 923 ن /8335 PIR
رده بندی دیویی : 62/3فا8
شماره کتابشناسی ملی : 4413571
ناشر: دوقلوها
نویسنده: غلامحسین بنی آدم
چاپ اول: 1395
شمارگان: 1000
شابک: 6- 78- 6432- 600 - 978
قیمت : 6000 تومان
همه ی حقوق محفوظ است
به نام
خداوند جان آفرین.............................................9 پادشاهی ضحاک......................................................11 پادشاهی
فریدون.......................................................12 پادشاهی
منوچهر......................................................12 تولد رستم...............................................................13 پادشاهی
کیقباد.........................................................14 جنگ رستم با
افراسیاب.............................................14 پادشاهی
کیکاووس...................................................15 هفت خوان
رستم......................................................16 آغاز داستان
سهراب و رستم.......................................17 تولد سهراب...........................................................18 نبرد اول
رستم و سهراب..........................................20 نبرد دوم
رستم و سهراب..........................................21 داستان
سیــاوش.....................................................21 حمله ی
افراسیاب به ایران........................................24 پیشنهاد
صلح افراسیاب...........................................25 رفتن سیاوش
به توران............................................27 خبردارشدن
ایرانیان از کشته شدن سیاوش...................28 دیدن گودرز
سروش را درخواب...............................29 پادشاهی
کیخسرو..................................................32 فرود برادر
سیاوش................................................33 کشته شدن
فرود....................................................34 شکست ایران
از توران...........................................35 تازیانه ی
بهرام.....................................................37 جنگ دوم
ایران و توران.........................................39 جنگ هم گروه
ایرانیان و تورانیان.............................39 شکست دوم
ایرانیان...............................................40 آمدن رستم به
یاری ایرانیان.....................................41 خوابدیدن............................................................42 پیروزی
ایرانیان...................................................42 پیشنهاد صلح
تورانیان............................................44 رزم رستم با
تورانیان و شکست تورانیان....................45 جنگ رستم با
پولاد وند..........................................46 رزم رستم با
اکوان دیو...........................................48 داستان رزم بیژن
با گرازان.....................................50 لشگرکشی
افراسیاب به ایران...................................53 جنگ یازده رخ....................................................55 لشگرآرایی
کیخسرو به جنگ افراسیاب......................55 پیام
افراسیاب برای صلح........................................55 کیخسرو در
تعقیب افراسیاب....................................59 کشته شدن
افراسیاب به دست کیخسرو........................60 کشته شدن
افراسیاب..............................................61 کناره گیری
کیخسرو ازپادشاهی...............................61 پادشاهی
لهراسب..................................................62 ناپدید شدن
کیخسرو...............................................63 رفتن گشتاسب
ازنزد پدر........................................65 خواب دیدن
کتایون...............................................66 کشته شدن
اژدها..................................................68 هنرنمایی
گشتاسب................................................69 خواب دیدن
فردوسی ............................................71 پادشاهی گشتاسب.................................................72 ظهور زرتشت.....................................................72 پذیرفتن
گشتاسب دین زرتشت را..............................72 جنگ گشتاسب
با ارجاسب......................................73 پیش گویی جاماسب..............................................74 بدگمان شدن
گشتاسب به اسفندیار.............................76 کشته شدن لهراسب...............................................77 هفت خوان
اسفندیار..............................................79 آغاز داستان رستم
و اسفندیار..................................81 دیدار رستم و
اسفندیار...........................................84 رزم رستم و
اسفندیار.............................................89 راهنمایی
سیمرغ...................................................91 رزم دوم رستم و اسفندیار.......................................93 مرگ اسفندیار......................................................93 پیدا شدن
شغاد......................................................96 نیرنگ شغاد........................................................97 مرگ رستم..........................................................98 بعد از رستم........................................................99 پادشاهی بهمن.......................................................100 پادشاهی همای......................................................100 پادشاهی
داراب....................................................101 حمله ی
اسکندر به ایران........................................102 جنگ دوم دارا
با اسکندر........................................103 خواب دیدن
کید هندی.............................................104 رفتن اسکندر
به خانه ی خدا.....................................105 قدرت یک زن
در برابراسکندر.................................106 رفتن اسکندر
به دنبال آب حیات.................................107 رفتن اسکندر
به سوی باختر......................................108 لشگر کشی
اسکندر به چین.......................................109 مرگ اسکندر........................................................110 شکایت فردوسی
ازروزگار.......................................111 آغاز پادشاهی
اشکانیان............................................112 داستان
هفتواد و سرگذشت کرم...................................114 پادشاهی
اردشیر بابکان............................................115 سخن در بی
وفایی روزگار........................................118 مرگ اردشیر.........................................................118 پادشاهی
شاپور.......................................................118 شاپورذوالاکتاف......................................................119 شاپور در بند رومیان................................................120 مانی نقاش.............................................................121 پادشاهی
یزدگرد اول................................................121 پادشاهی
بهرام گور..................................................123 ماجرای لنبک
و مرد یهودی.......................................123 ممنوع شدن
شراب...................................................124 بهرام و مردم
داری..................................................124 رفتن بهرام
به هند....................................................125 مرگ بهرام............................................................128 لشگرکشی
پیــروز به توران......................................128 تولد
انوشیروان (کسری)...........................................131 قباد و مزدک...........................................................131 پادشاهی
انوشیروان..................................................132 تعبیرخواب
شاه........................................................133 چگونگی آمدن
بوذرجمهر به دربار انوشیروان.................133 داستان مهبود...........................................................134 آمدن
شطرنج به ایران...............................................135 چگونگی به
وجود آمدن شطرنج....................................137 خواب دیدن انوشیروان و تعبیرآن به پیدایش پیامبراسلام......139 پادشاهی هرمزد........................................................140 رفتن بهرام
چوبینه به چین...........................................147 هنرنمایی
کردویه......................................................148 خسرو و شیرین.......................................................149 رامشگران
خسرو پرویز............................................150 ساختن شهر
مداین....................................................151 سرانجام خسرو
پرویز...............................................151 خودکشی شیرین......................................................152 حمله ی اعراب
به ایران............................................153 کشته شدن
رستم فرخ زاد..........................................155 پیشگفتار به یاری حق موفق شدم تا کتاب (شاهنامه ی فردوسی ) را در مدت شش سال
به نثر روان فارسی برگردان کنم. این کتـاب (شاهنامه ی فردوسی به نثر روان فارسی ) نام دارد که به
زودی توسط انتشارات دوقلوها به چاپ خواهد رسید. کتاب حاضر خلاصه ای از آن مجموعه
می باشد. امیدوارم از خواندن آن لذت ببرید. برخـود لازم می دانـم از همکـاری بی دریغ استاد
ارجمند جناب آقای سعید وزیری که همواره راهنمای اینجانب بوده است، صمیمانه تشکرو
قدردانی بنمایم. غلامحسین بنی آدم
به نام خداوند جان آفرین حکیم سخن در زبان آفرین
بخش اول شاهنامه: پادشاهی کیومرث
نخستین پادشاه را در تاریخ، کیـومرث نام برده اند. او حدود سی سال در کوه و دامنه ی آن زندگی کرد و مردم از او اطاعت می کردند. کیومرث فرزندی به نام سیامک داشت. او جوانی رعنا و دلیر بود. آنها در کنار مردم روزگارخوشی داشتند. اما شیطان در قالب دیو بر زندگی خوش آنان رشگ برد و بنای جنگ با کیومرث را نهاد. سیامک با تن برهنه به جنگ دیو رفت. دیو نامرد چنگ زد و شاهزاده ی جوان را بر زمین کوبید و نابود ساخت.
فرزند سیامک به نام هوشنگ که فردی با هوش و هنرمند و باخرد بود، جانشین او شد و چهل سال فرمانروایی کرد. جدا کردن آهن از سنگ و فن آبیاری از دریا را برای کشت و زرع به مردم آموخت. آتش و روشنایی ایجاد کرد. جشن سده از ابداعات اوست.
پس از هوشنگ طهمورث بر تخت پادشاهی تکیه زد. او نیز پادشاهی عادل بود. رام کردن حیوانات و جدا کردن پشم گوسفندان و رشتن آنها و تهیه ی پوشش گرم از کارهای اوست. اما دیوان از کارهای خوب او گریزان بودند. طهمورث با آنها جنگید و برآنان پیروز شد. او دسته ای از دیوان را که دارای هنر بودند، دربند کرد و آنها حاضر شدند تا هنرهای خود را به او بیاموزند. به شرطی که آنها را نکشد. طهمورث قبول کرد و آنها سواد نوشتن و زبانهای مختلف را به او آموختند. طهمورث به نام (دیوبند) معروف بود. او سی سال فرمانروایی کرد.
فرزند طهمورث جمشید بود که هفتصد سال حکومت کرد. او نیز کارهای زیادی برای رفاه مردم انجام داد. دیوان پلید را مجبورکرده بود تا خشت بزنند و با گچ ، دیوار بسازند و گرمابه و کاخ های بلند ایجاد نمایند و تختی ساخته بود که دیوان به امر او آن را بالا می بردند و جمشید در میان زمین و آسمان احساس غرور می کرد. در روز اول فروردین هرسال مردم به دور تخت جمشیــد جمع می شدند و جشن می گرفتند. عید نوروز باستانی ما از آن زمان مرسوم گردید.
سیصد سال چنین گذشت. غرور بی اندازه بر جمشید مستولی شد و از راه خدا منحرف گشت. به طوری که به مردم می گفت: همه چیزتان از من است. همه ی هنرها از من پدید آمده و من هستم که رنج را از شما برداشتم. زندگی و مرگ شما به دست من است. پس من خدای شما هستم. موبدان از این حرف جمشید بیمناک شدند. اما جرأت اعتراض نداشتند.
درآن زمان مردی به نام مرداس تازی که فرمانروای تازیان بود، زندگی می کرد. او مال و مکنت فراوان و پسری به نام ضحاک داشت. ضحاک بر خلاف پد ر از مهر و عاطفه بهره نداشت. اما شجاع و دلیر بود. او به ضحاک بیوراسب مشهور بود که به زبان دری یعنی صاحب ده هزار اسب.
دریکی از روزها ابلیس به صورت مردی نیک خواه بر او ظاهر شد و او را وسوسه کرد که تو صاحب همه ی امکانات هستی. دیگر به پدرنیازی نداری. او را بکش تا خود پادشاه باشی. ضحاک به دستور شیطان پدر را کشت و بر تخت پادشاهی تکیه زد. روزی ابلیس به صورت آشپز به درگاه او آمد و برای شاه انواع خورش های لذیذ درست کرد. به طوری که شاه به او گفت: تو بهترین آشپز هستی. هر آرزویی داری بگو تا برآورده سازم. ابلیس گفت: اگر اجازه بفرمایید دو کتف شما را ببوسم و به چشمانم بکشم. ضحاک اجازه داد. ابلیس پس از این که دو کتف شاه را بوسید، پنهان شد. لحظه ای بعد همه مشاهده کردند که دو مار سیاه برکتف ضحاک روییده شد. پزشکان در برطرف کردنش عاجز ماندند.
ابلیس باردیگر به صورت پزشک برضحاک ظاهر شد و درمان آن را خوراندن مغز سر انسان به مارها معرفی کرد و گفت: هرروز باید مغز دو انسان را به مارها بخورانید تا آنها ساکت شده و شاه آسایش داشته باشد.
به دستور ضحاک ابتدا سر نره دیوان را می بریدند و از مغز آنان جهت خوردن مارها استفاده می شد. مردم از جمشید که از خدا دورشده بود، پراکنده شده و به طرف ضحاک آمدند. جمشید که خود را تنها دید، از نظرها ناپدید شد و تا صد سال کسی او را ندید تا روزی نزدیک دریای چین به چنگ ضحاک افتاد و کشته شد.
پادشاهی ضحاک
ضحاک بر تخت پادشاهی ایران تکیه زد و بیدادگری آغاز نمود. دو خواهر جمشید به نام های شهرناز و ارنواز را هم به ایوان ضحاک بردند. ضحاک به آنها جادوگری آموخت. طبق معمول هرشب دو جوان بی گناه را سر می بریدند و مغزشان را به مارهـای ضحــاگ می دادند.
ضحاک پس از چهل سال پادشاهی در یکی از شب ها در خواب دید: سه مرد جنگی که یکی از آنها کوچکتر بود به کاخ او حمله کرده و گرز بر سرش کوبیدند و دستانش را بستند و در کوه دماوند زندانی نمودند. ضحاک وحشت زده از خواب بیدار شد. تعبیر اخترشناسان این بود که مرگ ضحاک به دست فردی به نام فریدون خواهد بود کــه هنوز به دنیا نیامده است. چون فریدون به دنیا آمد ، مادرش فرانک، او را دوراز چشم همه به صحرا برد و به تربیت او همت گماشت. چون به سن شانزده سالگی رسید، نام پدرش را از مادر پرسید. مادرش گفت: پدر تو آبتین نام داشت که به دست ضحاک کشته شد. فریـدون کینه ی ضحاک را به دل گرفت.
ضحاک برای این که خود را شخص خوبی جلوه دهد از مردم خواست تا پای نامه ای را امضاء نمایند. کاوه ی آهنگر که فرزندانش بهدست ضحاک کشته شده بودند، نامه را پاره کرد و با تنها فرزندش در کوچه ها روان شد. کاوه، چرم پیشبند خود را بر سر نیزه ای کرد و مردم دسته دسته به گرد او جمع شدند. فریدون چرم را با جواهرات و گوهرهای گرانبها آرایش نمود و نام آن را درفش کاویانی نهاد. سپس آماده ی جنگ با ضحاک شد.
فریدون و کاوه با سپاهیان به سمت دجله به راه افتادند. از رودبانان کشتی خواستند. اما آنان گفتند ما اجازه ی چنین کاری را نداریم. فریدون خشمناک با یارانش و با اسب وارد رود اروند شدند و همگی سالم به خشکی رسیدند و به سمت بیت المقدس و کاخ ضحاک روی نهادند. فریدون پس از نبردی سخت، دیوها را هلاک کرد و با ضحاک روبرو شد و با گرزه ی گاوسر بر مغزش کوبید. سپس او را دربند کرد و در کوه دماوند زندانی نمود.
پادشاهی فریدون
فریدون پانصد سال پادشاهی کرد. او به عدل و داد رفتار نمود و خرابی ها را آباد کرد. او سه فرزند به نام های سلم و تور و ایرج داشت. فریدون جهان را بین فرزندانش تقسیم نمود. کشور روم و خاور را به سلم داد. کشور توران زمین که همان ترکستان و چین امروزی است، را به تور و کشور ایران را به ایرج فرزند کوچک خود سپرد. برادران به ایرج حسادت ورزیدند و او را کشتند. فریدون سلم و تور را از خود راند. او آرزو داشت که از نسل ایرج فرزندی داشته باشد.
دریکی از روزها فریدون کنیزک ایرج را که نامش ماه آفرید بود، دید که از ایرج باردار است. خوشحال شد به امید این که فرزندش پسر خواهد بود. اما ماه آفرید دختری به دنیا آورد که هم چون پدرش ایرج بود. آن دختر بزرگ شد و فریدون او را به عقد پسر برادر خود به نام پشنگ درآورد. حاصل این ازدواج فرزندی به نام منوچهر بود که شباهت زیادی به ایرج داشت. فریدون شاد شد و چون منوچهر به سن رشد رسید، فریدون دستورداد تا همه ی فنون آن زمان را به او بیاموزند.
پادشاهی منوچهر
پس از فریدون، منوچهر انتقام خون جدش ایرج را از سلم و تور گرفت و آنها را از بین برد و این کینه خواهی بین ایران و توران هم چنان ادامه داشت. او یکصد و بیست سال حکومت کرد.
سام نریمان در زمان او پهلوانی نیرومند بود. همسر سام فرزندی به دنیا آورد که موها و ابروهایش سفید هم چون برف بود. به همین جهت نام او را زال نهادند. سام دستور داد تا او را نابود سازند. اما مادر و اطرافیانش نوزاد را دور از چشم سام به کوه البرز بردند. سیمرغ برای سرکشی به بچه هایش به طرف لانه آمد و زال را دید. خداوند در دل او الفت ایجاد نمود و زال را هم چون بچه های خود شیر دا ده و پرستاری کرد تا زال به سن رشد رسید.
سام شبی در خواب دید که زال زنده است و هاتفی به او خبرداد که به کوه البرز برو تا او را ببینی. سام که از کرده ی خود پشیمان گشته بود، به طرف کوه البرز رفت و فرزندش زال را دید که جوانی برومند شده است. او را به خانه برد و از او عذرخواهی کرد و سپس به خدمت منوچهر رفتند. شاه و مردم از زیبایی و قدرت زال در حیرت بودند.
تولد رستم
زال با رودابه دختر مهراب کابلی ازدواج کرد و فرزندی به نام رستم پای به عرصه ی حیات گذاشت. رستم در هنگام تولد چون کودکی یک ساله می نمود. روز به روز بزرگ تر شد. به طوری که در سن هشت سالگی هم چون پهلوانی بیست ساله بود. در سن نوجوانی پیلی مست را از پای درآورد.
پس از منوچهر فرزندش نوذر بر تخت نشست. نوذر هفت سال پادشاهی کرد. پشنگ از نسل تور و فرزند زادشم بود. او چون شنید منوچهر از دنیا رفته است، به نوذر اعلان جنگ داد و به ایران لشگر کشید. فرزند پشنگ افراسیاب بود که به جنگ نوذر آمد و پس از چندین جنگ سرانجام نوذر بر اثر بی کفایتی از افراسیاب شکست خورد. اما دیری نگذشت که زال پهلوان ایران زمین به کمک فرزندش رستم، افراسیاب را بیرون راندند.
پس از نوذر، زو پادشاه ایران شد. او پنج سال پادشاهی کرد و پس ازآن گرشاسب به مدت نه سال پادشاه شد. پس از مرگ زو دوباره افراسیاب بر ایران چیره گشت. این بار رستم که جوانی برومند شده بود از پدر سلاح نبرد خواست تا به جنگ افراسیاب برود. زال ابتدا مخالف بود و می ترسید که فرزند نوجوانش به دست افراسیاب کارکشته نابود گردد. اما رستم از افراسیاب ترسی نداشت و آماده برای جنگ با او شد. سلاح برداشت. اما اسبی که بتواند طاقت بیاورد تا رستم بر آن بنشیند نیافتند. سرانجام رخش پیدا شد که نژادی اصیل داشت.
پادشاهی کیقباد
زال به رستم گفت: ما باید ابتدا
شاهی با کفایت که از نژاد کیان باشد،
بیابیم و بهترین گزینه کیقباد است که درآن طرف کوه البرز زندگی
می کند. پهلوانی نیرومند می خواهد تابتواند دشمنان را نابود کرده و او را به ایران
بیاورد. این کار تنها از تو ساخته است. رستم پذیرفت. او توانست با موفقیت این
ماموریت را انجام داده و کیقباد را برتخت پادشاهی ایران بنشاند. ایرانیان با آمدن
شاه نو جانی تازه گرفتند و آماده ی نبرد
با تورانیان و افراسیــاب شدند.
جنگ رستم با افراسیاب
رستم نوجوان برای جنگ با افراسیاب با تجربه آماده شد. افراسیاب او را از دور دید و پرسید: این کودک که چون اژدهای از بند رها شده، کیست؟ سوارانش گفتند: او رستم فرزند زال است و گرز جدش سام را در دست دارد. افراسیاب شمشیر کشید و با رستم روبرو شد. رستم با چابکی کمربند افراسیاب را گرفت و او را کشان کشان به طرف کیقباد برد که ناگهان کمربند پاره شد و افراسیاب بر روی زمین سرنگون گردید. یارانش به کمک او شتافتند. رستم چنگ زد و تاج از سر افراسیاب ربود. افراسیاب از مهلکه گریخت. فریاد شادی از لشگر ایران برخاست.
افراسیاب به نزد پدرش پشنگ رفت و گفت: ایران دارای شاهی جدید به نام کیقباد شده و سواری به نام رستم دارد که همانند نهنگ دریاست. او با گرزش همه را مات و مبهوت کرد و نزدیک بود مرا به هلاکت برساند که با زرنگی از چنگ او رها شدم. ما ناچاریم که از در آشتی و صلح وارد شویم. پشنگ نامه ای به کیقباد نوشت و اعلان صلح نمود. کیقباد پذیرفت.
کیقبـاد پس از صـد سال زندگی، جهان را بدرود گفت: او چهـار فرزند داشت: کی کاووس، کی آرش، کی پشین و کی آرمین. او قبل از مردن فرزند ارشد را که کیکاووس نام داشت، به جانشینی خود برگزید.
پادشاهی کیکاووس
کیکاووس برتخت پادشاهی نشست. او خیلی مغرور بود و خود را خیلی بزرگ ودیگران را کوچک می شمرد و می گفت: من بهترین داور دنیا هستم.
در یکی از روزها، رامشگری به دربار کیکاووس آمد و شعری در مدح مازندران سرود. کیکاووس دلش آهنگ مازندران کرد و تصمیم گرفت آنجا را نیز به تصرف خود درآورد. بزرگان و موبدان او را از این کار برحذر داشتند و گفتند: مازندران سرزمین دیوان و پریان است. حتی جمشید با آن که دیو و پری را در اختیار داشت، چنین جسارتی نکرد. زال و رستم نیز به او گفتند: حمله به مازندران صلاح نیست. اما کیکاووس خودکامه به سخنان آنان توجهی نکرد و با سپاهی عظیم به سوی مازندران حرکت نمود. شاه به گیو گفت: از تو می خواهم که چون به مازندران رسیدی، هرکجا را آباد یافتی خراب کنی و بسوزانی.
لشگر ایران به دروازه ی مازندران رسید. دیو سپید آگاه شد و با سحر و جادو چنان کرد که ناگهان ابری سیاه همه جا را فراگرفت و سنگ و خشت به سوی سپاه ایران می بارید. بسیاری از لشگریان ایران نابود گشته و کاووس و یارانش نابینا شدند. چند تن از ایرانیان که جان سالم به در برده بودند، این خبر را به مردم ایران رساندند.
زال، رستم را مامور نجات کاووس و لشگرش نمود. رستم آماده ی سفر به مازندران شد. اما برای رفتن به مازندران دو راه وجود داشت: یک راه بی خطر که شش ماه طــول می کشید و راه دیگردر دو هفته طی می شد. اما این راه خطرناک و در مسیر جنگل بود و دارای حیوانات درنده و دیو و اژدها بود. رستم راه دوم را انتخاب کرد. او از هفت خوان عبور نمود.
هفت خوان رستم
رستم در هنگام رفتن به مازندران به هفت مانع بزرگ برخورد نمود که هر کدام از آنها را خوان گفته اند.
در خوان اول شیر درنده به رخش حمله کرد و رخش با چابکی، شیر را کشت. درخوان دوم رستم در بیابان خشک، از شدت گرما و تشنگی رو به هلاکت بود. از خداوند کمک خواست و پروردگاربزرگ درمسیرش میشی قرارداد تا او را به چشمه ای رهنمون شد. درخوان سوم رستم اژدهایی خطرناک را از پای درآورد. درخوان چهارم زنی جادوگر خود را به صورت حوران بهشتی درآورده وبا چهره ای زیبا قصد فریب رستم را داشت که رستم با ذکر نام خدا طلسم او را شکست و آن چهره ی زیبا به عفریته ای زشت تبدیل شد. رستم با شمشیر او را بر دو نیم کرد. درخوان پنجم اسب رستم به دشتی سبز و خرم وارد شد. دشتبان به رستم اعتراض کرد و چوب بر پای او زد. رستم دو گوش او را از جای کند. دشتبان فریاد زنان به نزد اربابش اولاد رفت. اولاد به نزد رستم رفته و به او نهیب زد که چرا چنین کاری کرده است. رستم به سوی او حمله برد و چند تن از یارانش را کشت. اولاد فرار کرد. اما رستم با کمند او را گرفت. اولاد ترسید و امان خواست. رستم گفت: به شرطی به تو امان می دهم که جایگاه دیو سپید را به من نشان دهی. اولاد قول داد که تا پایان خوان هفتم با رستم همکاری کند. در خوان ششم رستم با ارژنگ دیو روبرو شد و او و لشگریانش را نابود کرد.
درخوان هفتم رستم پس از عبور از هفت کوه به غاری رسید که دیو سپید درآن جای داشت. دیو سپید در خواب بود. رستم فریاد کشید و دیو را بیدار کرد. آنگاه دیو سپید را از پای درآورد و جگرش را بیرون کشید. سپس خون دیو سپید را درچشمان کاووس و یارانش ریخت. همگی بینا شدند.
کیکاووس دو باره برتخت نشست. چندی گذشت. همه ی کشورها با جگذارایران بودند. اما مصر و بربرستان و هاماوران حاضر به دادن باج نبودند. کاووس با آنها از در جنگ درآمد. در این جنگ ایران پیروزشد و هر سه کشور حاضر به پرداخت باج شدند. شاه هاماوران دختری زیبا روی داشت. کاووس دختررا از او خواستگاری نمود. آن دختر که نامش سودابه بود، به حرمسرای کیکاووس وارد شد و سوگلی زنان حرمسرا شد.
شاه هاماوران، به فکر نقشه ی شومی افتاد. او از شاه و بزرگان ایران دعوت به میهمانی کرد. کیکاووس و یارانش به میهمانی رفتند. شاه هاماوران به ناگاه بر ایرانیان شبیخون زده و شاه ایران و همراهان او را دستگیر و زندانی نمود. که سرانجام رستم آنان را نجات داد.
یکی دیگر از کارهای نسنجیده و خام کیکاووس، رفتن به آسمان توسط عقاب ها بود. او به فکر افتاد که من پادشاه زمین هستم. باید آسمان ها را نیز تسخیر نمایم. پس بر تختی نشست و عقاب ها با طناب او را بالا بردند. پس از ساعتی عقاب ها خسته شده و تخت کاووس در بیشه زار چین و آمل سرنگون شد.
آغاز داستان سهراب و رستم
دریکی از روزها رستم برای شکار گورخر به نزدیکی مرز توران قدم نهاد و پس از شکار به خواب رفت. چند تن از تورانیان اسب او را ربودند. رستم به دنبال اسب وارد سرزمین سمنگان از شهرهای توران زمین شد. درآنجا بود که با تهمینه دختر شاه سمنگان آشنا شد و با او ازدواج کرد.
تولد سهراب
حاصل ازدواج رستم و تهمینه، فرزند ی پسر به نام سهراب بود. سهراب همچون پدرش رستم دارای بدنی قوی بود. تا سن پنج سالگی هنرهای رزمی و شکار را آموخت. به طوری که در ده سالگی به شکار شیر و پلنگ می رفت و دم اسب را در حال حرکت می گرفت و آن را از حرکت باز می داشت.
دریکی از روزها سهراب از مادر خود پرسید: پدرمن کیست؟ مادرش به او گفت: پدر تو رستم دستان، پهلوان ایران زمین است. سهراب گفت: من با ید به ایران بروم و با کیکاووس نادان بجنگم و پدرم رستم را به جای او بنشانم و تو ای مادر بانوی ایران خواهی بود. مادرش او را برحذر داشت و گفت: نه فرزندم افراسیاب دشمن ماست. می ترسم از او به تو آسیبی برسد.
افراسیاب که از وجود سهراب فرزند رستم در کشور خود با خبر گردید و دانست که سهراب قصد حمله به ایران را دارد، خوشحال شد و دستور داد تا لشگری به سرکردگی هومان در اختیار سهراب قرار دهند تا او به جنگ ایرانیان برود. افراسیاب به هومان گفت: کاری کنید که پدرو پسر یکدیگر را نشناسند. شاید در این جنگ سهراب بتواند رستم را که مانع بزرگ پیروزی ما بر ایران است، ازبین ببرد.
سهراب به سرعت با لشگر به سوی ایران حرکت کرد و تا دم دژ سپید رسید. سنگربان این دژ هجیر دلاور بود. او جنگاوری بی نظیر و شجاع بود و پسری به نام گستهم داشت که درآن زمان خردسال بود. اما دختری به نام گردآفرید داشت که چون مردان می جنگید.
هجیر در مقابل سهراب تاب مقاومت نداشت و شکست خورد. سهراب خواست تا سر از بدنش جدا سازد. هجیر از او زنهار خواست. سهراب او را زندانی نمود. گردآفرید لباس رزم مردانه پوشید و چون مردان در مقابل سهراب ایستاد. پس از جنگ و گریزهای فراوان سرانجام سهراب نیزه ای به کمر او زد و او را مغلوب ساخت. اما پس از اینکه کلاه خود از سر گردآفرید افتاد، سهراب متوجه شد که او دختری زیبا روی است. سهراب عاشق او شد. گردآفرید بلافاصله از زمین برخاست و موهایش را به زیرکلاه خود پنهان ساخت و به سهراب گفت: نمی خواهم لشگر متوجه شود که من دختری هستم. من مغلوب شده ام. بیا تا با هم به دژ برویم. سهراب پذیرفت و با او تا دم دردژ آمد. گردآفرید به دژ رفت. درب دژ بسته شد. سهراب در پشت درب دژ ماند. او از اینکار گردآفرید خشمناک شد. گردآفرید بربالای دژ رفت و به سهراب گفت: دختران ایران زمین هرگز با تورانیان پیوند نمی بندند. سهراب متوجه شد که فریب دختر ی را خورده است. پس دستور حمله به دژ را داد. اما وقتی تورانیان وارد دژ شدند، هیچ ایرانی را درآنجا نیافتند. معلوم شد که آنها از راهی مخفی به بیابان و سپس به سوی ایران گریخته اند.
سهراب ناراحت و غمگین بود. هومان که می دانست او عاشق گردآفرید شده است، به او گفت: اکنون وقت عاشقی نیست. اگر تو برایرانیان پیروز شوی، هزاران زیباروی دراختیار تو خواهد بود. با این وضع نخواهی توانست حریف پهلوانانی نظیر رستم و گودرز و گیوشوی. سخنان هومان در سهراب اثر کرد. پس نامه ای از فتح دژ به افراسیاب نوشت.
ازطرف دیگر چون کاووس شاه با خبر شد که پهلوانی از توران زمین هژیر دلاور را شکست داده و قصد حمله به ایران را دارد، از رستم کمک خواست. رستم وقتی دانست که پهلوانی تورانی چنین دلاورانه می جنگد، تعجب نمود و گفت: من از دختر شاه سمنگان فرزندی دارم که بیش از چهارده سال ندارد و نمی تواند پهلوانی هم چون هژیر دلاور را مغلوب سازد. اما برای اطمینان بیشتر خواست تا این پهلوان را از نزدیک ببیند.
سپاه کاووس به سرکردگی رستم به سوی مرز ایران و دژ سپید رسیدند. فاصله ی دو لشگر حدود دو میل بود. شب شد. رستم با لباس مبدل و شبیه به تورانیان به سمت اردوگاه سهراب رفت و از روزنه ای خیمه ی سران لشگر را برانداز نمود. چشمش به سهراب خورد که بر روی تختی تکیه زده است. رستم تا آن زمان پهلوانی بدین برز و بالا ندیده بود. دو بازوی او چون ران شتر و اندامی چون شیر داشت. دراین هنگام ژنده رزم دایی سهراب جهت انجام کاری از حصار بیرون آمد و چشمش به رستم افتا د و گفت: تو کیستی؟ رستم با مشت بر مغز او کوبید که دردم جان سپرد. مادر سهراب به ژنده رزم گفته بود: تو می توانی رستم را به سهراب نشان دهی. اما متأسفانه با کشته شدن ژنده رزم این بخت از سهراب گرفته شد.
صبح روز بعد سهراب خشمگین از کشته شدن ژنده رزم به سوی لشگرگاه کاووس آمد و فریاد زد: دیشب گرگی به گله ما زده و میشی از ما ربوده است. سپس دستور حمله داد و تا نزدیک خیمه ی کاووس پیش رفت. اما کسی جرأت مقابله با او را نداشت. سهراب به یکباره هفتاد میخ از سراپرده ی کاووس را از جای کند. به طوری که نیمی از خیمه گاه کاووس برزمین نشست. کاووس ترسید: فریاد زد: بروید و رستم را خبر کنید تا در مقابل این پهلوان بایستد.
نبرد اول رستم و سهراب
رستم خبردارشد. ببربیان دربرنمود و
درمقابل سهراب ظاهرگشت. سهراب به او گفت: تو با این سن و سال چطور می خواهی با من
بجنگی که طاقت یک مشت مرا نداری؟ رستم گفت: من سرد و گرم روزگاربسیار چشیده ام و
پهلوانانی نظیر تو بسیار دیـــده ام. دلم
نمی خواهد که به دست من کشته شوی. سهراب دردل گفت: نکند او رستم باشد. وقتی به او
گفت: آیا تو رستمی؟ رستم جواب داد: نه، من یکی از نوچه های رستم هستم. سهراب وقتی
مطمئن شد که او رستم نیست، به مبارزه با او پرداخت.
دو پهلوان ایرانی و تورانی یعنی
رستم و سهراب ( پدر و پسر)
ساعت ها با هم جنگیدند. اما هیچ کدام نتوانست بر دیگری پیروز گردد. قرار شد روز
دیگر با یکدیگر کشتی بگیرند. صبح روز بعد سهراب و رستم کشتی گرفتند. سهراب، رستم
را چون کوه بلند کرد و بر زمین کوبید و برسینه اش نشست. خواست سراز بدن رستم
جداسازد که رستم به او گفت: رسم ما این است که هرگاه پهلوانی را بر زمین می
زنیم، بار اول به او امان می دهیم. سهراب پذیرفت و رستم را رها نمود. هردو پهلوان به سوی
اردوگاه خود رفتند تا خود را برای کشتی روز بعد آماده سازند.
هومان به سهراب گفت: تو بر او پیروز شده بودی، چرا او را نکشتی؟ اگر او بر تو چیره شده بود به تو امان نمی داد. تو شیری را به چنگ آوردی اما افسوس که او را آزاد ساختی. سهراب گفت: نگران نباش. فردا باردیگر او را شکست خواهم داد.
رستم پس ازرهایی از چنگال سهراب، از خدا خواست تا او را دراین جنگ پیروزنماید. خداوند دعایش را عجابت نمود. اما از تقدیر خبر نداشت که پیروزی او در حقیقت شکست اوست.
نبرد دوم رستم و سهراب
درروز بعد هردو پهلوان آماده ی رزم شدند. رستم بلافاصله سهراب را اززمین بلند کرد و برزمین زد و به سرعت خنجرکشید و پهلوی سهراب را درید. سهراب آهی کشید وگفت: کوتاهی از من بود که وقتی بر تو چیره گشتم، تو را نکشتم. اکنون بدان که پدرم رستم انتقام خون مرا از تو خواهد گرفت. رستم که تازه متوجه شده بود او فرزندش می باشد، جهان پیش چشمش تیره و تارشد و از هوش رفت. پس از اینکه به هوش آمد به دنبال نوش دارو رفت، اما دیگر دیر شده بود و سهراب جان به جان آفرین تسلیم نمود.
داستان سیــاوش
در یکی از روزها پهلوانان ایرانی از جمله گیو و گودرز و طوس به شکار رفته بودند. شکارگاه نزدیک مرز توران قرار داشت. طوس و گیو ضمن شکار به زنی خوب روی برخورد نمودند که در کنار بیشه ای ایستاده است. از او پرسیدند: اینجا چه می کنی؟ آن زن گفت: من دختر گرسیوز و از نژاد فریدون هستم. دیشب پدرم مست به خانه آمد و مرا کتک زد و خواست تا با خنجر مرا بکشد. من فرارکردم و به اینجا آمدم. طوس و گیو هریک می خواستند او را با خود ببرند. عاقبت مجبور شدند او را نزد شاه ببرند.
چشم کاووس چون به دخترک افتاد عاشق او شد و او را سوگلی حرمسرای خویش نمود. پی از نه ماه آن زن کودکی به دنیا آورد که او را سیاوش نام نهادند. کاووس ستاره شناس بزرگ را فرا خواند و از او خواست تا آینده ی سیاوش را پیش بینی کند. ستاره شناس ستاره سیاوش را آشفته دید. چندی بعد رستم از کاووس خواست تا تربیت سیاوش را به عهده بگیرد. کاووس قبول کرد و رستم سیاوش را به زابلستان برد و در تربیت او نهایت جدیت را به کار برد. او همه ی آداب و رسوم مردی و مردانگی و هنرهای جنگی را به سیاوش آموخت.
چون سیاوش به سن نوجوانی رسید از
رستم خواست تا او را به نزد پدرش کیکاووس ببرد. رستم او را به نزد شاه کاووس برد. هفت
سال گذشت و
سیاوش جوانی رعنا و قوی شد. کاووس، فرمانروایی ماوراء النهر را به او سپرد.
در یکی از روزها که سیاوش با پدرش کاووس در کاخ نشسته بودند، سودابه دخترشاه هاماوران، وارد کاخ شد و چون چشمش به سیاوش افتاد، عاشق او شد. سودابه هم سن مادر سیاوش بود. او زیباروی بود. اما سیاوش با او همچون مادر رفتار می کرد.
روزی سودابه از شاه خواست تا سیاوش را به شبستان بفرستد تا از بین خوبرویان، همسری انتخاب نماید. کاووس که از ماجرا خبرنداشت، موافقت نمود و به سیاوش گفت: به حرمسرا برو. سیاوش که از مکر سودابه خبرداشت، از شاه خواست تا او را معاف کند و اضافه نمود که ازدواج برای او زود است و باید بیشتر به فکر تدبیر مملکت باشد. اما کاووس گفت: هرچیز به جای خویش لازم است. سیاوش به ناچار پذیرفت و وارد حرمسرا و شبستان شد. سودابه او را درآغوش گرفت و بر سرو روی او بوسه زد. سیاوش می دانست که این مهر و علاقه ی مادری نیست و بیشتر از روی هوس است. سودابه دخترکان را به او نشان داد. سودابه خود نیز دختری داشت. او را نیز آراست و در مقابل سیاوش ظاهر نمود. سپس همه ی دختران را از کاخ بیرون راند و خواسته ی خود را به سیاوش عرضه نمود و گفت: من در اختیار تو هستم و پس از آن بوسه ای برگونه ی سیاوش زد. سیاوش که از شرم سرخ شده بود، با خود گفت: این زن مکار است. ممکن است حیله ای بیندیشد. بناچار به سودابـه گفت: تو هم چون مادر من هستی و من هیچ گاه به پدرم خیانت نخواهم کرد. اما حاضر به ازدواج با دخترت هستم. سودابه پیش خود گفت: شاید سیاوش بخواهد مرا فریب دهد. پس دست در گریبان سیاوش انداخت و ملتمسانه از او درخواست کرد تا آرزوی او را برآورد و گفت: بیا و کام مرا برآور. مرا در نهانی شاد کن و جوانی را به من برگردان. سیاوش با خشم خود را کنار کشید. سودابه که دید به هیچ وجه نمی تواند او را رام سازد، به ناچار فریاد کشید و چنگ بر دامن خود زد و آن را چاک داد و صورت خود را با ناخن مجروح ساخت. به طوری که همه ی کاخ و ایوان متوجه شدند.
کاووس به حرمسرا آمد و سودابه
راپریشان و گریان دید. ابتدا فکرکرد که سیاوش
مقصر است. اما وقتی دید که سودابه غرق در آرایش و مشک و عنبر است و سیاوش
نیز هیچ گونه آرایشی ندارد، در ظاهر به بی گناهی سیاوش پی برد. اما برای حفظ آبرو
از سیاوش خواست تا بردباری کند. اما سودابه دست بردار نبود و به فکر حیله بود تا
این که از زنی باردار خواست تا به وسیله ی
دارو بچه اش را سقط نماید. او خواست طوری وانمود
نماید که بچه ای از شاه درشکم
داشته دراثر برخورد با سیاوش سقط گشته است.
در نیمه های شب، دو بچه ی مرده از آن زن ساقط گشت. آنها را در طشتی نهادند. آن زن
مخفی شد و سودابه دربستر آرمید و ناله و فغان سرداد. شاه بدگمان شد و کار را به
اخترشناسان سپرد. آنان گفتند که این بچه ها نه از آن شاه است و نه از این مادر. این
بچه ها از زنی جادوگر می باشند. کاووس مطمئن شد که سودابه مقصر است. اما گریه و
زاری سودابه و مکر او باعث شد تا کاووس از موبدان کمک بخواهد. آنان گفتند: برای
اثبات بی گناهی، هردو باید در آتش بروند. هرکدام
نسوزند، بی گناهند. سودابه گفت: ابتدا
سیاوش باید در آتش برود. سیاوش با دل و جان پذیرفت و با
جامه ی سپید و خندان سوار بر اسب به سوی آتش عظیمی که افروخته شده بود، رفت و از آن سوی آتش به سلامت بیرون آمد.
رنگ از صورت سودابه پریده بود و گـریان و نالان صورت خود را می خراشید و موی می کند. شاه متوجه شد که سودابه پلید است و دستور داد تا او را به دار مجازات بیاویزند. اما سیاوش از شاه خواست تا گناه سودابه را به او ببخشد. کاووس نیز بنا به خواهش سیاوش، سودابه را بخشید.
حمله ی افراسیاب به ایران
کاووس شاه هنوز از گرفتاری سودابه و سیاوش خلاص نشده بود که شنید افراسیاب قصد حمله به ایران را دارد. او با موبدان مشورت نمود. آنان گفتند: افراسیاب مردی پیمان شکن است. هرگاه احساس ضعف نماید، آشتی می کند و به محض این که احساس قدرت نماید، دست به حمله می زند. ما باید قبل از حمله ی او دست به کار شویم و به او حمله کنیم. سیاوش اعلام آمادگی کرد و حاضرشد سرکردگی لشگر را برعهده گیرد. او می خواست هم قدرت خود را نشان دهد و هم از وسوسه های سودابه رهایی یابد.
کاووس از پیشنهاد سیاوش استقبال نمود. سیاوش با دوازده هزار سوار جنگی به همراه رستم و چند پهلوان از جمله بهرام و زنگه ی شاوران به سوی مرز توران تاختند. از طرف دیگر گرسیوزبرادرافراسیاب با سپاه خود به مقابله با لشگر ایران برخاست. اما سیاوش بر او پیروز شد. لشگر ایران در کنار رود جیحون خیمه زدند.
سیاوش نامه ای به پدر نوشت و از او خواست تا شاه به او اجازه دهد تا به آن طرف رود جیحون بروند. اما شاه جواب داد: همانجا بمانید. زیرا ممکن است در دام آنان گرفتار شوید. دشمن خود به سراغ شما خواهد آمد.
گرسیوز به افراسیاب اطلاع داد که لشگر ایران با تمام قوا از جمله پهلوانان نامی نظیر رستم به بلخ آمده اند. افراسیاب دستور داد تا سراسر دشت سغد را آذین ببندند و به جشن و شادمانی مشغول شوند و ترسی از دشمن به دل راه ندهند.
شب شد و افراسیاب به خواب رفت. درنیمه
های شب ناگهان از خواب پرید و از تخت برزمین افتاد. گرسیوز علت را جویا شد. افراسیاب
گفت: خوابی وحشتناک دیدم. خود را در بیابانی پر از مار و زمین را پراز غبار دیدم. درآسمان
عقاب ها در پرواز بودند و زمین خشک و تشنه ی آب بود. ناگهان بادی وزید و درفش مرا
سرنگون کرد و
رود های خون
جاری گشت و سراپرده مرا نابود ساخت. لشگر
سیصد هزار نفری
من، همه سربریده و تن هاشان به گوشه ای افکنده شد. سپس سپاهی از ایران دیدم که
سرها بر نیزه هاشان بود. ناگهان به سمت تخت من هجوم آوردند و در مقابل خود تختی
مشاهده کردم که کاووس در کنار جوانی خوش سیما که بیش از چهارده سال نداشت، نشسته است. آن جوان مانند ابر غرید و با شمشیرش
مرا بر دو نیم کرد که از درد و ناله بیدارشدم.
تعبیرکنندگان خواب به او گفتند: تعبیرخواب شما این است که سپاهی از جانب ایران به سرکردگی سیاوش به تو حمله خواهد کرد و از ترکان کسی زنده نخواهد ماند. اگر شاه بر اوپیروز شود و او را بکشد، سراسر زمین برای خون خواهی او قیام خواهند نمود و آشوب سراسر دنیا را فرا خواهد گرفت.
پیشنهاد صلح افراسیاب
افراسیاب به گرسیوز گفت: بهتر است صلح پیشه سازیم. تو با دویست سوار جنگی به همراه گنج های فراوان و اسبان تازی و شمشیر هندی و پارچه های زربفت و دویست غلام و کنیز به سوی سیاوش حرکت کن و به ایرانیان بگو که ما را با شما جنگی نیست. از چین تا لب رود جیحون از آن ماست و مقرحکومت ما سغد است. همان است که سلم و تور تعیین کرده اند. ما از این که ایرج بی گناه کشته شد، متاسفیم. قبل از این واقعه بین ایران و توران جنگی نبود. ما دوست داریم همانند روزگار فریدون در صلح و آرامش زندگی نماییم.
گرسیوز به همراه هدایا، پیغام افراسیاب را برای سیاوش آورد. سیاوش با رستم مشورت نمود. رستم به عمل افراسیاب بد گمان بود و می دانست مکری در کار است و یا از روی ترس و زبونی است که دست به چنین کاری زده است. پس به گرسیوز گفت: به یک شرط صلح را می پذیریم که افراسیاب صد نفر از خویشان خود را به صورت گروگان نزد ما بفرستد و شهرهای بخارا و سمرقند و سغد و چاچ و سپنجاب را تخلیه نماید و با سپاه خود به سوی گنگ برود. گرسیوز پیغام سیاوش و رستم را به افراسیاب داد. افراسیاب شرط را پذیرفت.
سیاوش ماجرای درخواست صلح افراسیاب و شرط را طی نامه ای به پدرش کاووس نوشت. رستم نامه را به نزد کاووس برد. کاووس پس از خواندن نامه ی سیاوش سخت خشمگین شد و گفت: افراسیاب به فکر خدعه است. شما چرا خامی کردید و صلح را پذیرفتید. هرچه سریع تر گروگان ها را بکشید. سپس به رستم گفت: تو نیز در این کارکوتاهی کرده ای. رستم با تغیر از درگاه شاه بیرون آمد و به سوی سیستان رفت. کاووس طی نامه ای فرماندهی سپاه را به طوس سپرد و او را به سوی بلخ روانه کرد.
سیاوش وقتی با مخالفت پدرش روبرو شد، برسر دو راهی مانده بود. اگر به گفته ی پدرعمل نماید، می بایست خون صدها گروگان بی گناه را بریزد و اگر جنگ با افراسیاب را شروع کند، پیمان شکن نامیده خواهد شد. پس تصمیم گرفت راه سومی پیش گیرد و آن رفتن به توران زمین نزد افراسیاب بود. او با مشورت یارانش چون بهرام و زنگه ی شاوران نامه ای به کاووس نوشت و در آن ذکر نمود که تو باعث همه ی رنج ها و بدبختی های من شدی. رفتن به شبستان و داخل شدن درآتش همه را از چشم تو می بینم. درپایان نامه نوشت: خدا شادی را از تو نگیرد که مرا از شادی دور نمودی ودر کام اژدها افکندی. سیاوش نامه ای نیز به افراسیاب نوشت و آمادگی خود را به توران زمین اعلام نمود.
رفتن سیاوش به توران
خبرآمدن سیاوش به توران زمین افراسیاب را شاد کرد. او پیران ویسه را مأمور استقبال از سیاوش نمود. پیران با هدایای فراوان به استقبال سیاوش رفت و او را درآغوش گرفت. پس از آن به نزد افراسیاب رفتند. افراسیاب نیز سیاوش را درآغوش گرفت و بر سر و صورت او بوسه زد و گفت: کشور توران همه بنده ی تو هستند. من هم چون پدر غمگسار تو می باشم. افراسیاب یکی از کاخ ها را در اختیار سیاوس قرار داد و او را بر تخت مرصع نشانید.
سیاوش با دختر پیران ویسه به نام جریره ازدواج کرد. پیران به سیاوش پیشنها د نمود تا از فرنگیس دخترافراسیاب نیز خواستگاری کند تا بیشتر به شاه نزدیک شود. سرانجام سیاوش داماد شاه توران گشت.
سیاوش روزبه روز با نشان دادن
استعدادهای خود در هنرهای مختلف ازجمله تیراندازی و اسب سواری و گوی زدن و تدبیر و
هوش
فوق العاده به شاه نزدیک تر می شد و
افراسیاب نیز کارهای مهم مملکت را به او می سپرد. این امر باعث شد تا گرسیوز برادر
افراسیاب به سیاوش حسادت ورزد و در صدد توطئه بر علیه او برآید.
گرسیوز سرانجام موفق شد تا علاقه ی افراسیاب را نسبت به سیاوش کم کند. او به افراسیاب گفت که سیاوش با پدرش کاووس درارتباط است و رفت و آمدهای مشکوک ازجانب ایرانیان با او وجود دارد. او قصد دارد شاه توران را سرنگون سازد .
سرانجام بدگویی های گرسیوز ازسیاوش درشاه موثر واقع شد. به طوری که سیاوش به کلی از چشم شاه افتاد و شاه نسبت به او بدبین شد و دستور قتل سیاوش و یارانش را داد. فرنگیس از سیاوش بارداربود. چند ماه بعد فرزندشان کیخسرو به دنیا آمد.
دراین قسمت فردوسی از پیــری خود و روزگارشکایت می کند.
خبردارشدن ایرانیان از کشته شدن سیاوش
هنگامی که خبر کشته شدن سیاوش به
کاووس رسید، جامه بر تن خود درید و
ایرانیان همه در سوگ سیاوش در غم و ماتم فرو رفتند. رستم پس از شنیدن این خبر سخت
متاثرگردید و قسم یاد کرد که انتقام خون سیاوش را ازافراسیاب خواهد گرفت. او گفت:
من سلاح برزمین نخواهم گذارد تا تو را ن را با خاک یکسان کنم و افراسیاب را از روی
زمین بردارم. سپس با خشم به حرمسرا رفت و سودابه را بیرون کشید و درحضور شاه با
شمشیر او را به دو نیم کرد. کاووس نظاره
می کرد و جرأت دم زدن نداشت.
رستم اعلان نمود تا سپاه آماده ی لشگرکشی به توران زمین باشند. فرامرز فرزند دلاور رستم، فرماندهی لشگر را برعهده گرفت و سپاه به حرکت درآمد تا به مرز ایران و سپنجاب رسیدند. پادشاه سپنجاب به نام ورآزاد به جنگ فرامرز آمد. اما به دست فرامرز کشته شد.
افراسیاب فرزندش سرخه را به جنگ ایرانیان فرستاد. او نیز به دست فرامرز اسیر شد و فرامرز او را به نزد پدرش رستم برد. رستم دستور داد تا سرخه را هم چون سیاوش درطشت زرین سرببرند تا افراسیاب بداند که داغ فرزند چقدر سخت است.
سرخه کشته شد و افراسیاب از داغ او بسیار متاثر گردید. اما دست از مبارزه نکشید و پهلوانی دیگر از تورانیان را به جنگ با ایرانیان فرستاد. این پهلوان پیلسم برادر پیران ویسه بود. او نیز به دست رستم کشته شد. سواران ایران و توران به جان یکدیگرافتادند. افراسیاب به نزدیک رستم رسید و نیزه ای به طرف او رها نمود که به کمربند رستم اصابت کرد. اما کارگرنیفتاد. رستم نیزه ای به اسب او زد و او را سرنگون کرد. سپس کمربند او را گرفت. اما افراسیاب با چابکی ازچنگ رستم جست و به طرف دریای چین گریخت.
رستم سرزمین توران را مسخر خویش
ساخت و بر تخت افراسیاب تکیه زد. چند سال گذشت. بزرگان و خردمندان به رستم گفتند:
ما اینجا نشسته ایم و ایران و شاه را بی رهنما رها کرده ایم. بیم آن
می رود که افراسیاب ناگهان به ایران حمله کند. اکنون وقت آن است که به ایران برویم.
رستم نظر آنان را پسندید و سپاه ایران
ازتوران به سوی ایران بازگشتند.
افراسیاب وقتی شنید که ایرانیان از توران زمین رفته اند، به توران بازگشت و همه جا را ویران دید. او شنیـد کـه فرزندی از نـژاد سیاوش به نام کیخسرو در سرزمین او زندگی می کند. پس دستور داد تا او را بکشند. اما پیران با سیاستی که داشت مانع ازاین کار شد. افراسیاب دستور داد تا او را به دست چوپانان بسپارند تا کیخسرو دوراز سیاست و دربارباشد و هم چون مردم عادی زندگی نماید.
کیخسرو با مادرش فرنگیس دوراز چشم افراسیاب زندگی می کردند. رفته رفته کیخسرو جوانی برومند شد. روزی شاه از پیران خواست تا کیخسرو را ببیند. پیران با تدبیری که داشت، به کیخسرو گفت: اگر شاه از تو پرسش نمود، خود را به نادانی بزن تا مبادا ازاو به تو گزندی برسد. سپس او را به نزد شاه برد. شاه او را نوازش نمود و چند سوال ازاو پرسید. کیخسرو هم چون دیوانگان جوابهای سربالا می داد. شاه دانست که از این فرزندزاده خطری متوجه او نیست.
دیدن گودرز سروش را درخواب
دریکی ازشب ها، گودرز در خواب سروشی را دید که به او می گوید: کیخسرو فرزند سیاوش، از نژاد کیقباد می باشد. او با مادرش فرنگیس دختر افراسیاب در توران زمین زندگی می کند. سیاوش تنها کسی است که می تواند شما را از فتنه و شر افراسیاب نجات بخشد. نشانی او را تنها گیو می شناسد.
گودرز از خواب بیدارشد و به فرزندش گیو گفت: تو مأموریافتن کیخسرو هستی و باید هرچه زودتر به توران زمین بروی و کیخسرو را از دست افراسیاب نجات داده و به ایران بیاوری.
گیو به سوی توران زمین حرکت کرد. برای
این که شناخته نشود از
بی راهه و
بیابان و کوهها عبور می کرد. او پس از سختی و مشقت زیاد سرانجام به بیشه ای رسید
که درختان زیاد و جوی های آب روان درآن جاری بود. کیخسرو بر تخت تکیه داده و
یارانش در کنار او نشسته بودند. وقتی گیو به نزد آنان رسید، کیخسرو او را شناخت. زیرا مادرش فرنگیس نشانی
پهلوانان ایران از جمله گیو را به او داده بود. کیخسرو گفت: پهلوان گیو به مجلس ما
خوش آمدی. گیو تعجب کرد که چگونه او را شناخته است. سپس یکدیگر را در آغوش گرفتند.
گیو گفت: باید عجله کنیم و هرچه زودتر به ایران برویم. آنها به سیاوش گرد رفته و
با مادر کیخسرو و اسب سیاوش به سوی ایران حرکت کردند.
این خبر در شهر منتشر شد. پیران برخود لرزید و از این که افراسیاب خبردار شود، نگران بود. به افرادش دستور داد تا به دنبال آنان بروند و گیو و فرنگیس را بکشند و کیخسرو را زنده به نزد او بیاورند.
پیران نیز با شش هزار مرد جنگی به دنبال آنان روان شد. اما گیو یک تنه پس از عبور از رود عمیق کلزریون و با سیاستی که داشت پیران را به دنبال خود کشید و با کمند او را اسیر کرد و به نزد کیخسرو آورد. اما کیخسرو به جهت این که پیران او و مادرش فرنگیس را از شر افراسیاب دورکرده بود، به او آسیب نرسانید و آزاد نمود.
گیو و کیخسرو و فرنگیس با اسب شبرنگ با سرعت به سمت رود جیحون حرکت کردند. چون به لب رود رسیدند، از رودبان کشتی خواستند. او از آنان یکی از چهارچیز را طلب نمود: زره، اسب شبرنگ، خوبرو(فرنگیس)، ریدک (پسرزیباروی که منظورش کیخسرو بود ). گیو به او گفت: ای خیره سر، اول باید بگویم که این زره متعلق به سیاوش است که آب و آتش برآن کارگر نیست. این اسب هم یادگارسیاوش است. شاه و مادرش را نیز هرگز تسلیم تو نخواهم کرد. سپس هرسه نفر بدون کشتی و با اسب از رود عبور کردند. رودبان، انگشت به دهان و حیران مانده بود. زیرا تا آن زمان هیچ کس بدون کشتی یارای عبور از رودخانه را نداشت. آن هم در بهار که رودخانه طغیان می کند .
ساعتی بعد افراسیاب به لب رو د رسید و رودبان ماجرا را بیان کرد. افراسیاب خواست تا با کشتی به آن طرف رود برود. اما هومان او را از این کار بازداشت و گفت: این کار خطرناک است. شاه نباید خود را به دام بیاندازد.
کیخسرو و فرنگیس و گیو به ایران آمدند و مورد استقبال ایرانیان واقع شدند. کیکاووس از دیدن فرزند شاد شد و همه ی پهلوانان ازجمله رستم به کیخسرو خوش آمد گفتند و به جشن و سرور مشغول شدند.
کیخسرو در کاخ اصطخر برتخت نشست و
تاج شاهی برسر نهاد. همه به او تبـریک گفتند. اما طوس خود را صاحب کوس و زرینه کفش
می دانست و
حاضر به اطاعت از کیخسرو نبود. طوس به کیکاووس گفت: فرزندت فریبرز به پادشاهی
سزاوارتر است تا نوه ی شما. گودرز به طوس گفت: کیخسرو فرزند سیاوش نامدار است و
فره ایزدی بر سر دارد. او بود که توانست بدون کشتی از جیحون بگذرد. هم چنان که
فریدون بدون کشتی از اروند رود گذشت. اما طوس زیربارنرفت و نپذیرفت.
شاه گفت: من هردو فرزند را یکسان دوست دارم. اما می خواهم که از هردو آزمایش به عمل بیاورم. هرکس در این آزمایش پیروز شود، سزاوار پادشاهی خواهد بود. گودرز و طوس این تدبیر را پسندیدند. آزمایش این بود که هرکس به دژ بهمن دراردبیل که جایگاه اهریمنان است، برود و آنجا را فتح نماید، تاج و تخت ازآن او خواهد بود.
ابتدا فریبرز به همراهی طوس به سمت دژ به راه افتادند و چون به نزدیک آنجا رسیدند، آتش از هوا به طرف آنان آمد. به طوری که زره بــــر تن آنان می سوخت. آنها هرچه کردند نتوانستند تا درب قلعه پیش روند و باتیرو کمان هم قادربه گشودن دژ نشدند. ناامید بازآمدند و گفتند: این دژ فتح شدنی نیست.
پس کیخسرو به همراهی گودرز به سوی دژ حرکت کردند. کیخسرو پس از رسیدن به دژ دستور داد تا نامه ای با عنبر و به خط پهلوی بنویسند. درآن نامه نوشته شده بود: ( من کیخسرو بنده ی خدا هستم. ای بهمن جادوگر از خدا بترس. من به فرمان خداوند این دژ را از دیوان خالی خواهم کرد )
نامه را به سر نیزه ای بستند و گیو با نام خدا آن را به سوی دژ رها کرد. لحظه ای بعد دژ تکانی خورد و شکافی درآن ایجاد شد. هوا تاریک گردید. کیخسرو فرمان داد دژ را تیرباران کنند. چنین کردند و باران تگرگ آغاز شد .بسیاری از دیوان به هلاکت رسیدند. سپس همه جا روشن شد و درب دژ نمایان گشت. شاه و گودرز وارد دژ شدند. شهری بزرگ دارای میدان ها و ایوان و کاخ درآن مشاهده کردند. شاه دستور داد تا آتشکده های عظیم درآن بنا کنند.
کیکاووس و همه ی ایرانیان از این کار کیخسروشاد شدند. فریبرز و طوس نیز با هدایا به نزد کیخسرو رفته و به او تبریک گفتند. کاووس تاج شاهی را بر سر کیخسرو نها د و از او خواست که مبادا خون بناحق ریخته ی پدرش سیاوش را فراموش کند. او باید انتقام خون پدر را از افراسیاب بگیرد. کیخسرو نیز سوگند یاد نمود تا حافظ خون سیاوش باشد.
پادشاهی کیخسرو
کیخسرو پس از نشستن بر تخت پادشاهی چندی به سیر و سیاحت پرداخت و به آبادانی کشور مشغول شد. پس از آن تصمیم گرفت تا مقدمات جنگ با افراسیاب را فراهم کند. ابتدا اسامی جنگجویان و پهلوانان ایران را شمارش نمود و وظایف هریک را مشخص کرد. از بین پهلوانان، بیژن فرزند گیو اشتیاق فراوانی برای جنگ با افراسیاب نشان می داد. کیخسرو فرامرز را فرماندهی داد تا به سوی هندوستان برود و دشمنان را نابودسازد. سپس فرماندهی جنگ با تورانیان را به طوس سپرد. شاه به طوس گفت : برای رفتن به توران زمین از راه بیابان برو. مبادا از راه کلات بروی. زیرا برادرم (فرود) دردل کوهی زندگی می کند. او فرزند سیاوش و از مادری به نام جریره دختر پیران ویسه می باشد.
طوس و سپاهش به راه افتادند تا به دو راهی رسیدند. گودرز گفت: همانطور که شاه دستور داد نباید از راه کلات برویم. اما طوس گفت: راه کلات راهی هموار و دارای آب و هوایی خوش است. راه دوم بیابان و خشک و بی آب و علف می باشد. پند گودرز درطوس موثر واقع نشد و طوس دستورداد تا لشگر از راه کلات برود.
فرود برادر سیاوش
فرود پس از آگاه شدن لشگر به سوی کلات نگران شد و به مادرش جریره گفت: لشگر ایران قصد حمله به توران را دارد. مادرش گفت: آنان جهت خونخواهی پدرت سیاوش به توران حمله می کنند. تو نیز دل خوشی ازافراسیاب که قاتل پدرت بوده ، نداری . پس بهتر است به کمک برادرت کیخسرو بشتابی و به او کمک کنی. تو می توانی از بهرام و زنگه ی شاوران که بیشتر با سیاوش بوده اند یاری بخواهی و نشانی پهلوانان ایران را ازآنان بگیری. برادرت تخوار هم به تو کمک خواهد کرد.
فرود و تخوار به بالای کوهی رفتند تا لشگر ایران را شناسایی کنند. تخوار
نام یک یک پهلوانان را به فرود می گفت که
ناگهان ایرانیان آنان را دیدند. طوس خشمناک شد و دستور داد تا آنها را شناسایی
کنند. سپس گفت : اگرازلشکر ایران
هستند، تازیانه بزنند و اگر دشمن هستند و
برای جاسوسی آمده اند، گردن بزنند. بهرام
برای تحقیق به سوی کوه رفت. فرود به تخوار گفت: این کیست که به طرف کوه
می آید؟ تخوارگفـت: باید از گودرزیان باشد.
بهرام چون به پایین کوه رسید آواز داد: ای فرود مگر لشگر ایرانیان را نمی بینید و صدای کوس را نمی شنوید. فرود گفت: آرام سخن بگو. نه تو شیر جنگی هستی و نه من گوردشت. فرود گفت: سالار لشگر شما کیست؟ بهرام گفت: فرمانده ی ما طوس است. سپس یک یک سران ایران را به فرود معرفی کرد. فرود گفت: چرا نام بهرام را نگفتی؟ مادرم نشان او و زنگه ی شاوران را به من گفته است. بهرام دانست که او فرود ، فرزند سیاوش است، پس با احترام خود را معرفی کرد. فرود گفت: من حاضرم با شما هماهنگ شده و بر علیه تورانیان بجنگم. بهرام شاد شد و به او گفت: من این موضوع را به طوس می گویم. اما طوس، آدمی خودخواه است و برخلاف گفته ی برادرت کیخسرو قدم در این راه نهاد.
بهرام به سوی طوس بازگشت . طوس او را نکوهش نمود که چرا با فرود گفتگو نمودی؟ او دروغ می گوید. ما باید با او بجنگیم. سپس طوس دستور داد تا بروند و فرود را بکشند. ریونیز داماد طوس آمادگی خود را برای کشتن فرود اعلام کرد و بی باکانه به سوی قله ی کوه روان شد. فرود تیری به او زد و او را از پای درآورد. طوس فرزندش زراسب را به جانب کوه روانه کرد. او نیز به دست فرود کشته شد. این بار طوس خود به سوی فرود رفت. تخوار به فرود گفت: این طوس دلاوراست که به سوی تو می آید. اسبش را بزن. فرود اسب طوس را نشانه گرفت و اسب برزمین غلطید. طوس به ناچار پیاده به سوی لشگر بازگشت. این بارگیو سواربراسب به سوی فرود رفت. فرود اسب او را هم نشانه گرفت وازپای درآورد . گیو نیز نومیدانه به سوی لشگر آمد.
بیژن فرزند گیو با سرعت به سمت کوه و دژ فرود حرکت کرد. فرود اسب او را زد. اما بیژن همچنان پیاده به طرف کوه به راه ادامه داد. فرود، تیری دیگر به سوی او رها نمود که بیژن با سپرخویش دفاع نمود و شجاعانه خود را به دژ رسانید و به فرود نزدیک شد و با فریاد شمشیرکشید و اسب فرود را از پای درآورد. فرود به سرعت به داخل دژ رفت و درب دژ بسته شد.
کشته شدن فرود
طوس و لشگرایران به دژ حمله ورگشته و بسیاری از لشگریان دو طرف کشته و زخمی شدند. سرانجام فرود نیز به دست رهام و بیژن از پای درآمدند. جریره مادر فرود آتشی برافروخت و همه ی گنج ها را درآن سوزانید و شکم اسبان را درید و سپس شکم خود را نیز پاره کرد و جان داد. زیرا فرود قبل از مرگش گفته بود: برای این که ایرانیان زنان ما را اسیر نکنند، خود را زنده زنده از بالای بام به زیر بیندازید و همه جا را به آتش بکشید تا چیزی سالم به دست ایرانیان نرسد.
طوس و لشگریان به طرف کاسه رود به راه افتادند. درآنجا برف سختی بارید. به طوری که تا یک هفته کسی روی دشت را ندید. آنان از جهت آذوقه در سختی بودند و خوراکشان اسبان جنگی بود که به ناچار می کشتند و می خوردند.
سپاه ایران به گروگرد رسیدند. حاکم آنجا مردی دلاور به نام تژاو بود. وقتی شنید سپاه ایران به سوی او می آیند، با لشگرش به مقابله برخاست. دراین جنگ دو سوم تورانیان نابود شدند. تژاو از جنگ گریخت. اما بیژن چون شیری مست به دنبال او رفت و با نیزه برکمربند او زد. تژاو چون کوه استوارایستاده بود. بیژن با سرعت تاجی را که افراسیاب برسر تژاو نهاده بود از سرش ربود. تژاو گریخت و خود را به دژ رسانید و معشوقه اش اسپینوی را برپشت خود سوار کرد. چون قدری راه پیمودند. تژاو به اسپینوی گفت: اسب طاقت دو نفر را ندارد. هرآن ممکن است بیژن خود را به ما برساند. تو پیاده شو. آنها با تو کاری ندارند. سپس او را پیاده کرد و به تاخت پیش راند. بیژن دربین راه به اسپینوی برخورد. او را برپشت خود سوارکرده و به سمت سپاه ایران بازآمد.
ایرانیان دژ را خراب کردند و گله های رها شده دردشت توران را میان خود قسمت نمودند. تژاو با غم و اندوه به نزد افراسیاب رفت و ماجرا را بیان کرد. افراسیاب پیران را نکوهش نمود و گفت: بشتاب و سپاه را منظم کن تا به ایرانیان شبیخون بزنیم. پیران به سرعت مردان جنگی را از همه ی مرزها فراخواند و درهم و دینار بخشید. درمدتی کوتاه حدود صد هزار مرد جنگی آماده شد تا آماده ی نبردی دیگر برعلیه ایرانیان باشند.
شکست ایران از توران ( جنگ پشن )
سپاه به سرکردگی پیران و از راه بیراهه به هفت فرسنگی سپاه ایران رسیدند. ایرانیان بی خبر و مست هرکدام در گوشه ای افتاده بودند که ناگهان تورانیان از راه رسیدند و آنان را از دم تیغ گذرانیدند. این جنگ به نام (( پشن )) معروف شد. گیو در خیمه اش بیدار بود. سراسیمه بیرون آمد و چون شیر فریاد کشید و همه را بیدار کرد .
دراین جنگ، بسیاری از ایرانیان به دست تورانیان کشته شدند. لشگر ایران به ناچارتا کاسه رود عقب نشینی کردند و دردامنه ی کوه بدون غذا ودارو و درمان جـای گرفتند. یکی از نامداران ایران توانست خود را به ایران برساند و ماجرا را برای شاه بازگو نماید.
کیخسرو وقتی از ماجرای کشته شدن برادرش فرود آگاه شد، طوس را بسیار نکوهش نمود که چرا به سخنانش عمل نکرده و باعث ریختن خون هزاران نفر شده است. سپس فرماندهی لشگر را به فرزندش فریبرز سپرد و به او گفت: به نزد طوس برو و درفش کاویانی را از او بگیر و درکارها با گودرز مشورت نما. فریبرز به راه افتاد تا به نزد طوس رسید. طوس به ناچار درفش کاویانی و پیلان و زرین کفش را به فریبرز سپرد.
طوس نوذر با شتاب به نزد شاه آمد و احترام کرد. اما شاه نه تنها به او اعتنا نکرد بلکه به او ناسزا گفت و او را سرزنش نمود که چرا با وجود آن همه سفارش، به دستور او عمل نکرده است.
فریبرز که فرماندهی لشگر را به دست آورده بود، از پیران یک ماه مهلت خواست تا نیروهای خود را بازسازی نماید. پیران قبول کرد. فریبرز لشگر را مجهزنمود و سروسامان داد.
تورانیان نیز تجدید قوا کردند و جنگ آغازشد. گیو دلاور توانست بسیاری ازلشگریان توران را نابود سازد. اما هومان و فرشیدورد که از دلاوران توران بودند، تصمیم گرفتند به قلب لشگر ایران که دردست فریبرز بود، حمله ببرند و چنین نیز کردند. فریبرز ازهومان ترسید و گریزان شد. درفش کاویانی واژگون گشت. شکست به سپاه ایران وارد آمد و بسیاری از ایرانیان کشته شدند. گودرز به بیژن گفت: برو و درفش را از فریبرز بگیر. بیژن به نزد فریبرزآمد. اما فریبرز درفش را تحویل نداد و گفت: من درفش را به فرمان شاه گرفته ام. بیژن با شمشیر درفش را به دو نیم کرد و نیمی از آن را به دست گرفت و به سوی میدان جنگ آمد. ایرانیان دلگرم شدند و جنگ را از نو آغاز کردند.
دراین جنگ ریونیز که محبوب کیکاووس بود کشته شد. گیو فریاد زد: مبادا تاج ریونیز به دست دشمن برسد. این برای ما ننگ است. زیرا تاج، یادگار کیکاووس است. بهرام دلیرانه پیش رفت و از میان انبوه دشمن تاج را با نیزه ای باز ستانید. به طوری که دو لشگر مات و مبهوت این عمل بهرام شده بودند. عده زیادی از ایرانیان کشته شدند. آنان به ناچار عقب نشینی کردند و در دامن کوه پناه گرفتند.
تازیانه ی بهرام
شب شد. بهرام به پدرش گودرزگفت: هنگام پس گـرفتن تاج ریونیز از دشمن، تازیانه ام را درمیدان نبرد گم کرده ام. باید بروم و آن را پیدا کنم. گودرز به او گفت: به خاطر یک تکه چوب خود را به کشتن نده. گیو هم به او گفت: ای برادر من تازیانه های زیادی دارم که همه دارای دسته های پرگوهر است. همه را به تو می دهم. بهرام گفت: موضوع نام و ننگ است. من حاضرنیستم تازیانه ام را که نام من بر روی آن حک شده است به دست دشمن برسد.
بهرام به سوی میدان جنگ بازگشت. در حالی که نور مهتاب همه جا را روشن کرده بود. او تازیانه را بر روی خاک ها و در کنار اجساد کشتگان یافت. درموقع بازگشت اسب او رم کرد و هرگز حاضر به رفتن نشد. زیرا بوی مادیان به مشامش خورده بود. بهرام با خشم شمشیر بر سر اسب فرود آورد وبه ناچار پیاده به راه افتاد. مسافت زیادی تا مقر سپاه ایران بود. تورانیان از وجود بهرام در میدان آگاه شدند. صد سوار به سوی او آمدند. بهرام با تیر و نیزه، بسیاری از آنان را از پای درآورد.
سواران به سوی پیران آمدند و از شجاعت بهرام به او گفتند. پیران خود به نزد بهرام رفت و به او گفت: تو تنها هستی و پیاده. حیف است که به دست ما کشته شوی. دست از جنگ بردار. بهرام گفت: من از تو یک اسب می خواهم که مرا نزد سپاه ایران ببرد. پیران گفت: به یک شرط اسب به تو می دهم که با ما به نزد افراسیاب برویم. او به تو امان می دهد و تو را عزیز می دارد. بهرام نپذیرفت. تژاو به سوی بهرام رفت و با سوارانش او را محاصره نمودند. بهرام درحالی که سه روز غذا نخورده و خیلی خسته بود، مردانه ایستادگی کرد و چندین تن از آنان را کشت. تیرش تمام شد. دست به نیزه برد. نیزه ی او نیز با شمشیر قلم شد. تژاو از پشت شمشیری بر کتف بهرام زد و او را برزمین انداخت.
گیو از نیامدن بهرام نگران شد و به سوی میدان جنگ به راه افتاد. او بهرام را درحالی که درگوشه ای ازمیدان جنگ درخاک و خون افتاده و دستش جدا گشته بود، دید. به بالین او رفت و فریادی چون شیر نر برآورد. بهرام که نیمه جان بود، از صدای برادر به هوش آمد و به گیو گفت: انتقام مرا از تژاو بگیر. اشگ از چشمان گیو سرازیر شد و قسم یاد کرد: تا انتقام خون برادرم را نگیرم از پای نخواهم نشست.
گیو در تاریکی سوار بر اسب و شمشیر هندی دردست، همه جا را گشت. تژاو را دید. آهسته عنان اسب را کشید و منتظرماند. تژاو از لشگرگاه خویش دورشد. گیو کمند انداخت و تژاو را به بند کشید و دستان او را بست و کشان کشان با خود برد. تژاو گفت: تو کیستی؟ چرا خودت را به من نشان نمی دهی؟ گیوگفت: خاموش باش. تو با نامردی بهرام را کشتی. تژاو گفت: من او را نکشتم. سواران چینی او را کشته بودند که من رسیدم. گیو او را بر بالین بهرام برد. تژاو به التماس افتاد. بهرام درآخرین لحظه ی عمر خود به گیو گفت: برادر او را ببخش. گیو نگاهی به تن مجروح برادر کرد و خروشی از جگر برکشید. سپس ریش تژاو را گرفت و همانند مرغ سرش را از تن جدا نمود.
پس از کشته شدن بهرام دلاور و شکست سخت ایرانیان از تورانیان، لشگر ایران به فرماندهی فریبرز، سوگوارو اشکبار به ایران بازگشتند. سپاه به نزد شاه آمد. کیخسرو به آنان توجه نکرد و درحالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود، طوس و کسانی را که با او همراهی کرده بودند، سرزنش کرد و گفت: طوس فرومایه نزد من از سگ کمتر است. سپس طوس و لشگرش را از درگاه راند و چون ابربهار به حال برادرش فرود که هم چون پدرشان سیاوش بی گناه کشته شده بود، گریست.
رستم به نزد کیخسرو رفت و او را دلداری داد و گفت: عاقبت همه ی انسان ها مرگ است. طوس نادانی کرد. اما پشیمان است. او را به من ببخش. کیخسرو روی رستم رابوسید و از گناه طوس درگذشت.
روز دیگر طوس و لشگریان به نزد کیخسرو آمدند و شاه با آنان گفتگو نمود و گفت: هرگز در پی کینه توزی نباشید. ابتدا سلم و تور کینه وزی را آغاز کردند که عاقبت آن منجر به کشته شدن بسیاری از گودرزیان شد. آنگاه شاه گیو را بسیار ستود و خلعت داد و به او سفارش نمود که طوس بدون مشورت تو نباید پیل و کوس براند. پس از آن همه را خلعت داد و مرخص نمود.
پایان بخش اول شاهنامه
جنگ دوم ایران و توران
کیخسرو سرکردگی سپاه را برای باردوم به طوس سپرد و او با اسبان و پیلان تا نزدیک رود شهد آمد. پیران که می دانست ایرانیان این بار به قصد خونخواهی سیاوش آمده اند و مصمم به جنگی خونین هستند، شخص چرب زبانی را به نزد طوس فرستاد و پیغام داد که من کیخسرو و مادرش فرنگیس را همراهی نمودم و از ریختن خون سیاوش بسیار تاسف خوردم و با شما همدردم. طوس به فرستاده گفت: برو و به پیران بگو تا خود به تنهایی و بدون سپاه به نزد شاه ایران بیاید. اگر چنین کند، شاه او را خواهد بخشید و خلعت نیکو خواهد داد. پیران ابتدا پذیرفت. اما به بهانه های مختلف از این کار سرباز زد و با افراسیاب هم دست شد.
جنگ هم گروه ایرانیان و تورانیان
ارژنگ از سپاه توران به جنگ طوس آمد. طـوس به او مهلت نداد و با گرزه ی گاو سر او را نقش بر زمین نمود. پس از آن هومان برادر پیران ویسه به نزد طوس آمد که او نیز یارای جنگیدن با طوس را نداشت و فرار کرد و روز بعد دوباره آماده برای جنگ با طوس شد. ایرانیان مردانه در مقابل تورانیان جنگیدند. مردانی چون گیو و شیدوش و رهام و گستهم و فرهاد و برزین جانانه می جنگیدند و دشمنان را نابود می ساختند. بسیاری از ایرانیان نیز کشته شدند.
شکست دوم ایرانیان
سرانجام تورانیان به نیرنگ و جادو متوسل شدند. در میان آنان شخصی جادوگر بود که زبان چینی و پهلوی می دانست. پیران به او گفت: به بالای کوه برو و برف و باران و سرما بر ایرانیان ببار. او چنین کرد و با قدرت جادویی خود، برف و باران و سرما ایجاد کرد. به طوری که ایرانیان از شدت سرما قادر به مبارزه نبودند و نیزه گذران دست از کار کشیدند. تورانیان آن قدر از ایرانیان را کشتند که برف ها از خون آنان رنگین شده بود.
طوس و پهلوانان دست به دعا برداشتند و از خدا کمک خواستند. خداوند دعای آنان را اجابت نمود. درحال شخصی دانشمند به نزد ایرانیان آمد و با انگشت خود، آن جادوگر را به آنان نشان داد. رهام او را دستگیر نمود و به نزد طوس برد. طوس دستور داد تا سر از بدنش جدا ساختند. در همان لحظه هوا آرام شد و سرما و برف و باران قطع گردید. اما بسیاری از سپاه ایران کشته شده و عده ای نیز روحیه ی خود را از دست داده بودند. عاقبت ایرانیان پس از شکستی سخت، به کوه هماون پناه بردند. گودرز که فرزندان زیادی را در این جنگ از دست داده بود، برمرگ فرزندان خویش می گریست.
تورانیان از این پیروزی شاد بودند. پیران به یاران خود گفت: تا پیروزی نهایی بر ایرانیان، به آنان امان ندهید. هومان به پیران گفت: اکثر ایرانیان کشته شده اند. ما نباید بگذاریم این سپاه شکست خورده به ایران برگردند و پس از تجدید قوا با لشگری نو و به سرکردگی رستم به جنگ با ما برخیزند. باید کارآنان را یکسره سازیم. پیران به او گفت: نه، ما باید صبرکنیم و بی گدار به آب نزنیم. آنان مردانی چون طوس و گودرز و گیو و بیژن در سپاه خود دارند که هرکدام از آنان با هزار سوار برابری می کنند.
پیران دستور داد تا کوه هماون را محاصره نمایند. لشگر ایران در تنگنا قرار گرفت و راه آذوقه نیز بر آنان بسته شد. هومان گفت: حلقه ی محاصــره را باید تنگ تر نمود تا آنان تسلیم شوند. پیران گفت: نه این کار درست نیست. زیرا آنها ناگزیر خواهند شد تا برای به دست آوردن آذوقه ی لشگر، به زینهارخوا هی بیایند و جنگ تعطیل شود.
طوس به ناچار تصمیم گرفت تا بر تورانیان شبیخون بزند. وقتی تورانیان درخواب بودند، طوس نیمی از سپاه را به بیژن و نیمی دیگر را به شیدوش سپرد و خود و گودرز و گیو و رهام به قلب سپاه دشمن هجوم بردند. بسیاری از سپاه دشمن قتل عام شدند. اما سپاه ایران هم چنان در محاصره ی دشمن بود. ایرانیان روحیه ی خود را باخته بودند و با خود می گفتند: دیگرکار ما ساخته است. مگر خدا به داد ما برسد.
آمدن رستم به یاری ایرانیان
چون خبر گرفتاری ایرانیان به
کیخسرو رسید، بسیار ناراحت شد و دستور داد
تا رستم را که در زابل بود آگاه نمایند و هرچه زودتر
به کمک
ایرانیان بشتابد. رستم به نزد شاه آمد و گفت: من همه ی سختی ها را به جان خریدارم.
هفت خوان را پشت سر گذاردم. برتاریکی و پیل و شیر و جادو و تشنگی غلبه کردم. اکنون
نیز آماده ی خدمت هستم . کیخسرو از رستم تشکر کرد و سی هزارشمشیر زن به سرکردگی
فریبرز به او سپرد .
فریبرز به رستم گفت: قبل از رفتن از تو خواهشی دارم که می خواهم برای من انجام دهی. رستم گفت: به دیده منت دارم. فریبرز گفت: از تو تقاضا می کنم تا فرنگیس را از شاه برای من خواستگاری کنی. رستم پذیرفت و به نزد شاه آمد و موافقت شاه و فرنگیس را جلب نمود. فرنگیس و فریبرز با هم ازدواج کردند.
خواب دیدن طوس
در یکی از شب ها طوس در خواب سیاوش را دید که خندان به او گفت: نگران نباشید که به زودی غم ها به سر خواهد رسید. طوس از خواب بیدارشد و خوابش را به گودرز گفت. گودرز گفت: تعبیر آن، این است که به زودی رستم به یاری ما خواهد آمد. ازطرف دیگر افراسیاب نیز خاقان چین را به یاری پیران فرستاد.
پیروزی ایرانیان
رستم و سپاه ایران به سرکردگی فریبرز به کمک ایرانیان و کوه هماون آمدند. ایرانیان شاد شدند. تورانیان نیز به سرکردگی کاموس چینی آماده ی رزم با ایرانیان بودند.
هومان به پیران گفت: سپـاهی از ایران به کمک ایرانیان آمده است. گمان می کنم که رستم نیز با آنان باشد. آه از نهاد پیران برآمد و گفت: اگر این طورباشد کار ما ساخته است. کاموس گفت: نگران نباشید. من اول کسی را که از پای درآورم رستم خواهد بود.
دو سپاه به فاصله ی دو فرسنگ در مقابل یکدیگر صف کشیدند. ابتدا اشکبوس با رهام روبرو شد. اشکبوس با گرز بر سر رهام کوبید. به طوری که کلاه خود رهام خرد شد. رستم پیاده پیش رفت و با اشکبوس روبرو گردید. اشکبوس گفت: پهلوان ، پیاده و بدون اسب ، خود را به کشتن مده. رستم گفت: اکنون پیاده جنگیدن را به تو خواهم آموخت. طوس مرا بدون اسب به جنگ تو فرستاده است تا اسب تو را ازآن خود سازم. اشکبوس گفت: پس سلاحت کو؟ رستم به سرعت تیری در چله ی کمان نهاد و بر اسب او زد. اسب اشکبوس بر زمین غلطید. رستم گفت: حال بیا پیاده با هم بجنگیم. اشکبوس نیز چندین تیر به سوی رستم رها کرد که هیچکدام ازتیرهایش کارگر نیفتاد. رستم دست برکمان چاچی برد و تیری از چوبه ی خدنگ بر کمان نهاد و سینه ی اشکبوس را هدف قرارداد. تیر از پشت او گذرکرد و اشکبوس برزمین افتاد و جان داد.
پس از آن کاموس کشانی به میدان آمد وگفت: کجاست
آن کس که
می خواست
پیاده به جنگ ما بیاید؟ الوا پهلوان زابلی به رستم گفت: اگراجازه بدهید من به جنگ
کاموس بروم. رستم موافقت کرد و به او گفت:
مواظب باش. او خطرناک است. الوا به جنگ کاموس آمد. اما کاموس چون گرگ درنده ، الوا
را از زین برداشت و به زیر سم اسب خویش افکند. خاک زمین از خون الوا رنگین شد. رستم
از مرگ الوا دلش به درد آمد. سپس چون پیلی
مست به سوی کاموس کشانی حمله ورشد.
رستم در حالی که کمندی در بازو و گرزی در دست داشت در مقابل کشانی ظاهر شد. کشانی به رستم گفت: به رشته ی شصت خم خود مناز. رستم گفت: کمند مرا رشته می خوانی؟ پس آماده ی مرگ باش. کاموس به رستم حمله کرد و با شمشیر خویش برگردن اسب رستم فرود آورد. شمشیر برگستوان رخش را پاره کرد. اما به رخش آسیبی نرسید. رستم کمند را حلقه نمود و به سمت کشانی پرتاب کرد. کشانی درحلقه ی کمند او گرفتار شد و هرچقدر تلاش کرد تا خود را از بند رستم برهاند، نتوانست. رستم با تمام نیرو او را نگه داشت تا کشانی از هوش رفت. سپس او را به نزد ایرانیان آورد. ایرانیان بدن او را چاک چاک نمودند.
خاقان چین از کشته شدن پهلوان نامی خود، کاموس، بسیار ناراحت بود. او جنگاوری دیگر به نام چنگش را به رزم با رستم فرستـاد که او نیــز به دست رستم کشته شد. خاقان و پیران هنوز نمی دانستند که این پهلوان ایرانی کیست؟ پیران از برادرش هومان خواست تا به نزد این پهلوان برود و از او نام و نشان بخواهد. هومان به نزد رستم آمد و به او گفت: چرا خود را معرفی نمی کنی؟ تو کیستی؟ رستم گفت: من پهلوانی از ایران زمین هستم که آمده ام تا نژاد ترک و چین را از میان بردارم و جهان را پیش چشم افراسیاب تیره و تار سازم. من آمده ام تا انتقام خون سیاوش بی گناه را بگیرم. اگر می خواهید از جنگ درامان باشید، باید کسانی را که باعث ریختن خون سیاوش بوده اند، به ما تحویل بدهید. البته من آنان را می شناسم. ابتدا گرسیوز نامرد آتش فتنه را ، روشن ساخت. گروی زره و افراسیاب مکار و چندتن دیگر نظیر هومان و لهاک و فرشید ورد و گلباد و نستیهن و خاندان ویسه که همه دو رو و مکارند. اگر آنان را به ما تحویل دهید، ما با شما کاری نداریم و گرنه به جان کیخسرو قسم، دمارازسرزمین توران برخواهم آورد که نه شنگل به جای بماند و نه خاقان چین.
لرزه بر تن هومان افتاد و به رستم گفت: من هومان هستم. حال تو نیز خود را معرفی کن. رستم گفت: به نام من نیازی نیست. من به پیران علاقمندم. برو و به پیران بگو تا به نزد من بیاید. هومان به سرعت برگشت و به پیران گفت: او باید رستم زابلی باشد. پیران گفت: آری او رستم است. دیگرغم و ماتم ما فرا رسید. پیران به نزد خاقان رفت و گفت: این پهلوان رستم است. اوست که به جنگ دیوان رفته است. در نزد این پهلوان ، یک مرد و یک دشت از مردان فرقی نمی کند. خاقان پس از شنیدن سخنان پیران، گفت: به نزد او بروید و با زبان نرم از او بخواهید تا آشتی را بپذیـرد.
پیشنهاد صلح تورانیان
پیران به نزد رستم رفت و تعظیم کرد. پس از معرفی خود گفت: من برای سیاوش چون پدر بودم. اما افراسیاب ناجوانمردانه او را کشت. فرزندش کیخسرو و فرنگیس را نگهداری کردم. دخترم را به او دادم.
رستم گفت: من از تو بدی ندیده ام. ما به دو شرط آشتی خواهیم کرد: یکی این که کسانی را که درکشتن سیاوش شرکت داشته اند، به ما تحویل دهید و دیگراین که تو به نزد کیخسرو بیایی و از افراسیاب دل بکنی که ده برابر پاداش خواهی یافت. پیران گفت: من باید این موضوع را با شنگل و خاقان چین درمیان بگذارم و نامه ای نیز به افراسیاب بنویسم. پیران پس از گفتن این سخنان از نزد رستم خارج شد.
پیران با خاقان و شنگل و تورانیان به مشورت نشستند. پیران ، پیام رستم را به گوش آنان رسـانید. شنگل به پیـران گفت: ما از دشت و دریا به کمک افراسیاب آمده ایم. ما چون شیر آمده ایم و چون روباه نمی گریـزیم. ما ترسی از رستم نداریم. من به جنگ او می روم و هنگامی که خروش برداشتم، شما همه تیرباران را شروع کنید. مبادا یک تن از ایرانیان زنده بماند.
رزم رستم با تورانیان و شکست تورانیان
شنگل از پهلوانان بنام چین بود که آمادگی خود را برای جنگ با رستم اعلام کرد و به میدان رفت. او رستم را سگزی خواند. رستم خشمگین شد و به او حمله کرد و او را با نیزه از زین برزمین کوبید. در این فاصله، پهلوانان ترک و سقلاب و هند به یاری شنگل برخاستند و او را محاصره کرده و از میدان بدر بردند.
از دیگر پهلوانان که با رستم درآویخت و کشته شد، ساوه شاه از خویشان کاموس بود. رستم چنان ضربتی به او زد که سراز بدنش جدا شد. در این هنگام کهار کهانی که پهلوانی دیگر از توران بود، پای به فرار نهاد که رستم در پی او تاخت و او را نیز از پای درآورد.
خاقان پس از این که قهرمانان خود را یکی پس از دیگری از دست داد، به سوی رستم شتافت و او را دشنام داد. سپس به لشگرخویش گفت: به سوی رستم بروید و تیرباران راشروع کنید و امانش ندهید. لشگرتوران با کمانهای چاچی به سوی رستم و ایرانیان تیرباران را آغازکردند و چون مور و ملخ به سوی آنان هجوم آوردند. رستم چون شیر می جنگید و از کشته پشته می ساخت. سرهای دشمن بود که چون گوی بر زمین پرتاب می شد.
خاقان چین وقتی دید تاب مقاومت دربرابر رستم را ندارد، پیغام داد که حاضر به صلح است. اما رستم نپذیرفت و هم چنان پیش می رفت تا به نزدیک پیل سپید شاه چین رسید. خاقان جان خویش را درخطر دید. پس زوبین را آماده کرد و به سوی رستم روانه نمود. اما زوبین بر بدن رستم کارگر نیفتاد. رستم کمند انداخت و خاقان را از روی اسب بر زمین افکند و دستش را بست و پیاده تا رود شهد برد.
ایرانیان پیروزشدند. رستم و لشگریان بسیارخسته شده بودند. اما مسرور از پیروزی ، به درگاه خداوند بزرگ شکرگزاری کردند. سپس رستم نامه ای به کیخسرو نوشت. نامه را فریبرز با هدایا و غنایم بسیار به سوی ایران و کیخسرو برد. کیخسرو پس از شنیدن خبر پیروزی ایران بر توران شاد شد و سجده ی شکـر بجای آورد. سپس به فریبرز خلعت فراوان بخشید و دوباره او را روانه نمود.
ازطرف دیگر افراسیاب که از شکست دربرابر سپاه ایران خشمگین شده بود، چون مار بر خود می پیچید. او موبدان را به گرد خویش جمع کرد و از آنان مشورت خواست و گفت: تا رستم زنده است، ما آرام و خواب نداریم.
فریبرز به نزد رستم برگشت. رستم و ایرانیان از دیدن او خوشحال شدند و ازحال پادشاه پرسیدند. به دستو رستم لشگر به سوی سغد حرکت کرد و از آنجا به شهر بیداد رفتند .
بیداد شهری بود با برج های بلند و دژی استوار. پادشاه این شهر مردی پلید به نام کافور بود. او زنان و کودکان زیبا را می کشت و از آنان درسفره ی غذای خود تغذیه می کرد.
رستم دستورداد تا دژ را محاصره کردند. او سه هزارزره دار دراطراف دژ مستقرنمود. این دژ بسیارمحکم بود و تسخیر آن کار ساده ای نبود. بسیاری ازایرانیان کشته شدند. کافور با رستم درگیرشد و با شمشیر به او حمله کرد. رستم سپر بر سرکشید. کافور کمند انداخت تا رستم را بگیرد. اما از این کار هم نتیجه ای حاصل نشد. این بار رستم فرصتی یافت و با عمود آهنین چنان برفرق کافورنواخت که مغزش از بینی بیرون ریخت. ایرانیان به دستور رستم زیر پی دیوارهای دژ را خالی کرده و با چوب انباشتند. سپس نفط ریخته و آتش زدند. دیوارها فرو ریخت و دژ گشوده گشت.
جنگ رستم با پولاد وند
افراسیاب ازدست رستم آرام و خواب نداشت. او نامه ای به پولادوند دیو که در یکی از کوه های چین جای داشت، نوشت و به او قول داد که اگر بتواند رستم را ازپای درآورد، چهارپنجم گنج و تاج و تخت خود را به او خواهد سپرد. شیده فرزند افراسیاب آن نامه را به نزد پولاد وند برد. پولاد وند پهلوانی زورمند و قوی بود. پس از دریافت نامه به نزد افراسیاب آمد و آمادگی خود را اعلان کرد. او به افراسیاب گفت: من رستم را خوب می شناسم. اوست که جگر دیو سپید را بیرون کشید. من تاب رویارویی با او را ندارم. اما از راه حیله و نیرنگ می توانم بر او چیره شوم. افراسیاب شاد شد و برایش آرزوی موفقیت کرد.
پولادوند ابتدا با طوس روبرو شد. درحالی که کمندی در یک دست و عمودی در دست دیگر داشت، به سوی طوس حمله ورشد و طوس را از زین برزمین زد. گیو به کمک طوس شتافت. پولاد ، سرگیو را به بند کشید و با کمند خویش رهام و بیژن را نیز اسیر نمود. سپس به طرف درفش کاویانی حمله برد و آن را با خنجر به دو نیم کرد.
رستم که دید چهارپهلوان ایرانی از پولاد شکست خورده اند، ابتدا متعجب شد و برخود لرزید. او از خدا کمک خواست و سوار بر رخش به طرف پولاد شتافت. ابتدا کمند انداخت. اما پولاد سر خود را خم کرد و به دام نیفتاد. پولاد به رستم گفت: ای پهلوان شیرگیر امروز نوبت من است. آماده ی مرگ باش. رستم گفت: یاوه مگو. سپس دریک لحظه و برق آسا چنان عمودی بر فرق او زد که چشمـان پـولاد تیره وتار شد. اما دوباره برخاست. رستم از او پرسید: با ایـن ضربت چگونه هستی؟ پولاد گفت: عمود تو کارگر نیفتاد. سپس دست بر شمشیر برد و برسر رستم فرود آورد که شمشیر بر کلاه خود رستم اصابت نمود. اما به رستم آسیبی نرسید. پولاد از رستم خواست تا با او کشتی بگیرد. رستم پذیرفت و گفت: به شرط این که به فکر حیله نباشی. ما دو به دو می جنگیم و هیچ کدام نباید از دیگران کمک و یاری بخواهیم.
شیده فرزند افراسیاب چون اندام رستم پیلتن را دید، به نزد پدرش افراسیاب آمد و گفت: رستم با اندام ورزیده ی خود بر پولاد وند پیروز خواهد شد. افراسیاب به شیده گفت: برو و به زبان ترکی پولاد را راهنمایی کن و بگو که پس از برزمین زدن رستم با شمشیر، کارش را بسازد. شیده گفت: نه این از جوانمردی به دوراست. اما پس از اصرارپدرش به ناچار به نزد پولاد رفت و پیام افراسیاب را به او رسانید. گیو اعتراض کرد و به رستم گفت: افراسیاب پیمان را شکست. رستم گفت: نگران نباش هم اکنون پولاد را بر خاک خواهم نشاند. سپس چون شیرجنگی پولاد را برزمین کوبید که صدای استخوانهایش شنیده شد. رنگ پولاد زرد شد و برزمین افتاد. رستم او را رها کرد. اما لحظه ای بعد پولاد هم چون تیر به سوی افراسیاب گریخت و درآنجا بیهوش شد. رستم افسوس خورد که چرا او را نکشته است. اندکی بعد رستم دستور داد تا سپاه توران را تیرباران کنند.
افراسیاب که اوضاع را چنین دید به پیران گفت: من به تو گفته بودم تا زمانی که رستم وجود دارد، ما روی آسایش نخواهیم دید. پیران به او گفت: درست است. ما برای مقابله با رستم از دیو هم کمک خواستیم. اما نتیجه ای دربر نداشت. پیران به افراسیاب گفت: تو توان مبارزه با رستم را نداری. بهتراست به آن طرف دریا بروی. افراسیاب قبول کرد و به سوی چین و ماچین گریخت.
رستم پس از این پیروزی به نزد شاه کیخسرو آمد. شاه او را نوازش کرد و انعام بسیار بخشید. رستم از او خواست تا اجازه دهد به زابلستان برگردد. شاه و همراهان تا دو منزل رستم را همراهی کردند.
رزم رستم با اکوان دیو
دریکی از روزها که شاه و همراهان به عیش و نوش مشغول بودند، چوپان شاه سرآسیمه به بارگاه آمد و گفت: حیوانی چون گوردیدم که مانند نره شیری بود. اسبان را می درید و رنگی چون خورشید داشت. شاه گفت: آن باید دیوی خطرناک باشد. شاه در میان سپاه خود کسی را که بتواند با آن دیو مقابله کند، پیدا نکرد. سپس گفت: این کار از عهده رستم بر می آید. پس نامه ای به رستم نوشت و از او خواست که به نزد شاه بیاید. رستم شتابان به درگاه شاه آمد. شاه ماجرا را برای او نقل کرد. رستم گفت: چه شیرباشد و چه دیو و یا اژدها از دم شمشیر من رهایی نخواهد یافت.
رستم در مرغزاری درکمین نشست. سه روز گذشت. درروز سوم چیزی شبیه به اسبی زرد رنگ از برابر چشمان او گذشت. رستم متوجه شد که او اکوان دیو است. در این اثنا اکوان به دوررستم چرخید و زمین اطراف رستم را برید و رستم را برهوا بلند کرد. آه از دل رستم برآمد. اکوان به رستم گفت: حال تو را به دریا بیندازم و یا به کوه؟ رستم که می دانست کاردیوان برعکس می باشد، از او خواست تا او را درکوه رها کند. اکوان رستم را به دریا پرت کرد. رستم نا گهان خود را در مقـابل نهنگان دید. با یک دست شنا می کرد و با خنجری که به دست دیگر خـود داشت با نهنگان می جنگید. سرانجام خود را به ساحل رسانید و به مرغزاری که پیش ازآن درآنجا بود، رسید. اما از رخش اثری ندید. این مرغزار متعلق به افراسیاب بود. رستم رخش خود را در میان اسبانی که به چرا مشغول بودند یافت. با کمند، اسب را به نزد خود آورد و گله ای از اسبان را نیز با خود برد. چوپان افراسیاب از سوارانی که درآن اطراف بودند، کمک خواست و همه به سوی رستم هجوم بردند. رستم همه را از دم تیغ بران گذرانید.
چوپان به نزد افراسیاب رفت و ماجرا را بیان کرد. افراسیاب خشمگین شد و سپاهی را برای مقابله با رستم فرستاد. درگیری آغازشد و رستم صد نفر از آنان رابه همراه چهار پیل سپید از پای درآورد. سپاهیان دیگرافراسیاب پای به گریز نهادند. رستم به کنار جویباری آمد و سرو صورت خود را شستشو داد. در این هنگام اکوان دیو درمقابلش ظاهر شد و گفت: تو از جنگ سیر نشدی؟ از دریا و کام نهنگ بیرون جستی و حال دردشت می جنگی؟ رستم همانند شیر به او حمله کرد و با زبردستی تمام کمند انداخت و سر اکوان را به بند کشید و با گرز گران برمغزش کوبید. سپس سر از بدنش جدا ساخت.
داستان رزم بیژن با گرازان
در یک از روزها که همه ی بزرگان و پهلوانان در حضور شاه به بزم نشسته بودند، عده ای از شهر ارمان که درمرز توران قرارداشت، به نزد شاه آمدند و گفتند: گرازها به سرزمین ما هجوم آورده و کشت و زرع و حیوانات ما ، روبه نابودی است. شاه روی به پهلوانان کرد و از آنان مدد خواست. بیژن آمادگی خود را برای مقابله با گرازان اعلام نمود. شاه پذیرفت وگرگین میلاد را به کمک او فرستاد تا راهنمای او باشد.
بیژن به بیشه ی گرازان رفت. او گرازان را با تیر می زد و گرگین دندان های آنها را جمع آوری می کرد. گرگین که به بیژن حسادت می ورزید، گفت: در این نزدیکی بزمگاهی است که توسط منیژه دختـر افراسیـاب به همـراه زیبارویان برپا می شود. ما می توانیم به آنجا برویم و چند تن از آنان را به ایران بیاوریم.
بیژن به تنهایی به نزدیک آن مرغزار که دختران درآنجا بودند رفت و درپشت درختی مخفی شد. ناگهان چشم منیژه به بیژن که کلاه پدر و قبای رومی دربرداشت، افتاد. آنان او را به بزم دعوت کردند. بیژن سه روز دربین دختران به عیش و نوش مشغول بود. در روز چهارم بیژن قصد بازگشت نمود. منیژه که عاشق او شده بود، داروی بیهوشی درجام بیژن ریخت و او را مست به کاخ خود برد و دور از چشم پدر نگه داشت.
بیژن در کاخ منیژه به هوش آمد. نگــران شد. اما منیـژه او را دلـداری داد وگفت: من تو را دوست دارم و نمی گذارم به تو آسیبی برسد. اما نگهبانان شاه به افراسیاب گزارش دادند که مردی غریبه وارد حریم تو شده است. گرسیوز مامورشد تا قضیه را بررسی نماید. او به کاخ آمد و بیژن را برهنه در میان زنان دید که شــراب می نوشند و آواز می خوانند. گرسیوز فریاد برآورد: ای ناپاک در میان حریم دیگران چه می کنی؟ بیژن برخود لرزید و با خودگفت: با این تن برهنه چگونه با او بجنگم؟ خدایا به داد من برس. بیژن همیشه خنجری در ساق بند خود داشت. آن را درآورد و گفت: من ترسی از شما ندارم و با این خنجر از خود دفاع می کنم. اما بدانید که بخت بد مرا به اینجا کشانیده است. اگر به من امان دهید و مرا به نزد شاه ببرید، حقیقت را خواهم گفت. او را به نزد افراسیاب بردند. بیژن تمام وقایع را از ابتدا تا انتها برای شاه بازگو نمود. افراسیاب گفت: دروغ می گویی. سپس دستور داد تا او را به چوبه ی دار بیاویزند. پیران به افراسیاب گفت: صلاح نیست که او را بکشی. زیرا رستم و پهلوانان ایران آرام نخواهند نشست. مگر عواقب شوم خون سیاوش را ندیدی؟
افراسیاب به ناچار او را زندانی نمود. بیژن را با غل و زنجیر درچاهی تاریک بستند و سنگی عظیم بر روی حلقه ی چاه نهادند. منیژه را نیز از کاخ راندند. اوهراز چند گاه مخفیانه بر سر چاه بیژن می رفت و به او غذا می داد.
یک هفته گذشت. گرگین که دید خبری از بیژن نیامد، خود را سرزنش نمود و از کارخود پشیمان بود . سپس سوار بر اسب بیژن شده و به سوی ایران بازگشت . گیو از او پرسید: بیژن کجاست؟ گرگین گفت: ما گرازان زیادی را شکارکردیم. اما یک گراز قوی بود که بیژن به دنبال او روان شد. کمند برگرازافکند. اما گراز او را به دنبال خویش کشید تا از نظرمن پنهان شد. گیو درچشمان گرگین نگریست و دانست که او دروغ می گوید.
کیخسرو از ماجرا باخبرشد و گیو را دلداری داد و به او گفت: نگران نباش که به او گزندی نرسیده است. گرکین به نزد شاه آمد و دندان های گراز را که هم چون الماس می درخشید درپیش شاه نهاد. شاه از او در مورد بیژن پرسش نمود و هنگامی که پاسخ تردید آمیز گرگین را شنید دستورداد تا او را زندانی نمایند.
جشن نوروز برپاشد. شاه دستور داد تا جام جهان نما را آوردند. کیخسرو در جام نگریست و بیژن را در چاهی تاریک در بند غل و زنجیر دید. شاه به گیو مژده داد که فرزندش زنده است. سپس دستور داد تا برای رهایی بیژن از رستم کمک بخواهند. گیو مامور شد تا به نزد رستم برود.
رستم پس از شنیدن گرفتاری بیژن آماده ی حرکت شد. او به لباس بازرگانان درآمد و با ده شتر بار دینار و صدشتر از گستردنی و پوشیدنی و گوهرهای فراوان به همراه هفت تن از پهلوانان به سوی توران زمین رهسپار گردید.
کاروان رستم به شهری در توران رسیدند که پیران درآنجا خانه داشت. پیران آنان را دید. رستم که جامه ای از گلیم دربرداشت و سر خود را با دیبا بسته بود، جامی از گوهر و دو اسب گرانمایه به پیران تقدیم نمود.
منیژه دختر افراسیاب با خبر شد که کاروانی از ایران به توران آمده است. خوشحال شد و به نزد آنان رفت. منیژه از رستم پرسید: شما که از ایران مِی آیید آیا از گیو و گودرز خبری دارید؟ رستم ترسید که مبادا او را بشناسند، پس به او گفت: نه من آنان را نمی شناسم. منیژه گفت: من دختر افراسیاب هستم و ماجرای خود و بیژن را برای او بازگو نمود و گفت که پدرم مرا از کاخ رانده و بیژن نازنین من در چاه گرفتار است. اگر به ایران رفتید پیام مرا به آنان برسانید. رستم گفت: امیدوارم که شاه او را آزاد نماید. سپس مرغی بریان به او داد تا به بیژن بدهد. رستم انگشتری خود را در شکم مرغ قرارداده بود. منیژه به سوی بیژن آمد و ماجرای کاروان را به او گفت و مرغ بریان را به او داد. بیژن دست به خورش برد و انگشتررا دید که نام رستم برآن حک شده است. از شادی فریاد زد و به منیژه گفت که نجات من حتمی شد. زیرا آن کس که این انگشتری را به تو داده است، کسی جز رستم نیست. منیژه خوشحال شد و دو باره به نزد رستم رفت و سلام بیژن را به او رسانید. رستم گفت: چون شب شد، هیزم در کنارچاه روشن کنید تا من به کمک شما بیایم.
چون شب شد، رستم با هفت مرد پهلوان به نزدیک چاه رسیدند. آنان سنگ بزرگ چاه را برداشتند و بیژن را نجات دادند. بیژن خدا را شکر نمود. چشم بیژن به منیژه افتاد. منیژه اشک شوق از دیدگان جاری ساخت. سپس یکدیگررا درآغوش کشیدند.
رستم با خشم به سوی کاخ افراسیاب آمد و فریاد برداشت: ای افراسیاب نامرد تو در جای خوش خفته باشی و بیژن درچــاه باشد؟ چه کسی دامـادش را زندانی می کند ؟ من بیژن را آزاد ساختم. حال آماده ی مرگ باش. افراسیاب پس از شنیدن سخنان رستم، با لشگریان خویش، رستم و یارانش را محاصره نمودند. رستم و بیژن به همراه هفت دلاور، آنقدر از لشگریان افراسیاب را کشتند و یا زخمی نمودند که جوی خون بر درگاه افراسیاب جاری شد. افراسیاب چون دید تاب مقاومت در برابر رستم را ندارد، از آنجا گریخت. رستم و یارانش وارد کاخ شده و هرچه از زر و سیم و گوهر و فرش های گرانبها و اسبان گرانمایه بود به همراه پری چهرگان زیبا روی، به غنیمت گرفتند و به سوی ایران روانه شدند.
لشگرکشی افراسیاب به ایران
پس از این که رستم با پیروزی بر افراسیاب ،بیژن را آزاد ساخت و او را به ایران برد، افراسیاب به کاخ آمد و به دبیران و پهلوانان گفت: از زمان منوچهر تا کنون کسی نتوانسته است این چنین به توران زمین بتازد و شبانه به کاخ ما وارد شود. ماباید از فغفور چین و دیگر کشورها کمک بخواهیم و با ایران بجنگیم.
لشگری از افراد جنگجو آماده شد و شیده فرزند افراسیاب فرماندهی لشگر را بر عهده گرفت. هومان برادر پیران ویسه با سی هزار شمشیرزن درقلب سپاه توران جای گرفت.
دو لشگر ایران و توران درمقابل
یکدیگر صف آرایی کردند. مدت سه روز هریک ازدو لشگر منتظر بودند تا دیگری حمله را
شروع نماید. هومان، پیران را ســرزنش می
کرد که چرا جنگ را آغاز نمی کنید. درسپاه ایران نیز بیژن اصرار درجنگیدن داشت. سرانجام
هومان و بیژن رودرروی یکدیگر قرارگرفتند. ابتدا با تیرو کمان جنگیدند. تیرها تمام
شد. روی به نیزه آوردند. زره ها پاره شد. اما سودی نبخشید. دست به شمشیر بردند.
هردو خسته و تشنه همچنان به مبارزه ادامه
می دادند. هوا تاریک شده بود . هردو پهلوان هم چنان که برروی اسب قرارداشتند، کمربند یکدیگر را گرفتند. اما هردو چون کوه
استوار ماندند. آنها از اسب پیاه شدند و به کشتی گرفتن پرداختند. این کار نیز ساعت
ها ادامه یافت. آنها تا صبح کشتی گرفتند. هومان از نظر زور و قدرت بر بیژن فزونی
داشت. اما بیژن با درایت و هوش، سرانجام توانست ران راست و قسمت چپ گردن هومان را
در اختیار بگیرد. سپس او را بر زمین زد و
سر از بدنش جدا ساخت. بیژن خدا را شکر
نمود که توانسته است انتقام سیاوش و هفتاد فرزند گودرز را بگیرد.
پیران از کشته شدن برادرش هومان سخت برخود می پیچید و از داغ برادر اشگ در چشم داشت. او به برادردیگرش نستیهن گفت: هرچه زودتر انتقام خون برادرمان هومان را بگیر. سپس دستور داد تا سپاه توران شبانه به سپاه ایران شبیخون بزنند. نستیهن به دستور پیران با ده هزار سوارآزموده در نیمه های شب به سپاه ایران حمله نمودند. اما دیده بان ایران به ایرانیان گزارش داد که لشگر توران به ما نزدیک شده است. گودرز به بیژن گفت تا با هزار سوار به مقابله با نستیهن بپردازد. بیژن تیری به سوی اسب نستیهن رها نمود. نستیهن بر زمین افتاد. بیژن با سرعت به او نزدیک شد و با عمود بر فرقش کوبید که جان به جان آفرین تسلیم نمود.
پیران نامه ای به گودرز کشواد نوشت و درآن
ذکرکرد که تا کی باید خون ریزی ادامه داشته باشد. بهتر است دست از جنگ بشوییم و
همانند روزگار جمشید و منوچهر با صلح و صفا زندگی کنیم. گودرز نیز در جواب نامه ی
پیران نوشت: ای پیران تو زبان چرب و شیرینی داری. اما زبانت با دلت هماهنگی ندارد.
هرگاه احساس ضعف
می کنی، حاضر به صلــح می شوی و زمـانی که
به قــدرت
می رسی، به جنگ می پردازی.
سرانجام گودرز و پیران رویاروی گفتگو نمودند. پیران گفت: ای گودرز بیا و پیمانی ببندیم. من و تو با یکدیگر می جنگیم. اگر من به دست تو کشته شدم، با لشگر توران پیکار مکن و اگر تو به دست من کشته شدی، من به لشگر ایران آسیبی نخواهم رسانید. گودرز گفت: بهتر است که ده سوار از دو سپاه با یکدیگر دو به دو بجنگند و درآخر نیز ما با هم به نبرد بپردازیم.
جنگ یازده رخ
هم رزمان بدین شرح نامزد شدند: ابتدا گیو با گروی زره هم رزم شد. فریبرز با گلباد. رهام با بارمان. گرازه با سیامک. گرگین با اندریمان. بیژن با رویین. زنگه شاوران با اخواست. فروهل با زنگله. برته با کهرم. هجیر با سپهرم و درآخر گودرز با پیران که مجموع آنها یازده تن از ایران با یازده تن از توران جنگیدند. این جنگ را به همین علت (یازده رخ) نامیدند.
درپایان جنگ یازده رخ، همه ی پهلوانان ایرانی همرزمان خود را شکست دادند. گودرزپس از این پیروزی دستور داد تا لشگر به سوی ایران حرکت کنند. آنها با ده مبارز فاتح و سرهای بریده شده به نزد کیخسرو رهسپارشدند. تنها گروی زره زنده بود. گیو او را به نزد شاه برد. کیخسرو از اسب پیاده شد و شکر خدای را بجا آورد. شاه دربین کشتگان چشمش به پیران افتاد. اشک از دیدگانش سرازیر گشت. از کردار نیک پیران یاد نمود که چندین سال از او مراقبت نموده بود. شاه گفت: افسوس که پیران فریب افراسیاب نامرد را خورد. سپس دستور داد تا تن پیران را با مشگ و کافورو گلاب ناب بشویند و با دیبای رومی بپوشانند و با احترام در دخمه ای در خور بزرگان جای دهند. پس ازآن کیخسرو به دژخیمان دستور داد تا گروی زره را که قاتل سیاوش بود، چون گوسفندی سر بریدند و تنش را در آب انداختند.
لشگرآرایی کیخسرو به جنگ افراسیاب
سپاه ایران برای جنگ با توران آماده شد. کیخسرو رستم را در جناح راست لشگر قرارداد و پهلوانان دیگر از جمله گیو و گودرز و طوس نیز مهیای نبرد با دشمن شدند.
افراسیاب ، توسط فرزندش شیده به کیخسرو پیام داد که اگر سیاوش به دست من کشته شد، بی گناه نبود. گودرز و کاووس با من دشمنند. تو خود را از آنان کنـاربکش. اگر خواهان جنگ هستی، بدان که من به اندازه ی ریگ بیابان لشگر در اختیار دارم. اما از خون ریختن بیم دارم. اگر با من پیمان ببندی و خون سیاوش را به فراموشی بسپاری، همه ی گنج و سپاه و تاج و تخت از آن تو خواهد بود. اما اگر بر طبل جنگ می کوبی، بیا تا من و تو بدون دخالت لشگریان بجنگیم. اگر من به دست تو کشته شدم، همه ی سپاه در خدمت تو باشد و اگر تو به دست من کشته شدی، سپاه تو در زنهار من باشد. من شیده (پشنگ) را که دل شیر و چنگ پلنگ دارد برای مذاکره به نزد شما می فرستم.
شیده، با پیام افراسیاب به نزد سپاه ایران آمد. کیخسرو با دیده ی اشکبار به ایرانیان گفت: شیده دایی من است. او پهلوانی است که چون پدر فریب کار است و سلاحی جادویی دارد. شمشیر بر جوشن و خود او کارگر نیست. اسبش نژاد از دیو دارد. او هرگز با شما نمی جنگد. چرا که از نژادش شرم دارد. افراسیاب سیاوش را کشت و داغ بر دل کاووس نهاد. من نیز باید فرزندش را به هلاکت برسانم تا در داغ فرزند بسوزد.
شیده آماده ی جنگ با کیخسرو شد. ابتدا با نیزه های دراز و سپس با عمود و شمشیر پیکار کردند. آنها ساعت ها با یکدیگر جنگیدند. شیده خسته شــده بود. او می دانست که فره ایزدی به دنبال کیخسرو است. اشگ دردیدگان داشت. هوا تاریک شد. اسب شیده از تشنگی رو به هلاکت بود. شیده حیله ای اندیشید و روی به شاه کرد و گفت: بهتر است از اسب پیاه شویم و کشتی بگیریم. شاه متوجه مکر او شد. اما پذیرفت. هردو پهلوان با هم گلاویز شدند. خاک و خون درهم آمیخت. کیخسرو هم چون شیری که بر گورخر حمله می کند، چنگ زد و گردن شیده را از سمت چپ و پشت او را از راست گرفت و بر زمین کوبید. به طوری که مهره های کمر شیـده خرد شد. سپس خنجر کشید و پهلوی او را درید.
کیخسرو پس از کشتن شیده با لشگر خویش از رود جیحون گذشته و به شهر سغد رسیدند. درآنجا به مردم اعلام نمودند که ما راه خدا را در پیش داریم. هرکس از ما امان بخواهد به او امان می دهیم. لشگریان ایران به هردژی می رسیدند، آن راخراب می کردند. سرانجام به کلزریون که شهری آباد و خرم بود رسیدند. لشگر افراسیاب از ورود لشگرایران آگاه شدند و از کنگ دژ به آنجا روی نهادند و در مقابل سپاه ایران اردو زدند. در این هنگام بادی سخت وزیدن گرفت. به طوری که جهت باد به سوی تورانیان بود. ترکان گرفتار شدند. عده ای زیادی از آنها پای به فرار نهادند. افراسیاب چون چنان دید و از طرفی می دانست که رستم نیز در این جنگ حضور دارد، پس به سوی کنگ دژ گریخت. کنگ دژ جایی امن بود که دیده بانش بیست فرسنگ از بالای برج چشم انداز داشت. ارتفاع آن به اندازه ی یک تیر پرتاب و در هرگوشه ی آن نیز چشمه های آب جاری بود.
افراسیاب و یارانش به کنگ دژ وارد
شدند. او نامه ای به فغفورچین نوشت و درآن ذکر کرد که گردش روزگار مرا به اینجا
کشانید. کسی را که باید می کشتم، اکنون روزگارم را سیاه کرده است. از فغفور
می خواهم که سپاهی به کمک من بفرستد.
فغفور پس از دریافت نامه ی افراسیاب، آنچه را از وسایل جنگی و سرباز داشت دراختیار افراسیاب قرارداد. عراده های جنگی و منجنیق در برج و باروها کارگذاشتند تا سواران و نیروهای ترک به راحتی بتوانند از برج بالا و پایین بروند.
افراسیاب با خیال راحت در کنگ دژ به استراحت پرداخته بود. کیخسرو با لشگر دراطراف کنگ دژ به وسعت هفت فرسنگ مستقر شدند. شاه به سوی کنگ آمد و صدای چنگ و آواز شنید. او از گردش روزگار و کار افراسیاب خنده اش گرفت و روی به رستم نمود و گفت: افراسیاب از ما گریزان شده و دراینجا با خیال راحت به عیش و نوش پرداخته است. این بار دیگر نباید به او فرصت دهیم. ما باید دژ را با سنگ و خاکش درهم بکوبیم.
روز دیگر درب دژ باز شد و جهن فرزند افراسیاب با ده سوار خارج شد و درمقابل کیخسرو تعظیم نمود و در حالی که اشک می ریخت به شاه گفت: پدرم زانوی غم در بغل گرفته و برگذشته افسوس می خورد و مرتب نام سیاوش را برزبان می آورد که چرا او را کشتم. او می گوید: کیخسرو نوه ی من و از خون من است. همه ی ما از پشت فریدون و از نژاد جمشید هستیم. بیا و کینه ها را از دل بیرون کنیم. گنج و تاج و سپاه دراختیار تو باشد. اگر سخنان صادقانه ی مرا پذیرفتی بر تو درود باد وگرنه آماده ی پیکار با تو هستم.
کیخسرو در جواب افراسیاب، به جهن گفت: برو به افراسیاب بگو: پدرم سیاوش را کشتی و مادرم فرنگیس را که دخترت بود، با وجود بارداری با آن خواری از پرده سرا بیرون کشیدی و تازیانه زدی که اگر پیران سر نرسیده بود، او را کشته بودی و آنگاه که از مادر متولد شدم، مرا به شبانان سپردی و چون مرا نزد تو آوردند دستور دادی همانند سیاوش سر از بدنم جدا سازند که بازهم با سیاست پیران نجـات یافتم. برادرت اغریرث نیک سرشت را با قساوت تمام کشتی. حال جوابی جز با شمشیر ندارم.
کیخسرو به همراه رستم و گودرز و گستهم در چهارسوی دژ مستقر شدند. شاه دستور داد تا خندقی به دور حصار کندند. صدها عرابه و منجنیق در اطراف دژ گماردند و در زیر ستون های دژ چوب نهادند و آنها را با نفط آلودند و آتش زدند. سرانجام قسمتی از دژ خراب و رخنه ای باز شد. ساکنان دژ به سوی شکاف آمدند که رستم و گودرز به آنان امان ندادند. افراسیاب که خود را در خطر دید از راه مخفی درون دژ که به بیابان راه داشت، فرار کرد. ایرانیان دژ را تسخیر کردند. اما هرچـه گشتند از افراسیاب خبری نیافتند.
افراسیاب به چین گریخت و به کمک فغفور، لشگری بزرگ آماده کرد. دوباره طبل جنگ نواخته شد و دو لشگر ایران و توران در مقابل یکدیگر صف آرایی نمودند. فاصله ی دولشگر دو فرسنگ بود. کیخسرو به طوس گفت: گمان می کنم که افراسیاب قصد دارد بر ما شبیخون بزند. باید در راه آنان خندقی بکنیم. امشب دیده بانی انجام نشود. آتش نیفروزید و شمع و چراغ روشن نکنید و صدای بوق و کوس و زنگ نیز شنیده نشود.
همان طور که کیخسرو پیش بینی می کرد، افراسیاب به یاران خود گفت: ما باید سحرگاه بر ایرانیان شبیخون بزنیم و آنان را غافلگیر سازیم. او پنج هزار از افراد زبده را انتخاب کرد و قبل ازآن نیز کارآگاهانی را برای تجسس فرستاده بود که آنان به او اطلاع دادند: لشگر ایران همه در خواب به سر می برند. افراسیاب با خیالی آسوده دستور حمله داد. درهمان دم چندین تن از سواران او به خندق افتادند. رستم از سویی فریاد برآورد. گودرز و گیو و طوس با بوق و آوای کوس به پیش تاختند. کیخسرو نیز با درفش کاویانی درمقابل آنان ظاهر گشت. لشگر توران درمحاصره قرار گرفت. دشت و صحرا به خون رنگین شد. بسیاری از تورانیـان کشته شدند. افراسیاب، آرام درفش را سرنگون ساخت و با هزارنفر از سواران خود از بی راهه پای به گـریـز نهاد و به بهشت کنگ که درآن طرف مکـران و دریـای آب زره قـرار داشت، رفت .
کیخسرو در تعقیب افراسیاب
کیخسرو به کنار دریای آب زره رسید.
ناخدای کشتی گفت: باید
توشه ی یک ساله بردارید. کشتی به راه افتاد و شش ماه سپری شد. در ماه هفتم بادی سخت وزیدن گرفت. به طوری که نزدیک بود
بادبان ها را از جای بکند. کشتیبان فردی
مجرب بود و کشتی را به سویی راند که به آن فم الاسد می گفتند. در آنجا سپاه ایران
چیزهای عجیبی در دریا مشاهده کردند. حیواناتی نظیر گاو و شیر و مردمانی که موهایی
چون کمند داشتند و تن آنان پراز پشم هم چون گوسفندان بود. گروهی را دیدند که سرشان
چون گاومیش بود و گروهی که تنشان همانند
ماهی و بدنشان چون پلنگ و دسته ای که سرشان مانند گورخر و بدنشان چون نهنگ بود. عده
ای نیز سرشان چون خوک و تنشان چون بره بود.
سرانجام هوا آرام گرفت و ساکنین کشتی سالم به خشکی رسیدند. کیخسرو خدا را شکرنمود و سپاه دربیابان به راه افتادند. آنان به شهری آباد رسیدند. مردم آنجا همه از افراسیاب به بدی یاد می کردند. کیخسرو یکسال درآنجا ماند. آنها اثری از افراسیاب بدست نیاوردند. شاه دستور بازگشت داد. دربین راه کاووس و کیخسرو با اسبان تیزرو به سوی آتشکده ی آذرگشسب در بلخ رفتند و درآنجا به راز و نیاز با خدا پرداختند و از خداوند بزرگ خواستند تا آنان را از شرافراسیاب ، این دیو پلید رها گرداند.
کشته شدن افراسیاب به دست کیخسرو
افراسیاب دربدر و آواره ی کوه و بیابان شده بود. سرانجام به نزدیک غاربردع رسید. او وارد غارشد و درگوشه ای آرام گرفت. درحالی که به گذشته فکر می کرد و افسوس می خورد. او پشیمان بود. با خدای خود به راز و نیاز پرداخت و گفت: ای خدای بزرگ ، من بنده ی پرگناه تو هستم. مرا ببخش و دوباره تاج و تخت را به من بازگردان. افسوس که برادر و پسرم را از دست دادم. ای خدا یا تخت شاهی را به من عطا کن و یا جانم را بستان.
هوم که یکی از مردان نیک و از نژاد
فریدون بود همه روزه برای عبادت به این
غار رفت و آمد می کرد. هنگام ورود به غار،
صدای ناله ای به گوشش خورد. او صدای افراسیاب را شناخت. کمندی را که به جای
زنار بر کمر بسته بود، بازکرد و چون شیری
ژیان به نزد افراسیاب آمد. افراسیاب با او گلاویز شد. اما هوم بر او چیره شد و دست
و پای او را بست و کشان کشان برد. افراسیاب به او گفت: با من چه کار داری؟ من مردی
بازرگانم که دراینجا به راز و نیاز با خدا مشغولم. هوم گفت: من تو را شناختم. شاهی
که برادرش را کشت. سیاوش را نابود کرد. آیا به فکر چنین روزی بودی؟ افراسیاب گفت: تو
راست می گویی. آیا تاکنون کسی را بی گنـاه دیده ای؟ مرا رها کن. از خدا بترس. هوم
گفت: ای افراسیاب مرگ تو نزدیک است. تو به
دست کیخسرو کشته خواهی شد. سپس کمند را قدری سست نمود. افراسیاب ازچنگ او گریخت و
به سرعت درآب دریا جست و ناپدید شد. گودرز
وگیو و همراهان ازآنجا عبور می کردند. هوم را دیدند
که به آب دریا خیره شده است. گفتند: چکار می کنی؟ آیا
می خواهی ماهی بگیری؟ هوم تمام قضایا را تعریف نمود. گودرز با سرعت به طرف آتشکده
آمد و موضوع را به شاه گفت. شاه و گودرز سواربراسب از ایوان آذرگشسب به نزد هوم
رفتند.
کشته شدن افراسیاب
هوم پس از بیان ماجرای افراسیاب به شاه گفت: تنها راه به دام انداختن افراسیاب این است که برادرش گرسیوز را به کنارآب آورده و از او بخواهیم تا به آواز بلند افراسیاب را صدا بزند. زیرا او علاقه ی زیادی به گرسیوز دارد. شاه دستور داد تا گرسیوز را که پایش بسته بود و برگردنش چرم گاو انداخته بودند، آوردند. گرسیوز برادر را صدا زد. افراسیاب صدای او را شنید و از آب بیرون آمد. گرسیوز به سوی برادر شتافت و از اوپرسید: اینجا چه می کنی؟ آن فر و شکوه تو چه شد؟ تاج و گنج و سپاه تو کجاست؟ کو آن همه دانش و زوردست؟ افراسیاب به گریه افتاد وماجرا را برایش بیان کرد. آن دو مشغول گفتگو بودند که یکی از یاران کیخسرو سرافراسیاب را به بند کشید و از دریا به سوی دشت آورد. کیخسرو با شمشیر بالای سر افراسیاب ایستاد. افراسیاب التماس کنان از شاه خواست که او را نکشد و گفت: ای کینه جو چرا می خواهی نیای خود را بکشی؟ کیخسرو گفت: ای بی خرد، برادرت اغریرث را سر بریدی. پدرمرا بی گناه کشتی. آیا این روز را پیش بینی کرده بودی؟ کیخسرو شمشیرکشید و سر از بدن افراسیاب جدا ساخت. سپس به دژخیمان دستور داد تا گرسیوز را از میان به دو نیم کردند.
کناره گیری کیخسرو ازپادشاهی
کیخسرو شصت سال پادشاهی کرد. او تصمیم گرفت باقیمانده ی عمر خود را در گوشه ای در تنهایی و انزوا طی نماید. پس مدت یک هفته به پرستشگاه رفت. سران ایران از این که شاه آنها را ترک نموده است، پرسش کردند. پس از یک هفته ، شاه بر تخت نشست . آنان به شاه گفتند: مگر ازما خطایی سر زده که ما را ترک نمودید. شاه گفت: خیر، من از کسی رنجی به دل ندارم.
کیخسرو برای باردوم به بارسالار دستور داد تا هیچ کس را به حضور نپذیرد. او به تنهایی با خدا راز و نیاز می کرد. یک شب سروشی در خواب به او گفت: ای پادشاه نیکبخت، تو از جهان هرچه خواستی به آن دست یافتی. اکنون زمان مرگ تو فـرا رسیده است. تا می توانی گنج به درویشان ببخش. بعد از تو لهراسب، پادشاه ایران خواهد بود.
ایرانیان همه نگران وضع کیخسرو بودند. رستم و زال و همه ی نامداران به سوی بارگاه شاه به راه افتادند. زال از شاه گله کرد که چرا نسبت به ما کم لطف شده اید. نکند خدای نکرده دیو تو را از راه به در کرده باشد. کیخسرو در جواب زال گفت: نه اینطور نیست. من همه ی کارهای جهان را به خوبی آراستم. انتقام خون پدرم سیاوش را گرفتم. با بیدادگران مبارزه کردم. اگر بیش از این در این دنیا درنگ کنم، هم چون جمشید و کاووس خواهم لغزید و ارزش و اعتبارم کاسته خواهد شد. از جور ضحاک و تور می ترسم و نمی خواهم همانند آنان مرا به دوزخ ببرند. پس از آن شاه به تمام کسانی که به مردم خدمت کرده بودند، پاداش عطا کرد و از همگان خواست تا برایش دعا کنند. شاید خداوند او را بیامرزد و از رنج و درد و عذاب الهی به دور باشـد.
زال برخاست و از این که درمورد شاه بد قضاوت کرده بود، عذرخواهی کرد. سپس از شاه خواست تا برای فرزندش رستم عهد نامه ای بنویسد. شاه با مشک و عبیر عهد نامه ای برای رستم نوشت. پس از آن گودرز برخاست و عهد نامه ای برای گیو تقاضا کرد. شاه پذیرفت و برای گیو نیز عهدنامه امضا شد. طوس نیز از پادشاه تقاضای عهدنامه نمود که مورد موافقت شاه قرارگرفت.
پادشاهی لهراسب
شاه به بیژن گفت تا لهراسب را به نزدش بیاورند. لهراسب آمد. شاه او را درکنار خود نشانید و تاج شاهی را بر سر او نهاد. ایرانیان همه بهت زده به یکدیگر نگریستند. هیچ کس فکر نمی کرد که شاه، لهراسب را برای جانشینی خود برگزیند. زال گفت: ای پادشاه ما لهراسب را نمی شناسیم و هنری از او سراغ نداریم. افراد زیادی دردستگاه شما هستند که برازنده ی شاهی می باشند.
به دنبال سخنان زال همه ی حاضران برتصمیم شاه اعتراض نمودند. شاه به آنان گفت: شتاب نکنید. آنچه را من می بینم شما نمی بینید. شما از آتش فقط دود آن را مشاهده می کنید. لهراسب شایسته ی پادشاهی ایران است. زیرا او از نژاد پادشاهانی چون هوشنگ و پشین و کیقباد است. او هم دین و هم شرم و حیا دارد. خردمند و بینا دل است. دلیل دیگر من، فرمان خداوند است. من به جز فرمان خدا کاری نکرده ام. هرکس از پند من روی بگرداند، همه ی زحماتش بر باد رفته است. زال پس از شنیدن سخنان کیخسرو انگشت خود را برخاک زد و برلبان خود آشنا نمود و گفت: به این خاک سیاه سوگند که جز به فرمان شاه نخواهم کرد. سپس همه ی بزرگان مجلس بر پای لهراسب گوهر نثار نمودند و پادشاهی را به او تبریک گفتند.
ناپدید شدن کیخسرو
کیخسرو به لهراسب سفارش نمود که جز عدل و داد با مردم رفتار نکند. پس ازآن راه بیابان درپیش گرفت. بزرگان به دنبال شاه به راه افتادند. زال و رستم و گودرز و گیو و بیژن و گستهم و فریبرز و طوس او را همراهی کردند. اما شاه به آنان گفت: شما برگردید. من باید تنها بروم. زال و رستم و گودرز به فرمان شاه عمل کردند و بازگشتند. اما گیو و طوس و فریبرز و بیژن و گستهم به مدت یک روز و یک شب همراه شاه بودند. تا این که به نزدیک چشمه ی آبی رسیدند. همگی رفع تشنگی و گرسنگی نمودند. شب شد. شاه به آنان گفت: روزگار جدایی فرارسید. فردا چون آفتاب سربزند، من در میان شما نخواهم بود.
درنیمه ها ی شب، شاه سر و روی خود را با آب چشمه شست و سرود های زندواست را زمزمـه کرد. سپس به پهلوانان گفت: شما صبح زود از راه بیابان برگردید. چون از طرف کوه، بادی سخت خواهد وزید که شاخ و برگ درختان را درهم خواهد شکست. پس ازآن برفی از ابرسیاه خواهد بارید که راه برگشت را بر شما سخت خواهد کرد. پهلوانان با شنیدن این سخنان نگران شدند. اندکی بعد به خواب رفتند. چون خورشید دمید، آنان ، کیخسرو را در میان خود ندیدند.
پهلوانان تنگدل و افسرده تصمیم به بازگشت گرفتند. چون هوا گرم بود، قدری صبرکردند و پس از رفع تشنگی درکنارچشمه آسودند. ساعتی بعد ابری سیاه پدید آمد و برفی سنگین بارید که از نیزه ی پهلوانان نیز گذشت. آنها گودالهایی در زیر برف پدید آوردند. اما سرانجام نتوانستند مقاومت کنند و جان شیرین خود را از دست دادند.
لهراسب یکصد و بیست سال پادشاهی کرد. او شهری بزرگ ساخت که دارای کوی و برزن و بازار بود. آتشکده ها را آباد کرد. مردم هرسال جشن سده را گرد آتش بر پا می کردند. لهراسب دو فرزند به نام های گشتاسب و زریر داشت. دو شاهزاده نیز از نژاد کاووس در دستگاه لهراسب خدمت می کردند که هردو دلیر و جنگجو و در پیش شاه خیلی عزیز بودند. گشتاسب نسبت به آنان حسادت می ورزید. در یکی از روزها که لهراسب جشنی برپا ساخته بود، گشتاسب برپاخاست و به پدرگفت: پادشاه جاودان باشد. بدان که از بین همه ی مردان مرد به جز رستم زال، کسی هماورد من نیست. اگر می خواهی بنده وار در خدمت شما باشم، مرا به جانشینی خود انتخاب کن. لهراسب گفت: فرزندم تندی مکن. تو هنوز جوانی و ناپخته. سخن را بسنج و به اندازه بگوی. گشتاسب از این سخن پدر ناراحت شد و به او گفت: تو به بیگانگان بیشتر ارج می نهی تا فرزند خویش.
گشتاسب سیصد سوار در اختیار داشت. شبانه با آنان به سوی هندوستان و به نزد پادشاه هند که با او دوست بود، رفت. لهراسب وقتی متوجه شد که فرزندش به هندوستان رفته است، زریر را به دنبال او فرستاد. زریر به نزد برادر رفت و اورا راضی نمود تا به نزد پدر برگردد. گشتاسب به نزد پدرآمد. لهراسب او را نوازش نمود و گفت: فرزندم نام شاه بر من است. اما در حقیقت تو فرمانروا هستی.
رفتن گشتاسب از نزد پدر
چندی گذشت. بازهم گشتاسب از سوی پدر مهر و محبتی ندید و نظاره گر لطف و مرحمت به کاووسیان بود. پس تصمیم گرفت این بار به جایی برود که دیگر کسی نتواند او را پیدا کند. بهتر آن دید که به تنهایی و بدون لشگرازنزد شاه برود. او، راه روم را در پیش گرفت.
گشتاسب توسط مردی خیرخواه به نام هیشوی ازدریا گذشت و به کشورروم وارد شد. او یک هفته غریب و تنها بود و کسی را درآنجا نمی شناخت. به دنبال کار می گشت تا بتواند شکم خود را سیر کند. در شهر به راه افتاد. به دیوان قیصر رسید. روی به اسقف کرد و گفت: دبیری از ایران هستم. می توانم در کار دیوانی به شما کمک کنم. دبیران درآن دیوان، همه به قد و بالای او نگریستند و نظری به اسب و زین و کمند و بازوان ستبر او نمودند. پیش خود گفتند: اندام او با دبیری سازگاری ندارد. پس به او جواب رد دادند. گشتاسب با ناراحتی به سوی گله دار قیصر که نامش نستار بود، رفت. نستار مردی خردمند و فرزانه بود. او گشتاسب را در کنار خود نشانید و به او گفت: تو شاه رو و شاه خو هستـی. تو را با گله چه کار؟ اسبان در کنار دریا و بیابان آزاد هستند. من نمی توانم آنها را به تو بسپارم. گشتاسب به سوی ساربان قیصر رفت و گفت: کاروان شتران را به من بسپار و مزدی به من بده. ساربان گفت: این کار زیبنده ی تو نیست. گشتاسب که همه ی درها را به روی خود بسته دید، به بازار آهنگران رفت و درمقابل درب دکان آهنگری به نام بوراب ایستاد و کار آنان را تماشا کرد. بوراب گفت: ای جــوان چه می خواهی؟ گشتاسب گفت: من بیکارم و می خواهـم برای تامین معاش خود کار کنم. اگراجازه بدهی به کار آهنگری مشغول شوم. بوراب سی و پنج شاگرد داشت. به آنان گفت: پتک را به او بدهید تا ببینیم چه کار می کند. پتک را به گشتاسب سپردند. گشتاسب پتک را بلند کرد و بر سندان کوبید. سندان شکست. همه ی بازاریان از کار او در حیرت ماندند. بوراب ترسید و به او گفت: ای جوان سندان و سنگ و آتش و دم، تاب تو را ندارند. گشتاسب شکسته دل و با شکم گرسنه به روستایی که در نزدیکی شهر بود وارد شد و در سایه ی درخت و در کنارجوی آبی نشست و از خدای مهربان کمک خواست و از بخت و اقبال خود شکایت نمود. کـدخدای ده از آنجا عبور می کرد. دید که جوانی رعنا دست در زیر چانه زده و اشک در دیدگان دارد. دلش به حال او سوخت و او را به خانه ی خویش برد. گشتاسب از او پرسید. تو چه کسی هستی و از چه نژادی؟ کدخدا گفت: من از نژاد فریدون هستم. گشتاسب پس از شنیدن این سخن او را بسیار احترام کرد. آن دو با یکدیگر دوست شدند و هم چون برادربودند.
خواب دیدن کتایون
دریکی از روزها بزرگان در کاخ قیصر روم جمع شده ودر باره ی خواستگاری دختران قیصر به گفتگو نشسته بودند. قیصر سه دختر زیباروی داشت که نام بزرگترین آنها کتایون بود. او دختری زیبا و خردمند و شایسته بود. جوانان زیادی برای خواستگاری او می رفتند. اما کتایون هیچ یک را نمی پسندید. تا این که شبی در خواب دید مردی بیگانه که رویش چون ماه و قـد و بالای او چون سـرو است، در گوشه ای نشسته و کتایون دسته گلی به او داد و او نیز دسته گلی به کتایون تقدیم کرد. کتایون از خواب بیدار شد و به فکرفرو رفت.
روزبعد کدخدا به گشتاسب گفت: تا کی در خانه محزون نشسته ای؟ برخیز تا به کاخ قیصر برویم و جمع خواستگاران دخترقیصر را تماشا کنیم. گشتاسب پذیرفت و با او به کاخ قیصر وارد شدند. کتایون با شصت پرستار درحالی که دسته گلـی به دست داشت، درمیان خواستگاران می گشت که ناگاه چشمش به جوانی زیباروی افتاد که درگوشه ای نشسته است. ناگهان به یاد خواب شب قبل خود افتاد. کتایون او را پسندید و دسته گل را به او تقدیم کرد. خبر به قیصر دادند که کتایون همسرش را برگزیده است. قیصر به دخترش گفت: حال که خود همسرت را برگزیدی، دیگر از من گنج و تاج مخواه. کتایون قبول کرد و با گشتاسب به خانه ی کدخدا رفتند. گشتاسب روزها جهت امرار معاش به شکار می رفت. در یکی از روزها در راه هیشوی که او را از آب عبور داده بود، دید. مقداری از شکار به او داد.
یکی دیگر از پهلوانان روم به نام
میرین از دختر دوم قیصر خواستگاری نمود. قیصر ماجرای داماد اول را برای او شرح داد
وشرط ازدواج با دختر دوم خود را ، رفتن به
بیشه ی فاسقون و کشتن گرگی که چون پیل بود،
قرار داد. میرین در تاریخ گذشتگان خوانده بود که مردی به روم خواهد آمد که
سه کار بزرگ انجام خواهد داد: اول این که داماد قیصر می شود. دوم کشتن گرگ خونخوار
و سوم کشتن اژدهای درنده که به دست او خواهد بود. میرین که جرأت کشتن آن جانوران
را نداشت، به نزد هیشـوی که دوستش بود،
آمد و ماجرا را گفت: هیشوی گفت: این مرد بزرگ هم اکنون به نزد ما خواهد آمد. لحظه
ای بعد گشتاسب آمد و هیشوی میرین را به او معرفی نمود و گفت: میرین قصد ازدواج با
دختر قیصر را دارد. اونژاد از سلم دارد و شمشیرسلم نـــزد اوست. قیصر شرط ازدواج
با دخترش را رفتن به بیشه ی فاسقون و کشتن گرگ درنده قـرارد اده است. فقط تو از
عهده ی چنین
کاری برمی آیی. گشتاسب پذیرفت و گفت: شمشیر سلم را با اسبی راهوار در اختیارمن
بگذارید.
گشتاسب با اسب و شمشیر سلم به نزدیک بیشه ی فاسقون رسید. از اسب فرود آمد و از خداوند کمک خواست و گفت: پروردگارا اگر توسط این گرگ که درحقیقت اژدهایی بزرگ است، کشته شوم، پدرم از داغ من آسایش نخواهد داشت. پس با توکل برخداوند ، با اسب وارد بیشه شد. گرگ او را دید و غرشی سهمگین برکشید و درحالی که با چنگ هم چون پلنگ می غرید، زمین را می درید و مانند شیر جنگی در برابر گشتاسب ظاهر شد. گشتاسب دست در چله ی کمان نهاد و بارشی از تیر به سوی او روانه نمود. گرگ چون شتری فربه بر زمین افتاد. گشتاسب با شمشیر شکمش را درید. سپس دو دندان دراز از آن حیوان کند و از بیشه بیرون آمد. سپس آن دو دندان را به هیشوی سپرد تا به میرین دهد.
میرین به سرعت به سوی کاخ قیصر رفت و اعلان نمود که گرگ درنده را ازپای درآورده و به دو نیم کرده است. سپس دندان های دراز گرگ را به آنان نشان داد. قیصر شاد شد و با حضور اسقف دخترش را به عقد میرین درآورد.
سومین خواستگارقیصر، جوانی بود به
نام اهرن که از میرین کوچکتربود. او از دختر سوم قیصر خواستگاری کرد. قیصر برای او
نیز شرط قرار داد و آن شرط، رفتن به کوه سقیلا و کشتن اژدها بود. اهرن با میرین
دوست بود. به نزد او رفت و چگونگی پیروزی
بر گرگ را از او پرسش نمود و از او
راهنمایی خواست. میرین
نمی خواست که دوست عزیزش را فریب دهد. پس حقیقت را به او گفت و از او خواست تا قسم
یاد کند که این راز را به کسی نگوید. اهرن قسم یاد کرد. میرین از هیشوی خواست تا
همانطورکه درحق او لطف کرده است، اهرن را
نیز به آرزویش برساند. اهرن به نزد هیشوی و گشتاسب آمد وگشتاسب این تقاضا را نیز
پذیرفت. هیشوی گفت: اژدهایی در دل کوه سقیلا وجود دارد که مردم از او به ستوه
آمده اند. این اژدها کرکس را در هوا و نهنگ رااز دریا می رباید. گشتاسب گفت: برو و
خنجری دراز که همچون دندان مار و به زهر آب داده شده و سنانش چون خار باشد با اسب و گرز و برگستوان و جامه های خسروی
حاضرکن. اهرن آنها را دراختیارگشتاسب قرارداد و گشتاسب به سوی کوه سقیلا روان شد.
کشته شدن اژدها به دست گشتاسب
گشتاسب چون به نزدیک کوه سقیلا رسید، نعره ای کشید. ناگهان اژدها را در مقابل خود دید. گشتاسب هم چون تگرگ تیر به سوی او روانه کرد. اژدهــا به او حمله ور شد. اما گشتاسب با یاد خدا خنجری راکه به زهرآلوده بود، در دهان اژدها فرو برد. اژدها دندانهایش را بر روی آن فشرد. تیغه های خنجر، دهانش را درید و زهر آن با خونش آغشته گشت. اژدها بر زمین افتاد و گشتاسب شمشیر کشید و برسر اژدها فرود آورد. سپس دو دندانش را کند. اهرن پیکر بی جان اژدها را که چون گاوی بود، توسط غلامان خود به کاخ قیصر برد. قیصر دخترش را به عقد اهرن درآورد.
قیصر به افتخار دو داماد خود میرین و اهرن که به گمان او، یکی گرگ و دیگری اژدها را از پای درآورده است، جشنی برپا نمود. سواران با بازی گوی و چوگان به هنرنمایی مشغول بودند. کتایون به گشتاسب گفت: چرا درخانه نشسته ای؟ بیا با هم به میدان شهر برویم. تو هم در بازی چوگان شرکت کن و هنرت را نشان بده. گشتاسب گفت: مگر پدرت نبود که ما را از شهر بیرون کرد. او هرگز یادی از ما نمی کند. کتایون اصرار کرد. گشتاسب به ناچار قبول کرد و آن دو به محل جشن آمدند.
هنرنمایی گشتاسب
گشتاسب پای به میدان نهاد و از سواران گوی و چوگان خواست. سپس با چوگان چنان گویی زد که گوی در آسمان ناپدید گشت. همه درتعجب بودند. نوبت به تیراندازی رسید. دراین هنر نیز گشتاسب سرآمد بود. قیصر تماشاگر هنرنمایی او بود. اما او را نشناخت. قیصر به او گفت: آفرین برتو. نام و نژادت چیست؟ گشتاسب خود را فرخ زاد معرفی کرد و گفت: من همان داماد غریبه ای هستم که مرا با دخترت از شهر بیرون راندی. سپس جریان کشتن گرگ و اژدها را به دست خویش بیان کرد. هیشوی نیز گواهی داد. قیصر از او و دخترش پوزش خواست و دستور داد تا او و دخترش را با احترام به کاخ بیاورند. قیصر تاجی مرصع برسر گشتاسب نهاد و فرمان داد تا همه ی بزرگان روم از این پهلوان بزرگ فرمان ببرند و این خبر را به همــه ی کشورها ابلاغ نمایند.
قیصر به پشت گرمی پهلوان فرخ زاد نامه ای به الیاس پادشاه خزر نوشت و از او باج و خراج خواست و گفت: اگر باج ندهی، فرخ زاد را که چون پیلی مست می باشد به آنجا روانه خواهم ساخت. الیاس در پاسخ نوشت: شما به یک سـوار دل خوش کرده اید. اگر او کوه آهن باشد، فقط یک نفر است. من هرگز باج نخواهم داد و آماده ی جنگ با شما هستم. میرین و اهرن به قیصر گفتند: الیاس ،اژدها یا گــرگ نیست که فرخ زاد بتواند آن را از پای درآورد. قیصر به فرخ زاد گفت: آیا تو توانایی روبرو شدن با چنین جنگجویی را داری ؟ اگر تاب مقاومت دربرابر الیاس را نداری، بگو تا با الیاس نرم تر صحبت کنیم و با او سازش نماییم. گشتاسب گفت: باکی نیست. فقط از قیصر یک تقاضا دارم و آن این است که در روز نبرد نه میرین و نه اهرن در کار من دخالت نکنند. زیرا آنها افکاری اهریمنی دارند. قیصر قبول کرد.
روز دیگر دو لشگر در برابر یکدیگر صف آرایی نمودند. الیاس چون قد و بالا و یال و کوپال گشتاسب را دید، ترس بر او مستولی شد و از جنـگیدن با گشتاسب پشیمان گشت. پس سواری به سوی گشتاسب فرستاد تا شاید بتواند او را از جنگیـدن منصرف سازد. سوار به نزد گشتاسب آمد و به او گفت: ای سرافراز، الیاس مـردی جنگجوست. شمشیر او ابر را می شکافد. بیهوده خو را به کشتن مده. الیاس حاضر است بدون جنگ و خونریزی، گنج و هدیه به تو بپردازد و تو را به مهتری بپذیـرد. گشتاسب گفت: دیگر دیر شده است. اکنون هنگام جنگ است.
دو پهلوان رودر روی یکدیگر قرارگرفتند. آنها ابتدا با نیزه و سپس با تیروکمان جنگیدند. الیاس کمند انداخت تا گشتاسب را به دام بیندازد. اما گشتاسب با چالاکی سر خم نمود و به سرعت، تیری بر جوشن الیاس زد که تیر از جوشن او گذشت و بدنش را مجروح ساخت. سپس او را از اسب به زیر کشید و به سوی سپاه قیصر آورد. قیصر از خوشحالی گشتاسب را درآغوش کشید و بر سر و صورت او بوسه زد.
چندی گذشت. قیصر به گشتاسب گفت: می خواهم به ایران لشگرکشی کنم و از لهراسب باج بستانم. نظر تو چیست؟ گشتاسب گفت: هرچه قیصر صلاح بداند. قیصر فرستاده ای به نام قالوس به نزد لهراسب فرستاد و از او باج خواست. لهراسب به قالوس گفت: ای مرد فرزانه و با خرد به من راست بگو. چه شده است؟ روم همواره باج گذار ایران بوده اما اکنون باج گیر شده است؟ قالوس گفت: اگر راستش را بخواهید، سواری به نام فرخ زاد در خدمت قیصر آمده که از بیشه ها شیر می گیرد و رزم در نزد او چون بزم است. لهراسب گفت: او به چه کسی شبیـه است؟ قالوس گفت: او شبیه برادرتان زریر است. لهراسب با شنیدن این سخن دانست که آن پهلوان کسی جز فرزندش گشتاسب نیست. پس به قالوس گفت: برو به قیصر بگو که آن پهلوان فرزند من است. من آماده ی جنگ با شما هستم. سپس لهراسب به زریر گفت: هرچه زودتر به نزد برادرت گشتاسب برو و تاج و تخت و کفش زرین و درفش کاویانی را به او تقدیم کن. من پادشاهی را به گشتاسب می سپارم.
زریر به همراه چند تن از بزرگان و پهلوانان به سوی روم حرکت کرد و به نزد برادرش رفت و چون گشتاسب را دید، او را درآغوش کشید و به او گفت: درود بر تو که پادشاه ایرانی. پدر پیر شده و خواهان پرستش خداوند است. تاج و گنج برای تو فرستاده است. گشتاسب تاج بر سر نهاد و به قیصر پیام داد تا در بزمگاه آنان شرکت نماید. قیصر به مجلس آنان وارد شد و فرخ زاد را بر روی تخت شاهی دید. تازه متوجه شد آن کس که خود را فرخ زاد معرفی کرده است، کسی جز گشتاسب فرزند لهراسب نیست. قیصر ادای احترام کرد. گشتاسب به قیصـر گفت: تـا من زنده ام هرگز از روم باج نخواهم ستاند. سپس روی یکدیگر را بوسیدند. گشتاسب به همراه یارانش به سوی ایران رهسپارشدند.
خواب دیدن فردوسی
فردوسی یک شب در خواب دید، دقیقی شاعر روی به او کرده و گفـت: تو مدح شاهی گفتی که تاج و تخت بر او بنازد . شاه محمود که گنجش نصیب هرکس شد. او کشورگشایی بی نظیر است و تاج همه ی پادشاهان عالم در دست اوست . من از گشتاسب و ارجاسب هزاربیت گفته ام که عمرم کفاف نداد. از تو می خواهم تا یادی از من بنمایی و روان مرا شاد کنی. فردوسی درجواب اوگفت: نگران نباش که من هم به نزد تو خواهم آمد. سپس از خواب بیدار شد . فردوسی ، نزدیک به هزاربیت از اشعاراو را به نام دقیقی درشاهنامه ذکر نمود.
پادشاهی گشتاسب
گشتاسب بر تخت پادشاهی تکیه زد . پدرش لهراسب به سوی آتشکده بلخ روان شد و به راز و نیاز با خدای خویش پرداخت. او سی سال در آتشکده به خدمتگزاری مشغول بود. در زمان گشتاسب همه ی کشورها باج گذار شاه گشتاسب بودند. مگـر ارجاسب پادشاه توران که دیوان از او اطاعت می کردند. او حاضر به پرداخت باج به گشتاسب نبود.
ظهور زرتشت
گشتاسب دو فرزند به نام های اسفندیار و پشوتن داشت. دریکی از روزها مردی بزرگ و خردمند که نامش زردشت بود، به نزد گشتاسب آمد و درحالی که آتشدانی از آتش در دست داشت به شاه گفت: من پیامبرم و این آتش بدون دود که دردست من است، از بهشت آورده ام. دستور خداوند جهان آفرین است که آیین بهی را بپذیری.
پذیرفتن گشتاسب دین زرتشت را
گشتاسب دین زردشت را پذیرفت و آتشکده ای به نام آذر برزین بنا نهاد که در آن ، آتش بدون دود و هیزم بود و بوی خوش آن از عود نبود. زرتشت درخت سـروی را در محوطه ی معبد و در پیش آتش کاشت و بر آن نوشت: " ای گشتاسب دین بهی را بپذیر". پس از چندی آن سرو، تنومند و بزرگ شد. به طوری که با کمند هم امکان عبوراز آن مشکل بود. وقتی درخت شاخ و برگ فراوان یافت، در کنار آن کاخی از سیم و زر بنا نهادند و گرداگرد آن تصاویر جمشید و فریدون را ترسیم کردند. به همه ی کشورها ابلاغ نمودند که فرمان زرتشت را به کار بندید و از بت چیـن روی بگردانید.
جنگ گشتاسب با ارجاسب
زرتشت اعلام کرد دیگر به سالار چین و ترکان باج ندهید. ارجاسب از این خبر برآشفت و به موبدان گفت: ما باید به گشتاسب نامه ای بنویسیم و او را از پیروی زرتشت باز داریم. در دستگاه ارجاسب جادوگری به نام نامخواست بود. ارجاسب ازاوخواست تا نامه ای بدین مضمون به گشتاسب بنویسد: " به نام خداوند، ای گشتاسب ، شنیده ام که تو راه تباهی پیش گرفته ای و آیین پادشاهان پیشین را فراموش کرده ای. پیری جادوگر، تو را منحرف ساخته است. ازاو پیروی مکن. اگر سخن مرا نپذیری پس آماده ی جنگ باش ." ارجاسب به نامخواست گفت: برو و به گشتاسب بگو این نامه را در حضور موبدان بخواند و از زرتشت بخواهد که جواب مرا با دلیل و برهان بدهد. اگر دلایل او قانع کننده باشد، من نیز به دین او خواهم گروید. سپس به نامخواست گفت: با همراهان به سوی کاخ گشتاسب بروید و با احترام نامه را به او داده و پاسخ آن را بگیرید .
نامخواست با بیدرفش و سیصد سوار جنگی به سوی بلخ و به نزد گشتاسب رفتند و نامه را تقدیم شاه نمودند. گشتاسب پس از خواندن نامه، روی درهم کشید و با جاماسب مشاورخود، گفتگو نمود. زریر و اسفندیار شمشیر کشیدند و گفتند: هرکس زرتشت را به پیامبری نپذیرد با شمشیر گردنش را خواهیم زد. سپس به فرستادگــان گفتند: بروید و به ارجاسب بگویید: ما هرگز دست از آیین زرتشت بر نمی داریم و در اولین فرصت و در ماه دی سرتا پا آهن به توران زمین حمله خواهیم کرد و دمار از گرگساران برخواهیم آورد. نا مخواست ، جواب گشتاسب را به ارجاسب رسانید .
ارجاسب چون پیام ایرانیان را شنید، آماده ی جنگ با گشتاسب شد. سیصد هزار سوار جنگی مهیای نبرد شدند. گشتاسب نیز به مرزداران نوشت: سالار ترکان مردی و مردانگی را فراموش کرده و قصد تجاوز به خاک ما را دارد. گشتاسب از آنان خواست تا به یاری او بشتابند. آنان نیز سپاهیان زیادی به کمک گشتاسب فرستادند. سپاه از بلخ به جیحون رسید. گشتاسب از اسب پیاده شد و با جاماسب مشورت نمود.
پیش گویی جاماسب
جاماسب رییس موبدان و دانشمندای گرانمایه بود. او از علم ستاره شناسی بهره داشت و کارهای جهان را خوب پیش بینی می کرد. گشتاسب از او خواست تا آینده ی این جنگ را پیش بینی کند. جاماسب فکری کرد و روی درهم کشید. پس ازآن گفت: ای کاش خداوند این خرد و هنر را به من نداده بود که شهریار از من پرسش کند و من شرمنده باشم. اگر شاه به من امان بدهد، حقیقت را خواهم گفت. گشتاسب گفت: به آن خدای بزرگ و دین پاک زرتشت و به جان برادرم زریرو فرزندم اسفندیار قسـم یاد می کنم که تو در امانی.
جاماسب گفت: جنگی سخت در پیش است. خون
های زیادی از هرطرف برزمین خواهد ریخت. پدران بی پسر و پسران بی پدر خواهند شد. ابتدا
فرزندتان اردشیر کشته خواهد شد. سپس فرزند دیگرتان شیدسب به میدان می رود و مردانه
می جنگد و کشته می شود. آنگاه شه خسروان
گـرامی، پای پیش خواهد گذاشت. دستش را قطع خواهند کرد. اما او با یک دست می
جنگد و درفش را به دنــدان می گیرد که ناگهان تیری بر سرش فرود می آید و جان به
جان آفرین تسلیم می کند. در این هنگام فرزند زریر، به نام نستور، چون نره شیری به
میدان می رود و پیـروز باز می گردد. پس از آن
نیوزار فرزند دیگر شاه به کارزاروارد می شود. او شصت تن از دشمنان را می
کشد و سرانجام کشته می شود. نوبت به برادرتان زریر می رسد. مردانه می جنگد. همه ی
سپاه به او خیره می نگرند. زریر نعره ای چون شیـر بـرمی آورد و با کمندش
هزارنفرازدشمنان را دربند
می کشد و به
نزد شاه می برد. دوباره به میدان بازمی گردد و چون بدن اردشیر را بر روی خاک می
بیند، بر بالین او می نشیند و
می گرید. سپس
با خشم به سوی ارجاسب خاقان چین یورش می
برد. صف دشمنان را شکسته و با یاد خدا سرود زند زردشت را زمزمه
می کند و بی
پروا به پیش می تازد که ناگهان بیدرفش چون روباهی حیله گردر راه او کمین می کند و
تیری به سوی او رها می سازد. دو لشگر چون شیر و گرگ به جان یکدیگر می افتند. بیدرفش
با شمشیر زهرآلود بسیاری از ایرانیان را
از پای درمی آورد. اسفندیار نیز با شمشیر هندی به دنبال بیدرفش می تازد و او را از
اسب به زمین می افکند و با گرز به سپاه دشمن حمله ور می شود. او بسیاری از دشمنان
را به هلاکت می رساند. ارجاسب که هنرنمایی اسفندیار را تماشا می کند، پای به گریز می نهد و خسته و نالان به چین
بازمی گردد. سرانجام لشگر ایران پیروز می شوند.
گشتاسب پس از شنیدن سخنان جاماسب، گرز زرین از دستش رها شد و از هوش رفت. چون به هوش آمد، زارزار گریست و گفت: این پادشاهی چه ارزشی دارد که همه ی خوبان من نابود شوند. سپس به جاماسب گفت: آیا می شود که من زریر را با خود نبرم. زیرا دل مادرم به حالش می سوزد. به جای او کرزم را همراه می سازم. جاماسب گفت: اگر او نباشد، چه کسی بتواند در مقابل گردان چین مقاومت کند. این تقدیر خداوند است و چاره ای جز این نیست. گشتاسب پذیرفت.
جنگ آغاز شد. دو سپاه ایران و توران درمقابل یکدیگر صف آرایی کردند. جنگ، همانگونه که جاماسب پیش بینی کرده بود، پیش رفت. بسیاری از نزدیکان گشتاسب و بزرگان ایران کشته شدند. آنها مردانه مبارزه می کردند. اسفندیار جانانه جنگید. ارجاسب که دید مردان ایرانی بی باکانــه به پیش می تــازند و به یاران او امان نمی دهند، آرام آرام کنارکشید و به سوی بیابان رفت و پای به گریز نهاد. ترکان چون چنان دیدند، همه کمانهای چینی را بر زمین انداختند و تسلیم شدند. اسفندیار دستور داد تا ایرانیان دست از کشتار بردارند. سپس به لشگرگاه آمد و طبل پیروزی نواخته شد.
اسفندیار به میان کشتگان جنگ آمد و بر بالین زریر حاضر شد. ابتدا گریست و جامه ی خسروی برتن درید. سپس دستور داد تا دیگر کشتگان را با عزت و احترام در تابوت نهادند. تعداد کشتگان ایرانی سی هزارتن بود که هزار و صد و شصت و شش تن از آنان جزو نامداران بودند و تعداد هزارو چهل نامور مجروح گشته بودند. تعداد کشتگان دشمن، صد هزار نفر بود که هشتصد تن از آنان نامور و سه هزار و دویست نفر مجروح شده بودند.
گشتاسب پس از این پیروزی به بلخ بازگشت و روی به اسفندیار نمود و گفت: فرزندم تو باید به همه ی کشورها ی بت پرست بروی و آنان را به دین زرتشت بخوانی. اسفندیار پذیرفت و به همه ی کشورها از جمله روم و هندوستان و یمن رفت و دین زرتشت را در جهان گسترش داد.
بدگمان شدن گشتاسب به اسفندیار
یکی از خویشان گشتاسب به نام کرزم که از اسفندیار کینه به دل داشت به نزد شاه آمد و گفت: اسفندیار قصد براندازی حکومت تو را دارد و لشگرزیادی به گرد خـویش جمع کرده است. شاه به اسفندیار بدبین شد و جاماسب را با نامه به سوی فرزند روانه ساخت تا او را به نزدش بیاورند.
اسفندیار به نزد پدرآمد. گشتاسب روی به موبدان و بزرگان کرد و گفت: در مورد فرزندی که با سختی پرورش دهی و تاج زرین بر سرش نهی و درفش و سپاه در اختیارش بگذاری، آنگاه سرکشی نماید و قصد جان پدرکند، نظرتان چیست؟ همه ی بزرگان اسفندیار را سرزنش نمودند. اسفندیار به پدرگفت: قسم می خورم که هرگز در دل نیز نسبت به شما بد گمان نبوده ام. گشتاسب دستور داد تا او را در دژ گنبدان با غل و زنجیر زندانی نمایند. گشتاسب برای ترویج دین زرتشت روی به سیستان نهاد و دوسال درآن ناحیه در خدمت زال و رستم بود. اما گفتار گشتاسب در زال و رستم موثر واقع نشد. آنان حاضربه پذیرفتن آیین جدید نبودند. ارجاسب وقتی دانست که اسفندیار زندانی شده و گشتاسب نیز از بلخ به سیستان رفته، فرصت را غنیمت شمرد و به بلخ حمله کرد.
دراین جا اشعار دقیقی پایان می یابد. فردوسی اشعار خود را محکم تر و بالاتر از دقیقی برمی شمرد. سپس از عدل و سخاوت سلطان محمود یاد می کند.
کشته شدن لهراسب
جاسوسان به ارجاسب خبردادند که گشتاسب به سیستان رفته و لهراسب و تنی چند از یارانش در آتشکده ی بلخ هستند. سپاه ارجاسب به بلخ وارد شدند و فرزند ارجاسب به نام کهرم تیغ زن که پهلوانی دلاور بود دستور داد تا آتش پرستان را نابود سازند و خانه هایشان را بسوزانند. لهراسب از حمله تورانیان آگاه شد و در مقابل آنان مردانه ایستاد. او با کهولت سن چون پیلی مست، بسیاری از دشمنان را به خاک افکند. اما سرانجام براثرتابش آفتاب وخستگی زیاد، برزمین افتاد. ترکان بدنش را قطعه قطعه نمودند. زن گشتاسب آگاه و خردمند بود. برای این که از شر دشمن در امان بماند، همانند ترکان کمربست و سوار براسب به سوی زابل تاخت. او خبر ناگوار کشته شدن لهراسب را به گشتاسب داد.
گشتاسب از درد ، خون گریست و به سرعت از زابل به سوی بلخ آمد و آماده ی نبرد با ارجاسب شد. یکباردیگر دو سپاه ایران و توران رو در روی یکدیگر قـرارگرفتند. کهرم بسیاری از جوانان ایران زمین را به خاک و خون کشید. فرشید ورد از سپاه ایران به مقابله برخاست و در نبردی تن به تن کهرم را از پای درآورد. دراین جنگ نفرات دشمن زیاد تر بود. گشتاسب سی و هشت فرزند خود را از دست داد. سرانجام مجبور به عقب نشینی شد و به طرف کوهی که پر از گیاه و آب و علف بود و در اندرون آن چشمه و آب داشت پناه برد. ارجاسب و لشگرش او را محاصره نمودند. گشتاسب از جاماسب نظر خواست. جاماسب به او گفت: هیچ راهی جز آزاد ساختن اسفندیار از زندان نیست. فقط او می تواند دشمن را تار و مار کند. گشتاسب گفت: هرچه صلاح می دانی انجام بده. جاماسب قبای رومی در بر کرد و به رسم تورانیان لباس پوشید و با هوشیاری از میان سپاه توران به سوی دژ گنبدان رفت و اسفندیار را از بند آزاد ساخت.
اسفندیار پس از آزادی از زندان
شاه، گفت: من انتقام خون لهراسب و برادرم
فرشید ورد را از ارجاسب خواهم گرفت. سپس اسفندیار و جاماسب به سوی گشتاسب رفتند که
با محاصره کنندگان کوه روبرو شدند. اما اسفندیار بسیاری ازآنان را از پای درآورد و
با شجاعتی
بی نظیرهمراه جاماسب از میان آنان عبور
نموده و خود را به نزد گشتاسب رسانیدند.
گشتاسب به کمک اسفندیار لشگر را تجهیز کردند. ارجاسب به فرزندش گفت: کار برما سخت شد. ای کاش اسفندیار را آن زمان که در بند بود ازمیان برمی داشتیم. هیچ یک از ترکان حریف اسفندیار نیست. بهتر است به توران بازگردیم. گرگسار به ارجاسب گفت: من خود حریف اسفندیار هستم. فردا خواهی دید که چگونه اسفندیار را چون کاه از میان برخواهم داشت.
صبح روز بعد اسفندیار به میدان جنگ آمد و در یک یورش حدود سیصد نفر از دشمنان را از پای درآورد. گرگسار تیری بر سینه ی اسفندیارزد. تیر بر زره او خورد و کارگر نیفتاد. اسفندیار چنین وانمود کرد که تیر بر قلبش خورده است. پس خود را بر روی زین آویخت. گرگسار برای جدا ساختن سر اسفندیار به پیش آمد که اسفندیار با کمند سر و گردن گرگسار را در بند نمود و دو دستش را از پشت بست و کشان کشان او را به نزد گشتاسب آورد. سپس او را زندانی نمودند.
ارجاسب فریاد برآورد: کهرم کجاست؟ درفش او را نمی بینم. به نظرش امد که او کشته شده است . پس فراررا بر قرار ترجیح داد. تــرکان وقتی فرمانده ی خویش را فراری دیدند، به زاری به نزد اسفندیار آمدند و تقاضای بخشش کردند. اسفندیارآنان را بخشید و دستور داد تا جنگ متوقف گردد.
اسفندیار پس از این پیروزی به نزد پدرآمد و گفت: اکنون وقت آن است که به قول خود وفا کنی و پادشاهی را به من بسپاری. گشتاسب به او گفت: ای پهلوان دلاور کار تو هنوز به پایان نرسیده است. هنوز خواهرانت در بند ارجاسب گرفتارند. تو باید به توران زمین بروی و آنان را از دهان اژدها برهانی و ارجاسب نابکار را سرکوب نمایی. اسفندیار پذیرفت و خود را برای رفتن به سفری سخت وجانفرسا آماده نمود. او دراین مسیر هفت خوان را پشت سر گذارد.
هفت خوان اسفندیار
درخوان اول اسفندیارابتدا به سراغ گرگسارکه در زندان بود، آمد و به اوگفت: اگربا من همکاری کنی و قول بدهی که با من رو راست باشی، نه تنها زنده خواهی ماند بلکه به تاج و تخت نیز خواهی رسید. درغیراین صورت تو را با شمشیر بر دو نیم خواهم کرد. گرگسارقول همکاری داد. اسفندیار چند جام شراب به او نوشانید و سپس از او پرسید: رویین دژ کجاست؟ تا این جا چند فرسنگ فاصله دارد؟ راه سلامت کدام است؟
گرگسار گفت: سه راه وجود دارد: اولی سه ماه طول می کشد. دومی دو ماه و راه سوم دریک هفته طی می شود. اما راه سوم بسیار خطرناک است و پراز حیوانات درنده چون شیر و گرگ و اژدها و زن جادوگر است. تاکنون کسی جرأت نکرده است که پای در آن راه بگذارد. پس از طی این راه، به بیابانی خواهی رسید که سیمرغ درآن پرواز می کند و سرمایی بسیار سخت حاکم است و چون باد برخیزد، درخت را از ریشه درمی آورد. پس از عبور از آن، رویین دژنمایان خواهد شد که برج و باروی آن سربرابرمی ساید. دورتا دورآن آب روان و رود ها درجریان است. تو باید با کشتی به سوی دژبروی. همه چیزدرآن دژ، مهیاست. اگر صدسال درآن باشی ، نیازبه چیزی نداری.
اسفندیار گفت: من راه سوم را بر می گزینم. حال به من بگودر خوان اول با چه مشکلاتی روبرو خواهم شد؟ گرگسار گفت: ابتدا دو گرگ به تو حمله خواهند کرد. اسفندیار دستورداد تا لشگر به راه افتاد.
اسفندیار در خوان اول با دو گرگ نر و ماده روبرو شد که ران هایی چون گوزن و دو دندان چون پیل داشتند و هم چون شیر می جنگیدند. او توانست به راحتی آن دو گرگ را از دم شمشیر بگذراند.
درخوان دوم اسفندیار با دو شیر نر و ماده روبرو شد که آنها را نیز به هلاکت رسانید. درخوان سوم او با اژدها مواجه گشت. اسفندیاربرای کشتن اژدها از تجربه ی رستم استفاده کرد. او نیز گردونه ای تیغ دار ساخت که به صورت صندوقی بود. درگردونه نشست و آن را به حرکت درآوردند. اژدها آن را بلعید و تیغه های گردونه اژدها را از پای درآورد. درخوان چهارم طلسم زن جادوگر را شکست و پیروز شـد. درخوان پنجم سیمرغ را کشت. درخوان ششم اسفندیار بر برف و سرما غلبه نمود. درخوان هفتم اسفندیار از رودی سهمگین عبور کرد.
اسفندیار پس از عبور از رود خروشان نفسی به راحتی کشید و گفت: اکنون وقت آن است که به سوی ارجاسب بروم و سر از تن آن نامرد جدا نمایم تا روح لهراسب آرامش یابد. من باید انتقام خون فرشید ورد را بستانم و اندریمان را که سی و هشت تن از بزرگان ما را کشت به سزای عملش برسانم. اسفندیار به گرگسار گفت: نظر تو چیست؟ گرگسار که از موفقیت ها ی اسفندیار ناراحت بود، دیگر طاقت نیاورد و به او گفت: من دلم می خواهد که تو نابود شوی. ناکامی تو آرزوی من است. اسفندیار خشمگین شد و به او گفت: ای نادان من به تو قول دادم که پس از پیروزی بر رویین دژ تو را فرمانده کنم و به فرزندانت آسیبی نرسانم. حال می بینم که تو لیاقت آن را نداری. سپس اسفندیار با شمشیر هندی گرگسار را به دو نیم کرد.
اسفندیار پس از پشت سر گذاشتن هفت خوان به رویین دژ رسید. اما فتح دژ کار آسانی نبود. او و همراهان به صورت بازرگانان و با کفش ساربانی و گلیمی برتن با پارچه های زربفت و دیبای چینی و شترانی با بارهایی از گوهرهای قیمتی وارد دژ شدند. سپس به نزد ارجاسب رفت و کالاهای ارزشمند خویش را به شاه نثار نمود. سپس به ارجاسب گفت: نام من خراد است. مردی بازرگانم. پدرم ترک و مادرم از آزادگان است. از توران جنس می خریم و به ایران می بریم. ارجاسب به آنها اجازه داد تا به داد و ستد بپردازند.
خواهران اسفندیار برای خرید به نزد
او آمدند و گفتند: شمـا که از ایــران می آیید
آیا از گشتاسب و اسفندیار خبری دارید؟ ما دختران پادشاه هستیم و در دست
ارجاسب گرفتاریم. هر روز باید با پای برهنه آبکشی نماییم. اسفندیار از زیر گلیم
فریاد زد: هرچه بر سر شما
می آید، از گشتاسب بیدادگر است. همای خواهر اسفندیار صدای برادرش را شناخت. اسفندیار
لب گزید و او را به سکوت دعوت نمود.
لشگر اسفندیار در بیرون دژ آماده بودند. آنها بنا به قرارقبلی منتظر بودند از بالای دژ آتش روشن شود تا حمله را شروع نمایند. اسفندیار در فکر بود که چگونه آتش بر بالای بام روشن سازد. فکری به خاطرش آمد. پس به نزد شاه رفت و گفت: ما در هنگام آمدن ازراه دریا، دچار بادی سخت شدیم که نزدیک بود کشتی ما غرق شود. من نذر کردم که اگر سالم به مقصد برسیم میهمانی بزرگی ترتیب دهم و همه ی مردم را مهمان کنم . حال اگر شاه اجازه فرمایند بر بالای بام رفته و درآن جای وسیع به پخت و پز بپردازیم. شاه اجازه داد. اسفندیار دستور داد تا بر بالای بام آتش بیفروزند. دود و آتش بر هوا برخاست. لشگر ایران پس از دیدن دود و آتش به سوی دژ هجوم آوردند. جنگی سخت درگرفت. اسفندیار به سوی کاخ ارجاسب رفت. همای و به آفرید را به نزد سپاهیان ایران فرستاد و خود با ارجاسـب درگیرشد و پس از زد و خوردهای فراوان سرانجام اسفندیار بر ارجاسب پیروز شد و سر از بدنش جدا کرد.
کهرم فرزند ارجاسب به خونخواهی پدر آمد و با اسفندیار گلاویزشد. اسفندیار با شگفتی تمام کمر او را گرفت و چنان او را بر زمین کوبید که همه ی لشگریان ایران بر او آفرین خواندند. سپس دستان او را بست و اندریمان را نیز دستگیر کرده و هردو را زنده بر دار کردند.
اسفندیار پس از این پیروزی نامه ای به پدرش گشتاسب نوشت و مژده ی فتح و پیروزی به او داد. گشتاسب پس از دریافت نامه ی اسفنـدیار خوشحـال شد و به او نوشت: فرزندم همیشه پاینده باشی. درختی را که کاشتم به بارنشست. تو انتقام نیا و سی و شش تن از برادرانت را از دشمن گرفتی. مبادا پیشه ات خون ریختن شود. دیگر بیش از این خون ریزی صلاح نیست. هرچه زودتر به ایران بازگرد.
آغاز داستان رستم و اسفندیار
اسفندیار به نزد پدرآمد. اما گشتاسب ازقولی که به فرزند داده بود هیچ یاد نکرد. اسفندیار با ناراحتی به نزد مادرش کتایون رفت و گفت: پدرم به من گفت: اگر انتقام لهراسب را بگیری و خواهرانت را از بند نجات دهی، پادشاهی را به تو واگذار می کنم. اما او به قول خود وفا نکرد. مادر به او گفت: فرزندم گنج و سپاه دراختیار توست. فقط تاج ازآن پدرت می باشد. نگران نباش.
اسفندیار چند روزی به نزد پدر نرفت.
گشتاسب از قضیه آگاه شد و دانست که او خواستار پادشاهی است. پس با جاماسب مشورت
نمود و گفت: آیا فرزند من عمـرش دراز است؟ آیا تاج پادشاهی را بر سر خواهد نهاد؟
جاماسب زیج ها را در کنار یکدیگر نهاد و پس از اندکی تامل، اشگ از دیدگان جاری ساخت. گشتاسب گفت: مگر چه دیدی؟ جاماسب گفت: من چه بد اخترم که باید
خبری بد به شما بدهم. سپس گفت: فرزندت به دست مرد بزرگی کشته خواهد شد. او نیز چون
زریر عمرش کوتاه است. گشتاسب پرسید: مرگ او به دست کیست؟ جاماسب گفت: مرگش در
زابلستان و به دست رستم دستان است. گشتاسب گفت: اگر پادشاهی را به او بسپارم، از گردش
روزگار ایمن خواهد بود؟ جاماسب گفت: خیر،
چرخ گردون و قضا و قدر را
نمی توان تغییر داد. شاه به اندیشه فرو رفت.
سرانجام اسفندیار به نزد پدرآمد و به او گفت: ای پدر همه ی سختی ها را تحمل کردم. به ترویج دین زرتشت پرداختم. ارجاسب را کشتم. خواهرانم را آزاد ساختم. اما تو به گفته های خام کرزم مرا در بند نمودی و به زابل رفتی و پدرت لهراسب را تنها گذاشتی تا به دست ارجاسب کشته شد. روز جزا خدا بین من و تو حاکم خواهد بود. اکنـون بهانه ات چیست؟ شاهـان چون عهـد و پیمان می بندند، وفا می کنند .
گشتاسب گفت : فرزندم همه ی گفته
های تو را قبول دارم. تو در جهان بی نظیری. مگر رستم زال که در زابلستان و بست و
غزنین و کابلستان حاکم است و هرگز حاضرنیست از رای و فرمان من اطاعت کند. او خود
را دارای تاج کهن و مرا صاحب تاج نو می داند. هنگامی که کیخسرو، لهراسب را به
پادشاهی برگزید، رستم او را به شاهی نپذیرفت. تو باید با او بجنگی و
او را دست بسته به نزد من بیاوری. برادرش زواره و فرزندش فرامرز را سرکوب کنی. گشتاسب
قسم یاد کرد و گفت: به زند و زرتشت و آیین بهی و جان نوش آذر سوگند
می خورم که اگر بر رستم پیروز شوی، سپاه و
تخت و تاج را به تو خواهم سپرد.
اسفندیار گفت: رستم پهلوانی است که از زمان منوچهر و کیقباد صاحب رخش بوده و تاج بخش نامیده می شده و اکنون پیر گشته است. جنگ با او برای تو چه سودی دارد؟
گشتاسب گفت: هرکس از راه خدا منحرف گردد، شکست می خورد. کاووس از ابلیس فرمان برد و خواست به آسمان ها سفر کند. با عقاب ها به آسمان پرواز کرد. عاقبت با خفت و خواری بر زمین خورد. رسوایی دیگرش، عشق او به سودابه بود که فرزند بی گناهش را فدای زنی هوسران قرارداد. حال تو اگر خواستار پادشاهی هستی باید به جنگ رستم بروی. سرانجام اسفندیار پذیرفت تا به جنگ رستم برود .
وقتـی کتایون از سخنان گشتاسب به اسفندیار آگاه شد، به فرزنـد گفت: شنیده ام که قصد جنگیدن با رستم را داری و قراراست که او را دست بسته به نزد گشتاسب ببری. اما از من به تو نصیحت که از این کار درگذر و شتاب مکن. رستــم سواری است که زور پیل دارد. او بود که جگر دیو سپیــد را درآورد. شاه هاماوران را کشت. سهراب که نظیرش در جهان نبود، به دست او کشته شد. اکوان دیو و کاموس و شنگل در برابرش تاب مقاومت نداشتند. ای فرزند برای بدست آوردن تاج، سرت را بر با د مده. پدرت پیرشده و تو جوانی و زور و قدرت داری. عاقبت این گنج و تاج به تو خواهد رسید. نفرین ابدی را برای خود مخر.
اسفندیار گفت: ای مادر مهربان. همه
ی حرف های تو را به جان خریدارم. شایسته ی من نیست که به جنگ رستم بروم و دست او
را ببندم. رستم نسبت به ایرانیان دلسوز و نیکو کار است. اما من
نمی توانم از فرمان شاه سرپیچی کنم. اگر تقدیــر چنین باشد که عمرم در زابل به
سرآید، کاری نمی توان کرد. اگر رستم به
فرمان من درآید، نسبت به اوبی احترامی
نخواهم کرد.
مادرگفت: رستم هرگز به فرمان تو درنخواهد آمد. او کسی است که بارها کیکاووس را به جهت کارهای خودسرانه و نابخردانه مورد عتاب و سرزنش قرارداده و طوس را در حضور کاووس با پشت دست برزمین زده است.
متاسفانه سخنان مادر براسفندیار اثر نکرد و او همچنان برسر حرف خود بود. اسفندیار فرزندش بهمن را به نزد رستم فرستاد و به او گفت: به نزد رستم برو و با احترام با او رفتار کن. به او بگو تو پادشاهان زیادی دیده ای. اگر نیک بنگری، این گنج و سپاه و تخت و کلاه که به دست آورده ای همه از نیاکان ماست. چه چیز باعث شده که سر از فرمان لهراسب پیچیدی؟ تو به گشتاسب توجه نکردی و حتی از نوشتن یک نامه به او دریغ ورزیدی؟ گشتاسب قسم یاد کرده که تو را در بارگاهش دست بستـه ببیند. من قول می دهم که از تو در نزد شاه وساطت نمایم و با احترام با تو رفتارشود.
بهمن به نزد رستم آمد و پیام پدر را به او داد. رستم به بهمن گفت: به نزد پدرت اسفندیار برو و بگو من حاضرم بدون سپاه به نزد شاه بروم. اما هـرگز اجازه نمی دهم کسی دستم را ببندد و بر پایم بند بنهد. اگر در حضور پادشاه بر من ثابت شود که گناهی کرده ام، آنگاه حاضرم که دستم را ببندید و بر پایم پالهنگ بزنید. برو و سلام مرا به پدرت برسان و بگو چند ی روزی به نزد من بیا و مهمان من باش. دوست دارم تو را ببینم و زور و مردی تو را تماشا کنم. بهمن به نزد پدربازگشت.
دیدار رستم و اسفندیار
رستم به برادرش گفت: قراراست اسفندیار به نزد ما بیاید. او شاهزاده است. تخت
های زرین در ایوان بزنید. سپس جهت پیشواز اسفندیار به لب رود هیرمند آمد. دو پهلوان یکدیگر را درآغوش کشیدند. رستم به
اسفندیار گفت: دیدن روی تو مرا بیشتر از دیدن روی سیاوش خوشحال کرد. آرزوی من این
است که شهریار را مهمان کنم. اسفندیار گفت: من هم دوست دارم در خدمت شما باشم. اما
دستور شاه این است که در زابل درنگ نکنم. به من دستور داده شده تا تو را دست بسته
به نزد شاه ببرم. مطمئن باش که این برای تو ننگ نخواهد بود. چون به نزد شاه
برویـم و بی گناهی تو ثابت شود، شاه از این عمل خود پشیمان خواهد شد. پدرم به
من قول داده که پس از تحویل تو به او،
تاج و تخت را در اختیارم قراردهد. آنگاه که من شاه باشم، جهان را به دست تو
می سپارم.
رستم درجواب اسفندیارگفت: ترس من این است که تو فریب شیطان را خورده و دلت را به تاج و تخت خوش کرده باشی. تو حاضر نیستی در خانه ی من مهمان باشی. این را بدان که تا زنده هستم، کسی مرا با بند نخواهد دید. هرگز تن به ذلت نخواهم داد. اسفندیارگفت: برادرم پشوتن شاهد است که شاه چه فرمود. اگر در خانه ی تو مهمان شوم، شاه مرا متهم به نان و نمک خوردن با دشمن خواهد کرد. من جنگیدن با تو را صلاح نمی دانم. اما از طرفی سرپیچی از فرمان شاه نیز گناهی بزرگ است و آتش جهنم را در پی دارد. حال اگر آرزوی تو بر سر یک سفره نشستن است، حرفی نیست تو مهمان من باش. رستم پذیرفت.
رستم درایوان خود منتظر بود تا از جانب اسفندیار کسی به نزد او بیاید. از وقت غذا خوردن گذشت و کسی نیامد. اسفندیار دستور داد تا طعام آوردند. اما کسی را برای دعوت از رستم نفرستاد. رستم به فکر فرو رفت . اندکی بعد سوار بر رخش به نزدیک رود هیرمند آمد. اسفندیارادای احترام کرد. رستم گفت: من لایق مهمانی تو نبودم ؟ این است پیمان تو؟ فرزندم چند پند به تو می دهم. آنها را به یاد بسپار و برخود مغرورمشو. اگر تو خود را بزرگ و مرا به مردی سبک می شماری و خـرد و دانش مرا کمتـر از خود می دانی، بدان که در جهان رستم نامدار منم که از نژاد نیرم هستم. دیو سیاه ازمن عاجز شد. همه ی بزرگان جهان چون گبر مرا دیدند، جنگ ناکرده تیر و کمان برزمین انداختند. بدان که نگهدارشاهان ایران زمین من هستم.
اسفندیار خنده ای کرد و گفت: ای فرزند سام سوار از من دلخور مشو. راه دراز بود و هوا گرم. نخواستم که تو آزرده شوی. قصد داشتم برای عذرخواهی صبح زود به نزدت بیایم. سپس از رستم پوزش خواست و او را در کنارخود نشانید و گفت: جامی بنوش و گذشته ها را فراموش کن.
اسفندیار با کبر و غروری خاص درحالی که ترنجی به دست داشت، روی به رستم کرد و گفت: ای شیردل و ای بزرگ مرد که خود را از نژاد برتر می دانی. من از موبدان شنیده ام که زال، دیوزاد است و چون زاده شد، تنی تیره و موهایی سپید داشت. سام او را از خود دورکرد و دستور داد تا به دریا بیندازند تا خوراک ماهیان و مرغان دریا شود. سیمرغ او را پرورش داد و زال با مردارخواری روزگارگذرانید تا سرانجام سام او را به ناچار به خانه بازگردانید. بزرگان و شاهان که نیای من بودند، او را زیر بال خویش گرفتند. سال ها گذشت تا رستمی پا به عرصه ی وجود نهاد. حال او ناسپاسی می کند و نژاد خود را فراموش کرده و از فرمان شاه سرپیچی می نماید. ای رستم از مرغ و ماهی یاد نمای و از خداوند بزرگ شرم کن.
رستم گفت: آرام باش و سخنان بیهوده مگو. پدرت گشتاسب، سام و زال را بهتــر از تو می شناسند. سام فرزند نریمان و او نیز از کریمان روزگاربود. نیاکان تو به او افتخار می کردند. کیقباد را من از کوه البرز آوردم. رستم از هنرهای خود و جنگهای پیروزمندانه و عبور از هفت خوان را به اسفندیار گوشزد کرد.
اسفندیار پس ازشنیدن سخنان رستم گفت: حال کارهای بزرگ مرا نیز بشنو. بسیاری از گردنکشان را از پای درآوردم. اولین کسی که برای دین زرتشت و تبلیغ آن کمر بست، من بودم. بت پرستان را از روی زمین برداشتم. نژاد من از گشتاسب و جدم لهراسب است که او از نسل کی پشین بود و از فرزندان کیقباد. آنها همه نژادشان به فریدون می رسید. مادرم دختر قیصر روم است. قیصری که نژادش از سلم فرزند فریدون بود. من نیز هفت خوان را با موفقیت پشت سرنهادم. ارجاسب تجاوزگر را ازایران راندم و سرکوب کردم.
رستم گفت: پدرت گرشاسب پادشاهی را به زور از لهراسب گرفت و او از ترس آبروی خویش به گوشه ای خزید و عاقبت به آتشکده بلخ پناه برد. پدرت او را دربلخ تنها گذاشت که سرانجام به دست ارجاسب کشته شد. او هرگز غم خوار تو نیست. پدرت مرگ تو را آرزو دارد. به همین جهت تو را به پیکار من فرستاده است. بدان که بدون این پیکار نیز، این تاج و تخت عاقبت به توخواهد رسید. من به تو قول می دهم که تو پادشاه ایران و توران باشی. من و زال نیز در خدمت تو خواهیم بود و دست بدخواهان را کوتاه خواهیم کرد. من زمین و آسمان را برهـم می دوزم. آن زمانی که جد تو لهراسب سواری درشام بود، نام و آوازه ی من درجهان پر بود و زمانی که گشتاسب در روم آهنگری می کرد، من صاحب گنج و کاشانه بودم. چه کسی گفت دست مرا ببندی؟ چرخ روزگار قادر به بستن دست من نیست.
اسفندیار، پس از تندی رستم تبسمی نمود و دست رستم را گرفت و گفت: تو به راستی پهلوان ایران زمین هستی. بازوانی ستبر هم چون شیر و کمری باریک همچون پلنگ داری. اسفندیار، درحالی که دست رستم را دردست داشت، آن را فشرد. اما رستم از درد آن اظهار عجز نکرد. سپس رستم دست اسفندیار را چنان فشارداد که چهره ی اسفندیار پرخون شد و از ناخن هایش خون فوران کرد. اسفندیار با غرور گفت: امروزشراب می نوشیم و فردا به رزم می پردازیم. مردی و مردانگی و جنگیدن را درمیدان نبرد به تو خواهم آموخت. تو را با نیزه از اسب فرو خواهم کشید و دستان تو را بسته و به نزد شاه خواهم برد. آنگاه در نـزد شاه وساطت می کنم و تو پس از رنج به گنج خواهی رسید.
رستم گفت: مگر جنگ مردان را در کارزار ندیده ای؟ اگر روزی کینه جای مهر را بگیرد، این منم که تو را از کوهه ی زین بر داشته و به نزد زال خواهم برد. آنگاه تو را بر تخت عاج می نشانم و تاج برسرت می گذارم. تا تو پادشاه ایران باشی و من پهلوان ایران.
اسفندیار گفت: حال گرسنه ایم. بهتر است به خوردن بپردازیم. سپس سفره گستردند. پس از خوردن غذا و شراب، رستم به هنگام رفتن به اسفندیارگفت: امیدوارم عاقلانه تصمیم بگیری و کینه ها را از دل بیرون نمایی. تو نیز به میهمانی من بیا. اسفندیار گفت: من بر سر حرف خود هستم. فردا هنر مردان آشکارخواهد شد.
رستم به فکر فرو رفت و جهان پیش چشمانش تاریک شد. با خود اندیشید که اگر به او اجازه دهم تا بر دست و پای من بند بزند و مرا از زابل به نزد شاه ببرد، آبرو و حیثیت چندین ساله ام بر باد خواهد رفت و همه خواهند گفت: جوانی، دست رستم را بست. ازطرف دیگر، اگر او نیز به دست من کشته شود، همه مرا نکوهش خواهند کرد که رستم، شهریار جوانی را کشت. و پس از مرگ نیز بر من نفرین خواهند فرستاد. رستم با این افکار به خانه برگشت.
پس از رفتن رستم از نزد اسفندیار، پشوتن برادراسفندیار به اسفندیار نصیحت کرد که جنگیدن با چنین آزاد مرد، صلاح نیست. رستم دلی بی غل و غش دارد. او هرگز اهل فریب و نیرنگ نیست. گول ابلیس را مخور. من از عاقبت این کار می ترسم. اسفندیارگفت: دین زرتشت حکم می کند که باید به فرمان شاه بود. هرکس چنین نکند، جایگاهش دوزخ است.
رستم به ایوان خویش آمد. سرانجام به جز جنگ با اسفندیار راهی نیافت. رستم به زواره گفت: برو و تیغ هندی و زره و کمان مرا بیاور. زواره آنها را حاضرکرد. رستم آه سردی ازجکر برکشید. روی به ابزارجنکی کرد و گفت: روزگاری از دست من آسوده بودید. حال کاری سخت پیش آمده و مرا به شما نیاز است. فردا دو شیر جنگی با هم خواهند جنگید. آیا کدام یک پیروز میدان خواهد بود؟ زال چون این سخنان را شنید، گفت: تو هیچ گاه این گونه سخن نمی گفتی؟ از شیر و اژدها هراسی به دل نداشتی. چه شد که در برابر اسفندیار این گونه حـرف می زنی؟ می ترسم که به دست او کشته شوی. اگر چنین باشد، دودمان ما بر باد خواهد رفت. اگر اسفندیار نیز به دست تو کشته شود، باز هم همه تو را سرزنش خواهند کرد که رستم، شهریاری جوان را کشته است. زال به رستم گفت: بیا و با او مدارا کن. اگر حاضر نیستی با بند به نزد گشتاسب روی، سعی کن که در جایی مخفی شوی. راه دیگر این است که با رنج و گنج این بلا را از خود دورکنی. تو می توانی سپاه او را خلعت بدهی و او را روانه سازی. سپس به تنهایی به نزد گشتاسب بروی. او در حق تو بدی نخواهد کرد.
رستم درجواب زال گفت: ای پیرمرد تو کارها را خیلی آسان گرفته ای. من بیش از ششصد سال از عمرم می گذرد. با دیوان مازندران جنگیدم و جنگ هاماوران و رزم کاموس و خاقان چین را پشت سر گذاشتم. حال از اسفندیار بگریزم. اسفندیار مغرور است. با خواهش من کار درست نمی شود. من با او می جنگم. اما او را نخواهم کشت. حتی با نیزه و تیر او را مجروح نخواهم ساخت. راه را بر او خواهم بست و سپس او را از کوهه ی زین برخواهم داشت و به آغوش خواهم کشید. سپس او را به تخت شاهی خواهم نشانید. سه روز مهمان من خواهد بود. در روز چهارم بــا یکدیگر به سوی گشتاسب رفته و تخت پادشاهی را از گشتاسب می ستانم و به اسفندیار می سپارم. آنگاه در کنارش بندگی خواهم کرد. هم چنـانکه درپیـش قبـاد بنـدگی کردم.
زال گفت: تو اسفندیار را با قباد
مقایسه مکن. قباد در کوهی نشسته بود. نه تخت و نه کلاهی و نه گنجی داشت. فغفور
چین نام اسفندیار را بر نگین خویش نقش
کرده است. به این سادگی نیست که تو
می گویی. او را از کوهه ی زین برداری و به خانه بیاوری. ایـن جنـگ عاقبت خوشی ندارد و باعث ویـرانی خانه های کهن خواهد شد.
رزم رستم و اسفندیار
سرانجام دو پهلوان پیر و جوان رستم و اسفندیاربا یکدیگر روبرو شدند و به رجز خوانی پرداختند. هردو با یکدیگر پیمان بستند که به تنهایی بجنگند و هیچ یارو یاوری از دو طرف به یاری آنان نیاید. جنگ آغاز شد. ابتدا با پرتاب نیزه به سوی یکدیگر جنگیدند. نیزه ها شکست. با شمشیر به نبرد برخاستند. تیغ ها نیز کارساز نبود. سپس دست به گرز بردند. گرزها نیز شکست. سرانجام روی به کشتی آوردند. هردو دوال کمر یکدیگر را گرفتند و هریک سعی داشت تا دیگری را به سوی خود بکشد. اما در این زورآزمایی نیز هردو شیر سرافراز از جای نجنبیدند. هردو پهلوان خسته و کوفته درحالی که خاک و خون با کف دهانشان آمیخته و زره و گبر برتن آنها و اسبانشان چاک چاک شده بود به جنگ ادامه دادند.
چون جنگ طولانی شد زواره به خیال این که رستم کشته شده است، به سپـاه دستور داد تا به جلو بروند. زواره به سپاه اسفندیار دشنام داد. فرزند اسفندیار چون دشنام زواره را شنید، خشمگین شد و او نیز دشنام داد و گفت: ای سگزی نادان، اسفندیار به ما دستور داده است تا با شما سگان نجنگیم. این کار شما نادرست است. زواره گوش به حرف او نداد و دستور حمله به دشمن را صادرکرد. بسیاری از سپاه ایران کشته شدند. دو تن از فرزندان اسفندیار به نام های نوش آذر و مهرنوش نیز به دست ایرانیان کشته شدند.
بهمن فرزند دیگر اسفندیار به نزد پدرآمد و گفت: سگزیان دو فرزند تو را کشتند. اسفندیار به رستم گفت: ای پلید چرا پیمان را فراموش کردی؟ مگر قرار نبود که دو لشگر دخالتی درکارما نداشته باشنـد؟ آیـا از خـدای شرم نمی کنی و از روز جزا نمی ترسی؟ دو فرزند مرا سگزیان کشتند. رستم خیلی غمگین شد و چون بید برخود لرزید. سپس به سر شاه و جان خود سوگند خورد که من چنین دستوری نداده بودم. اکنون حاضرم دست برادر و فرزندم را ببندم و تحویل تو بدهم تا قصاص کنی. اسفندیار گفت: قصاص طاووس نر، ریختن خون مار نیست. این از آیین شاهان به دور است. اکنون آماده باش. اگر تو را کشتم که قصاص خون فرزندان من خواهی بود و اگر زنده ماندی، دستانت را می بندم و بدون درنگ به نزد شاه می برم.
رستم و اسفندیارتا نزدیک غروب آفتاب هم چنان می جنگیدند. نوبت به تیر و کمان رسید. تیرهای اسفندیار همه بر بدن رستم و رخش اصابت می کرد و آنان را مجروح ساخته بود. اما تیرهای رستم بر بدن اسفندیار و اسبش کارساز نبود.
رستم در تعجب مانده بود. پیش خود گفت: تن اسفندیار رویین است. سپس از اسب پیاده شد. رخش با بدنی خونین به سوی خانه به راه افتاد. اسفندیار خندید و گفت: چه شد؟ آن نیروی پیل مست کاسته شد؟ کوه آهن تو مجروح گشت. پیل جنگی روباه شد. سپس به رستم گفت: حال چه کسی تو را راهنما خواهد بود؟ بهتر است که کمان بیندازی و ببر از تن بیرون کنی تا من دستان تو را ببندم و به نزد شــاه ببرم. اگربازهم قصد جنگ داری، یکی را نگهبان این مرز قرار بده و از گناهی که کرده ای از خداوند پوزش بخواه که خداوند توبه پذیر است.
رستم گفت: اکنون شب است. تو به سوی لشگرت بازگرد و من هم برای رفع جراحات می روم و با زال و زواره مشورت می کنم. برای حفظ پیمان تصمیم خواهیم گرفت. اسفندیار گفت: ای پیر ناسازگار، تو مردی پهلوان و زورمند ی و نیرنگ های بسیار می دانی. تو درفکرفریبی تازه هستی. اما من گول فریبت را نخواهم خورد. برو و یک امشب را به تو زینهار دادم. مبادا به فکر ترفندی تازه باشی. رستم به سوی خانه بازگشت. اسفندیار نیز به سوی لشگرگاه خویش رفت.
صدای شیون از پرده سرایان اسفندیار برخاسته بود. همه در سوگ نوش آذر و مهرنوش می نالیدند. اسفندیار از اسب فرود آمد و بدن فرزندان خویش رادرآغوش کشید و خون گریست. سپس به پشوتن گفت: گریه سودی ندارد. همه باید برویم. چه پیر و چه جوان رفتنی هستیم. سپس جسد آن دو را در تابوت های زرین نهاد و به سوی گشتاسب فرستاد و به او پیام داد که این افکار تو بود که به بارنشست. تو از رستم خواستی که بنده و چاکر تو باشد. تو بر تخت ناز تکیه زده ای و مرا در آتش گرفتار ساختی.
رستم با بدن خون آلود به خانه ی خویش آمد. زال و اهل خانه به گرد او حلقه زدند. زواره تیرهای بدن رستم را درآورد. زال و زواره و رودابه و فرامرز گریان بودند. رستم به آنان گفت: ناله و فریاد سودی ندارد. تقدیر من چنین بود. من تا کنون پهلوانی همانند اسفندیار ندیده بودم. او بدنی رویین دارد. هرچه تیر بر گبراو زدم، چنان بود که بر سنگ خارا می زدم. ذره ای از زره ی او پاره نشد. با خود فکر می کنم چگونه فردا دوباره با او روبرو شوم. گاهی فکر می کنم چون فردا فرا رسد با رخش از میدان دورشوم و به جایی بروم که اسفندیار نشانی از من نیابد. زال به او گفت: برای هرکار راه حلی هست. کار تو به دست سیمرغ حل می شود.
راهنمایی سیمرغ
زال دستور داد تا آتشدانی حاضر کردند. او پر سیمرغ را درآتش انداخت و ساعتی بعد سیمرغ در برابراو ظاهر شد. سیمرغ تیرهای بدن رستم و رخش را از بدنشان خارج ساخت و پرخود را بر روی آنها کشید. سپس به رستم گفت: ای پهلوان تو نباید با اسفندیار بجنگی. او زره ای بر تن دارد که گشتاسب آن را از دست زرتشت گرفته است. تیر و زوبین برآن کارگر نیست. بهتر است با او کنار بیایی. او شاهزاده است و فره ایزدی با اوست. هرکس خون او را بریزد، همواره در سختی و رنج خواهد بود و دردنیای دیگر نیز عقوبت خواهد شد.
سیمرغ به رستم گفت: اما اگر چاره ای جز جنگ نداری باید طبق نقشه ی من عمل کنی. همین امشب با اسب به سوی دریای چین برو. درآنجا درون یک بیشه درخت تنومندی از گز وجود دارد که زهرآگین است. از چوب آن تیری بساز که مرگ دشمن تو بدان بسته است. من از بالا تو را هدایت خواهم کرد.
رستم به همان روشی که سیمرغ گفته بود وارد بیشه شد و شاخی از درخت گز برید و با آتش آن را راست کرد. سه پر و دو پیکان برآن نصب نمود. آنگاه سیمرغ به او گفت: این تیر را در چله ی کمان می گذاری و بر دو چشم اسفندیار می زنی. زیرا تنها چشمان اسفندیار است که رویین نیست. در ضمن، سیمرغ سه پر از پرهای خویش کند و به زال داد و گفت: آن ها را بسوزان و برزخم های رستم و رخش بکش تا بهبود یابند.
|
رزم دوم رستم و اسفندیار
صبح روز بعد رستم سلاح نبرد پوشید و به میدان آمد. اسفندیار تعجب کرد و به پشوتن گفت: گمان نمی کردم که رستم با آن همه زخم، زنده بماند. او و رخش با جادوی زال چنین سلامت دوباره به میدان آمده است. سپس به رستم گفت: فراموش کردی که دیروز چه بر سرت آمد که نه توان راه رفتن داشتی و نه جای سالم دربدن؟ تو از جادوی زال دوباره بهبود یافتی. امروز نیز تنت را چنان با تیر آشنا می سازم که چاره ی زال هم برآن کارگر نباشد.
رستم گفت: من امروز برای جنگ با تو نیامدم.برای حفظ آبرو و ننگ آمده ام. از خدا بترس و خرد و عقل را به دست هوی و هوس مده. به همان زرتشت پیامبر و آیین بهی و به آن فرزندان عزیزت که به ناحق کشته شدند و به خورشید و ماه و استا و زند، سوگند می خورم که تو به بیراهه می روی. بیاو دست از جنگ بکش. اسفندیارگفت: من هرگز فریب تو را نمی خورم. یا باید بجنگی و یا باید اجازه بدهی تا بند بر دست تو بزنم.
مرگ اسفندیار
رستم وقتی دید التماس و اصـرار او نتیجه ای ندارد، فریاد زد و به پشوتن گفت: تو شاهد باش که من نمی خواستم با او بجنگم. سپس دست به کمان برد و تیر گز را در چله ی کمان نهاد. آنگاه سر به سوی آسمان بلنـد کرد و گفت: خـدایا تـو می دانی که اسفندیار راه بیداد پیش گرفته است. او می خواهد مردی و مردانگی به من بفروشد. ای خدا به خاطر این گناه مرا عقوبت مکن.
اسفندیار به رستم گفت: چرا معطلی؟ مگراز جنگ سیر شدی؟ سپس تیری به سوی رستم روانه ساخت که تیر بر ترک رستم اصابت نمود. رستـم به سرعت تیر را از چله ی کمان رها کرد و چشمان اسفندیار را هدف قرارداد. تیر دو پیکانه بر دو چشم اسفندیارنشست. اسفندیار از بالای اسب بر زمین افتاد و کمان از دستش رها شد. صدای ناله ی او بلند شد. رستم گفت: تو صد و شصت تیر بر من زدی و من ننالیدم. اما تو از یک تیر من فریاد زدی.
بهمن بر بالین پدرآمد و گریست. اسفندیار به او گفت: گریه سودی ندارد. مرگ برای همه است. جمشید و فریدون کجا رفتند؟ من برای دین خدا قیام کردم و جنگ و جهاد نمودم. امیدم به آن جهان است. هرچه کشته ایم فردا درو خواهیم کرد. سپس گفت: این رستم نبود که مرا از پای درآورد. این چوب گز بود که توسط سیمرغ و جادوی زال بر من کارگر شد.
رستم بر بالین اسفندیار آمد. اشگ از گونه هایش سرازیر شد و با پشوتن همدردی نمود و گفت: پهلوانی چون اسفندیار ندیدم وقتی از جنگ با او بی چاره شدم، به فکر چاره افتادم. این تیرگز بود که کارگرافتاد.
اسفندیار روی به رستم نمود و گفت: عمر من به سرآمد. تقدیر چنین بود. من از تو هیچ گونه گله و شکایتی ندارم. این بدی نه از تو و نه از سیمرغ و نه از تیرو کمان بود. بلکـه این پدرم گشتاسب بود که مرا بدین روز انداخت. حال از تو خواهشی دارم. فرزندم بهمن را به تو می سپارم تا آداب و فرهنگ و جنگاوری و گوی و چوگان به او بیاموزی. همانطورکه جاماسب گفته است، بهمن شایسته و سزاوار شاهی است.
رستم گفت: بدیده منت دارم. همه را انجام خواهم داد. بهمن را بر تخت شاهی خواهم نشاند و بنده وار در خدمتش خواهم بود. اسفندیارگفت: تو خدمات زیادی به ایران و مردم آن، انجام دادی. نامت را به خاطر من به خطر انداختی. اما چه می توان کرد؟ این سرنوشت من بود که چنین رقم خورد. سپس روی به پشوتن کرد و گفت: من از این جهان رفتم. تو سرپرستی لشگر را برعهده بگیر و به ایران برو و به پدربگو که تو به کام دل رسیدی. دیگر بهانه ات چیست؟ من جهان را با شمشیرم از بدی پاک ساختم و راستی را نشر دادم. اما چون تاج شاهی را از تو خواستم، درنزد بزرگان به من پندها دادی. اما در نهان مرا به قتلگاه فرستادی. اکنون شاد باش. تخت و تاج نصیب تو شد و تابوت بهره ی من. برو و به مادر مهربان بگو در مرگ من زاری مکن. مبادا در جمع، روی خود را برهنه نمایی. وقتی چهره ی مرا در کفن دیدی، اشک مریز و زاری مکن که این از خرد به دور است. به خواهرانم بگو از تاج پدر این به من رسید. جان من کلید گنج شما شد. این کلید را برای شما فرستادم تا پدر شرم کند که چنین برمن ستم روا داشت. اسفندیارپس ازگفتن این سخنان جان به جان آفرین تسلیم نمود.
رستم بدن اسفندیار را با گلاب شستشو داد و کفن نمود و درون تابوتی که با قیر و مشگ و عبیر اندوده بود، نهاد و سر تابوت را محکم بست و به همراه چهل شتر به نزد گشتاسب فرستاد. لشگر اسفندیار به سرکردگی پشوتن به سوی ایران رهسپارشدند. اما بهمن درنزد رستم ماند.
خبرکشته شدن اسفندیار به گشتاسب رسید. او جامه های خود را چاک داد و تاج خود را برزمین کوبید. خروشی از ایران زمین برخاست. بزرگان ایران، گشتاسب را باعث قتل اسفندیار می دانستند. جملگی گفتند: شرم بر تو باد. سپس همه از دربار او بیرون رفتند. پشوتن چون به درگاه گشتاسب رسید، نه تخت را بوسید و نه به شاه احترام کرد. بلکه با صدای بلند به شاه گفت: تو با خود بد کـردی و از خرد و فره ی ایزدی دورشدی. جزای عمل زشت خود را از خداوند دریافت خواهی کرد. سپس روی به جاماسب کرد و گفت: ای بدکیش و آیین و ای دروغگوی مکار. تو بودی که این آتش را افروختی. اسفندیار به گفتار تو کشته شد. تو بودی که گفتی اسفندیار به دست رستم کشته خواهد شد. شاه به گفته ی تو اسفندیار را به این راه کشانید.
رستم نامه ای به گشتاسب نوشت و پس از یاد خداوند گفت: خدا شاهد است و پشوتن هم گواه که من بارها به اسفندیار گفتم تا دست از جنگ بردارد. اکنون بهمن در نزد من است. هنرهای شاهانه به او می آموزم. اگر شاه پیمان بندد و پوزش مرا بپذیرد، من همواره درخدمت شما خواهم بود.
نامه ی رستم به گشتاسب رسید. او نامه را خواند. پشوتن نیز همه ی سخنان رستم را تایید کرد. شاه از رستم به نیکی یاد کرد. او درجواب نامه ی رستم نوشت: پشوتن همه چیز را برایم تعریف کرد. گذشته ها گذشت. تو پهلوان و محبوب همه بوده و هستی. اکنون هرچه آرزو داری از شمشیر و تخت و کلاه از من بخواه. نامه ی گشتاسب به دست رستم رسید. دل رستم از غم و اندوه آزاد گشت.
چندی گذشت. شاهزاده بهمن جوانی رعنا و بلند بالا و خردمند گشت. جاماسب به گشتاسب گفت: وقت آن است که پادشاهی را به بهمن بسپاری. او در نزد رستم همه ی فنون و آداب و فرهنگ را آموخته است. بهتر است نامه ای به او بنویسی و او را به نزد خود فراخوانی. گشتاسب دستور داد تا نامه ای به بهمن بنویسند. نامه ای نیز جهت تشکر، به رستم نوشته شد.
رستم ، بهمن را با هدایای بسیار روانه نمود و او را تا دو منزل بدرقه کرد. بهمن به نزد نیای خود گشتاسب رفت. شاه او را درآغوش کشید. اشک صورتش را پوشانید. سپس به او گفت: تو به اسفندیار شباهتی عجیب داری. و هنگامی که دلیری وشجاعت او را دید، نامش را اردشیر نهاد. بهمن پهلوانی قوی و خردمند و دانا و خداپرست بود. وقتی می ایستاد، انگشتان دستش از زانو پایین تر بود. بهمین جهت در تاریخ از او به نام اردشیر درازدست یادشده است.
پیدا شدن شغاد
درپرده سرای زال کنیزکی بود که نوازنده ی رود و خواننده بود. او از زال فرزندی به دنیا آورد که همانند ماه بود و قد و بالایی چون سام سوار داشت. ستاره شناسان ستاره ی او را با زیج رومی سنجیدند و اخترش را تیره دیدند. آنان به زال گفتند: اگر این کودک بزرگ شود، به نژاد سام شکست وارد خواهد نمود و همه ی سیستان و ایران از او به خروش خواهند آمد. زال نامش را شغاد نهاد و چون دوران شیرخوارگی او به سرآمد، او را به نزد شاه کابل فرستاد. شغاد در نزد شاه کابل پرورش یافت و جوانی برومند شد و راه و رسم سواری و تیراندازی و شکاررا فراگرفت. شاه کابل دختر خویش را به او داد و شغاد را جانشین خویش ساخت. کابل باج گـذار ایـران بود و هرسال یک چرم گاو به عنوان بـاج به ایران می پرداخت.
نیرنگ شغاد
وقتی شاه کابل شغاد را مردی دلاور دید و از طرفی شغاد نیز نسبت به برادرش رستم حسادت می ورزید. به همین جهت از فرصت استفاده کرد و با خود گفت که چرا ما باید به ایران باج بدهیم؟ شغاد نیز با شاه همصدا گشت و گفت: برادرم رستـم شرم نمی کند که مرا با بیگانه فرق نمی گذارد. باید او را به دام بیندازیم و نابود کنیم .
شغاد، شهامت رویارویی با رستم را نداشت. پس از راه توطئه وارد شد و به شاه گفت: جشنی بر پا ساز و همه ی بزرگان را دعوت نما. درحضور آنان به من ناسزا بگو و مرا نامرد خطاب کن. من از تو به نزد رستم شکایت می کنم. او به حمایت از من به کابل خواهد آمد. آنگاه در مسیرش چاه ها و خندق هایی حفر می کنیم و در کف آن دشنه و خنجر می کاریم و رویش را می پوشانیم. بدین وسیله ازشر رستم خلاص خواهیم شد.
شاه نظر شغاد را پسندید و طبق نقشه
ی او عمل کرد و در حضور بزرگان مجلس به شغاد اهانت نمود. شغاد به ظاهر ناراحت شد و
به نزد برادرش رستم رفت و ماجرا را بیان کرد. رستم خشمگین شد و به شغاد گفت: به
کابل می روم و شاه را می کشم و تو را بر جای او
می نشانم.
شغاد چند روز مهمان رستم بود. سپس با یکدیگر آماده ی رفتن به سوی کابل شدند. شغاد به برادر گفت: من حتم دارم که شاه کابل پشیمان شده است. چه کسی جرأت جنگیدن با تو را دارد؟ شغاد چند نفر کابلی را به خواهشگری نزد رستم فرستاد. رستم گفت: حال که چنین است احتیاج به سپاه ندارم. من با زواره و صد سوار برگزیده به کابل می رویم. شغاد زود تر اجازه خواست تا به شهر کابل برود. او رفت و عده ای چاه کن فراهم نمود. آنها سراسر دشت و نخجیرگاه را چاه و خندق کندند ودر آن خنجر و نیزه کارگذاردند و رویش را پوشانیدند.
شغاد به نزد شاه آمد و گفت: تو برای عذرخواهی به پیشواز رستم برو. شاه کابل چنین کرد و به نزد رستم آمد و کفش هایش را کند و به زاری در پیش پای رستم افتاد و التماس کنان از او خواهش کرد تا او را ببخشد. رستم او را بخشید و دستور داد تا کفش هایش را بپوشد و بر اسب سوارشود.
شاه کابل دستورداد تا برای ورود رستم و یارانش درزمینی سبز و جشنی برپا سازند ورامشگران آنان را سرگرم سازند. شاه کابل به رستم گفت: در این نزدیکی شکارگاهی است که همه نوع شکار چون گورخر و آهو درآن یافت می شود. اگر مایل باشید به آنجا برویم. رستم پذیرفت و به آن جانب روانه شدند.
مرگ رستم
هنگامی که رستم و یارانش به نزدیک چاه ها رسیدند، رخش بوی خاک تازه به مشامش خورد و خود را چون گوی گرد کرد و جهش نمود و بین دو چاه ایستاد. رستم خشمگین شد وتازیانه بر رخش زد. رخش پایش لغزید و با دو پا به چاهسار فرو رفت. حربه های تیز، شکم رخش را درید. رستم نیز زخمی شد. امـا خود را سرپا نگه داشت. ناگهان شغاد را در بالای چاه دید. دانست که این نیرنگ توسط او ترتیب داده شده است. پس به او گفت: ای بدبخت شوم، از این کار نابخردانه پشیمان خواهی شد و دیری نخواهی زیست. شغاد گفت: تا کی باید گردون به کام تو باشد؟ خون بریزی و تاراج کنی؟ زمان آن رسیده که در دام اهریمنان گرفتار شوی.
دراین هنگام شاه کابل نیز بر سر چاه آمد و رستم را مجروح دید. از رستم پرسید چه شد؟ می خواهی برایت پزشک حاضرسازم؟ رستم گفت: ای نامرد روزگار، کارم از پزشک گذشته است. همه ی ما رفتنی هستیم. از فریدون و کیقباد و بزرگان دیگر که همه رفتند تا نامردانی چون افراسیاب بداندیش که به کیفر اعمالش رسید و آن گروی زره که گلوی سیاوش را برید و دیدی که چگونه قصاص شد. انتقام مرا فرامرز از تو خواهد گرفت. سپس به شغاد گفت: کمان مرا بردار و دو تیر از ترکش برایم آماده کن. من به شکارگاه آمده ام. باید این تیر و کمان به کار من آید. شغاد کمان را به زه کشید و با خنده ای به پیش رستم نهاد. رستم به سختی کمان را کشید. شغاد از تیر برادر ترسید و خود را در پشت درخت چناری کهن سال که داخل آن پوک شده بود، پنهان ساخت. رستم تیر را رها کرد. آن تیر بر درخت نشست و شغاد را بردرخت دوخت. رستم خدا را شکر کرد که قاتلش را خود کشته است. سپس از خدا خواست تا گناهانش را بیامرزد. سپس جان به جان آفرین تسلیم نمود.
بخش دوم شاهنامه : پس از رستم
زال پس از شنیدن مرگ فرزند ، بسیار زاری کرد و افسوس خورد که چرا باید شیری به دست روباهی مغلوب شود. سپس به فرامرز گفت تا به کابل رفته و جسد رستم و یارانش را بیاورند. فرامرز با سپاه به کابل رفتند و جسد رستم را با مشک و گلاب شستشو دادند و درتابوت نهادند و در باغی درزابل دفن کردند. رخش را نیزدردخمه ای به خاک سپردند.
فرامرز با سپاه آماده برای جنگ با شاه کابل شد. دلیران زابلی چون گرگ به کابلیان تاختند و آنان را از پای درآوردند. شاه کابل به چنگ فرامرز گرفتارشد. فرامرز دستور داد تا او را نیز درهمان چاه ها سرنگون بیاویزند. سپس تن او و چهل تن دیگر را در پای چناری که شغاد به آن دوخته شده بود، آتش زدند.
فرامرز و همراهان به سیستان بازآمدند. سوگ و عزاداری برپاشد. رودابه به زال گفت: دنیابرای من بدون رستم ارزشی ندارد. سپس سوگند خورد دیگر لب به غذا نخواهد زد. او یک هفته هیچ نخورد. حالت جنون به وی دست داده بود. به طوری که یک روز قصد داشت ماری مرده را ببلعد. سرانجام او را معالجه کردند. رودابه پس از بهبودی برای روح رستم دعا کرد.
پادشاهی بهمن
گشتاسب پادشاهی را به بهمن واگذارنمود. بهمن بر تخت پادشاهی تکیه زد. او به نام بهمن اردشیر و لقب دراز دست معروف شد. بهمن دست به انتقام زد. او با این که نان و نمک رستم و زال را خورده بود، زحمات چندین ساله ی رستم را نادیده گرفت و به سیستان لشگرکشید و زال را در بند نمود و خانه ی رستم را غارت و سپس ویران کرد. فرامرز شجاعانه درمقابلش ایستاد. اما سرانجام مغلوب بهمن شد. پشوتن برادر اسفندیار از بهمن خواست تا زال را آزاد نماید.
بهمن اردشیر فرزندی به نام ساسان داشت و دختری به نام همای که هنرمند و زیبا روی بود. پدر نام او را چهرآزاد نهاد. چهرآزاد بنا به آیین دین پهلوی به عقد پدر درآمد و همای از او باردارگشت. چون شش ماهه شد، بهمن بزرگان را پیش خواند و گفت: همای ولیعهد من است و پس از او هم پادشاهی به فرزندش خواهد رسید. چه پسر باشد چه دختر.
ساسان از این سخن پدر بسیار ناراحت شد و از پیش پدر به نیشابور گریخت. درآنجا با دختری از بزرگان ازدواج نمود. اما از نژاد خود چیزی نگفت. او صاحب فرزندی شد که نام خود را بر او نهاد. ساسان پدردرگذشت و ساسان پسر درفقر و بینوایی بزرگ شد و به کار چوپانی شاه پرداخت.
پادشاهی همای
بهمن اردشیر درگذشت و همای جانشین پدرشد. او پادشاهی عادل بود. چون هنگام زادنش فرارسید، فرزند ش راپنهانی به دنیا آورد و به دایه ای سپرد. سپس دستور داد تا صندوقی از چوب ساختند و درون آن را با قیر و مشگ اندودند و طفل را که پسر بود درآن نهادند و گوهرها و سیم و زر درون آن صندوق ریختند و درب آن را با قیر و موم پوشاندند. سپس به آب فرات سپردند. آن صندوق صبح روز بعد به دست رختشویی که در کنار رود بود رسید.
رختشوی و زنش از دیدن آن پسر شاد شدند. زیرا آنان فرزندی نداشتند. از طرفی با ثروتی که در صندوق بود از فقر نجات یافتند. آنان نام کودک را داراب نهادند.
داراب به زودی بزرگ شد. او علاقه ی زیادی به تیر و کمان داشت و از هوش سرشاری برخورداربود. ازپدرخواست تا او را با علم و فرهنگ آشنا کند. رختشوی چنان کرد و داراب را به مربیان گوناگون سپرد تا در علم و فرهنگ و سواری و تیراندازی مهارت کافی پیدا نمود. به طوری که به شکار پلنگ می رفت.
داراب سرانجام دانست که رختشوی و زنش پدر و مادر او نیستند. او پس ازاین که اسب و گرز و کمند تهیه کرد، به نزد مرزبان رفت و جزو سپاهیان درآمد.
همای شنید که رومیان قصد جنگ با ایران را دارند. درهنگام دیدن سان ازلشگر چشم همای به قد و بالای ورزیده و زیبای داراب افتاد. اما او را نشناخت. داراب با رشادت هایی که در جنگ با رومیان نشان داد، فرماندهی لشگر را برعهده گرفت و دلیرانه پیش رفت. او بسیاری از لشگریان روم را نابود ساخت. سرانجام ایرانیان بر رومیان پیروز شدند.
یکی از یاران داراب و نزدیکان همـای که ماجـرای داراب و رختشـوی را می دانست، به همای خبرداد که این فرمانده ی دلیر و شجاع فرزند توست. همای شاد شد و روی داراب را بوسید. سپس تاج شاهی بر سر فرزند نهاد.
پادشاهی داراب
داراب بر تخت پادشاهی تکیه زد. او به سوی روم لشگر کشید و فیلقوس قیصر روم را شکست داد. سپس از قیصر خواست تا بادخترش ناهید ازدواج کند. فیلقوس پذیرفت و ناهید به عقد داراب درآمد.
داراب در یکی از شب ها که با ناهید خفته بودند، بویی ناخوش از دهان ناهید استشمام نمود. شاه ناراحت شد. پزشکان برای رفع بوی ناخوش دهان او گیاهی یافتند که نامش اسکندر بود. دخترک خوب شد. اما شاه نسبت به او سرد شده بود. پس ناهید را به نزد قیصر باز فرستاد. ناهید از شاه بارداربود. اما فیلقوس این راز را باکسی در میان ننهاد. پس از نه ماه ناهید فرزندی زیبا به دنیا آورد که نامش را به واسطه ی آن گیاه شفابخش (اسکندر) نهـادند. رومیـان قیصـر را پدراسکنـدر می پنداشتند.
داراب پس از ناهید زنی دیگر گرفت و از او کودکی به دنیاآمد که نامش را دارا نهادند. داراب درگذشت و دارا بر تخت تکیه زد. از طرف دیگر فیلقوس نیز درگذشت و اسکندر قیصر روم شد. دارا و اسکندر دو برادر بودند که یک سال اختلاف سن داشتند. اما هیچ کدام از این راز آگاه نبودند.
دارا فرستاده ای به دربار قیصر فرستاد و از او باج خواست. اسکندر جواب داد: نه تنها باج نخواهیم داد. باج نیز خواهیم گرفت.
حمله ی اسکندر به ایران
اسکندردستور داد تا لشگر آماده برای جنگ با ایران باشد. او با لشگری کینه جو ابتدا به مصرآمد و سپاه مصر را شکست داد و غنایم زیادی به دست آورد. آنگاه به سوی ایران حرکت کرد. دارا خود را آماده ی دفاع نمود. دو لشگر ایرا ن و روم نزدیک رود فرات خیمه زدند. فاصله ی دولشگر دو فرسنگ بود.
اسکندر تصمیم گرفت تا هم چون سفیران به نزد دارا برود و از نزدیک قوای نظامی ایرانیان را بررسی نماید. پس با جامه ای خسروی و درحالی که شمشیری زرین در زیر جامه پنهان نموده بود به نزد دارا رفت. دارا وقتی طرز سخن گفتن او را دید به او گفت: تو اسکندری؟
اسکندر گفت: خیر من سفیر او هستم. اما یکی از باج خواهانی که به نزد اسکندر رفته بود تا با ج از او بگیرد، او را شناخت و به دارا خبرداد. اسکندرمتوجه شد. سپس به بهانه ی انجام کاری بیرون آمد و به سرعت به سوی روم گریخت.
صبح روز بعد جنگ بین سپاهیان بی شمار ایران و یاران اسکندر درگرفت. این جنگ هفت روز طول کشید و نتیجه ای حاصل نشد. در روز هشتم گردی تیره به سوی سپاه ایران وزیدن گرفت. به طوری که خورشید دیده نمی شد. سپاه اسکندر هجوم آوردند و سپاه ایران به سوی فرات گریزان شد ند. اسکندر بسیاری از سپاهیان ایران را از پای درآورد.
درجنگ دوم و سوم نیز دارا ازاسکندر شکست خورد. او نامه ای به اسکندرنوشت و خواستارصلح شد. اسکندر پذیرفت. اما دارا نامه ای دیگر به فورهندی نوشت و ازاو تقاضای کمک نمود. اسکندرازاین موضوع آگاه شد.
جنگ دوم دارا با اسکندر
باردیگر دو سپاه ایران و روم رودرروی یکدیگرقرارگرفتند. دارا دو وزیر به نامهای ماهیار و جانوسیار داشت. ماهیارموبد بود . آنان به این نتیجه رسیدند که جنگ به سود اسکندرتمام خواهد شد. پس چه بهتر که ما خود شاه را بکشیم تا در نزد اسکندر عزیز باشیم. جانوسیار با دشنه ای که در دست داشت برپهلووسینه ی شاه زد. سپس آن دو به نزد اسکندر رفته و گفتند: ای شاه پیروزبخت دشمنت را ازپای درآوردیم.
اسکندر بسیار ناراحت شد و به سرعت به نزد دارا آمد و او را درحالی دید که خون زیادی از بدنش رفته و رنگش زرد شده بود. اسکندر سر دارا را به دامن گرفت و به او گفت: دیشب از پیری شنیدم که تو برادر من هستی. دارا اشگ ریخت و به اسکندر گفت: نسبت به زن و فرزندم مهربان باش. دخترم روشنک را به عقد خویش درآور. سپس جان به جان آفرین تسلیم کرد. اسکندرگریست و دستور داد تا تن او را با گلاب شستند و دفن نمودند. اسکندر پس از دفن دارا دستور داد تا کشندگان او را به دار بیاویزند.
اسکندر از کرمان به سوی اصطخر آمد و درآنجا تاجگذاری نمود و رسما شاه ایران شد. او نامه ای به دل آرا همسر دارا نوشت و روشنک را از او خواستگاری نمود. دل آرا به نامه ی اسکندرجواب مثبت داد و اسکندرمادرخود ناهید را برای خواستگاری روشنک فرستاد.
خواب دیدن کید هندی
یکی از پادشاهان هند که کید نام داشت در مدت ده شب خواب هایی عجیب و غریب دید که هیچ یک از خوابگزاران نتوانستند آن ها را تعبیر نمایند. سرانجام شخصی به نام مهران خواب های شاه را تعبیر نمود و به اوگفت: اسکندر به کشور تو حمله خواهد کرد. اما تو نباید با او مقابله کنی که شکست خواهی خورد. تنها راه این است که از چهارچیز شگفت انگیز خود بهره ببری. اگرآن ها را در اختیار اسکندرقرار دهی دیگر از تو باج نخواهد خواست.
اول این که دختری زیبا روی داری. دوم از فیلسوفـی دانـا که راز جها ن را می داند برخورداری. سوم پزشکی که امراض را مداوا می کند. چهارم قدحی که در آن آب می ریزی و از آفتاب و آتش گرم نمی شود و پس از خوردن آب آن کاهش نمی یابد.
همان گونه که مهران گفته بود، اسکندر به کشور هند لشگر کشید و کید ازدرآشتی درآمد و آن چهارچیز را به اسکندرتقدیم نمود. اسکندر شاد شد و گفت: ما با کید کاری نداریم و هیچ گونه باج و خراجی از کید هندی نخواهیم خواست.
اسکندر نامه ای نیز به فورهندی نوشت و از او باج خواست. اما فور جواب تندی به اسکندر داد که آتش جنگ را شعله ور کرد. اسکندر و فور در مقابل یکدیگر صف آرایی نمودند. اسکندردر حالی که شمشیر به دست داشت، از لشگرجدا شد و به میدان جنگ آمد و از فور خواست تا دو به دو بجنگند و بیهوده لشگریان را به کشتن ندهند. هرکس پیروز شد، تاج و تخت ازآن او باشد. فورپذیرفت. در این جنگ تن به تن اسکندر پیروز و فور کشته شد.
رفتن اسکندر به خانه ی خدا
اسکندر با
سپاهش به سوی مکه حرکت کرد و در بیت الحرام به نیایش پرداخت. نصر قتیب حاکم مکه به
استقبال او آمد. اسکندر از او پرسید: مهتر اینجا کیست؟ نصر گفت: خزاعه فرزند قحطان.
سپس گفت: وقتی اسماعیل فرزند ابراهیم پیامبردرگذشت، قحطان با لشگری شمشیرزن به
بیداد و ستم شهر یمن را گرفت. دراین
میان بسیاری از مردم
بی گناه کشته شدند.
اسکندر پس از شنیدن سخنان قحطان دستور داد خزاعه و خاندانش راکشتند و فرزندان اسماعیل را در مکه حاکم نمود.
اسکندر از جده به مصرلشگر کشید و قبطون پادشاه مصر به پیشواز اسکندرآمد. اسکندریک سال درآنجا ماند. پس از آن خواست تا به اندلس برود. او شنید که حاکم اندلس زنی به نام قیدافه است که عقل و تدبیر زیادی دارد. ازطرف دیگر قیدافه نیز می دانست که اسکندر به زودی به اندلس حمله خواهد کرد. پس به یکی از سواران خود گفت: به مصر برو و چند تصویر از چهره ی اسکندر نقاشی کن. آن سوار به مصر رفت و چند تصویر از اسکندر چه برتخت و چه سوار بر اسب از او کشید.
اسکندر نامه ای به قیدافه نوشت و درآن ذکرکرد که عاقلانه رفتار نما و از دارا و فور درس بگیر. قیدافه درجواب نوشت: ای اسکندر مرا با دارا و فورمقایسه مکن. من هزاران لشگر و گنج فراوان دارم. تو لاف و گزاف می گویی.
اسکندر دستور حمله به شهر اندلس را داد. لشگریان یک ماه راه پیمودند تا به مرز اندلس رسیدند. درآنجا پادشاهی به نام فریان بود و در حصاری محکم زندگی می کرد. اسکندر حصاررا محاصره کرد و در عرض یک هفته آن را گشود. اسکندر دستور داد تا خون کسی ریخته نشود. اما در این درگیری پادشاه فریان کشته شد. دختر و داماد شاه را دستگیرکرده و به نزد اسکندربردند. داماد پادشاه به نام قیدروش فرزند قیدافه بود.
قدرت یک زن در برابراسکندر
اسکندر تدبیری اندیشید و به وزیرش نیطقون گفت: تو نقش مرا بازی کن و به من دستور بده تا قید روش و زنش را بکشم. اما من از تو خواهش می کنم که آن دو را نکشی و تو قبول می کنی. وزیر چنان کرد که اسکندرگفته بود. سپس به قید روش گفت: تو و همسرت مدیون این مرد هستید. حال باید با او به نزد مادرت قیدافه بروی و او درحضور این مرد تعهد کند که باج وخراج به ما بپردازد. قیدروش خوشحال شد و قول داد تا آنچه را اسکندر خواسته عمل نماید.
اسکندر با ده مرد به همراه قیدروش و زنش به سوی اندلس حرکت کردند. اسکندر باآن ده مرد گفتگو نمود که مبادا راز ما را فاش کنید. شما باید مرا نیطقون بنامید.
اسکندر و قید روش به نزد قیدافه رسیدند. قید روش به مادرش گفت: این مرد سفیراسکندراست و او بود که از اسکندر خواست تا من و همسرم را نکشند. قیدافه ازاو (اسکندر) تشکرکرد و اسکندر را برتخت گرانمایگان نشانید. خوان گسترده شد. قیدافه خوب به قیافه ی آن مرد نگریست و پس از مقایسه کردن آن تصاویر با چهره ی اسکندر یقین حاصل کرد که آن سفیر کسی جز اسکندر نیست.
روز بعد قیدافه درکاخ خود بدون حضور دیگران با اسکندربه گفتگو پرداخت. او به اسکندر گفت: ای پسر فیلقوس خیلی دلیرانه به نزد ما آمده ای و باج می خواهی. رنگ از چهره ی اسکندر پرید و به او گفت: تو اشتباه می کنی. من نیطقون وزیر اسکندرم. قیدافه به او گفت: اگرچهره ی خود را به چشم ببینی ، خواهی دید که چهره نگار چه هنرمندانه از چهره ات تصویر برداشته است. سپس آن تصاویر را به اسکندر نشان داد. اسکندر از دیدن آن تصاویر لبان خویش را گاز گرفت و جهان در پیش او تیره و تارشد. اما خود را نباخت و با شجاعت به قیدافه گفت: افسوس که خنجری در دست ندارم تا از خود دفاع نمایم. قیدافه به او گفت: اکنون نه نیرو و نه شمشیر و نه راه گریزی داری. در دام اژدها گرفتارشده ای. اما آیین ما خون ریختن نیست. ای شاه جهان مردی تو درگستاخی توست. این همه را ازلطف خدا داری. چون مردی دانش دوست و دانش پذیرهستی. تو از من ایمن هستی. دیگر به عنوان پیامبری به نزد من نیا. تصویر تمام گردنکشان جهان نزد من است. من راز تو را به کسی نخواهم گفت: اما تو نیز با ید با من پیمان ببندی که هرگز به سرزمین من نظر نداشته باشی و از من باج و خراج نخواهی. اسکندر به خدا و مسیح سوگند یاد کرد که با سرزمین اندلس وقیدافه و خویشان او جز به خوبی رفتار نکند.
اسکندر ازآنجا به شهر برهمنان رفت. آنان مردانی بودند که برهنه زندگی می کردند و ازگیاهان و میوه و تخم آنها استفاده می نمودند. ایشان معتقد بودند که زمین بستر و آسمان پوشش ماست. چرا که در وقت مرگ هرچه داشته باشی ، چه زر و چه تاج ، هیچ یک را با خود نخواهی برد. اسکندرازآنان پندهای مفید ی فراگرفت. سپس ازآنجا به دریای خاورحرکت کرد. درآنجا شگفتی های عجیب و غریب از حیوانات دید. پس از آن به سوی سرزمین حبش رفت. سلاح مردان آنجا استخوان بود. آنان به سپاه اسکندرحمله کردند. درشب آوازگرگ درآن ناحیه پیچیـد. گـرگ هایی که هریک ازآن ها به اندازه ی گاومیش بودند. اسکندر و سپاهش ازآنجا به سرعت دور شدند و به سوی شهر نرم تنان رفتند. پس ازآن به شهر هروم یا شهر زنان وارد شدند وارآنجا به سوی شهرظلمات به راه افتادند.
رفتن اسکندر به دنبال آب حیات
اسکندر به شهری رسید که درآن میدان و کاخ و ایوان بود. او به تنهایی به سوی چشمه ای رفت. او خورشید را دید که درحال غروب شدن بود و لحظه ای بعد تاریکی همه جا را فراگرفت. اسکندربرگشت و عده ای محدود ازسپاهیان خویش را برگزید و خوراک چهل روز را با خود برداشت. شخصی به نام خضر که مردی دانا بود به عنوان مشاور برگزید. اسکندر به او گفت: من دو مهره ی شب نما دارم که در تاریکی می تواند راهنمای ما باشد. یکی ازآن ها در دست تو باشد و دیگری هم نزد من. تو در پیش برو و من به دنبال تو خواهم آمد.
اسکندر و خضر به تاریکی وارد شدند. آنان دو روز و دو شب درراه بودند. به دو راهی رسیدند. اسکندرخضر را گم کرد. خضر به سوی آب حیات رفت و اسکندر به راه دیگر قدم نهاد. تا به روشنایی رسید. کوهی بلند در مقابل خود دید. درطرف دیگر مرغانی سبزرنگ دید که بر چهارستون ازچوب عود نشسته بودند و به زبان رومی اسکندر را صدا می زدند. یکی از مرغان به اسکندرگفت: تا کی رنج دنیا را برخود هموارمی کنی و حرص و آز را پیشه ی خود ساخته ای. اسکندر به سوی سپاه خویش آمد و درآن راه تاریک قدم نهادند. صدایی از جانب کوه به گوش آنان رسید که: هرکس از این راه سنگی بردارد پشیمان خواهد شد و اگر برندارد باز پشیمان خواهد شد. عده ای از مردان چند سنگ برداشتند و عده ای دیگر هیچ برنداشتند. چون ازآب حیوان عبور کردند و به روشنایی رسیدند کسانی که با خود سنگ برداشته بودند دیدند که آن سنگ ها به گوهر و یاقوت تبدیل شده است. آنان پشیمان بودند که چرا سنگ بیشتری برنداشته اند. عده ی دیگر نیز پشیمان بودند که چرا سنگ برنداشته اند.
رفتن اسکندر به سوی باختر
اسکندر از مشرق به سوی مغرب آمد. مردم
آنجا گفتند: ای پادشاه ما را از شر حمله ی یاجوج و ماجوج نجات ده. آنان از پشت کوه
به این طرف می آیند. صورتشان چون شتر و زبانشان سیاه و چشمانی
چون خون و
دندانهایی چون گراز و گوشهایی چون پیل
دارند. از هر ماده ی آنها هزار بچه زاده می شود.
اسکندر دستور داد تا سدی پولادین درمقابل آنها بسازند. بنایان دیوارهایی از سنگ و گچ در دو پهلوی کوه به ارتفاع یکصد و پنجاه مترساختند و آهنگران در میان دو دیوار موادی ازآهن و مس مذاب و گوگرد ریختند وبا نفت و روغن آمیختند و آتش درآن زدند. این سد به نام (بند اسکندری ) معروف شد.
اسکندر پس از ساختن سد به طرف کوهی به رنگ لاجورد رسید. درآنجا شگفتی های عجیبی دید. سپس به طرف بیابان آمد و به شهری رسید. او درختی را دید که سخن می گوید. مردی دانا از شگفتی دو درخت سخنگو برای اسکندر شرح داد که یکی ماده و دیگری نر بود. او گفت: روزها درخت نر سخن می گوید و شب ها درخت ماده گویا می شود. نزدیک غروب آفتاب اسکندر صدایی از بالای درخت شنید. گفت این صدا چیست؟ آن مرد گفت: صدای برگ این درخت است که خطاب به اسکندر می گوید: ای اسکندر چون پادشاهی تو به چهارده سال برسد، عمرت به آخرخواهد رسید. اسکندر دلش به درد آمد و خون گریست. شب شد. برگی دیگر به صدا درآمد. اسکندر پرسید: این برگ چه می گوید؟ مرد پاسخ داد: برگ می گوید: تا کی اسکندر به فکرزیاده طلبی است و خود و دیگـران را آزار می دهـد؟ تا کی می خواهد پادشاهان دیگر را بکشد و خود فرمانروا باشد؟
لشگر کشی اسکندر به چین
اسکندرباردیگر در نقش سفیر به نزد فغفورچین رفت و نامه ای به او داد. فغفور نامه را گشود و آن را بدین شرح خواند: به نام خداوند جان آفرین. فرمان ما این است که چین بدون جنگ ستسلیم گردد. زیرا جنگ به سود او نخواهد بود. به عاقبت فور و دارا و فریان تازی بنگر.
فغفورپس ازخواندن نامه خشمگین شد. اما به ظاهر خندید و درجواب اسکندر نوشت: به نام دادارجهان گستر. ای اسکندر تو گفتی که برشاهان پیروز گشته ای دارا و فور و فریان را مغلوب کردی. همه ی پیروزی های خود را از مردی و سپاه بی شمار خویش مدان. اگر ازآهن باشی بدون شک نابود خواهی شد. فریدون و جمشید و ضحاک کجا رفتند؟ من از تو ترسی ندارم. با جنگ کردن نیز مخالفم. خون ریختن درمرام ما نیست. ما خواهان صلح و صفاییم. بیش ازآنچه بخواهی به تو می بخشیم.
سخنان فغفور چون تیری بود که بر جگر اسکندر می نشست. پس ازآن بود که با خود عهد کرد که دیگر نهانی به جایی نرود. فغفور دستور داد تا هدایا را به نزد اسکندر آوردند. هدایا عبارت بودند از: پنجاه تاج آکنده از گوهر با تخت عاج و هزار شتر بار از سیم و زر و انواع دیبای چینی و خز و حریر و کافور و عود و مشگ و عبیر و هزارشتر از پوست سنجاب و قاقم و موی سمور و گستردنی ها از کیمال و بور و اسبان گرانمایه با ستام زرین و سیصد غلام زرین کمرو سیصد شتر سرخ موی.
اسکندر ازآنجا به سوی یمن لشگر کشید و پیروزمندانه به سوی بابل حرکت کرد. او به کوهی بلند رسید. از آن با لا رفت و درپشت آن کوه دریایی مشاهده کرد. در همین اثنا اسکندر و یارانش دیدند که مردی از میان دریا پدیدارشد. بدنش پراز موی و گوشهایش چون پیل آویزان بود. اسکندر به او گفت: تو دردریا چه می کنی؟ آن مرد گفت: من از آن سوی دریا می آیم. شهری که چون بهشت است. کاخ هایی که درایوانهایش جز استخوان وجود ندارد. بر ایوان هایش نقش افراسیاب و کیخسرو نگاشته شده است.
اسکندر و سپاهش به آن شهر وارد
شدند. بزرگان آن شهر به خدمت اسکندر آمدند و گفتند: گنج کیخسرو نزد ماست. این گنج
همانا
شایسته ی چون تو قیصـراست. اسکندر شادمان شد و همه ی آن گنج ها را به لشگرگاه خویش
آورد. سپس آماده برای رفتن به سوی بابل شد.
مرگ اسکندر
اسکندر احساس کرد که مرگش نزدیک شده است. او تصمیم گرفت تمام بزرگان از نژاد کیان را نابود سازد تا مبادا پس از مرگش به روم حمله کنند. پس نامه ای به ارسطاطالیس ( ارسطو) حکیم نوشت و از او نظر خواست. ارسطو از این تصمیم اسکندر بسیار ناراحت شد و درجواب او نوشت: از این اندیشه ی سخت پلید درگذر. تن را به خدا بسپار و درویشان و نیازمندان را دستگیری نما و از خون ریختن دوری کن که روز قیامت برتو نفرین خواهد بود. تو بزرگان و آزادگان را از هرکشوری دعوت کن و از آنان در امور مملکت مشورت بخواه.
اسکندرچنین کرد و جشنی برپا نمود و بزرگان هرکشور را فراخواند و عهد نامه ای نوشته شد که هیچ پادشاهی حق فزون طلبی ندارد. پادشاهی باید به صورت ملوک الطوایف باشد. سپس اسکندر نامه ای نیز به مادر خود ناهید چنین نوشت: ای مادر بهره ی ما از زندگانی دنیا همین بود. تو از مرگ من غمگین مشو. هرکس از مادرزاده شد عاقبت مرگ به سراغش خواهد آمد. به بزرگان روم سفارش کرده ام جز به فرمان تو کاری نکنند. از ایرانیان درامان هستیم. مرا در مصر دفن نمایید. گفتار مرا منتشر نسازید. هرسال صد هزار دینار به مردم ببخشید. اگر روشنک پسرآورد بدون شک او جانشین من خواهد بود و اگر دختر آورد او را با کودک فیلقوس نامزد کن و داماد من چون پسرم خواهد بود. او نام مرا دوباره زنده خواهد کرد. مبادا تن خود را به رنج بیندازی که هیچ کس در دنیا جاوید نخواهد بود. روان من تو را نظاره خواهد نمود. شکیبا باش. از خدا بخواه تا به فریادم برسد.
اسکندرمرد. تابوت او بر روی دستان مردم بود. پارسی ها و ایرانیان اسکندررا متعلق به ایران می دانستند و می گفتند: او باید در ایــران دفن شود. اما رومی ها گفتند: زادگاه اسکندردرروم بوده است، پس آرامگاه اونیز باید درروم باشد. سرانجام او را در اسکندریه دفن نمودند.
اسکندرسی و شش پادشاه را کشت. اما عاقبت هیچ بهره ای از دنیا نبرد. او ده شهرستان بزرگ ایجاد کرد که پس ازاوهمه خراب شدند واز آنها جزنامی باقی نماند.
شکایت فردوسی ازروزگار
دراین قسمت ازشاهنامه فردوسی از چرخ روزگار شکایت می کند و از این که نیروی جوانی اش از دست رفته گله دارد. فلک نیز درجوابش می گوید: چرا نیک و بد را به من نسبت می دهی؟ بندگان باید به فرمان خدا باشند و به او توکل کنند. پس از خداوند به دین محمد بگروند و درود بر شاهنشاه ایران سلطان محمود بفرستند. او که بر ایران و زابلستان و قنوج و کابلستان فرمانروایی می کند.
آغاز پادشاهی اشکانیان
پس از اسکندر به مدت دویست سال پادشاه قدرتمندی نیامد و کشور ایران به صورت ملوک الطوایف اداره می شد. تا اینکه بهرام از سلسله ی اشکانیان به حکومت دست یافت. او را اردوان بزرگ نامیدند. پهلوانی نیرومند به نام بابک در اسطخر از جانب اردوان ولایت داشت.
پس ازآن که دارا کشته شد و دودمانش به دست اسکندربرافتاد، فرزندش ساسان به هندوستان گریخت و درآنجا مرد. او چهارفرزند داشت که همه را ساسان نام نهاده بود. کوچکترین آنها به نزد بابک رفت و سرشبان او شد. بابک شبی در خواب دید که سه مشعل فروزان ازآتشکده به دست آذرگشسب و خراد و مهر به پیش ساسان بردند. بابک ازخواب برخاست و تعبیرآن را از خوابگزاران پرسید. آنها گفتند: این ساسان روزی پادشاه خواهد شد.
بابک شاد شد و دستور داد تا ساسان شبان را به نزدش بیاورند. از او نژادش را پرسید. ساسان ترسید و ازبابک امان خواست. بابک امان داد. ساسان گفت: من پسر ساسان و نبیره ی شاه اردشیر که همان بهمن فرزند اسفندیار است، هستم. بابک او را درآغوش گرفت و بسیار احترام کرد و دخترش را به ساسان داد. حاصل این پیوند فرزندی به نام اردشیر بابکان بود.
اردشیر روز به روز بزرگتر می شد. او در هنرهای مختلف سرآمد بود. آوازه ی او به اردوان رسید. اردوان از بابک خواست تا اردشیر را به نزدش بفرستد. اردشیر به نزد شاه آمد.
دریکی ازروزها که اردشیر به همراه شاه و شاهزاده به شکار رفته بودند، اردشیر که شکارگری بی نظیر بود، گوری را شکار کرد. فرزند اردوان به پدرگفت که آن را من شکار کردم. اردشیر گفت: اگر راست می گویی گوری دیگر شکار کن. اردوان از سخن اردشیر به خشم آمد و از این که خود را برتر از فرزند شاه دانسته او را تنبیه کرده و به آخور اسبان فرستاد.
اردشیردرخدمت اسبان بود. دریکی ازروزها کنیزک شاه به نزدش آمد و عاشق اردشیر شد. آنها مدتی پنهانی با یکدیگر رابطه داشتند. سرانجام اردشیرو کنیزک شبانه از کاخ اردوان گریختند. اردوان به فرزندش بهمن نوشت که اردشیر چون تیر از کمان ما به دررفته و به سوی پارس گریخته است. درجستجوی او باش.
اردشیربا کنیزک به دریا رسیدند. طرفداران
بابک درآنجا بودند. به گرد او جمع شدند. هواداران دارا نیز به اردشیر پیوستند. اردشیر
به مردم گفت: شما می دانید که اسکندر چه بلایی برسر ایران آورد. او نیاکان ما را
کشت. من از نژاد اسفندیار هستم و نسبت به اردوان به پادشاهی سزاوارترم. اگر با من باشید، این تاج و تخت را از او باز
می گیرم و کشور را از ملوک الطوایف نجات
داده و حکومت واحد چون اجداد خویش را به وجود خواهم آورد. همه ی مردم فریاد
برداشتند و گفتند: ما تا جان در بدن داریم از تو حمایت می کنیم و
می خواهیم تا ساسانیان حکومت را اداره کنند.
تباک که مردی بیداردل و جهاندیده ای پیر بود با سپاه خویش به اردشیرپیوست. اردشیر دلگرم شد و در جنگی که بین سپاه بهمن و سپاه اردشیر روی داد، بهمن تاب مقاومت نداشت و پای به گریز نهاد.
اردوان از شکست بهمن در مقابل اردشیر نگران شد و سپاه خویش را تجهیز کرد و به مقابله با اردشیر برخاست. اما سرانجام اردشیر او را شکست داد. اردوان کشته شد و دو فرزند کوچکتر او زندانی شدند و دو فرزند بزرگتر به هندوستان گریختند. چندی بعد دختراردوان بنا به پیشنهاد اردشیر به ازدواج او درآمد .
اردشیر از ری به سوی پارس آمد و شهری بزرگ به نام خره اردشیر بنا کرد وجشن مهرگان و سده را که مدت ها فراموش شده بود دو باره برگزارنمود.
کردها که مردمی سرسخت بودند حاضر به اطاعت از اردشیر نبودند. درلشگر اردشیر کردان زیادی بودند که اردشیر ازتعدادشان آگاه نبود. سرانجام آنان بایکدیگر متحد شدند و لشگر اردشیر را شکست دادند. اما اردشیر لشگر شکست خورده را جمع و جورکرد و شبانه به کردها شبیخون زد و همه را قتل عام نمود. سپس به سوی اسطخر بازگشت.
داستان هفتواد و سرگذشت کرم
شهری به نام کجاران نزدیک دریای پارس بود. در این شهر دختران به کار دوک ریسی مشغول بودند. یکی از دختران پای درخت سیب نشسته بود. سیبی ازدرخت افتاد و کرمی از آن بیرون آمد. دخترک کرم را برداشت و در دوکدان خود قرار داد و گفت: من به یاری خداوند و کمک این کرم امروز می خواهم پنبه های زیادی بـریسم. همه ی دختران به او خندیدند. اما با تعجب دیدند که درآن روز آن دخترک دو برابر دیگران پنبه رشته است. روز به روز کرم بزرگتر شد و در دوکدان جای نگرفت. پس آن را درصندوقی نهادند.
این دختر فرزند هفتواد بود. هفتواد مردی بود که هفت پسر و تنها این دختر را داشت. آوازه ی کرم و دختر در شهر کجاران پیچیده بود. آنها به کنار کوه رفته و درحصاری زندگی کردند. مردم دسته دسته برای دیدن کرم می رفتند و همه ی آنها اعتقاد داشتند که این کرم نظر کرده ومقدس است. پس با تقدیم هدایا به آن کرم نذر و نیاز خود را برآورده می ساختند.
کم کم هفتواد معروف و توانگرشد. فرزندانش قدرتمند و حاکم بر شهر شدند. کرم بازهم بزرگتر شد تا این که آن را درحوضی قراردادند. هرروز برایش غذاو علف مهیا می کردند. کرم به اندازه ی پیلی شده بود که دارای شاخ و یال بود. نام آن حصار را کرمان نهادند.
پدر خانواده ی هفتواد به عنوان سپهدار کرم و پسران، سپهبدان حصار و دارای تجهس یزات جنگی و ده هزار شمشیر زن بودند. آنان در مقابل اردشیر قدرتی بزرگ به حساب می آمدند. یک بار نیز به سپاه اردشیر حمله کرده و بسیاری از سپاه اردشیر را کشته بودند. زیرا آنان بر بالای کوه بودند و سپاه اردشیردردشت جای داشت.
سرانجام اردشیر با سیاستی که داشت به عنوان بازرگان با بارهای سیم و زر و دو صندوق سرب و دیگی رویین وارد دژ شد و در پاسخ پرستندگان کرم گفت: برای تقدیم این هدایا به کرم به اینجا آمده ایم و می خواهیم غذای شیر و برنج را برای خورش کرم آماده کنیم. پرستندگان اجازه دادند. اردشیر و یارانش ابتدا جام های شراب را به پرستندگان دادند. درکنار پختن غذا سرب ها را نیز داخل دیگ ها ریختند و بر روی آتش قراردادند و به همراه شیر و برنج به خورد کرم دادند. کرم جان داد. سپس اردشیر و یارانش تمامی پرستندگان را که مست از باده بودند از دم تیغ گذرانیدند. هفتواد و فرزندش شاهوی به دست اردشیر گرفتار شد که آنان را تیرباران نمودند.
پادشاهی اردشیر بابکان
چون اردشیر خیالش از دشمنان راحت شد، برتخت نشست و دستورداد تا دختر اردوان را به نزدش بیاورند. اردشیر جامی اززهر درپیش او نهاد و گفت: دو را ه در پیش داری: یا جام زهر را بنوشی و یا این که بانوی بزرگ ایران باشی. دختراردوان ابتدا تمایل به نوشیدن زهر نشان داد. اما به خاطر نجات برادرانش حاضر به ازدواج با شاه شد.
دریکی از روزها که شاه از شکار برگشته و خسته بود، به کاخ آمد. دختراردوان قدحی ازشربت یاقوت زرد با آب سرد که به زهر آمیخته بود به دست شاه داد. شاه با لبخندی بر لب آن را گرفت. اما ناگهان قدح از دست شاه افتاد و شکست. رنگ از چهره ی دختر اردوان پرید. شاه به او مشکوک شد. دستور داد تا چهارمرغ خانگی دانه های شربت روی زمین را خوردند و جان دادند. شاه به موبد گفت: نظر شما در مورد کسی که چنین کاری انجام دهد چیست؟ آنان گفتند: سزایش مرگ است. شاه دستور داد تا اورا بکشند. وزیر او را از کاخ بیرون برد. دختر به وزیرگفت: من از شاه فرزندی درشکم دارم. اگر اجازه بدهید وضع حمل نمایم و سپس مرا بکشید. وزیر به نزد شاه آمد و ماجرا را گفت. شاه با خشم گفت: او را بکشید. وزیر بیرون آمد ودلش به حال دخترک سوخت. ازطرفی دیگر او می دانست که شاه بعدها پشیمان خواهد شد. وزیر به دخترک گفت: به خانه ی ما بیا. اما این موضوع را نباید کسی بداند که سرمان برباد خواهد رفت. وزیر دخترک را به خانه ی خود برد. اما برای رفع گمان و حرف مردم، خود را اخته کرد و بیضه ی خود را برید. آنگاه آن را نمک سود نموده و درحقه ای نهاد و سر آن را مهر کرده و تاریخ آن روز را نوشت و به نزد شاه آمد و از او خواست که آن امانت را به خزانه بسپارند.
چند ماه گذشت و دختر اردوان درخانه ی وزیر فرزندی پسر به دنیا آورد که نامش را شاپور نهادند. شاپور شاهانه تربیت یافت. هیچکس از این موضوع با خبر نبود. شاپوربه سن هفت سالگی رسید.
دریکی از روزها اردشیر درفکر فرو رفته و ناراحت بود. وزیر علت را جویا شد. اردشیر گفت: من به سن پیری رسیده ام و فرزندی ندارم که جانشین من باشد. وزیر گفت: اگر به من زینهار دهی تو را از این رنج برهانم. پادشاه امان داد. وزیر ابتدا گفت تا آن حقه را آوردند. سپس ماجرا را برای شاه بیان کرد. اردشیر بسیـارخوشحال شد و وزیر را درآغوش کشید وگفت: رنج تو را بی گنج نخواهم گذاشت. سپس گفت من می خواهم بدون این که فرزندم را ببینم ، او را از روی جرأت و شهامت شاهانه بیازمایم. به همین منظور دستور داد تا صد کودک هم سن و سال فرزندش را لباس یکسان بپوشانند و به بازی چوگان بپردازند تا از بین آنان فرزندش را شناسایی کند. سپس گفت کاری کنید که گوی را درپیش ما بیندازند. هرکس به نزد ما بیاید او فرزند من است. چنین کردند. گوی درپیش شاه افتاد. کودکان دویدند. اما چون هیبت شاه را دیدند جرأت نکردند پیش بروند. اما شاپور بدون هیچ ترسی به پیش رفت و گـوی را از نزد شاه ربود و آن را به دیگر کودکان سپرد. شاه گفت: این فرزند من است. وزیر گفت: چنین است.
شاپور به سن جوانی رسید. در یکی از روزها به همراه پدر وخاصان به شکار رفتند. شاپور به دنبال شکار به نزدیک دهی رسید. برای رفع تشنگی به سوی خانه ی خان رفت. درآنجا چشمش به دختری زیبا روی افتاد که آب از چاه می کشید. شاپور گفت: اگـراجازه بدهید ما خود از این چـاه آب می کشیم و شمـا را بـه زحمـت نمی اندازیم. یکی از همراهان شاپور دلو را درچاه انداخت و پس از پرشدن دلو، نتوانست آن را به بالا بکشد. شاپور به پیش رفت و به زحمت توانست دلو را بیرون بکشد. او با خود فکرکرد که این دختر با این نیروی جسمانی به یقین از نژاد کیان است. شاپور از دخترک نژادش را پرسید. او خود را دختر خان معرفی کرد. اما شاپور گفت: راست بگو. دخترک امان خواست. شاپورامان داد. دخترک گفت: من دختر مهرک نوش زاد هستم. مهرک نوش زاد کسی بود که در جنگ اردشیر باهفتواد به کمک هفتواد درآمد و سرانجام به دست اردشیر کشته شد.
شاپور از دخترک خوشش آمد. خان او را به شاپورپیشکش نمود. آنان به آیین آتش پرستان ازدواج کردند. این امر به دور از چشم اردشیر و پنهانی انجام شد. حاصل این پیوند فرزندی به نام اورمزد بود. هیچ کس از فرزند شاپور خبرنداشت. اورمزد تا سن هفت سالگی درخانه به آموختن فنون و ادب مشغول بود. دریکی از روزها که ازآموختن خسته شده بود به میدان بازی کودکان رفت. درهمان موقع اردشیر از شکار برگشته بود که گوی در پیش پای اردشیر افتاد. کودکان به پیش نرفتند. اورمزد چون باد به نزد شاه رسید و گوی را برداشت. شاه به او گفت: تو فرزند کیستی؟ اورمزد گفت: پدرم شاپور فرزند شماست و مادرم فرزند مهرک است.
اردشیر ازشاپور پرسید: جریان چیست؟ رنگ از چهره ی شاپورپرید. اما اردشیر خندید و به شاپورگفت: فرزند را از من پنهان مکن. نگران نباش تو پسر داری از هرکه می خواهد باشد. اصل این است که او فرزند شاه است.
اردشیر درسراسر ایران عدل و داد برپا نمود. دانایان و پیران نزد او احترام داشتند. او به آبادانی شهرها علاقمند بود. به امور کشاورزی اهمیت می داد. بر روم و چین و ترک و هند تسلط داشت و از آنان باج و خراج می گرفت. به مهتران مملکت سفارش می کرد که تنها خوشنودی خداوند برای ما کافی است. همواره از او کمک بخواهید.
اردشیر گفت: شما را به پنج چیز سفارش می کنم: اول: خدا پرست باشید. دوم: به دنبال کسب دانش بروید. سوم: سخن نیک بگویید. چهارم: از گناه بترسید. پنجم: ازعیب جویی دوری کنید.
به دنبال سخنان شاه ، خراد که پیری دانا و سخنوری چیره دست بود به پادشاه گفت: تاج و تخت برتو مبارک باشد. همیشه شاد و خندان باشی. تو بودی که عدل را در جهان زنده کردی و راه را بر دشمنان مملکت بستی. دنیا چون تو به خود ندیده است.
سخن در بی وفایی روزگار
دراین قسمت فردوسی ازچرخ روزگارشکایت می کند و می گوید: هرگز دل به این دنیای فانی مبند. اگر ازآهن باشی چرخ روزگار تو را چون موم نرم می کند. قد سروتو روزی خم خواهد شد. منزلگاه همه ی ما خـاک است. چه شـاه باشیم و چه گدا. خوشا به سعادت آنان که بذر نیکی بکارند.
مرگ اردشیر
اردشیر چون به سن هفتاد و هشت سالگی رسید و مرگش را نزدیک دید به فرزند پند های نیکو داد. سپس چشم از جهان فرو بست.
فردوسی دراین قسمت نیز پس از ستایش خداوند و درود بر پیامبر اکرم (ص) شاه محمود را می ستاید و از او به عنوان کسی کــه شجــاع و با عدل و داد و خردمند و سخنور است، یاد می کند.
پادشاهی شاپور
پس از اردشیر شاپور بر تخت پادشاهی ایران تکیه زد. هنگامی که خبردرگذشت اردشیر به دیگر کشورها رسید. آنان سربه شورش برداشتند. شاپور همه را سرکوب نمود. اما رومیان به سرکردگی مردی به نام بزانوش در مقابل ایران صف آ رایی کردند. دو سپاه ایران و روم با یکدیگر جنگیدند. رومیان شکست خوردند و بزانوش به اسارت ایرانیان درآمد. بزانوش درکارهای مهندسی مهارت داشت. شاپوراز او خواست تا بر روی رود پهن شوشتر پلی بسازد. او این پل را که هزارمتر بود درطول سه سال ساخت. شاپور او را آزاد کرد.
شاپور سی سال و دو ماه پادشاهی کرد و پس ازآن فرزندش اورمزد را نزد خود فراخواند و گفت: پندهایی را که پدرم اردشیر به من داده به تو یاد آور می شوم. پس از آن شاپور بدرود حیات گفت.
اورمزد به جای پدرنشست و عدل و داد پیشه کرد. او بیش از یک سال و دوماه پادشاهی نکرد و تاج و تخت را به فرزندش بهرام اورمزد سپرد.
پس از او بهرام بهرام به پادشاهی رسید. او نوزده سال فرمانروایی کرد و پس از او بهرام بهرامیان پادشاه شد. او چهـارماه پادشاه بود. پس از او شاهی به نرسی رسید. نرسی نه سال فرمانروایی کرد. پس از او فرزندش اورمزد به سلطنت رسید. او نیز نه سال بر تخت نشست. سرانجام پادشاهی به فرزندش شاپوراورمزد رسید که به نام شاپورذوالاکتاف معروف شد.
شاپورذوالاکتاف
شاپور اورمزد هنوز به دنیا نیامده بود که تاج شاهی را بربالین مادرش نهادند و پس از تولد او تاج را بر بالای گهواره ی او نصب کردند. شاپور تا هشت سالگی همه ی فنون دانش و رزم را آموخت.
درهمین زمان یکی از پهلوانان طایفه ی عینانیان به نام طایر عرب با سپاهی از رومی و پارسی به تاراج و چپاول پـرداخت و به ایوان شاه آمد و دختر نرسی را که عمه ی شاپور بود به اسارت گرفت. طایر از این دختر صاحب فرزندی دختر به نام مالکه شد که در زیبایی نظیر نداشت.
هنگامی که شاپور به سن بیست و شش سالگی رسید و پهلوانی نیرومند شد دستور داد تا به طایفه ی عینانیان حمله کنند. بسیاری از لشگریان طایر از پای درآمدند. طایر به یمن گریخت و به دژی پناه برد. سرانجام شاپور به کمک مالکه دختر طایر که دختر عمه ی خویش بود توانست طایر را ازپای درآورد.
شاپور در بند رومیان
شاپور به لباس بازرگانان درآمد تا به روم برود و از نزدیک با اوضاع و احوال آن سرزمین و توانایی نظامی رومیان آشنا شود. او پنهانی با کاروانی به همـراه پارچه و گوهر و دینار به سوی روم حرکت کرد. اما درآنجا توسط مردی ایرانی شناسایی شد. او را دستگیرنموده و در چرم خر نهادند و دوختند. سپس او را در زندانی تاریک جای دادند.
قیصرروم
ازفرصت استفاده کرده و به ایران حمله کرد و بسیاری ازایرانیان را کشت و خرابیهای
بسیار برجای گذاشت. سرانجام شاپور توسط کنیزکی که نزادش به ایرانیان می رسید نجات
یافت. شاپور دستور داد تا از راه تیسفون به روم حمله نمایند. ایرانیان در یکی از
شب ها به سپاه روم شبیخون زدند و بسیاری از رومیان را کشتند. قیصر روم به دست
ایرانیان اسیر شد. او را به نزد شاپور بردند. شاپور به او گفت: ای دیوانه ی بد
نژاد چرا مراخوارو ذلیل ساختی و درچرم خر جای دادی؟ من هم چون بازرگانان به
دیار تو آمده بودم. آیا این است مهمان نوازی تو؟ قیصر به التماس افتاد و گفت: من
بد کردم. تو بدی را با بدی جواب مده. مـرا ببخش. شاه به او گفت: باید تمام خرابی
ها را جبران نمایی و به تعداد هریک ازکشتگان ایرانی
ده رومی کشته گردد. سپس دستور داد تا دو گوش قیصر را با خنجر به دو شاخه کرده و
بینی اش را سوراخ نمودند و مهاری به آن بستند
و غل و زنجیر بر پایش نهـــادند و اورا به زندان انداختند
.
رومیان بزانوش را به جای قیصر نشاندند. او به همراه صد نفر از بازرگانان روم به همراه باج و خراج به نزد شاپور آمدند. بزانوش تعهد کرد تمام خرابی ها را جبران نماید و سالی سه بار باج به مبلغ دویست هزاردینار به ایران بپردازد.
مانی نقاش
مردی به نام مانی به نزد شاپور آمد و ادعای پیامبری کرد. او نقاشی چیره دست بود و بیانی شیوا داشت. شاپور دستور داد تا او را بیازمایند و دردرستی گفتارش بیندیشند. سپس شاه و موبدان از او پرسش هایی نمودند. مانی درپاسخ آنان عاجز ماند. شاه دستور داد تا او را کشتند و پوستش را از کاه پرنمودند تا عبرت دیگران باشد.
چون عمر شاپور به هفتا د رسید برادر کوچک خود را که اردشیرنام داشت ولیعهد خویش ساخت. زیرا فرزندش خردسال بود. اردشیر ده سال پادشاهی کرد. پس از آن تاج و تخت را به فرزند برادرش شاپوربن شاپور سپرد.
شاپوردوم پنج سال و چهارماه پادشاهی کرد. او در یک روز که از شکاربرکشته بودند تا در خیمه قدری بیاساید، ناگهان بادی سخت چوب خیمه را کند و بر سر شاه اصابت نمود که جان به جان آفرین تسلیم کرد.
پس از او فرزندش بهرام بر تخت نشست که چهارده سال پادشاهی نمود. او نیز تخت شاهی را به برادرش یزدگرد اول سپرد.
پادشاهی یزدگرد اول
یزدگرد مردی مغرور بود. او خیلی زود خود را از مردم جدا کرد. بهرام گور فرزند اوست. هنگامی که بهرام زاده شد، بزرگان کشور از آن می ترسیدند که اخلاق و رفتار پدر در او اثر بگذارد. به همین جهت بزرگان کشور از شاه خواستند تا فرزندش را به بهترین مربیان جهان بسپارد. سران کشورها اعلام آمادگی نمودند تا آموزش بهرام را برعهده گیرند. سرانجام تربیت بهرام به منذرپادشاه یمن سپـرده شد. منذر دستور داد تا فنون مختلف را به بهرام آموختند. بهرام خیلی زود با هوش سرشاری که داشت دانش های زمان را فراگرفت. او درسواری و تیراندازی مهارتی بی نظیر داشت.
بهرام جوانی برومند گردید. او به نزد پدربازگشت. اما شاه با او هم چون کودکان رفتار می کرد و از او می خواست تا هم چون نوکرانش دست برسینه درحضور شاه بایستد. دریکی از روزها بهرام در بزمی در حضور شاه از ایستادن دربرابر پدر خسته شده و خواب به چشمانش راه یافته بود. شاه متوجه شد و دستور داد تا او را به واسطه بی ادبی زندانی کنند. بهرام پس از آزادی از زندان با قهر به نزد پادشاه یمن رفت.
پیش گویان پیش بینی کردند که مرگ یزدگرد در چشمه ی سو خواهد بود. شاه قسم یاد کرد که هرگز به سوی آن چشمه نخواهد رفت. اما سه ماه بعد بینی شاه شروع به خونریزی کرد. پزشکان گفتند: درمان خونریزی بینی شاه ، رفتن به سوی چشمه ی سووآب تنی درآن است . شاه برخود لرزید. اما پزشکان گفتند تو باید بدانجا بروی و خداوند را نیایش کنی و با مردم مهربان باشی. شاید خداوند تقدیرت را عوض نماید. یزدگرد پذیرفت تا با همراهان به سوی چشمه ی سو برود. شاه قدری از آب آن چشمه را بر سر و روی خود ریخت و قدری از آن را نوشید و خداوند را یاد کرد. خون ریزی بینی او بند آمد. در همین زمان اسبی سپید با پاهای کوتاه از آب بیرون جست و بـه هرسو می جهید. کسی قادر به رام کردن اسب نبود. شاه به پیش رفت و دستی بر یال حیوان کشید. اسب رام شد. شاه زین و لگام برآن نهاد. اما وقتی شاه خواست تا بند دم اسب را ببندد اسب غرید و چنان جفتکی به شاه زد که او را نقش بر زمین نمود و شاه دردم جان سپرد. اسب به سرعت به سوی چشمه بازگشت.
پس از درگذشت یزدگرد اول بزرگان ایران درپارس جمع شدند. آنان معتقد بودند که یزدگر جز کشتن و آزردن دیگران کاری نکرد. فرزندش بهرام نیز همان شیوه را درپیش خواهد گرفت. پس مردم شخصی را به نام خسرو به شاهی برگزیدند.
بهرام به نزد منذر رفت. منذر او را تشویق کرد تا برای بازپس گرفتن تاج وتخت ازپای ننشیند. سرانجام سران ایران و بزرگان در مجلسی با بهرام به گفتگو پرداختند .آنان گفتند: ما تو را نمی خواهیم. زیرا ازپدرت بد دیده ایم. بهرام گفت: حق با شماست. پدرم جنایاتی مرتکب شد. اما من از همان ابتدا با پدرم مخالف بودم و خوی و منش او در رگهای من نیست. کسی باید پادشاه ایران باشد که شجاع و دلیر باشد. من پیشنهاد می کنم تا تاج شاهی را در میان دو شیر درنده قراردهید. هرکس توانست تاج را از میان آن ها بردارد، او شاه ایران باشد. آنان پذیرفتند.
خسرو چون شیران را دیـــد گفت: من همانند بهرام جوان و زورمند نیستم. پادشاهی برازنده ی بهرام است. بهرام با گرز گران به سوی شیران رفت و آنها را به هلاکت رسانید. سپس بر تخت پادشاهی نشست و تاج برسر نهاد.
پادشاهی بهرام گور
چون بهرام به پادشاهی رسید ابتدا تمام کسانی را که با او مخالف بودند بخشید و دستور داد تا کسـانی را که پدرش یزدگرد آنان را ازایـران رانده است به کشـور باز گردند. بهرام درد بینوایان را احساس می کرد. زیرا خود به نزد مردم می رفت و از نزدیک مشکلات آنان را مشاهده می کرد و در رفع آن می کوشید.
ماجرای لنبک و مرد یهودی
یک روزبهرام شنید که دو مرد در یک شهر وجود دارند که یکی با وجود نداشتن سرمایه خیلی بخشنده است و دیگری با وجود داشتن مال و ثروت خسیس است. او قصد کرد که آن دو را آزمایش کند. یکی از آن دو مرد لنبک نام داشت که مردی بخشنده و به حرفه ی آبکشی و فروش آب مشغول بود. شاه به نزدیکان خود گفت: اعلان کنید که هیچ کس از این مرد آبکش آب نخرد. چون شب شد، شاه به طورناشناس به درب خانه ی او رفت و گفت: یکی ازسواران سپاه هستم. امشب مرا مهمان می سازی؟ لنبک گفت به دیده منت دارم. او با وجود تنگدستی از شاه پذیرایی نمود.
روز بعد به سراغ مرد سرمایه دار یهودی که براهام نام داشت ومرد خسیسی بود ، رفت. در زد. نوکر براهام گفت: کیست؟ بهرام گفت: سواری از سپاه هستم. می خواهم امشب را مهمان شما باشم. براهام به نوکرش گفت: به او بگو جایی نداریم. بهرام اصرار کرد. براهام گفت: می توانی پشت درب خانه بخوابی. بهرام تا صبح به سختی گذرانید. سپس به ایوان شاهی برگشت و دستور داد تا آن دو مرد را به نزدش بیاورند. شاه اموال براهام را از او گرفت و به لنبک بخشید.
ممنوع شدن شراب
در یکی از روزها که بهرام جشنی
ترتیب داده بود ، پهلوانی به نام گیروی با سبدی آراسته از میوه های گوناگون به نزد
شاه آمد . بهرام از او خوشش آمد و او را
درنزد دیگرپهلوانان نشانید . گیروی جامی از شراب برداشت و به یاد شاه بزرگ نوشید.
سپس گفت: من
می خواهم
برای سلامتی شاهنشاه ایران ، بهرام آنقدرشراب بنوشم تا گوی سبقت را از می پرستان
بربایم . آنگاه هفت جام پی درپی نوشید و برافروخته از مجلس بیرون رفت. او به سوی کوه تاخت و از اسب پیادهشد و زیر
درختی به خواب رفت. کلاغی سیاه ، چشمانش
را ازحدقه درآورد. این خبر به شاه رسید .
شاه غمگین شد و دستور داد تا دیگر کسی شراب ننوشد .
بهرام و مردم داری
روزی دیگر بهرام به خانه ی مرد و زنی رفت . زن به شوهرش گفت: برخیز که مهمان داریم. گویا از سواران شاه باشد . آنان از شاه پذیرایی کردند . شاه از زن پرسید : آیا گله و شکایتی از شاه و سپاهش ندارید ؟ زن گفت : بهرام شاهی عادل است . اما سواران او به مردم تهمت دزدی می زنند و زنان پاکدامن را به آلودگی متهم می سازند. آنان برای گرفتن چند درهم ، برای مردم مزاحمت ایجاد می کنند .
زن به دوشیدن گاو مشغول شد . اما هرچه کرد نتوانست قطره ای ازگاو، شیر
بدوشد. به شوهرش گفت: شاه به بیدادگری روی
آورده که شیر درپستان گاو خشک شده است.
هرگاه شاه از عدالت دورشود، شیر
درپستان می ماند و نافه ی آهو از مشگ تهی می گردد و زنا
و پرده دری آشکار می شود . انسان های خردمند از مردم بی خرد
می گریزند.
شاه سخنان آن زن را شنید. دردل از خدای دادگر خواست تا بیشتر به داد مردم برسد . زن برای باردم خدای را یاد نمود و دست به پستان گاو مالید . شیر به درون کاسه سرازیرشد. زن گفت : داد ، جای بیداد را گرفت و اندیشه ی شاه نیکو گشت .
صبح روز بعد شاه خود را معرفی کرد . سپس آن روستا را به زن ومرد بخشید و به سوی بارگاه بازگشت و بی دادگران را تنبیه نمود و به دادگری وادارساخت .
رفتن بهرام به هند
همه ی پادشاهان و نامداران
جهان بهرام را پادشاه روی زمین
می دانستند. مگر پادشاه هندوستان. بهرام تصمیم گرفت تا پنهانی و ناشناس به سوی
هندوستان و دربار شنگل برود. شاه دستور داد تا نامه ای به شاه هند بنویسند. نامـه
بدین شرح بود: به نام خدا. بهترین هدیه ی خداوند به انسان ها خرد است. شاهان پیشین
و نیاکان تو پیش ما بنده بودند. دیدی که چگونه خاقان چین به ایران حمله کرد و
عاقبت سزای خویش را دید. هم گنج دارم و هم نیرو. بدان که تاب مقاومت با مرا نداری.
فرستاده ای سخنگو به نزدت فرستادم. یا باج می دهی و یا جنگ را می پذیری.
بهرام خود به عنوان فرستاده با نامه به سوی هند رهسپارشد. او به نزد شنگل رسید و گفت: من فرستاده ی شاه ایران هستم. سپس نامه را به شنگل داد و گفت: این نامه از شاهنشاه ایران بهرام است که مادر گیتی چون او نزاده و همه ی بزرگان باج دار او هستند و شیران، شکاراویند. او که چون شمشیر دردست گیرد، بیابانی را به دریای خون تبدیل می کند.
شنگل نامه را گرفت و گفت: ای استاد سخن آرام باش و تند مرو. شاه تو بزرگی می نماید. عاقلان از هندوستان باج نمی گیرند. شاهان جهان، چون لک لک و من چون عقابم.
بهرام گفت: مردان بزرگ و خردمند تندی و درشتی نمی کنند. در جنگاوری یک تن از ما با صد سوار هندی برابری می کند. شنگل گفت: مردی و مردانگی را برتو ثابت می کنم. سپس بزمی آراسته و خوان گسترده شد.
پس ازآن دو تن از پهلوانان به کشتی پرداختند. بهرام ازشاه خواست تا با هردوی آنان کشتی بگیرد. شنگل اجازه داد و بهرام چون شیری که بر گوران دسـت می یابد یکی از آنان را به هوا بلند کرد و برزمین کوبید. شنگل در شگفت ماند.
فردای آن روز بهرام درتیراندازی و
بازی چوگان نیز سرآمد همه بود. شنگل به وزیر خود گفت: این مرد با این نیرو به کار
ما می آید. او
می تواند سالار لشگر ما باشد. هرگونه که صلاح می دانی او را راضی کن تا درنزد ما
بماند.
بهرام خود را به نام برزو معرفی کرده بود. وزیر به او گفت: ای برزوی دلاور شاه به تو افتخار داده تا سالار لشگر ما باشی. رنگ از رخسار بهرام پرید. سپس گفت: اگر من بازنگردم شاه ایران خاک هندوستان را زیرو رو می کند.
شنگل پیش خود گفت: حال که نمی توانیم او را راضی به ماندن درچین کنیم ، بهتر است او را به شکارگرگ درنده بفرستیم . اگر حیوان راکشت که کاری سودمند برای ما انجام داده و اگر کشته شد ، از شرش خلاص خواهیم شد .
شنگل او را نزد خود فراخواند و به او گفت: ای برزو خداوند تو را ازایران زمین برای نجات ما فرستاده است. ما از گـرگی درنـده که شیـر در مقابل او تاب نمی آورد دررنج هستیم. اگر بتوانی آن را از پای درآوری نزد من بهترین جایگاه را خواهی داشت. بهرام گفت: جای گرگ را به من نشان دهید. سپس برای کشتن گرگ درنده به آن محل رفت و با رشادت گرگ را از پای درآورد. شنگل نمی خواست چنین پهلوانی زورمند را از دست بدهد و ازطرفی بهرام مایل به ماندن درآنجا نبود. شنگل به یاران خود گفت: او را به جنگ اژدهایی که سالهاست بلای جان مردم ماست می فرستیم. به طوریقین او کشته خواهد شد.
بهرام این ماموریت را نیز با پیروزی پشت سر نهاد. او با قدرت بی نظیر خود اژدها را کشت. شنگل به مشاورین خود گفت: این پهلوان نیرومند نباید به ایران برگردد. او سپاه مرا خوار می داند. بهتر است که او را از میان برداریم. اما مشاورش به او گفت: نه این کار درست نیست. کشتن فرستاده ی شاهان ازبی دانشی است. از طرفی شاه ایران ساکت نخواهد نشست و لشگر به هند خواهد کشید. شنگل خاموش شد.
شنگل به این فکر افتاد که برزو را داماد خویش سازد. به اوپیشنهاد کرد که اگر بپذیرد، او را به جانشینی خود برخواهد گزید. بهرام احساس کرد که اگر نپذیرد، جانش درخطر خواهد بود. پس قبول کرد. بهرام با سپینود ازدواج کرد.
سپینود عاشقانه بهرام را دوست داشت. دریکی از روزها بهرام به سپینود گفت: می خواهم رازی را با تو درمیان بگذارم. اما باید قول بدهی که رازنگه دار باشی. سپینود قول داد. بهرام گفت: ما باید به ایران برویم. زیرا کار و بارمن درآنجا بهتر است. سپینود پذیرفت و با بهرام به طرف دریا حرکت کردند.
یکی از سواران شنگل به او خبر داد که داما د و دخترت به سوی ایران گریختند. شنگل به سرعت به سوی دریا شتافت. بهرام و زنش را دید که در زورق نشسته اند. به دخترش گفت: چرا گول این جوان را خوردی. برو که ازتو پیوند بریدم. تو گمان کردی که او شاه ایران است. او فرستاده ای بیش نیست. بهـرام گفت: من شاه ایرانم. نگران نباش درحق تو نیکی خواهم کرد. کشور تو از پرداخت باج و خراج معاف خواهد بود. دخترت نیز سرور بانوان ایران است. شنگل مات و متحیر مانده بود. سپس از اسب پیاده شد و شاه را درآغوش کشید و از رفتارش پوزش خواست.
مرگ بهرام
بهرام پس از شصت و سه سال فرمانروایی درگذشت و پادشاهی را به فرزندش یزدگرد دوم سپرد. یزدگرد دو فرزند به نام های پیروز و هرمزد داشت. او پس از هیجده سال، پادشاهی را به فرزند کوچک خود هرمزد سپرد. زیرا او را شایسته تر می دید. چون هرمزد برتخت نشست، برادرش پیروز خشمگین شد و به کمک فغانی که شاه هیتال بود، برادرش را برکنار کرد و خود برتخت شاهی تکیه زد. اما برادرش هرمزد ( قباد ) با او مدارا کرد.
لشگرکشی پیــروز به توران
پیروز سپاه راآماده کرد تا به توران (چین ) حمله کند. در این جنگ هرمزد پیشرو سپاه بود و قباد فرزند شاه در پشت سر پدر آماده ی نبرد با تورانیان شدند. شاه فرزند دیگرش به نام پلاش را که کوچک تر بود به یکی از مشاوران خود به نام سوفزای سپرد. سوفزای پهلوانی نیرومند و با خرد بود.
پیروز به مرز ایران و توران و رود
جیحون رسید. درآن محل
مناره ای درزمان بهرام گور و با هم فکری خاقان چین ساخته بودند. برروی آن مناره
نوشته شده بود: هیچ یک از دو کشور حق تجاوز از رود جیحون را ندارند. این مرز برای
دو کشورمحترم خواهد بود.
پیروز گفت: من این مناره را برمی دارم تا قدرت شاه ایران را بدانند. درآن زمان فرزند خاقان به نام خوشنواز برچین فرمان می راند. به او خبر رسید که لشگر پیروز از جیحون گذشته و عهدنامه ی بهرامشاه را زیرپا نهاده است.
خوشنوازنامه ای به پیروز نوشت و او را پیمان شکن نامید. دو کشورآماده ی جنگ شدند. خوشنواز عهدنامه ی بهرام را بر سر نیزه کرد و به پیروز پیام داد که این عهدنامه چون خورشیدی تابان است. به منشوربهرام ، آن پادشاه عادل باید احترام گذارد. تو خدا را فراموش کرده و راه بیداد پیش گرفته ای. همه بر من آفرین و برتو نفرین خواهند فرستاد. خدا با من است و تو هرگز بر من چیره نخواهی شد.
اما پیروز هم چنان برطبل جنگ می
کوبید. خوشنواز وقتی دید پیروز خواستار جنگ است
چاره ای جزجنگیدن نداشت. پس دستور داد تا درمسیر ورود ایرانیان خندقی به
عمق بیست متر ایجاد کردند و سر آن را
پوشانیدند. لشگر پیروز به پیش راند و صدای بوق و کوس از دو جانب لشگر ایران و چین
به گوش می رسید. تیرباران شروع شد.
خون ها بود که چون آب درجوی ها روان بود. خوشنواز به نزدیک خندق پوشیده رسید. سپس
عقب نشینی کرد. سپاه ایران به جلو رفت که ناگهان به داخل خندق افتادند. پیروز و
برادرش هرمزد کشته شدند و تنها قباد فرزند شاه به دست خوشنواز اسیر شد.
پلاش به جای پدرنشست. پهلوان سوفزای پس از اطلاع از کشته شدن شاه بسیار غمگین شد. او به خوشنوازنوشت: ای بی خرد چگونه شاه ایران را با نامردی کشتی؟ چرا مردانه با او روبرو نشدی؟ پدر و نیای تو درپیش بهرام بنده بودند. اینک آماده باش تا سر از بدنت جدا سازم.
نامه ی سوفزای به خوشنواز رسید. او درجواب نوشت: آن کس که خداپرست است هرگز عهدنامه ی شاهان را نادیده نمی گیرد. من به او بسیار پند دادم. اما سودمند واقع نشد. ادامه ی جنگ به جز بدبختی و ریختن خون بی گناهان نیست. پیروز خود باعث خون خود شد. ما حاضریم تا اسیران شما را آزاد کرده وغنایم جنگی را نیز پس بدهیم و عهد نامه ی بهرام را به کار بندیم.
سوفزای پس از مشورت با سپاهیان خود پیشنهاد خوشنواز را پذیرفت. همه ی اسیران از جمله قباد برادر شاه آزاد شدند. سوفزای به پلاش گفت: تو باید پادشاهی را به برادرت قباد بسپاری. زیرا او از تو داناتر و به امور مملکت آگاه تر است. پلاش پذیرفت و پادشاهی را به برادرش سپرد.
سوفزای در سراسر سرزمین پارس مورد احترام مردم بود و با قدرتی که داشت باج و خراج ازکشورها می گرفت. قباد از شاهی، فقط تاج آن را داشت و فرمان او چندان خریدار نداشت. بزرگان پارس بنده و پرستنده ی سوفزای بودند.
قباد به سوفزای بدگمان شد و پیش خود گفت: او با سپاه خویش می تواند مرا مغلوب سازد. پس با مشاورخود گفتگو نمود. مشاورگفت: شما باید از رقیب و دشمن سرسخت او کمک بگیرید. واوکسی نیست جز شاپور رازی ، معروف به مهرک نژاد است.
قباد ، شاپوررازی را به نزد خود فراخواند و به او گفت: من از این تاج جزنام ندارم. همه ی کارها به دست سوفزای است. شاپورگفت: نگران نباشید. نامه ای گله آمیز به او بنویسید و اختیار در بند کردن او را به من بدهید. قباد چنان کرد.
سوفزای خبرآمدن شاپور را شنید. با سپاهی گران به مقابله برخاست. شاپور نامه را به او نشان داد و گفت: شاه دستور داده تا تو را در بند کنم. سوفزای نامه را خواند و بسیار ناراحت شد. سپس گفت: همه ی رنج ها را به خاطر شاه تحمل کردم. سپاه به توران بردم و قباد را از بند نجات دادم. اکنون سزای من بند و زندان است. من فرمانبردار شاه هستم. اکنون مرا دربند کنید. شاپور دست او را بست و به نزد قباد برد. او را به زندان افکندند. یک هفته گذشت. وزیر گفت: تاوقتی سوفزای زنده باشد، مردم به او توجه دارند. باید او را از میان برداری. شاه دستور داد تا سوفزای را به قتل رساندند.
پس از کشته شدن سوفزای، آشوب در تمام نقاط ایران برپا شد و
همه ی مردم قباد را سزاوار نفرین و لعن می دانستند. سپاهیان و مردم به کاخ شاه
ریخته و قباد را دستگیر و زندانی کردند. سپس برادرش جاماسب را برتخت شاهی نشاندند.
مردم قباد را به زرمهر فرزند سوفزای سپردند تا درباره ی او تصمیم بگیرد. زرمهر
جوانی خردمند و بی آزار بود. او به قباد بی احترامی نکرد. قباد از او خواست تا بند
از پای او بردارد. زرمهر او را آزاد کرد. قباد با زرمهر و پنج تن دیگر به سوی
اهواز گریخته و درخانه ی دهقانی ساکن شدند. دهقان دختری زیباروی داشت. قباد او را
ازدهقان خواستگاری کرد. دهقان پذیرفت. قباد انگشتری قیمتی به دخترک داد و گفت: نزد
تو باشد تا باردیگر به اینجا بیایم. سپس با همراهان به سوی چین رفت و از خوشنواز
کمک خواست. شاه چین ، چهل هزارشمشیرزن در اختیارش قرارداد به شرط این که وقتی قباد به پادشاهی
برگشت، سرزمین چغانی از آن او باشد. شاه
پذیرفت .
تولد انوشیروان (کسری)
قباد به خانه دهقان برگشت. همه به او مژده دادند که همسرت فرزندی زیبا به دنیا آورده است. قباد شاد شد. نام کودک را کسری (انوشیروان) نهادند. قباد تاج کیانی بر سر گذاشت و لشگر به سوی تیسفون کشید. ایرانیان در مقابل لشگریان روم و چین تاب مقاومت نیاوردند و تسلیم شدند.
قباد و مزدک
مردی به نام مزدک که فردی دانشمند و سخنگو بود به دربارقباد راه یافت. قباد او را مشاور و نگهبان گنج خویش قرارداد. چندی گذشت و خشکسالی فرا رسید. مردم دررنج و سختی افتادند. به دربارشاه آمدند و درخواست آب و نان کردند. مزدک به آنان گفت: صبرکنید تا راه حلی بیابم. سپس به نزد شاه آمد و گفت: اگر شخصی را مارگزیده باشد و شخصی دیگر پادزهردراختیارداشته باشد و به او ندهد ، حکم او چیست؟ شاه گفت: باید او را بکشند. مزدک به نزد مردم آمد و گفت: بروید و انبارهای گندم ثروتمندان را غارت کنید. مردم چنین کردند. شاه علت را پرسید. مزدک گفت: گندم در انبارها بود و مردم از گرسنگی جان می دادند. این مانند همان زهر و پادزهر است. مال و ثروت و زن و خانه و اشیا ء خانه بخشیدنی است. همه باید در شرایط مساوی باشند. قباد از سخنان مزدک خوشش آمد.
انوشیروان که جوانی برومند شده بود حاضر به پیروی از دین مزدک نبود. قباد از فرزندش پرسید: این دین مزدک چه اشکال و ایرادی دارد؟ کسری گفت: من به شما ثابت خواهم کرد که او در اشتباه است. مدتی بعد انوشیروان به همراه وزیر و موبدان در ایوان شاه حاضر شدند و از مزدک پرسش هایی نمودند. آنان مزدک را محکوم کردند. شاه ، مزدک را به کسری سپرد تا هرکارکه لازم است انجام شود. کسری دستور داد تا همه ی پیروان مزدک را کشتند و در یکی از باغ های کاخ سرنگون درزمین به صورت درخت کاشتند. آنگاه به مزدک گفت: بیا و ببین تخمی که کاشتی اکنون درختی برومند شده است. مزدک وقتی اجساد پیروان خویش را دید از هوش رفت. کسری دستور داد تا او را به دارآویختند.
پادشاهی انوشیروان
انوشیروان درآبادانی کشور و بر پا کردن عدل و داد بسیار کوشید. به طوری که درهمه جای ایران آرامش برقراربود ومیش وگرگ ازیک آبشخورآب می خوردند. او شدیدترین مجازات را در مورد کسانی که از فرمانش سرپیچی می کردنـد به کـار می برد.
قیصر روم حاضر به باج دادن به کسری نبود. سرانجام جنگ بین ایران و روم درگرفت. ایرانیان چون شیر به رومیان حمله می کردند و رومیان چون روباه پای به گریزمی نهادند. قیصر تسلیم شد و همه ساله به کشور ایران باج می داد.
انوشیروان فرزندی به نام نوش زاد داشت که از زنی مسیحی بود. نوش زاد وقتی بزرگ شد به دین مادر گروید. کارآگاهان به دروغ به نوش زاد خبردادند که شاه درگذشته است. نوش زاد شاد شد و با همراهان خود به سوی زندان پدر رفت و همه ی زندانیان را آزاد کرد و سپاهی به گرد خویش جمع نمود. ترسایان به جمع او پیوستند و مادرش نیز گنج و سلاح خزانه را در اختیارش قرارداد.
نوش زاد نامه ای به قیصر نوشت و گفت: ای قیصر تو هم کیش من و سزاوار به پادشاهی ایران هستی. پدرم مرد و بخت ما بیدار شد. انوشیروان از ماجرا باخبر شد و دستور داد تا در برابر او بایستند. سپاهیان شاه ، در مقابل سپاهیان نوش زاد صف کشیدند و جنگ درگیرشد. سرانجام نوش زاد کشته شد.
تعبیرخواب شاه
چگونگی آمدن بوذرجمهر به دربار انوشیروان
دریکی ازشب ها انوشیروان درخواب
دید که در پیش تخت او درختی زیبا وبلند وجود دارد و رامشگران با چنگ و رود درحال
نواختن هستند و ساقیان شراب به گردش درآورده اند. در این میان گرازی تیزدندان
دربرابرشاه نشسته و از او جام شـراب می
خواهد. انوشیروان از خواب بیدار شد و از خواب گزاران تعبیرآن را پرسید. هیچ یک
ازآنان نتوانستند خواب را تعبیر نمایند. شاه گفت: بروید درجهان بگردید وکسی را که
بتواند خواب ما را تعبیر نماید، پیدا کنید.
یکی از موبدان که نامش آزاد سرو بود به مرو رفت و موبدی را دید که به کودکان کتاب
ژندواست را می آموزد. او شاگردی با هوش به نام بوذرجمهر (بزرگمهر) داشت. آزاد سرو
تعبیر خواب شاه را از معلم پرسید. او گفت: من نمی دانم. بوذرجمهر گفت: تعبیر آن را
من
می دانم. معلم به او گفت: بگو ببینم. بوذرجمهر گفت: من تعبیرخواب شاه را درحضورشاه
خواهم گفت.
آزاد سرو بوذرجمهر را به نزد شاه برد. شاه ازآن کودک پرسید: تعبیر خواب ما چیست؟ بوذرجمهرگفت: درشبستان شما مردی است که لباس زنان پوشیده است. درباریان گشتند و از میان کنیزکان کنیزکی بود که دختر شاه عاج و بسیار زیبا روی بود. درکنار او غلامی رایافتنـد که چون کنیزکان دیگر لباس پوشیده بود. کنیزک گفت: این غلام برادر من است که از مادر یکی هستیم. او مونس من است و تا به حال گزندی به هیچ کس نرسانده است. شاه دستور داد تا هردو را کشتند تا عبرت دیگران باشد.
بوذرجمهر درنزد شاه جایگاهی رفیع یافت. به طوری که ازمیان هفتاد سخنگوی و دانشمند که درحضور شاه بودند، او برتر بود. انوشیروان هرازچند گاهی جلساتی به عنوان بحث و مناظره تشکیل می داد و دانشمندان و موبدان را دعوت می کرد. او هفت بـزم تشکیـل داد و در همه ی این بزم ها بحث و مناظره در می گرفت. سرانجام حرف آخر و کامل را بوذرجمهـر ادا می کرد و همه بر هوش و ذکاوت او آفرین می گفتند.
داستان مهبود
انوشیروان وزیری به نام مهبود داشت
که مردی نیکنام بود. او دو فرزند داشت که مانند پدر پاک بودند. شاه به جز از دست
مهبود و پسرانش غذا نمی خورد وبه آنان اعتماد کامل داشت. هرروز دو فرزند او کاسه
های غذا را از خانه ی خود برروی سینی گذاشته و با
پوشش به نـزد شـاه می بردند. درباریان نسبت بـه مهبـود حسادت
می ورزیدند. از همه بیشتر حاجب درگاه شاه بود که زوران نام داشت. او سعی داشت تا
مهبود و خانواده اش را از نظر شاه بیندازد.
دریکی از روزها مردی یهودی که از زوران درخواست سود وام می کرد کارشان به نزاع کشید. مرد یهودی گفت: من با افسون و جادو تو را نزد شاه خوار خواهم کرد. زوران با او مهربان شد. سپس به او گفت: من رازی را با تو در میان می گذارم و از تو می خواهم که آن راز را با خود نگه داری و به من کمک کنی. سپس گفت: مهبود و پسرانش دردستگاه شاه همه کاره اند. اگر بتوانی با جادو و افسون او را ازچشم شاه بیندازی، نزد من عزیز خواهی بود.
مرد یهودی گفت: هرگاه غذایی که برای شاه می برند، شیر بود مرا خبرکن. من از دورشیر را نگاه می کنم. آن شیر به زهرآلوده می شود. زوران خوشحال شد. او منتظرفرصت بود تا اینکه دریکی از روزها، فرزندان مهبود غذایی را که مادرشان پخته بود، به همراه خورش و شیر و گلاب به نزد شاه می بردند. زوران به پیش رفت و ازآن ها پرسید: غذای شما عجب رنگ و بویی دارد. اگر ممکن است پرده را کنار بزنید تا من این غذای لذیذ شما را ببینم. آن دو جوان با صداقت تمام پوشش از روی طعام برداشتند. زوران نگاه کرد. سپس آن مرد یهودی نیز به غذاها نظرانداخت.
زوران به سرعت به سوی شاه رفت و به او گفت: ای شاه دادگر مبادا به این غذا دست بزنید که آشپز آن را به زهر آلوده است. شاه ، جوانان را خواست و آنان راوادار کرد تا آن غذا را بخورند. چون خوردند ، جان دادند. انوشیروان خشمگین شد و دستور داد تا مهبود و دودمانش را کشتند. زوران و یهودی دردستگاه شاه ارج یافتند.
مدتی گذشت تا این که شاه قصد شکار نمود. از میان اسبان یکی را که داغ مهبود بر بدنش بود، توجه شاه راجلب کرد. آه سردی ازجگر برکشید و دلش برمهبود سوخت. او با خـود گفت که چگونه شد که آن مرد با آن مقام و جاه، دیو او را گمراه کرد.
شاه و همراهان در حالی که به سوی
شکارگاه می رفتند، با درباریان ازهر در
سخن راندند. تا این که سخن از افسون و جادو به میان آمد. شاه گفت: من به جادو
اعتقاد ندارم. زوران گفت: قربان درباره ی جادو هرچه بگویند حقیقت دارد. من مرد جادوگری را می شناسم که
می تواند با نگاه خویش، شیر خوردنی را به
زهر تبدیل کند.
شاه با شنیدن این سخن به یاد گذشته و آن شیر مسموم افتاد که مهبود و فرزندانش را به باد فنا داد. از طرفی می دانست که زوران با مهبود رابطه ی خوبی نداشتند. شاه منتظر فرصت بود تا از زوران اعتراف بگیرد.
انوشیروان در راه بازگشت ازشکار، زوران را به نزد خود فراخواند و از او پرسید آیا ممکن است شیر و شهدی که فرزندان مهبود برای من می آوردند به چنین سرنوشتی مبتلا شده باشد؟ زوران با رنگ پریده و لرزان جواب شاه را داد. شاه دانست که کار، به دست او انجام شده است. پس به او گفت: با شجاعت تما م راست بگو. این کار تو بوده است؟ زوران اعتراف کرد. شاه آن مرد یهودی را نیز حاضر کرد. سپس دو دار برای آنان مهیا ساختند وآنان را به سزای عملشان رساندند.
آمدن شطرنج به ایران
انوشیروان با جمعی از بزرگان و موبدان درکاخ نشسته بودند که فرستاده ای از جانب (رای ) شاه هند آمد و پس از ادای احترام ، تخته ی شطرنج و مهره های آن را به همراه نامه پیش شاه ایران نهاد. رای درآن نامه به نوشیروان نوشته بود: اگربازی با شطرنج را بتوانید انجام دهید ، هرگونه باج و خراج سالانه را می پردازیم و اگر نتوانید ، ما هیچ گونه باجی نخواهیم داد . شاه نگاهی به تخته ی شطرنج و مهره هایش انداخت و به فرستاده گفت : این بازی به چه منظور ساخته شده است ؟ فرستاده گفت : راه و رسم کارزارو آرایش میدان جنگ را دراین بازی مشاهده می کنید. شاه ، یک هفته مهلت خواست. هیچ یک از بزرگان نتوانستند طریقه ی بازی را کشف کنند. بوذرجمهر یک شب مهلت خواست تاآن را حل کند.
صبح روز بعد همه درشگفتی دیدند که بوذرجمهر راه و رسم بازی با شطرنج را به خوبی انجام داد. فرستاده ی هند از هوش و فراست وزیر درشگفت شد و گفت : این مرد نابغه است . انوشیروان دستور داد تا جامی پراز گوهرو دینار و اسبی با زین زرین به بوذرجمهربخشیدند.
بوذرجمهردراندیشه بود که چیزی
همانند شطرنج بسازد. سرانجام موفق به ساختن
تخته ی نرد شد. دربازی نرد دو مهره ازعاج
دردوطرف صفحه ی تخته ی نرد قراردارد. همانند دو شاه درمقابل یکدیگر و تخته ، صحنه
ی کارزار و دولشگر به هشت قسمت تقسیم می شوند و این مهره ها به گردش درمی آیند. هرکدام زودتر به
تخته ی مقابل برسند، پیروز میدان هستند.
شاه، پس ازدیدن تخته نرد برهوش وزیر خردمند خویش آفرین گفت و نامه ای بدین شرح به رای پادشاه هند نوشت : ما شرط شطرنج را به جای آوردیم . حال نوبت شماست که بازی با نرد را حل کنید. اگرنتوانید ، باید ده هزارشتر دینار و زرو گوهر به ما بپردازید.
بوذرجمهر به همراه نامه به هند رفت . رای و بزرگان قادر به حل آن نشدند وبوذرجمهر راه حل آن را به آنان آموخت . کاروان بزرگ از مال و گنج و زر از هند به ایران روان شد . انوشیروان بوذرجمهر را درآغوش کشید و از داشتن وزیری با تدبیر برخود می بالید .
چگونگی به وجود آمدن شطرنج
پادشاهی به نام جمهور درهند بود . او مردی دانشمند و صاحب گنج و لشگرفراوان بود. جمهور، زنی خردمند و باهوش داشت. از آنان فرزندی بوجودآمد که نام او را (گو) نهادند. جمهور درگذشت و برادرش که (مای) نام داشت ، برتخت شاهی نشست. او زن برادررابه عقد خویش درآورد. از آنان فرزندی به نام (طلخند ) زاده شد.
گو از طلخند پنج سال بزرگتربود . مای نیز درگذشت و تا بزرگ شدن فرزندان ، مادرشان حکومت رادردست گرفت . دو فرزند را به دو موبد دانا سپردند تا علوم مختلف را بیاموزند و شایستگی پادشاهی داشته باشند.
آن دو برادر روز به روز بزرگتر می شدند. آنان از مادرمی خواستند تا ببیند کدام یک از آن ها شایسته ی پادشاهی است. مادر به هریک جداگانه وعده می داد که او شایسته تراست .
برادران ، جوانانی برومند گشتند و هریک نیمی از مملکت و تاج و تخت را در اختیار گرفتند. هرکدام ازآنان طرفدارانی داشتند. گو به طلخند گفت : من بزرگترم و پادشاهی برازنده ی من است . طلخند گفت : بزرگی به سن و سال نیست. من نسبت به تو به پادشاهی شایسته ترم.
سرانجام کارشان به جنگ و صف آرایی کشید. ازدو طرف بسیاری کشته شدند. گو که قدرت بیشتری داشت ، نمی خواست برادرش طلخند به دست او کشته شود. به برادرپیغام داد : اگر دست از جنگ برداری از کشور هند تا مرز چین را دراختیارتو می گذارم و گنج و سپاه نیز ازآن تو باشد. طلخند درجواب گفت: من تو را برادرخود نمی دانم و هرگز حاضر به اطاعت از تو نیستم .
گو به ناچار به جنگ ادامه داد. اما از یاران خود خواست تا به برادرش آسیبی نرسانند وگفت: شما در جنگ تندی نکنید و دفاع را پیشه ی خود سازید. سپاه گو به پیش رفتند و سپاه طلخند روبه شکست بودند . یاران طلخند ازگرد او پراکنده شدند و به سوی گو رفتند. طلخند با یاران اندک خود هم چنان مبارزه می کرد. میدان مبارزه به طرف دریا کشیده شد. گوبه اوگفت : ای برادر بیا و تسلیم شو. طلخند نپذیرفت . باد به سوی طلخند می وزید . او خود را تنها در روی ماسه های ساحل و در مقابل گرمی خورشید و بدون آذوقه دید. هیچ راه گریزی نداشت. پس سر برروی زین پیل نهاد و جان به جان آفرین تسلیم کرد.
گو از مرگ برادر سخت غمگین شد. مادرش گو را سرزنش نمود و گفت : چرا برادرت را کشتی ؟ گو به مادر گفت : همه دیدند که طلخند بدون این که ازما آسیبی ببیند ، برروی پیل جان داد. مادر گفت: برای من شرح بده که چگونه طلخند برروی پیل جان داده است تا دلم آرام بگیرد .
گوبا وزیر ومشاوران خود به این نتیجه رسیدند که صحنه ی جنگ را برای مادر بازسازی کنند. پس تختی بزرگ و صد خانه ساختند. دو لشگر را در دو طرف تخت با مهره هایی ازساج و عاج قراردادند. دو شاه دردو طرف و وزیران درطرف راست . شاه و پیل و اسب و رخ در اطراف و پیادگان در صف جلو کارزارقرار گرفتند. گو حرکات مهره ها را برای مادرشرح داد. مادر به بازی نگاه کرد و برای فرزندش طلخند، اشگ ریخت تا آرام شد. از آن به بعد هرگاه مادر دلش برای طلخند تنگ می شد، مهره های شطرنج او را آرام می کرد.
***
انوشیروان در سن هفتاد و چهارسالگی تصمیم گرفت تا ولیعهد خویش را برگزیند. او شش فرزند داشت که از همه بزرگتر هرمزد بود. پادشاه از بوذرجمهرخواست تا هرمزد را ازنظر گفتار و خرد بیازمایند. آنگاه او را به جانشینی برگزیند. چنین کردند و هرمزد به پرسش های بوذرجمهر جوابها ی درست داد. سپس انوشیروان پند و اندرز فراوان به هرمزد داد و او را به ولیعهدی برگزید.
خواب دیدن انوشیروان و تعبیرآن به پیدایش پیامبراسلام
درشبی از شبها انوشیروان درخواب دید که در میان تاریکی شب، آفتابی نمودار گشت و نردبانی را مشاهده نمود که چهل پله داشت. این نردبان از خاک حجاز برمی خاست. همه جا را نورفراگرفته بود. نور نزدیک و نزدیک تر می شد. به طوری که به جز ایوان کسری، همه جا روشن بود.
انوشیروان ازخواب بیدار شد و خواب را برای بوذرجمهر تعریف کرد. وزیر گفت: تعبیرخواب شما این است که تا چهل سال دیگر، پیامبری از تازیان خواهد آمد که جز راستی در کارش نخواهد بود. دین زرتشت را نابود می کند. از معجزات او دو نیمه کردن ماه با انگشتان دست خواهد بود. ادیان پیشینیان چون یهود و مسیحی سست می گردد. او بر منبری سه پله می نشیند و مردم را پند و اندرز می دهد. همه جا خراب و نابود می شود به جز طاق کسری. نبیره ی تو با وجود پیل و کوس جنگی و سپاه عظیم از حجازیان بدون سلاح شکست خواهد خورد و ازتخت شاهی به زیرافتاده و کشته خواهد شد. رسم جشن سده و آتشکده از میان می رود. آتش پرستی و آفتاب پرستی نابود خواهد شد.
کسری پس از شنیدن این سخنان رنگ از رخسارش پرید. تا این که شبی دیگر درخواب آوازی هولناک شنید که یکی می گوید: ایوان مداین شکست. شاه ازخواب بیدارشد و به بوذرجمهرگفت: راز این که گفتند: طاق کسری شکست، چیست؟ وزیر گفت: این صدا به منزله ی این است که ایوان تو آوازداد: آن پیامبر متولد شد. اکنون نیز سواری خواهد آمد که بگوید: آتشکده ی پارس خاموش شد. لحظه ای گذشت و آن سوار آمد و گزارش خاموش شدن آتشکده ی بلخ را داد. چندی نگذشت که انوشیــروان درگذشت و یک ماه بعد از او بوذرجمهر نیز به دیار باقی شتافت.
پادشاهی هرمزد
هرمزد برتخت پادشاهی تکیه
زد. او به سه تن از وزیران خردمند پدرش بدبین شد و آن ها را کشت. یکی ازآنان ایزدگشسب و دیگری برزمهر و سومی ماه آذر بود.
او با کشتن افراد خردمند و آگاه و
بی گناه، اطراف خود را خلوت نمود و دیگر راهنما و مشاوری برایش باقی نماند.
دشمنان از هرسو به ایران چشم دوختند. ساوه شاه از چین و قیصر از روم و سپاهی نیز از راه خزر تا اردبیل به پیش تاختند. هرمزد به فکر چاره بود. اما وزیران باتدبیر را خود از بین برده بود. او سخت پشیمان بود. به ناچارازایرانیان کمک خواست. شخصی به هرمزد گفت: از پیرمردی به نام مهران ستاد شنیدم که او می گفت : پیشینیان آینده را این گونه پیش بینی کرده اند: شاه ترکان با سپاهی بزرگ قصد تصرف ایران و یمن را خواهد داشت. شاه ایران نگران می شود. اما یکی از زیردستان او که سواری چابک و سرافرازاست و قدی بلند و استخوانی دارد با موهای مشگی و بینی بزرگ و سیه چرده که لقبش چوبینه است، می تواند ترکان را شکست دهد.
هرمزد گفت: هرچه زودتر او را بیابید. میرآخورشاه گفت: من او را می شناسم. او سواری سرافراز در بردع اردبیل است. شاه دستورداد تا او را به نزدش بیاورند. چوبینه به نزد شاه آمد و خود را بهرام چوبینه معرفی کرد. شاه فرماندهی لشگر را به او سپرد.
بهرام چوبینه دوازده هزارنفر مرد جنگی برگزید. او تعدادی از لشگرش را از بین چهل سالگان انتخاب کرد. شاه علت را پرسید. بهرام گفت: آنان با تجربه اند و برای حفظ زن و فرزند و ناموس دلیرانه تر می جنگند. جوان زود فریب می خورد و صبر و شکیبایی او کم است.
بهرام مردی را به نام یلان سینه که پهلوانی دلاور بود در قلب لشگر جای داد و به پهلوانی دیگر که نامش ایزدگشسب بود گفت: دردو جهت راست و چپ درحرکت باش. او قادر بود از روی اسب دم شیر را بگیرد.
بهرام با عزمی راسخ از راه تیسفون حرکت کرد. شاه به وزیرش گفت: بهرام مرد میدان است. وزیرگفت: آری، اما ازعاقبت کار می ترسم. او پس از پیروزی دلیر خواهد شد و ادعای شاهی خواهد نمود.
دبیربزرگ شاه به نزد بهرام آمد و گفت: تعداد لشگر دشمن بسیار زیاد است و ما در مقابل آنان هم چون گاو پیشانی سپید هستیم. بهرام با خشم برسرش فریاد زد: ای بدبخت تو را با شمردن لشگر چه کار؟ تو به کار کاغذ و دوات مشغول باش.
بهرام پس از آماده شدن سپاه دست به سوی آسمان دراز کرد و از خداوند خواست تا پیروزی را نصیب او بگرداند. در میان سپاه دشمن جادوگرانی وجود داشتند که در هوا آتش می پراکندند. جادوگری به نام بشیر بود که قدی بلند و هیکلی رشید داشت. به یک دست ماری بزرگ و دردست دیگرش اژدهای خطرناک بود. آنان با این کارها در دل ایرانیان ترس ایجا د می کردند. بهرام به لشگریانش گفت: این ها همه جادوست و کارساز نیست. آنان شما را می ترسانند. چشمان خود را ببندید و با خشم به جلو بروید. ایرانیان به یکباره خروش برداشتند و از پس و پیش سپاه سـاوه شاه حمله ورشدند و همانند گرگ به گله های بره یورش بردند.
لشگر دشمن عقب نشینی کرد. بهرام تیری به سوی ساوه شاه رها کـرد که بر سینه ی او نشست و از پشت او خارج شد. سپس دستورداد تا سر ساوه شاه را به همراه نامه ای به نزد شاه ایران بفرستند.
هرمزد خوشحال شد و نامه ای دیگر به بهرام نوشت. دراین نامه ضمن تشکر از بهرام خواست تا فرزند ساوه شاه را که پرموده نام دارد، سرکوب نماید. پرموده دژی به نام آوازه داشت که بسیار امن بود.
بهرام خود را آماده برای نبرد با سپاه پرموده نمود. او شباه با سپاه خویش بر پرموده شبیخون زد و پرموده را شکست داد. اما پرموده هم چنان در دژ مستحکم خود مستقر بود. بهرام به او پیغام داد که: ای شاه ترکان و چین چرا هم چون زنان در دژ مخفی شده ای؟ از دژ بیرون بیا تو در امـان هستی. من از شاه برای تو امان نامه می گیرم. پرموده گفت: من می ترسم که مرا بکشی. ابتدا امان نامه از شاه برایم بگیر تا بیرون بیایم.
بهرام از شاه برای پرموده تقاضای امان نامه کرد. شاه امان نامه فرستاد. بهرام آن را به پرموده نشان داد. پرموده از دژ بیرون آمد و خروارهاگنج و دینار دژ را به بهرام سپرد.
پرموده سوار بر اسب شد و بدون توجه به بهرام به پیش تاخت تا به نزد هرمزد برود. این کار بر بهرام گران آمد. او را پیاده کرد و با خشم به او گفت: آیین توران و چین این است که چون ابلهان بدون خواهش از من به پیش برانی؟ پرموده گفت: من شاه بودم و اکنون خوارشدم. از شاه زینهارگرفتم و به نزد او می روم. تخت وگنج و دینار را به شما سپردم. دیگر از من چه می خواهید؟ بهرام خشمگین شد و تازیانه ای برسر او زد و دستورداد تا دست و پایش را ببندند و درطویله ی اسبان جای دهند. خراد برزین که مشاور بزرگ شاه بود، به دبیر بزرگ گفت: بهرام به اندازه ی پشه ای عقل ندارد. این کاراو، برایش گران تمام خواهد شد. سپس خراد به بهرام گفت: این کار تو اشتباه بود. او شاهزاده است و اکنون به نزد شاه ایران می رود. بهرام از کار خود پشیمان شده بود. او به نزد پرموده آمد و اسبی نیکو و شمشیری هندی به او هدیه داد و از او عذرخواهی کرد و گفت: اگر از من گله ای داری آن را با شاه در میان نگذار. پرموده گفت: من از کسانی نیستم که از کسی به دیگری سخن بگویم. اما اگر شاه ایران از این موضوع آگاه نشود، زیبنده ی بزرگی نخواهد بود. پس ازآن گفت: من ازتو کینه ای ندارم. گذشته را فراموش کن. بهرام به او گفت: ازگله ی تو به شاه به من زیانی نخواهد رسید. تو به نزد شاه هرچه می خواهی بگو. خاقان گفت: شاهان همه ی امور را زیر نظر دارند. بهرام چون سیر و سرکه برخود می جوشید و دم برنمی آورد. خراد به او گفت: آرام و خونسرد باش. تو نباید با شاهان چنین رفتاری داشته باشی. بهرام گفت: این بدهنر درفکر انتقام پدر است.
بهرام به سوی لشگرگاه برگشت و دستور داد تا گنج های دژ را شمارش و در دفتری ثبت نمایند. شمارش گنج ها آغاز شد. کاغذ ها سیاه شد. اما شمارش به پایان نرسید. گنج ها از زمان افراسیاب و ارجاسب باقی مانده بود. بهرام ازآن گنج ها، دو گوشوار و دو کفش گوهرنشان و دو برد یمانی زربافت که وزن هریک هفت من بود، در نامه ذکرنکرد و به گوشه ای نهاد.
چون پرموده به نزد شاه ایران رسید، شاه او را به نزد خود نشانید و نوازش کرد. خاقان آن هدایا و گنج ها را به شاه تقدیم نمود. شاه به ایزد گشسب گفت: رفتار بهرام با خاقان چگونه بود؟ ایزدگشسب همه ی ماجرا را به شاه بازگو نمود. شاه نسبت به بهرام بدگمان شد. اندکی بعد پیکی از جانب دبیر بزرگ همراه نامه به سوی شاه آمد و گزارش داد که بخشی از گنج ها را بهرام در نامه ذکر نکرده است. شاه خشمگین شد و گفت: رنج بهرام بر باد رفت.
شاه نامه ای به بهرام نوشت و او را از این دو کار زشت نکوهش نمود و نوشت: ای دیو ناسازگار به خود مغرور شده ای؟ راه و رسم پهلوانی این چنین نیست. شاه نامه را با دوکدانی سیاه با دوک و پنبه به همراه پیراهنی لاجوردی و شلواری قرمز با چارقدی زردرنگ به نزد بهرام فرستاد.
بهرام ، چون نامه و خلعت شاه را دید گفت : این پاداش من بود. فکر نمی کرد م بداندیشان بتوانند در شاه اثر بگذارند. سپس لباس را پوشید و به لشگریان خود گفت: ببینید این خلعتی است که شاه برایم فرستاده است. این است پاداش جنگ وپیکارمن. شما دیدید که شاه تاب مقاومت در برابر ساوه شاه را نداشت. من توانستم با سپاه اندک او را شکست دهم. سپاهیان حق را به بهرام دادند و شاه را ناسپاس خواندند.
بهرام دستور داد تا فرشی از دیبای
چین گستردند. او بر روی کرسی زرین قرار گرفت و تاج شاهی بر سر نهاد. خراد و دبیر
بزرگ از این کار بهرام درشگفت شدند و گفتند: بهرام داعیه شاهی در سر
می پروراند. پس آن دو از نزد بهرام گریختند.
چندی گذشت. فرستاده ای از بهرام به
نزد هرمزد آمد و سبدی از خنجر برهنه و ایستاده در مقابل شاه نهاد. شاه درآنها
نگریست. سپس دستور داد تا آن تیغ ها را بشکنند و برای بهرام بفرستند. بهرام در
تیغ ها ی شکستـه نگریست و به سپاه خود گفت: بنگرید که شاه با شکستن خنجرها می گوید
که این لشگر بی بهاست و همه باید نابود شوند. لشگر همگی فریاد زدند: ما این شاه را
نمی خواهیم. هرمزد یک بار دوک و جامه ی زنان به سپهبد سپاه هدیه می دهد و باردیگر
خنجرها را می شکنـد. این ها برای ما از صد دشنام بدتر است.
بهرام از این فرصت استفاده کرد و گفت: بدانید که خراد برزین همه چیز را برای شاه بازگو کرده است. پس امروز با یکدیگر پیمان ببندیم و گرنه چون دستورآید همگی کشته خواهیم شد. مقصود بهرام این بود که اگر نامه ای از جانب شاه رسید، کسی به آن توجه نکند. چنین نیز شد. نامه ی شاه به آنان رسید. اما ایرانیان به آن گردن ننهادند.
بهرام خواهری به نام کردویه داشت. او بهرام را از جنگیدن با شاه برحذرداشت و گفت: تو پهلوانی. باید درخدمت شاه باشی. اما بهرام تصمیم خود را گرفته بود. او نامه ای به پرموده خاقان چین نوشت و از این که او را آزرده بود عذرخواهی کرد. سپس نوشت: ما چون دو برادریم.
خاقان از او تشکر کرد و برایش گنج و درم فرستاد. وقتی بهرام خیالش از جانب خاقان راحت شد، سپاه را تجهیز کرد و از مرو به ری آمد. درآنجا دستور داد تا سکه به نام پرویز فرزند هرمزد بزنند و بازرگانی دانا را مامورنمود تا آن سکه ها را به همراه دیبای رومی به تیسفون ببرند تا شاه آن سکه ها را ببیند.
بهرام نامه ای نیز به شاه ایران نوشت و گفت: تو لایق پادشاهی نیستی. فرزندت خسرو پرویز شایسته ی پادشاهی است. هدف بهرام از نوشتن این نامه آن بود که شاه را تحریک نماید تا فرزندش را به هلاکت برساند. زیرا بهرام از هرمزد نمی ترسید. بلکه ترس او از پرویز بود.
نامه به دست شاه رسید. رنگش به زردی گرایید و هنگامی که سکه ها را که به نام پرویز زده شده بود، دید به فرزندش بد گمان شد و دستور داد تا پرویز را که در زندان بود، نابود سازند. اما پرویز آگاه شد و شبانه ازتیسفون به سوی آذربایجــان گریخــت .
چند دستگی در سپاه ایران رخ داد. عده ای به بهرام پیوسته بودند. عده ای به سوی پرویز رفته و عده ای دیگر به شاه وفادار بودند. شاه، آرام و خواب نداشت. چندی بارگاه را به روی مردم بست. کم کم صدای اعتراض مردم برخاست. سپاه اندک او پراکنده شدند. زندانیان شوریدند. آنان به رهبری بندوی و گستهم که هردو برادرزن هرمزد بودند، درب زندان را شکسته و بر علیه شاه شورش کردند و به کاخ ریختند و گفتند: نفرین بر شاهی که دست به خون فرزندش می آلاید. سپس تاج شاهی را از سر هرمزد برداشتند و دو چشم او را کورکردند. ایوان شاهی را غارت نموده و آن را آتش زدند.
خسرو به نزد پدرآمد و در مقابل او
تعظیم نمود و اشک از دیدگان جاری کرد. سپس او را بوسید و دلداری داد و گفت: ای
یادگار انوشیروان تو می دانی که اگر پشتیبان من بودی هرگز کسی
نمی توانست به تو آسیبی برساند. اکنون من درخد مت تو هستم.
بهرام از کورشدن هرمزد باخبر شد. او خود را آماده ی جنگ با خسرو پرویز می نمود. بهرام و خسروپرویز دربرابر یکدیگرصف آرایی کردند.
خسرو در جنگ از بهرام شکست خورد و بسیاری از لشگریانش کشته و مجروح شدند. او به نزد پدرش رفت و گفت: این بهرام که به سپهبدی برگزیدی اکنون بلای جان ما شده است. پدرش گفت: تو باید از رومیان کمک بخواهی. خسرو به سوی روم حرکت کرد.
بهرام پهلوانان و سپاهیان خود را فراخواند و درحضورآنان برتخت تکیه زد و خود را شاه ایران نامید. سپس به آنان گفت: از شاهان ایران کسی بدتر از ضحاک نبود که پدرش را کشت. خسرو پرویز نیز پدرراکشت و به روم گریخت. اکنو ن من از نژاد کیان آمده ام تا رسم عدالت بگسترانم.
خسروپرویز ازقیصر روم کمک خواست. قیصر ابتدا نپذیرفت. اما فیلسوفان به او گفتند: از زمانی که اسکندراز دنیا رفته است، ما از دست ایرانیان آسایش نداریم. جنگ و غارت و خون ریختن بی گناهان کار آنان است. این خسرو که به شما پناه آورده است، زمانی که قدرت بگیرد، سر به ماه می ساید و از تو باج می خواهد. بهتر است سکوت و بی طرفی اختیارکنی.
قیصر گفت: اگر ما به او کمک نکنیم، خاقان چین به کمک او خواهد آمد و پس از آن ما همانند زمان هرمزد ازآنان آزار خواهیم دید. بهتر است پیش قدم شویم. پس نامه ای به خسرو نوشت و درآن ذکرنمود: ما به شما کمک می کنیم به شرط آنکه تا خسرو، شاه ایران است، از ما باج نخواهد.خسرو پرویز پذیرفت. قیصر، دخترش مریم را نیز به عقد خسروپرویز درآورد.
قیصر روم یکصد هزار سوار رومی با سلاح و اسبان جنگی و درم و دینار به نزد خسرو پرویز فرستاد. رومیان به سرکردگی کوت در برابر بهرام جنگیدند. اما بهرام دلاورانه پیش رفت. او توانست کوت را نابود سازد. بسیاری از رومیان به دست یاران بهرام کشته و مجروح شدند. خسرو امیدش را از رومیان برید و گفت: اگر بدین ترتیب پیش رود دیگر اثری از لشگر روم باقی نخواهد ماند. بهتراست از سربازان رومی استفاده نکنید.
صبح روز بعد بهرام به همراه یارانش چون گرگ به سوی خسرو حمله ورشدند. همه ی یاران خسرو کشته شدند و خسرو تنها ماند. بهرام به دنبال او بود. خسرو به سوی کوه تاخت و از اسب پیاده شده و به داخل غاری پناه برد. سنگی از بالای کوه غلطید و درب غار بسته شد. بهرام آواز داد: ای فریبکار درآنجا بمان تا مرگت فرارسد.
خسرو دست به سوی آسمان دراز کرد و از خداوند کمک خواست. در همین اثنا صدایی از کوه شنیده شد. پس از آن سروشی با اسب و لباس سبز به نزد خسرو آمد. او دست شاه را گرفت و به جایی امن برد. خسرو نامش را پرسید. او گفت: من سروش آسمانی هستم و به تو مژده می دهم که تو پادشاه ایران زمین هستی. نباید جز به راه پارسایان بروی. خسرو قسم یاد کرد که جز راه مردان خدا را نرود.
مریم روی خود را می خراشید و از این که همسرش گرفتارشده گریان بود که ناگاه دید خسرو از بالای کوه نمودارشد. یاران خسرو با دیدن او و امداد خداوندی نیرویی تازه گرفتند. باردیگر بهرام و خسرو رو در روی یکدیگر قرارگرفتند. بهرام تیری به سوی خسرو رها کرد که برکمربند خسرو نشست. اما در او اثر نکرد. خسرو دست بر نیزه برد و بر کمربند بهرام زد. نیزه بر دو نیم شد. شاه بلافاصله دست بر شمشیر برد و چنان بر مغفر بهرام نواخت که صدای آفرین از هرکس شنیده شد. بهرام پس از دریافت این ضربه ی هولناک عقب نشینی کرد و به سرعت دورشد.
رفتن بهرام چوبینه به چین
بهرام چوبینه به نزد خاقان چین رفت و خاقان او را احترام کرد و در کنارخود نشانید. بهرام از خاقان خواست به او کمک کند تا از شر خسرو خلاص شود. خاقان به او قول همکاری داد.
بهرام دراین مدت چند روز که درنزد خاقان بود، می دید که مردی قوی هیکل به نام مقاتوره هر بامداد به نزد خاقان می آید و هزار دینار از او می گیرد و می رود. بهرام به خاقان گفت: این مرد کیست؟ خاقان گفت: او پهلوان ماست. من قدرت پادشاهی خود را به او مدیون هستم. باید او را راضی نگه دارم وگرنه سپاه را برعلیه من می شوراند. بهرام گفت: اگراجازه دهید شرش را از سر شما کم می کنم. خاقان گفت: اگر بتوانی چنین کاری کنی در نزد من عزیز خواهی بود.
روزدیگر مقاتوره آمد. بهرام به او گفت: دیگر نبینم که از خاقان دیناربخواهی تو گنج خاقان را بر باد می دهی. درست است که تو پهلوانی و سیصد سوار چون شیر جنگی داری. مقاتوره با خشم به بهرام نگاه کرد و تیری از ترکش خود درآورد و به او نشان داد و گفت: فردا در این بارگاه با هم خواهیم جنگید. بهرام نیز تیری پولادین از ترکش خارج ساخت و بـه او داد و گفت: این تیـر را داشته باش کـه به کار تو خواهد آمد.
روز بعد دو پهلوان دربرابر یکدیگر ایستادند. خاقان و بزرگان مملکت شاهد زورآزمایی آن دو بودند. بهرام به مقاتوره گفت: اول تو شروع کن. مقاتوره تیری به سوی بهرام رها کرد. تیر بر کمربند آهنین بهرام فرود آمد. اما به او آسیبی نرسانید. سپس بهرام تیری به سوی او پرتاب کرد. تیر بر شکم مقاتوره اصابت نمود و او هم چنان که بر روی زین نشسته بود، جان داد.
بهرام در نزد خاقان مقامی والا یافت. او پهلوان بزرگ و سالار لشگرچین شد. خاقان دخترش را به عقد او درآورد. خبر به خسرو پرویز رسید که بهرام سالار لشگر چین و داماد خاقان شده است. خسرو خشمگین شد و به خاقان نوشت: بهرام بنده ای ناسپاس است. او را در بند کرده و به نزد ما بفرست. خاقان درجواب نوشت: اینجا کشور من است و هرگونه صلاح بدانم انجام خواهم داد. من با او پیمان بسته ام و هرگزپیمان شکنی نخواهم کرد.
بهرام از نامه ی خسرو با خبر شد و به خاقان گفت: سپاهی دلاور برگزین تا ایران و روم را تسخیر نمایم و تو پادشاه سه کشور باشی. من نه خسـرو را زنـده می گذارم و نه کیانیان را. خاقان دستور داد تا سپاه به سرکردگی بهرام آماده ی حمله به ایران باشند.
خبرآمدن سپاهی بزرگ از جانب چین به خسرو رسید. خسرو به خراد برزین گفت: این گرگ خونخوار باردیگر ازخاقان یاری خواسته و سپاه به ایران کشیـده است. تو فردی دانا و سخنوری توانا هستی. با سیاستی که داری به چین برو و با زبان چون شمشیرت خاقان را رام کن.
خراد به چین رفت. ابتدا با سخن های فریبنده با خاقان سخن گفت. اما در خاقان اثری نکرد. پس به فکر چاره افتاد. او توانست از طریق مداوای دختر شاه به اندرونی راه یابد و خاتون دربار خاقان رابفریبد و مهر شاه را در اختیار بگیرد.
خراد نامه ای ساختگی نوشت و مهر خاقان را در پای آن زد و به دست شخصی به نام قلون که کینه ی بهرام را داشت، داد تا بتواند خود را به بهرام برساند. قلون با نامه ساختگی خاقان و کاردی درآستین به سوی جایگاه بهرام رفت و نامه را به نگهبان بهرام نشان داد. سپس به نزد بهرام رفت و با کارد او را از پای درآورد. بهرام در دامان خواهرش کردویه جان داد. چندی بعد خسرو پرویز کردویه را به عقد خویش درآورد.
هنرنمایی کردویه خواهر بهرام چوبینه
خسرو پرویز دستور داد تا شهر ری را که بهرام درآن حکومت داشت، ویران کنند و حاکمی بد سرشت درآنجا بگمارند. درباریان شخصی بی خرد و بدکرداریافتند و او را حاکم ری گردانیدند. او دستور داد ناودان ها را بکنند و گربه ها را بکشند. پلیدی و بیماری همه جا را فراگرفت و باران خانه های بی ناودان را خراب کرد. بزرگان ری از این بیدادگری به ستوه آمده و به نزد کردویه رفتند و از او خواستند تا شاه نظر لطفی به آنان نماید.
دریکی از روزهای بهار که شاه و بزرگان برای تفریح به باغی رفته بودند، کردویه نقشه ای کشید تا شر این حاکم پلید ری را کوتاه کند. او گربه ای زیبا را با هفت قلم آرایش نموده و سواربراسبی با ستام زرین و گوهرنگار به باغ فرستاد. گربه با دوگوشوار زرین و ناخن های رنگین چون کودکی به تاخت و تاز در باغ درآمد. شاه از دیدن این منظره به خنده افتاد. سپس به کردویه گفت: خیلی جالب بود. حال چه آرزویی داری تا برآورم. کردویه گفت: این حاکم بدسرشت در ری گربه ها را فراری داده و ناودان ها را کنده است. ری را به من ببخش و دل مردمش را شاد کن. شاه دستور داد تا فرد پارسایی بر ری حکومت کند و ری را به کردویه بخشید.
خسرو و شیرین
هنگامی که هرمزد پادشاه ایران بود، خسرو جوان عاشق و شیفته ی دختری به نام شیرین بود. خسرو به هیچ یک از خوبرویان دربار توجهی نداشت و فقط به شیرین عشق می ورزید . تا این که پس از مرگ پدرش به پادشاهی رسید. او مدتی از شیرین جدا شد. زیرا درگیر جنگ با بهرام چوبینه بود.
دریکی از روزها شاه به قصد شکار از شهر بیرون رفت. شیرین در مسیر شاه قرار گرفت. نگاه خسرو بر شیرین افتاد. شیرین اشگ از مژگان فروریخت و در برابر شاه تعظیم کرد. سپس گفت: کجا رفت آن عهد و پیمان و سوگند. خسرو دستور داد تا او را به شبستان خویش بیاورند.
درباریان نسبت به شیرین بدبین بودند. آنان به شاه گفتند: از شهریار بزرگ به دور است که زنی بد نام را به شبستان خویش درآورند. شاه پاسخی نداد. روز دیگر همه نشسته بودند که مردی با طشتی پر از خون گرم وارد شد و طشت را درمقابل همه چرخانید. همگان از بوی بد آن روی گردانیدند. شاه دستور داد تا آن طشت را از خون خالی کرده و خوب با آب و خاک بشویند. سپس درآن طشت شراب و گلاب و مشگ بریزند. چنین کردند. بوی خوش آن پراکنده گشت. شاه روی به آنان کرد و گفت: شیرین پیش از این چون آن طشت خون گرم بود. بدنامی او از من بود. اکنون به شبستان ما آمده و پاک شده است.
خسرو پرویز فرزندی به نام شیرویه داشت. مادر او مریم دختر قیصر روم و در نزد شاه بسیار عزیز بود. پس از این که شیرین به دربار خسرو پرویز راه یافت، نسبت به مریم حسادت می ورزید. او نمی توانست این وضع را تحمل کند. روزی پنهانی و با زیرکی تمام به او زهر نوشانید و او را از پای درآورد. هیچ کس متوجه ی عمل او نشد. همگان گمان کردند که مریم به مرگ طبیعی مرده است.
رامشگران خسرو پرویز
درمجلس بزم خسروپرویز مطربی به نام سرکش بود که با رود نوایی خـوش می نواخت. چندسال بعد نوازنده ای دیگر به نام باربد پای به عرصه ی وجود نهاد. او نوایی خوش تر از سرکش داشت. سرکش نسبت به او حسادت می ورزیـد و به درباریان سپرده بود تا مبادا پای او به دربار خسرو راه یابد.
دریکی از روزها که شاه بزمی درباغ تشکیل داده بود، باربد قبل از مراسم با لباس سبز و بربط دردست
در لابلای شاخه های سرو پنهان شد و هنگامی که شاه جام را از دست ساقی گرفت، باربد نوایی خوش نواخت. شاه گفت: این صدای خوش
از کجاست؟ درباریان جستجو کردند و کسی را ندیدند. شاه جام دوم راگرفت. باربد نوایی
دیگر نواخت. بازهم به جستجو ادامه دادند و کسی را نیافتند. شاه جام سوم را گرفت. باربد
نغمه ای دیگر سرداد که نوازندگان به آن سبز در سبز
می گویند. شاه پس از شنیدن این نوا گفت: صدای زیبای ساز نوازنده مرا سخت
شیفته ساخته است. او را بیابید تا به پایش
گوهر نثار کنیم. باربد از درخت به زیر آمد و خود را معرفی کرد. شاه علت پنهان شدنش
را جویا شد. باربد ماجرا را گفت. شاه سرکش راسرزنش کرد و باربد را بزرگ رامشگران
قرارداد و سیم و زر نثارش کرد.
ساختن شهر مداین
خسرو پرویز برای بنا کردن ایوان مداین ( طاق کسری ) سه هزار بنای ماهر را از ایران و کشورهای مختلف گرد آورد و از بین آنان دویست استاد انتخاب کرد. ازبین این دویست نفر سی نفربرگزید وازبین سی نفرسه نفر انتخاب شدند که دونفررومی و یک نفر ایرانی بود. سرانجام مرد رومی که فرعان نام داشت ، انتخاب شد .او در زمینه ی معماری و مهندسی کاردیده و ماهر بود.
فرعان بنای ایوان را تا ده متر پی ریزی کرد و دیوارها را تا زیرسقف آورد. سپس به نزد شاه رفت و گفت دیوارها تمام شد. برای زدن سقف نباید شتاب کرد. چهـل روز مهلت می خواهم. چون شب شد، فرعان ناپدید شد و تا سه سال کسی از او خبر نداشت. پس از آن به دربارآمد. شاه خشمگین به او گفت: برای چه کار را ناتمام گذاشتی؟ فرعان قبل از رفتن دیوارها را با ریسمان اندازه گرفته بود. دوباره آن ها را اندازه گرفت. این بار هفت متر ریسمان بلند تر از دیوارها بود. فرعان به شاه گفت: اگر زود سقف زده می شد، نه طاق باقی می ماند و نه دیواری . شاه بدره ای زر به او داد. فرعان شروع به کارکرد. بنای ایوان مداین هفت سال به طول انجامید.
خسروپرویز هنگام نوروز در ایوان برتخت می نشست. وزیر در کنار او و در پایین تر بـزرگان و درردیف بعد بـازاریان و ردیف بعد جـای درویشان بود. در پایین ترین جای، دست و پای بریده و کشتگان دشمن بود.
سرانجام خسرو پرویز
خسرو پرویز در اواخر پادشاهی خود ، از راه دادگری خارج شد و حرص و آز بر او چیره گشت. مردم از شدت ظلم و ستم و بیکاری و فقر به کشورهای دیگرسفر کرده و به دشمن پناه می آوردند. عده ای نیز شیرویه فرزند شاه را تحریک می کردند که پادشاهی را از پدر بازگیرد. او به کمک سردارانی که دل خوشی از خسرو پرویز نداشتند، به پادشاهی رسید و سرانجام آنان از شیرویه خواستند تا پدرش را به قتل برساند. او که اراده ای از خود نداشت، دست به خون پدرآلود.
شیرین، معشوقه خسرواز این کار شیرویه سخت برآشفت و پس ازمرگ خسرو هرگزبه دربارشیرویه نرفت .
خودکشی شیرین
پنجاه روز از مرگ خسرو گذشته بود که شیرویه به شیرین پیغام داد که ای زن گنهکار و جادوگر هرچه زودتر به نزد ما بیا. شیرین توجهی به گفتار شیرویه نکرد. شیرویه باردیگر با لحن ملایم از او خواست تا به درگاه شاه بیاید. شیرین با حضور انجمنی از بزرگان مملکت به نزد شیرویه رفت و در پشت پرده نشست. شیرویه کسی را به نزد شیرین فرستاد و از او خواستگاری کرد. شیرین گفت: اگرمن زنی جادوگرهستم و از پاکی و راستی به دورم چگونه شاه حاضر به ازدواج با من است؟ سپس در حضور همگان گفت: چهل سال بانوی ایران بودم و جز راستی و درستی انجام ندادم. همه ی حاضران گفتاراو را تصدیق نمودند. شیرین گفت: سه چیز به زنان اعتبار می دهـد: یکی این که با شرم و حیا و با شوی خویش سازگارباشند. دوم اینکه پسرزا باشند. سوم این که زیبا روی و پوشیده باشند. من هرسه را دارا هستم. چهار فرزند داشتم که همه در زیر خاکند و جایگاهشان در بهشت است.
شیرین پرده را به کناری زد و همه ی حاضران روی زیبای چون ماهش را دیدند و محو تماشای او شدند. شیرویه نیز چون رخسارمه فشان شیرین را دید نزدیک بود جان از بدنش خارج شود. پس به او پیشنهاد ازدواج داد. شیرین گفت: به دو شرط می پذیرم: اول این که هرچه مال و ثروت از گنج خسرو داشته ام به نام من قباله نوشته شود. شیرویه دستور داد تا اموالش را به او دادند. شیرین مقداری از مال ها را به فقیران داد و مقداری را به آتشکده بخشید و ویرانی ها را آباد کرد. ازجانب خسرو نیز انفاق نمود تا روح او را شاد کرده باشد.
شیرویه پرسید: شرط دوم چیست؟ شیرین گفت: اجـازه بدهید درب دخمه ی همسرم گشوده شود تا برای آخرین بار با او وداع نمایم. شیرویه اجازه داد. درب دخمه گشوده شد و شیرویه چهره ی خویش را برچهره ی خسرو نهاد و با او نجوا کرد و گریست. سپس زهر هلاهلی را که با خود داشت، خورد و درکنارجسد بی جان خسرو، جان داد.
شیرویه هفت ماه پادشاهی کرد. پس از او فرزندش اردشیر بر تخت نشست. او نیز شش ماه فرمانروایی کرد. پس از اردشیر فرزندی از نژاد ساسانی یافتند. او دختری به نام پوران دخت بود که شش ماه برتخت نشست. پس از او دخترش آزرم دخت که چهارماه پادشاه بود. پس ازاو فرخ زاد که ازنژاد ساسانیان بود به شاهی رسید. فرخ زاد به دست غلامش مسموم شد و از دنیا رفت .
سرانجام تخت پادشاهی ایران به یزدگرد سوم رسید . بیش از شانزده سال ازپادشاهی او نمی گذشت که سردارعرب سعدبن وقاص ازجانب مسلمانان به او اعلان جنگ داد.
حمله ی اعراب به ایران
درزمان خلیفه ی دوم عمربن خطاب، دستور جنگ با ایرانیان صادرشد. یزدگرد، یکی از پهلوانان را که نام او رستم بود ، برای جنگ با ایران برگزید . رستم ، مردی خردمند و باهوش بود و در علم ستاره شناسی و پیش گویی مهارت داشت. دو لشگر ایران و عرب در قادسیه رو در روی یکدیگر قرار گرفتند.
رستم در صلاب نگاه کرد و دانست که در این جنگ پیروزی با اعراب است. او نامه ای به برادرش فرخ زاد بدین مضمون نوشت: ای برادر روز شکست ایرانیان فرا رسید. وقتی این نامه را خواندی هرچه از لشگر و مال و ثروت است گرد کرده و به سوی آذرابادگان بتاز و گله های اسب را به سوی آتشکده ی بلخ ببر. ما با سپاهی گردنکش روبرو هستیم. افسوس که تاج و تخت شاهی برباد خواهد رفت و به جای آن منبر خواهد نشست. نام ابوبکر و عمر بر بالای آن ذکر خواهد شد. تازیان به مقصود خود می رسند. بیشتر آنان سیاه می پوشند و تاجشان پارچه ای است از دیبا که برسر می نهند. نه تخت و نه تاج و نه زرین کفش دارند. آنان گروهی عرب بیابان گرد هستند که با تمدن کاری ندارند. با داد و بخشش و پیمان راستی میانه ای ندارند. این از آن و آن از این می رباید. آفرین را از نفرین باز نمی شناسند. عرب گنج را زیر دامان خویش پنهان می کند. جشن و سور و رامش از ایران رخت بر خواهد بست و مکر و فریب و دام جای آن را خواهد گرفت. اعراب برای سود خویش حاضر به زیان دیگرانند و دین را وسیله قرار می دهنـد. درجشـن ها و شـادی ها شراب نمی نوشند. برای زر و مال خون یکدیگر را می ریزند. بدا به حال من که در این زمان به پهلوانی رسیدم. حال که روزگار ساسانیان تباه شده است. آن شمشیر تیزی که گردن پیل و شیر را می زدم، اکنون بر تازیان کارگر نمی افتد.
رستم نامه ای نیز به سعد نوشت و در آن ذکر کرد که آیین شما چیست؟ چگونه با سپاهی برهنه و با لقمه ای نان و بدون پیل و تخت و اورنگ به جنگ ایرانیان با پیل و تاج و تخت و فر شاهنشاهی آمده اید؟ خوراک شما شیر شتر و سوسماراست. کارتان به جایی رسیده است که خواهان تاج کیانی شده اید؟ ای نفرین بر این چرخ روزگار.
سعد در جواب نامه ی رستم نوشت: ابتدای نامه با ذکر خدا و بعد نام محمد رسول به حق او. سپس از جن و انس و گفتار پیامبر و توحید و قرآن و بهشت و دوزخ و زمهریر سخن به میان آورد. از بهشتی که جوی ها ی شیر و شراب درآن جاری است. درآخر گفت: هرکس به دین ما بگرود، بهشت جای او خواهد بود.
سعد نامه را به شعبه ی مغیره داد و او نامه را به رستم سپرد. رستم پس ازخواندن نامه ابرو درهم کشید و گفت: شما راه و رسم شاهان را نمی دانید. اگرسعد شاه بود کارمن آسان بود. سپس گفت: مردن در این جنگ بهتراز پذیرفتن سخنان شماست.
شیپورجنگ نواخته شد. ایرانیان به اسب و سلاح کامل مجهز بودند. جنگ سه روز طول کشید. تشنگی بر ایرانیان چیره گردید. آنان از آب در تنگنا بودند. مردان سپاه واسبان ، به خوردن گل های تر روی آورده بودند .
کشته شدن رستم فرخ زا د
رستم وسعد در مقابل یکدیگر قرارگرفتند. رستم نعره ای زد و شمشیری بر سر اسب سعد فرود آورد. اسب سعد ازپای درآمد. سعد پیاده به نبرد پرداخت. باردیگر رستم شمشیر کشید و نزدیک بود که سر سعد را از تن جدا کند که ناگهان طوفانی وحشتناک وزیدن گرفت. به طوری که چشمان رستم جایی را نمی دید. او از اسب پیاده شد. سعد چون پشت به باد بود، از فرصت استفاده کرد و شمشیری بر تارک رستم نواخت. خون بر صورت رستم جاری شد. سعد شمشیری دیگر بر گردن رستم زد و او را برخاک انداخت.
فرخ زاد، برادر رستم جانانه جنگید و تعداد زیادی از لشگریان عرب را ازپای درآورد. اما ایرانیان چون فرمانده ی خویش را از دست داده بودند، عقب نشینی کردند. بسیاری از آنان به دست اعراب کشته و یا از تشنگی هلاک شدند. سپاه شکست خورده به نزد یزدگر که در بغداد بود برگشتند.
یزدگر گفت بهتر است به خراسان برویم. درآنجا پهلوانان بزرگ، دوست ما هستند. از طرف دیگر ما می توانیم از ترکان و خاقان چین نیز کمک بگیریم. سپس یزدگرد نامه ای به ماهوی سوری که از پهلوانان وپیشکاران شاه و فردی بانفوذ بود، نوشت و از او خواست تا با سواران و پیلان خود به کمک شاه بشتابند. شاه نامه ای دیگر به مرزبانان طوس به این مضمون نوشت: این تازیان مارخوار که از دانایی و شرم بی بهره هستند، نه گنج دارند و نه نام و نه تخت و نه نژاد، جهان را برباد خواهنـد داد. این زاغان بی آب و رنگ که با دانش و فرهنگ و هوش بیگانه اند، با شکم گرسنه، آرزوی به دست آوردن تاج و تخت ایران درسردارند.
یزدگرد پس از نوشتن نامه ها از نیشابور به سوی طوس حرکت کرد. ماهوی به پیشواز شاه رفت و با سپاهش به شاه درود فرستاد. اما آن مرد بداندیش شاه را تنها گذاشت و نه تنها با او همکاری نکرد بلکه در سر آرزوی تاج و تخت شاهی داشت. او نامه ای به بیژن که در مرز سمرقند بود، نوشت و گفت: ای پهلوان، یزدگرد بدون سپاه در مرو است. اگر تاج و تخت می خواهی هرچه زودتر بشتاب. بیژن با دیـدن نامه ی ماهوی، بلافاصله برسام را با ده هزار سوار جنگی به سوی مرو فرستاد.
سواری به سوی شاه آمد و به او گفت: ماهوی می گوید که سپاهی از ترکان و فغفور چین به اینجا تاخته اند. نظر شما چیست؟ شاه آشفته برخاست و لباس رزم پوشید. یزدگرد خود را در مقابل لشگری انبوه از ترکان دید. او دانست که این حیله و نیرنگ ماهوی نامرد است. پس دست بر شمشیر برد و بسیاری از آنان را کشت. شب شد. شاه از شدت خستگی پشت بر دشمن کرد و خود را به آسیابی که در آن نزدیکی بود رسانید.
خبر به ماهوی رسید. او از آسیابان خواست تا سر از تن یزدگرد جدا کند. آسیابان حاضر به این کار نبود. ماهوی او را تهدید کرد که خودش کشته خواهـد شد. آسیابان درشب، با ترس و دیدگانی پراز آب به سوی آسیاب آمد. ماهوی نیز سوارانی را به دنبال او فرستاد و به آنان سفارش نمود تا مبادا تاج و گوشوارومهـروجامه ی شاه به خون آلوده شود.
آسیابان به نزد شاه رسید و با دشنه
بر پهلوی شاه زد. سواران بی شرم قبای بنفش و تاج و طوق زرین و زرینه کفش شاه را
برداشتند و تن
بی جان شاه را درآب رود زرق انداختند.
ماهوی پس از به دست آوردن مهر و تاج شاه خود را شاه نامید. او خراسان را به فرمان خویش درآورد. بلخ و هرات را به پسر بزرگ خود سپرد. او با لشگر به سوی بخارا حرکت کرد تا سمرقند و چاج را به تصرف خویش درآورد. ماهوی اعلان کرد: به فرمان یزدگر باید از بیژن که شاه را به کشتن داد، انتقام بگیریم. بیژن دانست که ماهوی او را فریب داده است. پس به او نوشت: ای فریب کار تو گفتی لشگر بفرست تا تاج شاه را برایت بفرستم و گفتی که تخت و انگشتری شاه زیبنده ی توست. خوب می دانم که به مرو رفتی و شاه را درآسیاب به قتل رساندی و انگشتری و تاج او را به چنگ آوردی.
بیژن با سپاه خویش و با کشتی به آن سوی جیحون رفتند. ماهوی چون سپاه بیژن را دید، رنگ ازرخسارش پرید و خواست بگریـزد. اما بیـژن او را در کنار ماسه های رود به چنگ آورد و به قتل رسانید.
* * *
فردوسی ( ره ) گوید: چون عمرم به شصت و پنج رسید، درد و رنج فراوان بردم. تاریخ شاهان را نوشتم. اما جز احسنت و آفرین نصیبم نشد. آن وعده ها و بدره ها به انجام نرسید. سپس عمرم به هفتاد و یک رسید. سی و پنج سال زحمت کشیدم به امید اینکه این رنج با گنج جبران شود. اما افسوس که گنج و رنج مرا بر باد دادند. حال به هشتاد سالگی نزدیک شدم. امیدم یکسره برباد رفت.
داستان یزدگرد را در اسفند ماه به پایان رسانیدم. اکنون سال چهارصد هجری قمری است که شاهنامه به دست من پایان یافت. این دیوان شامل شصت هزاربیت است که برای نوشتن آن جوانی را به پیری رساندم. آنان که عقل و خرد دارند پس ازمرگ من بر من درود خواهند فرستاد. من نمرده ام بلکه زنده ام. زیرا تخم سخن را در جهان منتشرساختم و شاهکاری در ادبیات جهان آفریدم.
درود به روان پاک فردوسی غلامحسین بنی آدم
(شهاب )
به نام خدا
ویتامین خنده
گردآورنده: عبدالله یزدانی
سر شناسه : یزدانی، عبدالله، 1353-
عنوان و نام پدید آور : ویتامین خنده/ گردآورنده، عبدالله یزدانی.
مشخصات نشر : ورامین: دوقلوها، 1394.
مشخصات ظاهری : 44 ص.؛ 5/14 * 5/21 س م.
شابک : 40000ریال 8–58–6432-600–978
وضعیت فهرست نویسی : فیپا
موضوع : شوخی ها و بذله گویی های فارسی – قرن 14
رده بندی کنگره : 1394 9و4ی/4327PIR
رده بندی دیویی : 262/8 فا 8
شماره کتابشناسی ملی : 4206144
ناشر: دوقلوها
گردآورنده: عبدالله یزدانی
چاپ اول: 1395
شمارگان: 1000
شابک: 8 - 58 - 6432- 600 - 978
قیمت : 4000 تومان
همه ی حقوق محفوظ است
جُک خنده دار........................................................9
پیامبر دروغین.......................................................9
عاقب پول قرض دادن..............................................9
ماشین همسایه.......................................................10
عاقبت فرار دیوانه.................................................10
درس خواند اجباری...............................................10
سرباز خوش قول..................................................11
تفاهم بین پدر و مادر..............................................11
زن ذلیل.............................................................11
خواستگار خوش خیال...........................................11
پسر راستگو.......................................................12
فکر خلاقانه........................................................12
بستن لامپ.........................................................12
دلیل گریه کردن...................................................13
ساده لوح............................................................13
همسایه ی بی فرهنگ............................................13
مسافر خسته........................................................14
عاقبت مشورت پسر با مادر....................................14
انتخاب شغل آینده.................................................15
خاطرات خوش قدیمی...........................................15
تاریخ تکرار می شود...........................................15
دردسرهای زندگی...............................................16
گفتگوی صمیمانه................................................16
دزد راستگو......................................................16
فروش ماشین....................................................16
سردبیر خلاق...................................................17
کار از کار گذشته..............................................17
بدهکار فرای....................................................17
اشتباه بزرگ.........................................................17
تست روانشناسی....................................................18
دعوت به مهمانی...................................................18
مراسم تشیع جنازه..................................................18
دلیل غیر موجه......................................................19
عاقبت مسابقه ی احمقانه...........................................19
بدشنانسی.............................................................19
راننده ی بی قانون..................................................20
گفتگوی پدر و پسر.................................................20
رفیق بی کلک.......................................................20
طلبکار گستاخ.......................................................20
شیر فروش دروغگو...............................................21
نوشتن خاطرات.....................................................21
مرد ابله...............................................................21
تعبیر خواب..........................................................21
مسافرت با هواپیما..................................................22
رؤیای صادقانه......................................................22
مدل لباس.............................................................22
تلاش برای موفقیت.................................................22
دزدی در اتوبوس...................................................23
حاضر جوابی دانش آموز.........................................23
بچه ی بی ادب......................................................23
کار نکرده تنبیه نداره..............................................24
زنگ خانه خراب است............................................24
تفاوت درخت گیلاس و آلبالو.....................................24
لباس کهنه............................................................24
خندیدن به مشکلات................................................25
جنازه ی بدقول......................................................25
تصمیم اجباری.......................................................25
راننده ی احمق.......................................................25
بدهکار بدجنس.......................................................26
جوان خیال باف......................................................26
حاضر جوابی........................................................26
معلم دلسوز...........................................................26
پزشک طمع کار....................................................27
عذاب وجدان.........................................................27
گول زدن گربه......................................................27
عبرت گرفتن از پدر...............................................27
مادرها کتک نزنید..................................................28
رفیق قدیمی..........................................................28
دعوا کار انسان های نادان است.................................28
آدم خسیس............................................................28
کمک خواستن.......................................................28
عاقبت مسافرت.....................................................29
بیمار ساده لوح......................................................29
دیوانه در تاکسی....................................................29
تقسیم کار.............................................................29
فی البداهه............................................................30
تمساح خطرناک....................................................30
عاقبت عروسی......................................................30
نصیحت مادر به فرزند............................................30
راننده ی خوابالو....................................................30
زن راستگو..........................................................31
پدر و پسر خسیس..................................................31
باشگاه ژیمناستیک.................................................31
علت نمره ی پایین..................................................31
شاگرد تنبل..........................................................32
موضوع انشاء......................................................32
وروجک بی تربیت................................................32
مسأله ی شخصی...................................................32
دانش آموز شلوغ و بی نظم.......................................33
پیشنهاد وروجک....................................................33
دانش آموز حاضر جواب..........................................33
دانش آموز بی فکر.................................................33
دانش آموزان حرف گوش کن....................................34
وروجک پسر خوبی شده..........................................34
فکر کردن وروجک...............................................34
فراموشکاری غضنفر.............................................34
به دنبال بهانه گشتن................................................35
آینده نگری وروجک..............................................35
وروجک خوش خیال..............................................35
مادر ساده لوح......................................................35
جواب سؤال.........................................................35
نجات غریق.........................................................36
کاشی کار ماهر....................................................36
غضنفر مخترع شده...............................................36
پرداخت صورت حساب..........................................36
کار احمقانه..........................................................37
اندازه ی آش.........................................................37
عروس کاراته کار.................................................37
تفکر مثبت...........................................................38
علت زمین لرزه....................................................38
جواب قانع کننده....................................................38
خانه ای با درب جدید..............................................38
کار بی ربط..........................................................38
استادیوم فوتبال......................................................39
تصمیم اشتباهی......................................................39
فروشنده ی ماهر....................................................39
فکر اشتباه............................................................39
جواب بی ربط.......................................................39
غضنفر در استادیوم فوتبال.......................................39
ماجرای عجیب......................................................40
جواب پرت و پلا....................................................40
وصیت آدم خسیس به پسرش.....................................40
عاقبت پول قرض دادن............................................40
فالوده به جای ماکارانی!!!.......................................41
ماشینی که روشن نمی شود......................................41
علت دوربین مداربسته............................................41
عاقبت نادانی........................................................41
معاینه فنی...........................................................41
عاقبت طمع کردن..................................................42
اتوبوس خراب......................................................42
علت کوچک شدن تخم مرغ ها..................................42
ناهار چی خوردی؟................................................42
ختم مادر غضنفر..................................................42
کمربندی ایمنی.....................................................43
راننده ی نادان......................................................43
عادت غضنفر......................................................43
پاسخ قانع کننده.....................................................43
جُک خنده دار:
روزی شخصی نزد دوستش رفت و
به او گفت:
می خواهم برایت جکی تعریف کنم تا حسابی بخندی. ناگهان دوستش می زند زیر خنده.
آن شخص با تعجب پرسید: چرا می خندی؟ من که هنوز جک را تعریف نکرده ام!!!
دوستش گفت: فکر کردم حتما خیلی خنده داره. برای همین خندیدم.
پیامبر دروغین:
یک نفر ادعای پیغمبری کرد. ازش پرسیدند معجزه ات چیست؟
گفت: معجزه ی من این است که معجزه ای ندارم.
عاقب پول قرض دادن:
یک روز طلبکاری با ناراحتی به بدهکار خود گفت: سه ساله که بهت پول قرض دادم. اما هنوز پولم را پس ندادی. بیا نیمی از پولم را پس بده. من نیمی از آن پول را به تو می بخشم.
بدهکار با خوشحالی گفت: خیلی ممنون
بیا سه سال دیگه صبر کن، شاید نصف دیگر را هم بخشیدی.
ماشین همسایه:
روزی یکی از همسایه ها خواست ماشین همسایه اش را قرض بگیرد. به همین خاطر در خانه ی همسایه اش رفت و گفت می بخشید: اگه امکان دارد ماشینتو چند ساعت به من قرض بده.
همسایه کمی فکر کرد و گفت: معذرت می خوام ماشینم به نام خانومم است. من خودم هر روز از خانومم قرض می گیرم.
عاقبت فرار دیوانه:
به مدیر تیمارستان خبر دادند که دیشب، یک دیوانه قصد داشته از تیمارستان فرار کنه، اما خودش برگشته.
فردای آن روز پزشک تیمارستان ازش پرسید: چرا فرار نکردی؟
دیوانه گفت: آخه یادم رفته بود باید دیروز فرار می کردم.
درس خواند اجباری:
شب عید بود. مادر به وروجک گفت: باید از همین امشب یک ساعت درس بخوانی.
وروجک کمی فکر کرد و گفت باشه مامان. بعد ساعت 5 دقیقه به 12 شب، شروع کرد به درس خواندن و بعد از چند دقیقه کتابش را کنار گذاشت.
مادرش گفت: تو که 10 دقیقه هم درس نخواندی.
وروجک گفت: مامان تلوزیون را روشن کن الان ساعت یک نیمه شب است.
سرباز خوش قول:
فرمانده ای سرباز را مؤاخذه کرد و گفت: چرا دیشب سر پستت خوابیده بودی.
سرباز با خونسردی گفت: آخه به مامانم قول دادم هر شب زود بخوابم
تفاهم بین پدر و مادر:
معلم از دانش آموزان پرسید: بچه مرغ چند تا پا داره؟
وروجک گفت: آقا یک پا.
معلم با تعجب پرسید: از کجا فهمیدی؟
وروجک گفت: آقا، آخه
مادرمون تا با بامون حرف
می زنه، وقتی
می گه مرغ یه پا داره، بابام سکوت
می کنه.
زن ذلیل:
روزی شخصی ادعای کرامت کرد.
پرسیدند: کرامتت چیست؟
گفت: من بدون اجازه ی خانومم آب هم نمی خورم!
خواستگار خوش خیال:
شخصی در آرزوی زن گرفتن به خواستگار رفت.
ازش پرسیدند: از مال دنیا چی داری؟
گفت: اخلاق خوب.
بهش گفتند: باهاش برو سر کوچه دو تا نون بخر بیار
پسر راستگو:
بچه ای درب آپارتمان همسایه را به صدا در آورد و به خانم صاحبخانه گفت: مادرم گفت چند دقیقه قیچی تان را به ما قرض بدهید.
خانم همسایه با تعجب گفت: یعنی شما تو خانه یک قیچی ندارید!؟
بچه جواب داد: چرا داریم، اما چون مادرم می خواهد برام با مقوا کاردستی درست کنه می ترسه قیچیمون خراب بشه
فکر خلاقانه:
یه روز مهری به شوهرش گفت: حالا فهمیدم پول خرید خونه رو چطوری جور کنم؟
شوهرش با خوشحالی گفت: آفرین تو زن خیلی باهوشی هستی!!!
حالا چطوری می خوای پولشو جور کنی؟
زن با خونسردی گفت: فردا مهرمو میزارم اجرا با پولش خونه می خرم.
بستن لامپ:
معتادی به دوستش گفت: بیا رو دوشت سوار بشم، برم بالا لامپ را عوض کنم
دوستش قبول کرد. اما هر چه منتظر ماند، خبری نشد.
بعد از چند دقیقه به دوستش گفت: لامپ را بستی.
معتاد گفت: آخه بچرخ تا من هم بچرخم.
دلیل گریه کردن:
اصغر باباش مرد و دوست صمیمیش اکبر تو مراسم باباش خیلی گریه می کرد.
وقتی مراسم تمام شد، اصغر به دوستش اکبر گفت: تو که با بابام رفاقتی نداشتی. چرا اینقدر گریه می کردی.
اکبر گفت: آخه بابات چند روز پیش صد هزار تومان از من پول قرض کرده بود. حالا موندم طلبمو باید از کی بگیرم.
ساده لوح:
غضنفر تصمیم می گیره بره سینما فیلم ببینه.
میره پیش گیشه ی بلیط فروشی بلیط می خره
وقتی می خواد بره تو سینما، نگهبان دم در میگه: بلیط را بده می خوام پاره کنم.
غضنفر می گه: تو رو خدا بلیط را پاره نکن.
نگهبان دم در می پرسه، چرا؟
غضنفر می گه: آخه فردا هم می خوام بیام سینما فیلم ببینم
همسایه ی بی فرهنگ:
غضنفر به رفیقش گفت: همسایه ی ما خیلی بی فرهنگ. ساعت 2 نصف شب با مشت می کوبید به دیوار خونمون
رفیقش گفت: خوب، چی شد.
غضنفر گفت: هیچ چی! شانس آوردم خواب نبودم، داشتم شیپور تمرین می کردم.
مسافر خسته:
مسافری خسته به روستایی رسید. چند تا بچه را دید که مشغول بازی بودند. به یکی از آنها گفت: خدا خیرت بده آقا پسر یه کاسه آب برام بیار که خیلی تشنه ام.
مسافر با خوشحالی تمام دوغ را سر کشید و به پسرک گفت: امکان داره یک کاسه ی دوغ برام بیاری؟
پسرک گفت: چه زحمتی، توی
دوغ موش افتاده بود و
می خواستیم همه اش را دور بریزیم.
مسافر با شنیدن این خبر خیلی ناراحت شد و کاسه را به زمین زد و شکست.
پسرک با گریه به طرف خانه دوید و گفت: ننه. این آقا ظرف غذای سگمان را شکست.
عاقبت مشورت پسر با مادر:
غضنفر زنی گرفت که خیلی تنبل بود و حتی جارو هم نمی کرد. برای همین با مادرش درمیان گذاشت. مادرش کمی فکر کرد و گفت: من فردا ظهر شروع به جارو کردن می کنم و تو بیا جارو را از دست من بگیر تا زنت شرمنده بشه و بیاد جارو را از دست من بگیره.
فردای آن روز مادر همین که شروع به جارو کرد، پسر جلو رفت و به مادرش گفت: نه مامان، جارو را بده به من جارو کنم. در حین کش و واکش بین پسر و مادر عروس گفت: اینکه دعوا نداره. یک روز تو جارو کن یه روز مادرت.
انتخاب شغل آینده:
یک روز معلم از دانش آموزان پرسید: بچه ها دوست دارید چکاره شوید.
رضا گفت: معلم
حمید گفت: دکتر
حسن گفت: خلبان
معلم از وروجک پرسید تو می خوای چکاره بشی.
وروجک گفت: آقا ما دوست داریم بازنشسته بشیم.
خاطرات خوش قدیمی:
زن از شوهرش پرسید: راستی یادت میاد اولین باری که از من خواستگاری کردی، قبول نکردم
مرد گفت: آره هرگز اون خاطره ی خوش را فراموش نمی کنم.
تاریخ تکرار می شود:
پسری به پدرش گفت: پدر جان! یادتان هست که می گفتید اولین دفعه که ماشین پدرتان را سوار شدید ماشین را درب و داغان کردید.
پدر: بله پسرم
پسر: یادتان هست که همیشه می گویید که تاریخ تکرار می شود.
پدر: بله پسرم
پسر: خوب امروز یک بار دیگه تاریخ تکرار شد
دردسرهای زندگی:
زن که اوقاتش خیلی تلخ بود. از تو آشپزخانه به شوهرش گفت: ببین! اینقدر هر روز تو آشپزخانه کار کردم. هر کی منو ببینه فکر می کنه کلفت خونه ام.
شوهرش گفت: حالا فهمیدی. هر چی می گفتم مگه من نوکر خونه ام. هیچ کی حرفمو باور نمی کرد.
گفتگوی صمیمانه:
به غضنفر گفتند: نظرت درباره ی عشق چیه؟
گفت: بسوزه پدر عاشقی. یه عمر دنبال زن ایده آلم بودم. بالاخره تونستم یه نفر و بدبخت کنم.
دزد راستگو:
قاضی از متهم پرسید، چرا دزدی می کنی؟
متهم گفت: هر چی فکر کردم، نتونستم شغل اجدادیمو ول کنم.
فروش ماشین:
پرویز به علت چک برگشتی تصمیم گرفت ماشینشو بفروشه.
زنش معترض شد و گفت: اگه ماشیه را بفروشی، خرج خانه را چطوری در میاری؟
پرویز گفت: نگران نباش. قیمتی روی آن می گذارم که هیچ کس نخره!!
سردبیر خلاق:
کارمند روزنامه به سردبیر گف: امروز هم مثل چند روز قبل کلی اشتباه حروف چینی داشتیم. از صبح مردم تلفن می زنند و شاکی هستند.
سردبیر با خونسردی گفت: این که مشکلی نیست. از فردا شماره تلفن های روزنامه را هم اشتباه چاپ کنید.
کار از کار گذشته:
پدر: پسر جان!؟ تو دیگر بزرگ شدی. اگه یه روز دوستت بخواد قلیونیت کنه، بهت بگه بچه ننه تو چکار می کنی. مبادا گول بخوری.
پسر: نه پدر من فقط سیگار می کشم!!!
بدهکار فرای:
مرد طلبکار جلوی در خانه ای ایستاد و از بچه ای که آنجا بازی می کرد پرسید: پدرت خانه است؟
بچه جواب داد: یه کم صبر کن برم از بابام بپسرم خونه است یا نه.
اشتباه بزرگ:
یه روز اصغر از دوستش تعریف می کرد که چه انسان خوب و شریفیه.
اکبر ازش پرسید: این دوستت هیچ عیبی نداشت.
اصغر کمی مکث کرد و گفت: آره! فقط یک بار چند میلیارد اختلاص کرد.
تست روانشناسی:
یه روز دکتر تیمارستان می خواست از بیمارانش تست بگیره. یه عکس ماشین گذاشت جلوی همه و گفت: هر کی این ماشین را روشن کند، میره خونه اش.
همه سعی کردند ماشین را روشن کنند تا بروند خانه به جز یک نفر.
دکتر با خوشحالی گفت: ببینم! تو چرا ماشین را روشن نمی کنی؟
دیوانه گفت: آخه سوئیچ ندارم!!!
دعوت به مهمانی:
مردی به دوستش گفت: دوست داری فردا با هم شام بخوریم؟
دوستش با شوق و اشتیاق گفت: البته با کمال میل!
مرد گفت: پس فردا شب، شام میام خونتون.
مراسم تشیع جنازه:
بابای غضنفر مُرد.
هنگام تشیع جنازه یک نفر از جاش بلند شد و گفت: مردی که شما می خواهید تشیعش کنید. پدری دلسوز، انسانی مهربان، آدمی درستکار، مردی شریف بود.
با شنیدن این حرف ها غضنفر یکدفعه زد زیر گریه.
ازش پرسیدند: چرا گریه می کنی؟
گفت: یعنی بابام من اینقدر خوب بود و من خبر نداشتم.
دلیل غیر موجه:
شخصی از حیف نون به دادگاه شکایت کرد که این آقا جیبمو زده.
قاضی می پرسه: چرا جیب دوستت را زدی؟
حیف نون گفت: آخه با هم رفتیم رستوران، ناهار خوریدم. وقتی خواستم پول ناهار را حساب کنم. بهم گفت: جیب منو تو نداره.
عاقبت مسابقه ی احمقانه:
یک روز غضنفر و حیف نون و قوچعلی با هم مسابقه گذاشتند کی بیشتر می خوره.
هر سه تا اونقدر خوردند، تا اینکه همان شب مُردند.
بدشنانسی:
حیف نون میره چتربازی. موقع پرش از هواپیما خلبان بهش می گه: وقتی پریدی بیرون بعد از 3 ثانیه دکمه ی سبز را بزن حتما چتر باز می شه. اگه یک درصد چتر باز نشد، دکمه ی قرمز را بزن، حتما چتر باز می شه. بعد وقتی رسیدی پایین یک جیپ منتظرته، می برت فرودگاه.
حیف نون می پره دکمه ی سبز
را می زنه، چتر باز
نمی شه. بعد دکمه ی قرمز را می زنه چتر باز نمی شه.
حیف نون با خودش میگه: اگه شانس منه، برسم پایین حتما جیپ هم رفته.
راننده ی بی قانون:
مردی هنگام رانندگی از چراغ قرمز رد شد. افسر پلیس جلوی او را گرفت و گفت: آقا - چراغ قرمز را ندیدی؟
راننده گفت: چراغ قرمز را دیدم، ولی شما را ندیدم!!!
گفتگوی پدر و پسر:
پدر: خوب پسرم آیا معلمت ازت راضیه؟
پسر: بله پدر جان
پدر: از کجا فهمیدی
پسر: آخه امروز گفت: اگه همینطوری درس بخونی، سال دیگه شاگرد همین کلاسی.
رفیق بی کلک:
اصغر: همه ی هندوانه ها رو تنها خوردی و به فکر من نبودی.
اکبر: برعکس همش به فکر تو بودم که مبادا یکدفعه سر برسی.
طلبکار گستاخ:
شاگرد مغازه ای به درب خانه ی یکی از بدهکارها رفت و گفت: این صورت حساب جدید شما است. حاج آقا گفته که بدون گرفتن پول برنگردم.
بدهکار با بی خیالی گفت: عجب شانسی آوردی. فکر کنم مرخصی از این طولانی تر گیرت نیاد.
شیر فروش دروغگو:
حیف نون از شیر فروش
پرسید: آیا شما تو شیر آب
می ریزید.
شیر فروش با ناراحتی گفت: نه، اصلا!
یک روز حیف نون ناغافل شیر فروش را دید که داشت توی آب شیر می ریخت.
شیر فروش نگاهی به حیف نون کرد و گفت: من که گفتم توی شیر آب نمی ریزم.
نوشتن خاطرات:
حیف نون به دوستش گفت: چند روزه که سرگرم نوشتن خاطراتم هستم.
دوستش گفت: آیا توی خاطراتت نوشتی که به من صد هزار تومان بدهکاری؟
مرد ابله:
مرد ابله زیر درخت گردو نشته بود که ناگهان یک گردو از درخت رها شد و به سرش اثابت کرد.
مرد ابله در حالی که از شدت درد به خودش می پیچید، دستور داد درخت را قطع کردند.
تعبیر خواب:
زن: دیشب تو خواب حرف می زدی؟ خواب چی دیدی
مرد: هر شب خواب می بینم، مهرتو می خواهی.
مسافرت با هواپیما:
معلم از شاگردش پرسید: اگه سوار هواپیما شدی، وسط راه هواپیما پنجر شد چکار می کنی؟
شاگرد با خونسردی گفت: هیچ
چی! از هواپیما پیاده
می شوم و تا مقصد هواپیما را هُل می دهم.
رؤیای صادقانه:
مردی دوستش را در خیابان دید و بعد از سلام و احوال پرسی گفت: راستی! دیشب خواب دیدم تو اومدی پیشم و من صد هزار تومان بهت پول دادم.
دوستش با خوشحالی گفت: خوابت رؤیای صادقانه است.
مرد ادامه داد: اما وقتی پول را گرفتی و داشتی می رفتی ناگهان برگشتی و یک میلیون تومان به من پول دادی.
دوستش با تعجب گفت: مطمئنی خواب منو دیدی
مدل لباس:
شخصی به نزد روانشناس رفت و گفت: مدتی است وقتی جلوی آینه می روم از خودم خجالت می کشم.
روانشناس گفت: دلیلش چیه؟
گفت: آخه لباسم خیلی جلفه.
تلاش برای موفقیت:
از افلاطون پرسیدند: آدمی چگونه از حسود و دشمن انتقام بگیرد؟
در پاسخ گفت: هر چه بیشتر بر فضیلت خود بیفزاید.
دزدی در اتوبوس:
کارمندی وارد اداره شد و دست کرد توی جیبش و گفت: وای، کیف پولم را توی اتوبوس زدند. رفیقش گفت: یعنی وقتی جیب بر دست توی جیبت کرد متوجه نشد؟
کارمند گفت: چرا متوجه شدم.
رفیقش گفت: پس چرا اون لحظه هیچ کاری نکردی؟
کارمند گفت: آخه توی کیفم پول نبود، فکر کردم، کیف پولم را می گذارد توی جیبم.
حاضر جوابی دانش آموز:
معلم به احمد گفت: می تونی زندگی آقا محمد خانه قاجار را برای بچه های کلاس تعریف کنی؟
احمد که درس تاریخ را خوب نخوانده بود و نمی دانست چه بهانه ای بیاورد، کمی فکر کرد و گفت: آقا اجازه!
معلم دینی ما گفته، غیبت جزء گناهان کبیره است، به خصوص غیب پشت سر مُرده باشه.
بچه ی بی ادب:
مادر به وروجک گفت: چرا تو کوچه با بچه های بی ادب بازی می کنی. من از امروز به تو اخطار می کنم که فقط باید با بچه های با ادب بازی کنی.
وروجک گفت: آخه مامان! من می خوام بازی کنم. اما مادراشون به اونا اجازه نمی دن با من باز کنند.
کار نکرده تنبیه نداره:
شاگرد به معلم گفت: آقا اجازه! شما به خاطر کاری که کسی انجام نداده باشه، تنبیهش می کنید!؟
معلم: اینکه سؤال نداره، نه!
شاگرد: پس آقا معلم، من تکالیفمو ننوشتم!
زنگ خانه خراب است:
آقا رضا چرا دیروز نیامدی زنگ خونه را درست کنی؟
آقا رضا گفت: دیروز آمدم. اما هر چی زنگ زدم کسی درب را باز نکرد!!!
تفاوت درخت گیلاس و آلبالو:
معلم رو به شاگردش کرد و
از او پرسید: چطور
می توانی یک درخت گیلاس را از یک درخت آلبالو تشخیص دهی؟
شاگرد جواب داد: از روی میوهاشون
معلم پرسید: اگر میوه نداشتن چطور؟
شاگر کمی مکث کرد و گفت: صبر می کنیم تا میوه در بیارن.
لباس کهنه:
دو تا بچه با هم صحبت می کردند. اولی از دومی پرسید. تو که بابات خیاطه، پس چرا لباس کهنه می پوشی؟
دومی در جوابش گفت: آخه بابام همیشه می گه، کوزه گر از کوزه شکسته آب می خوره.
خندیدن به مشکلات:
روانپزشک: همین حالا برو و رودرروی گرفتاری هات
بایست و بهشون بخند.
بیمار گفت: نمی شه، آقا دکتر. آخه تبلکارام اهل شوخی نیستند.
جنازه ی بدقول:
عده ی زیادی از مردم در انتظار رسیدن جنازه ی متوفی ایستاده بودند. اما از جنازه خبری نبود. در این موقع یکی از حاضران رو به دوستش کرد و گفت: فکر نمی کنم سر وقت بیارنش. آخه این مرحوم در زمان زنده بودنش هم یک دفعه نشد به موقع سر قرار حاضر بشه.
تصمیم اجباری:
اولی: من تصمیم گرفتم بعد از این فقط غذاهای گیاهی بخورم.
دومی: چطور شد این تصمیم را گرفتی.
اولی: آخه دیگه پولی ندارم تا گوشت بخرم.
راننده ی احمق:
یک راننده داشت توی اتوبان با سرعت غیر مجاز رانندگی می کرد. پلیس فرمان ایست داد. بعد ازش پرسید: چرا اینقدر تند می رفتی؟
راننده گفت: آخه داشتم بنزین تموم می کردم، می خواستم زودتر به مقصد برسم.
بدهکار بدجنس:
قاضی: چرا پول این آقا رو نمی دی؟
متهم: به خدا! الان یه ساله بهش التماس می کنم چند روز به من مهلت بده، نمی ده!
جوان خیال باف:
مرد ثروتمندی به خواستگار دخترش گفت: آخه! من نمی فهمم تو نه پول داری، نه کار دار درست و حسابی داری، نه علم داری! پیش خودت چی فکر کردی به خواستگاری دختر من اومدی.
خواستگار گفت: درسته که من
این چیزهایی که شما گفتید ندارم. اما یه رویی دارم که روی سنگ پا قزوینو کم
می کنه.
حاضر جوابی:
از غضنفر پرسیدند: داری کجا می ری؟
گفت: دارم برمی گردم.
معلم دلسوز:
معلم در حالی که داشت شاگردشو کتک می زد. گفت: پسرم! این کتک از روی محبت و دلسوزیه!
شاگرد گفت: آقا معلم! ای کاش می تونستم یه روزی محبت های شما را جبران کنم.
پزشک طمع کار:
یک نفر می ره رستوران غذا بخوره، موقع خوردن غذا یه سنگ میره زیر دندونش و دندونش می شکنه. بعد صاحب رستوران را صدا می کنه و بهش می گه: ببخشید، می خوام با شما شریک بشم!!!
صاحب رستوران با تعجب می پرسه: چرا؟
اون مرد می گه: من دندان پزشکم. مطبم سر همین خیابان است. از این به بعد مشتری های رستوران را پیش من بفرست، سودش نصف، نصف.
عذاب وجدان:
غضنفر توی خواب دیدی که یه نفر رو به قتل رسونده.
صبح که از خواب بلند شد، برای اینکه عذاب وجدان نگیره، خودشو به کلانتری محل معرفی کرد.
گول زدن گربه:
شخصی توی حیاط خونشون داشت کباب درست می کرد که ناگهان گربه ای را بالای پشت بام دید. برای اینکه گربه را گول بزنه، شروع کرد بلند داد زدن که: آی، بدو بدو بلاله.
عبرت گرفتن از پدر:
پدری به پسرش میگه: چقدر بهت گفتم درس بخون به جایی برسی. ببین من به هیچ جایی نرسیدم! عبرت بگیر.
مادرها کتک نزنید:
از بچه ای پرسیدند: وقتی
گرسنه ات می شود، چکار
می کنی؟
پسره گفت: می رسم سر
یخچال، تا در یخچال را باز
می کنم، مامانم میاد یه فس کتک سیر می خورم.
رفیق قدیمی:
طرف دوستشو تو خیابان می بینه، میگه: درسته ما تلفن نداریم، اما تو نباید یه زنگ به ما بزنی!؟
دعوا کار انسان های نادان است:
یک نفر افتاده بود به جون
غضنفر و هی می زدش و
می گفت: نادر! می کشمت.
عابری آمد و گفت: آقا چه خبره!؟ هی داری این بنده ی خدا رو می زنی؟
غضنفر با خنده گفت: ول کن بابا! بزار بزنه، من که نادر نیستم.
آدم خسیس:
یه خسیسه برای بچه اش اسمارتیس می خره و روی می نویسه: هر 8 ساعت 1 عدد.
کمک خواستن:
صاحب خانه: آی دزد. کمک، کمک
دزد: داد نزن بابا! چند نفرو برای کمک آوردم!
عاقبت مسافرت:
یه نفر توی اتوبوس نشسته بود و داشت می رفت مسافرت. وسط راه شب شد، دید همه ی مسافرها خوابند.
به راننده گفت: آقای راننده همه خوابیدند شما برای کی داری رانندگی می کنی؟
بیمار ساده لوح:
پزشک به بیمارش گفت: متأسفم. چشم شما دوربین شده.
بیمار گفت: آخ جون! پس می توانم یک حلقه فیلم بیندازم توش و چند تا عکس یادگاری بگیرم.
دیوانه در تاکسی:
دو دیوانه به راننده ی تاکسی می گن: آقا 3 نفر تا شوش چند می گیری؟
راننده گفت: شما که دو نفرید!؟
دیونه ها گفتند: مگه خودت نمی خوای بیای.
تقسیم کار:
یه روز چند تا رفیق تصمیم می گیرند با هم بروند سفر.
اولی میگه: من ماشین میارم.
دومی میگه: ناهارش با من.
سومی میگه: تخمه و آجلیش با من.
چهارمی میگه: پس حالا که همتون یه چیزی میارید، منم داداشمو میارم.
فی البداهه:
غضنفر می ره تو بانک وام بگیره، ضامن نداشته منفجر می شه.
تمساح خطرناک:
غضنفر به رفیقش میگه: من یه تمساح پیدا کردم، چکارش کنم؟ رفیقش می گه: ببرش باغ وحش.
فردا رفیقش می گه بردیش؟ غنضفر می گه: آره. تازه امروز می خوام ببرمش سینما.
عاقبت عروسی:
در مراسم عقد، عاقد گفت: عروس خانم قبول کردید.
یک نفر گفت: عروس رفته گل بچینه.
عمه ی داماد که تازه از دیونه خانه برگشته بود. گفت: بگو نچینه، وگرنه شهرداری می گیرنش
نصیحت مادر به فرزند:
مادر: پسرم، من دارم میرم خرید یه وقت به کبریت دست نزنی.
پسر: نه مامان! من خودم فندک دارم.
راننده ی خوابالو:
یک نفر با یکی تصادف می که. افسر می پرسه: کدام مقصر هستید؟
طرف میگه: والا من که خواب بودم از این آقا بپرسید!
زن راستگو:
خانم به شوهرش میگه: من می خوام 5 دقیقه برم تا سر کوچه زودی برمی گردم. تو هر نیم ساعت یه سری به غذا بزن
پدر و پسر خسیس:
یه خسیس پسرش میره سربازی. وقتی برمی گرده باباشو می بینه ریشش یک متر شده. میگه بابا چی شده! بگو من طاقتشو دارم.
باباش میگه: پسرم! چرا ریش تراشو با خودت بروده بودی؟
باشگاه ژیمناستیک:
غضنفر پسرش را می فرسته ژیمناستیک. بعد از مدتی می بینه پسرش پیشرفتی نکرده. به خاطر همین میره باشگاه ببینه پسرش چطوری تمرین می کنه. می بینه پسرش واستاده تو بوفه داره بستنی می فروشه.
علت نمره ی پایین:
یک روز معلم از دانش آموزی می پرسه: چرا من هر وقت از تو امتحان می گیرم، نمرت پایین می شه؟
شاگرد گفت: آخه شما به سلیقه ی خودتون سؤال طرح می کنید نه به سلیقه ی من.
شاگرد تنبل:
مدیر مدرسه به وروجک گفت: به خاطر بی انظباطی ده روز از مدرسه اخراجی.
وروجک سرش را می اندازه پایین.
مدیر از وروجک می پرسه: خیلی ناراحت شدی؟
وروجک می گه: نه آقا! داشتم فکر می کردم ده روز تعطیلی رو چطور بگذرونم.
موضوع انشاء:
سر کلاس معلم داشت موضوع انشاء می داد: علم بهتر است یا ثروت.
وروجک تو انشاء نوشت: اگر علم بهتره، چرا مردم به پولدارها احترام می گذارند؟
وروجک بی تربیت:
وروجک داشت درس می خواند. مادرش گفت: آفرین پسرم! داری درس می خوانی؟
وروجک گفت: نه، داشتم قصه
ی لیلی و مجنون را
می خواندم.
مسأله ی شخصی:
معلم رو کرد به وروجک و گفت: چرا درس نمی خوانی؟
وروجک گفت: آخه مامانم گفته، تو مسائل خصوصی دیگران دخالت نکنید
دانش آموز شلوغ و بی نظم:
معلم به وروجک میگه: چرا
اینقدر سر کلاس شلوغ
می کنی، زود برو بیرون از هوای آزاد استفاده کن!!!
وروجک سرش را می اندازه
پایین و از کلاس بیرون
می ره.
معلم از وروجک می پرسه: داری به چی فکر می کنی!؟
وروجک گفت: داشتم فکر می کردم، چطوری این لطفتونو جبران کنم.
پیشنهاد وروجک:
معلم رو کرد به دانش آموزان و گفت: بچه ها فردا امتحان دارید.
وروجک گفت: آقا معلم. یه جوری سؤال طرح کنید که ما راضی باشیم.
دانش آموز حاضر جواب:
سر کلاس معلم به دانش آموزان گفت: مگه شما چی کم دارید که تو المپیادهای علمی اول نمی شوید.
وروجک گفت: آقا معلم! پس حتما امسال پسرتون تو المپیاد ریاضی اول می شه.
دانش آموز بی فکر:
معلم به وروجک گفت: چرا درس نمی خوانی؟
وروجک گفت: آخه نمی خوام تابستان را به بطالت بگذرانم
دانش آموزان حرف گوش کن:
معلم گفت: بچه ها! فردا امتحان دارید با دست پر بیاد سر جلسه.
فردا همه ی بچه ها با یک جعبه شیرینی سرجلسه ی امتحان حاضر شدند.
وروجک پسر خوبی شده:
معلم به وروجک گفت: این زنگ خیلی بچه ی ساکت و آرامی بودی. امیدوارم همیشه همین جوری باشی.
از فردا وروجک به حرف معلم گوش کرد و سر کلاس یه آلو خشک توی دهنش می گذاشت.
فکر کردن وروجک:
سر کلاس معلم سئوالی پرسید. بعد معلم گفت: جوابشو کی می دونه؟
وروجک دستشو بالا گرفت و گفت: آقا!!!
معلم گفت: وروجک تو جوابشو می دونی!؟
وروجک گفت: نه آقا، فکر کنم شاگرد اول کلاس بدونه
فراموشکاری غضنفر:
غضنفر خواب بود. پسرش با عجله صداش کرد.
غضنفر که در خواب سنگینی بود از خواب پرید و گفت: چی پسرم! چی شده!!!
پسرش گفت: بابا یادتون رفت قرص خوابتان را بخورید.
به دنبال بهانه گشتن:
یک روز غضنفر دوستش را توی خیابان می بینه.
دوستش میگه: چرا منو تو عروسیت دعوت نکردی.
غضنفر کمی فکر می کنه و میگه: آخه خواب دیدم رفتی مسافرت، برای همین دعوتت نکردم.
آینده نگری وروجک:
معلم گفت: می دونید اگر درس نخوانید چکاره می شوید؟
وروجک گفت: فکر کنم، مثل بیشتر مردم، میرم شغل آزاد و پول پارو می کنم.
وروجک خوش خیال:
وروجک چند دقیقه دیر سر کلاس می رسه.
معلم می پرسه: چرا دیر آمدی؟
وروجک میگه: آقا مگه درس دادید؟
معلم می گنه: نه پس منتظر تو بودیم تا شما بیاین بعد درس بدم.
مادر ساده لوح:
غضنفرو برق می گیره: مامانش می گه.
ننه جون ولش نکن. همین باباتو کشت
به نام خدا
تغذیه
نویسنده: عبدالله یزدانی
سر شناسه : یزدانی، عبدالله، 1353-
عنوان و نام پدید آور : تغذیه / نویسنده، عبدالله یزدانی.
مشخصات نشر : ورامین: دوقلوها، 1394.
مشخصات ظاهری : 140 ص
شابک : 120000ریال8–29–6432-600–978
وضعیت فهرست نویسی : فیپا
موضوع : تغذیه
موضوع : سلامتی – تأثیر تغذیه
رده بندی کنگره : 1394 7ت4ی/ 784 RA
رده بندی دیویی : 2/613
شماره کتابشناسی ملی : 4096637
ناشر: دوقلوها
نویسنده: عبدالله یزدانی
چاپ اول: 1395
شمارگان: 1000
شابک: 8 – 29 – 6432 – 600 – 978
قیمت : 12000 تومان
همه ی حقوق محفوظ است
مقدمه................................................................23
منبع غذاها.........................................................25
گیاهان کرم کُش...................................................25
گیاهان معطر و نفخ شکن.......................................25
گیاهان قابض......................................................25
گیاهان رنگ زی.................................................25
گیاهان مُدر.........................................................25
گیاهان خلط آور...................................................26
گیاهان معطر و خوشبو.........................................26
گیاهان اعصاب...................................................26
گیاهان مقوی: (معدی) گندم بزرگترین ترکیب غذایی بدن............26
شایع ترین کاربردهای غلط خوراکی ها عبارتند از......26
دومین ماده ی مورد نیاز بدن کلر است.....................27
سومین ماده فسفات می باشد...................................28
چهارمین ماده آهن است........................................28
پنجمین ماده معدنی یُد است....................................28
ششمین ماده مس است...........................................29
هفتمین ماده سدیم است..........................................29
هشتمین ماده پتاسیم است.......................................29
نهمین ماده ی معدنی منیزیم است............................30
دهمین ماده ی معدنی منگنز است............................30
یازدهمین ماده معدنی فلور است..............................31
دوازدهمین ماده ی معدنی شامل..............................31
سیزدهمین ماده گوگرد است...................................31
چهاردهمین ماده ی معدنی سیلیکون است..................31
پانزدهیمن ماده ی بدن روی است............................32
نقش آنزیم ها.....................................................32
مواد معدنی مورد لزوم یا هماهنگ با گروه ها...........34
انسان های اکسیژنی ............................................34
انسان هایی که به نیتروژن تمایل دارند......................34
انسان های کربی.................................................35
انسان های منیزیم................................................35
انسان های پتاسیم................................................37
انسان های سدیمی...............................................37
انسان های کلسیمی..............................................37
انسان های سیلیکونی............................................38
انسان های فسفری...............................................39
انسان های سولفوری........................................... 40
انسان های فسفری – کلسیمی.................................40
انسان های کلسیم – کربن – سولفور (متعادل).............41
رژیم غذایی در ماه های........................................42
فروردین: (ماه لذت)............................................43
اردیبهشت: (ماه امید) ..........................................43
خرداد: (ماه حقیقت)............................................43
تیر: (ماه موسیقی)..............................................43
مرداد: (ماه آزادی).............................................43
شهریور: (ماه نور).............................................44
مهر: (ماه دوستی)..............................................44
آبان: (ماه زیبایی)...............................................44
آذر: (ماه زیبایی)............................................... 44
دی: (ماه خیرخواهی) .........................................44
بهمن: (ماه حکمت) ............................................44
اسفند: (ماه عشق)...............................................44
مواد معدنی که در ماه های مختلف باید مصرف شود...44
فروردین..........................................................44
اردیبهشت: (ماه امید)..........................................44
خرداد: (ماه حقیقت).............................................44
تیر: (ماه موسیقی)...............................................44
مرداد: (ماه آزادی)..............................................45
شهریور: (ماه نور).............................................45
مهر: (ماه دوستی)...............................................45
آبان: (ماه زیبایی)................................................45
آذر: (ماه زیبایی)................................................45
دی: (ماه خیرخواهی)...........................................45
بهمن: (ماه حکمت)............................................. 45
اسفند: (ماه عشق)................................................45
کلسیم و آهک.....................................................45
غذاهای دارای کلسیم............................................46
ید....................................................................46
منگنز...............................................................46
منیزیم...............................................................46
مس..................................................................47
فلوئور...............................................................47
ویتامین ها...........................................................47
ویتامین (آ)......................................................... 48
ویتامین (سی)......................................................48
ویتامین (دی)......................................................48
ویتامین (ای).......................................................48
ویتامین (اف)......................................................49
ویتامین (کا).......................................................49
رژیم غذایی سالم با مصرف میوه ها و سبزی های تازه.......49
انگور...............................................................49
انار.................................................................50
انجیر...............................................................50
بادام.................................................................51
چاغاله بادام........................................................51
سیب................................................................51
پرتغال.............................................................52
موز................................................................52
نارگیل.............................................................52
گیلاس.............................................................53
گلاب..............................................................53
زردآلو............................................................53
هلو.................................................................54
هندوانه............................................................54
توت فرنگی......................................................54
غوره...............................................................55
کشمش و مویز...................................................56
مویز................................................................56
تمشک..............................................................56
توت.................................................................56
توت شیرین........................................................56
توت ترش..........................................................57
توت خشک........................................................57
نارنج................................................................57
هویج................................................................57
خرم.................................................................58
رطب...............................................................58
خرمای خشک....................................................58
تقویت قوه ی باء با املت خرما................................58
خرمالو.............................................................59
خردل...............................................................59
خشخاش...........................................................60
خربزه..............................................................60
طالبی و گرمک..................................................60
اسفناج..............................................................60
لیموترش...........................................................61
لیمو شیرین........................................................61
پیا....................................................................61
گوجه فرنگی......................................................62
سیب زمینی.......................................................62
سیر..................................................................63
شلغم.................................................................63
کدو..................................................................65
کاهو.................................................................65
کرفس...............................................................66
گردو................................................................66
گشنیز...............................................................66
ترخون..............................................................67
گلپر.................................................................67
گلاب................................................................67
گلابی...............................................................67
گندم.................................................................68
جوانه ی گندم......................................................68
نان...................................................................69
سبوس نان.........................................................69
نشاسته..............................................................69
نان جو..............................................................69
برنج.................................................................70
نخود فرنگی.......................................................70
خیار.................................................................70
خاکشیر.............................................................71
باقلا.................................................................71
عدس................................................................71
آب عدس پخته....................................................71
عناب................................................................71
فلفل.................................................................72
فلفل سبز...........................................................72
فندق.................................................................72
قارچ................................................................72
قهوه.................................................................73
کاکائو...............................................................73
بادمجان............................................................73
ترب.................................................................74
تره...................................................................74
شنبلیله..............................................................74
شوید................................................................74
طرخون............................................................75
تره تیزک: (شاهی)..............................................75
ریحان..............................................................75
شاهی: (ترتیزک)................................................75
مرزه................................................................76
نعناع................................................................76
کلم...................................................................76
کنجد.................................................................76
گل گاو زبان......................................................77
جعفری.............................................................77
جو..................................................................77
ذرت.................................................................77
تخم آفتابگردان....................................................78
زرشک.............................................................78
آب زرشک........................................................78
زعفران............................................................79
زیتون..............................................................79
زنجبیل.............................................................79
زیره: (رفع اختلالات گوارشی)..............................80
زردچوبه..........................................................80
هل..................................................................80
تمر هندی..........................................................81
سبوس غلات.....................................................81
لوبیا سفید..........................................................81
لوبیا قرمز.........................................................81
لوبیا سبز...........................................................81
ماش.................................................................82
نخود سبز..........................................................82
سرکه...............................................................82
سرکه سیب........................................................83
اثرات مفید پتاسیم................................................83
موسیر..............................................................84
سقز..................................................................84
سکنجبین...........................................................84
سماق...............................................................85
مربا.................................................................85
خواص درمانی میوه ها.........................................85
خاصیت درمانی آلبالو...........................................85
خاصیت درمانی آلو..............................................85
خاصیت درمانی آناناس........................................86
خاصیت درمانی ازگیل.........................................86
خاصیت درمانی انجیر.........................................86
خاصیت درمانی انگور.........................................86
خاصیت درمانی بِه..............................................86
کمپوت و شربت بِه..............................................86
خاصیت درمانی پرتغال........................................87
خاصیت درمانی تمشک........................................87
خاصیت درمانی توت...........................................87
خاصیت درمانی توت فرنگی.................................87
خاصیت درمانی خربزه.........................................87
خاصیت درمانی خرما..........................................87
خاصیت درمانی خرمالو.......................................87
خاصیت درمانی خیار..........................................87
خاصیت درمانی زالزالک.....................................87
خاصیت درمانی زردآلو........................................88
خاصیت درمانی زغال اخته...................................88
خاصیت درمانی سیب...........................................88
خاصیت درمانی شاه توت......................................88
خاصیت درمانی کی وی.......................................88
خاصیت درمانی گریپ فروت................................88
خاصیت درمانی گلابی.........................................88
خاصیت درمانی گیلاس........................................88
خاصیت درمانی لیموترش.....................................89
خاصیت درمانی لیموشیرین...................................89
خاصیت درمانی موز............................................89
خاصیت درمانی نارگیل........................................89
خاصیت درمانی نارنج..........................................89
خاصیت درمانی نارنگی.......................................89
خاصیت درمانی هلو............................................89
دارچین.............................................................89
مواد لبنی...........................................................90
سبزیجات..........................................................90
انتخاب درست غذا با توجه به گروه خون..................91
گروه خونی: (اُ)..................................................91
الگوی گروه خونی (اُ)..........................................92
عامل کاهش وزن................................................92
یک دستور العمل فوری........................................93
گلوتن گندم.........................................................93
ذرت.................................................................93
لوبیا قرمز، سیر، عدس.........................................93
خیار، کلم بروکلی، گل کلم، سبزیجات خردلی.............93
غذاهایی که موجب کاهش وزن می شون...................93
جگر.................................................................94
گوشت قرمز، کله پاچه، اسفناج، کلم بروکلی...............94
غذاهای بسیار مفید...............................................94
غذاهای خنثی......................................................94
غذاهای پرهیز کردنی...........................................94
غذاهای دریایی...................................................94
غذاهای بسیار مفید...............................................94
غذاهای خنثی......................................................95
غذاهای پرهیز کردنی...........................................95
فرآورده های لبنی و تخم مرغ.................................95
روغن ها و چربی ها............................................95
روغن های بسیار مفید..........................................95
روغن های خنثی.................................................95
روغن های پرهیز کردنی......................................95
مغزها و دانه ها..................................................95
مغزهای بسیار مفید..............................................95
مغزهای خنثی.....................................................96
مغزهای پرهیز کردنی..........................................96
لوبیا و حبوبات....................................................96
حبوبات بسیار مفید...............................................96
حبوبات خنثی......................................................96
حبوبات پرهیز کردنی...........................................96
غلات................................................................96
غلات خنثی........................................................96
غلات پرهیزکردنی..............................................97
نان ها، بیسکویت، کلوچه......................................97
نان های خنثی.....................................................97
نان های پرهیز کردنی..........................................97
سبزیجات...........................................................98
سبزیجات بسیار مفید............................................98
سبزیجات خنثی...................................................98
سبزیجات پرهیزکردنی.........................................98
میوه جات..........................................................98
میوه جات بسیار مفید...........................................98
میوه جات خنثی..................................................98
میوه جات پرهیزکردنی.........................................98
آب میوه ها.........................................................99
آب میوه های بسیار مفید........................................99
آب میوه های خنثی..............................................99
آب میوه های پرهیز کردن.....................................99
چاشنی ها..........................................................99
چاشنی های بسیار مفید.........................................99
چاشنی های خنثی................................................99
چاشنی های پرهیز کردنی.....................................99
ادویه جات......................................................100
موارد پرهیز کردنی...........................................100
گروه خونی: (آ)................................................100
غذاهایی که موجب افزایش وزن می شوند................101
گوشت............................................................101
غذاهای لبنی.....................................................101
لوبیا قرمز........................................................101
لوبیا................................................................101
گندم (به مقدار زیاد)............................................101
غذاهایی که موجب کاهش وزن می شود...................102
روغن و سبزیجات..............................................102
فراورده های سویا...............................................102
سبزیجات..........................................................102
آناناس..............................................................102
غذاهای خنثی.....................................................102
پرهیز کردنی.....................................................102
غذاهای دریایی..................................................103
بسیار مفید........................................................103
خنثی...............................................................103
پرهیز کردنی....................................................103
فراورده های لبنی و تخم مرغ...............................103
غذاهای لبنی.....................................................104
بسیار مفید.......................................................104
خنثی..............................................................104
پرهیز کردنی...................................................104
انواع روغن و چربی............................................104
روغن بسیار مفید................................................104
خنثی................................................................104
پرهیز کردنی.....................................................104
پسته، بادام و انواع دانه ها....................................104
بسیار مفید........................................................105
خنثی...............................................................105
پرهیزکردنی......................................................105
انواع لوبیا و حبوبات...........................................105
بسیار مفید........................................................105
خنثی...............................................................105
پرهیزکردنی.....................................................105
غذاهای نشاسته دار.............................................105
بسیار مفید.........................................................106
خنثی................................................................106
پرهیزکردنی......................................................106
نان بیسکویت ترد و کلوچه....................................106
بسیار مفید .......................................................106
خنثی...............................................................106
پرهیزکردنی.....................................................107
غلات و پاستا....................................................107
بسیار مفید........................................................107
خنثی...............................................................107
پرهیزکردنی.....................................................107
سبزیجات، جوانه ها، فراورده های سویا و گیاهان تازه......107
مفید................................................................108
خنثی...............................................................108
پرهیزکردنی.....................................................108
میوه ها.............................................................108
بسیار مفید.........................................................109
خنثی................................................................109
پرهیز کردنی.....................................................109
آب میوه و دیگر مایعات........................................109
بسیار مفید.........................................................110
خنثی................................................................110
پرهیزکردنی......................................................110
ادویه جات، گیاهان خشک.....................................110
بسیار مفید.........................................................110
خنثی................................................................110
پرهیزکردنی......................................................110
چاشنی ها..........................................................110
خنثی................................................................110
پرهیزکردنی......................................................111
بسیار مفید.........................................................111
خنثی...............................................................111
پرهیزکردنی.....................................................111
نوشیدنی ها.......................................................111
بسیار مفید........................................................111
پرهیزکردنی......................................................111
گروه خون (بی).................................................112
غذاهایی که موجب افزایش وزن می شود..................112
ذرت................................................................112
عدس................................................................112
پسته ی خام........................................................112
دانه ی کنجد.......................................................112
گندم.................................................................112
غذاهایی که موجب کاهش وزن می شود...................112
بسیار مفید.........................................................113
خنثی................................................................113
پرهیز...............................................................113
غذاهای دریایی...................................................113
بسیار مفید.........................................................113
خنثی................................................................113
پرهیزکردنی.......................................................113
فراورده های لبنی و انواع تخم مرغ.........................113
بسیار مفید.........................................................113
خنثی................................................................114
پرهیزکردنی......................................................114
روغن ها و چربی ها...........................................114
بسیار مفید.........................................................114
خنثی................................................................114
پرهیزکردنی......................................................114
مغز ها و دانه ها.................................................114
خنثی................................................................114
پرهیزکردنی.......................................................114
انواع لوبیا و حبوبات............................................115
بسیار مفید.........................................................115
خنثی................................................................115
پرهیزکردنی......................................................115
نان، بیسکویت....................................................115
بسیار مفید.........................................................115
خنثی................................................................115
پرهیزکردنی......................................................115
انواع غلات.......................................................115
بسیار مفید.........................................................115
خنثی................................................................115
پرهیزکردنی......................................................116
سبزیجات..........................................................116
بسیار مفید.........................................................116
خنثی................................................................116
پرهیز کردنی.....................................................117
میوه جات..........................................................117
بسیار مفید.........................................................117
خنثی................................................................117
پرهیزکردنی.......................................................117
انواع آب میوه ها.................................................117
بسیار مفید.........................................................117
خنثی................................................................117
پرهیزکردنی......................................................117
بسیار مفید.........................................................118
خنثی................................................................118
پرهیزکردنی......................................................118
ادویه جات........................................................118
گروه خون (آ/ب)...............................................118
گوشت های بسیار مفید........................................118
گوشت های خنثی...............................................119
گوشت های پرهیز کردنی....................................119
غذاهای دریایی..................................................119
غذاهای دریای بسیار مفید.....................................119
غذاهای دریایی خنثی...........................................119
غذاهای دریای پرهیز کردنی.................................119
فرآورده های لبنی و تخم مرغ................................119
انواع روغن و چربی............................................119
روغن های بسیار مفید..........................................119
روغن های پرهیز کردنی......................................119
مغزها و دانه ها..................................................119
مغز های بسیار مفید............................................120
مغزهای خنثی....................................................120
مغزهای پرهیز کردنی..........................................120
انواع لوبیا و حبوبات............................................120
انواع حبوبات بسیار مفید.......................................120
انواع حبوبات خنثی..............................................120
انواع حبوبات پرهیز کردنی...................................120
غذاهای نشاسته دار.............................................121
دانه های بسیار مفید............................................121
دانه های خنثی...................................................121
دانه های پرهیز کردنی........................................121
انواع بیسکوییت و کلوچه.....................................121
نان های بسیار مفید............................................121
نان های خنثی...................................................121
نان های پرهیز کردنی........................................121
غلات و ماکارونی.............................................122
غلات بسیار مفید.................................................122
غلات خنثی.......................................................122
غلات پرهیز کردنی.............................................122
سبزیجات و گیاهان تازه............................................122
بسیار مفید.......................................................122
خنثی..............................................................122
پرهیزکردنی....................................................122
میوه جات.......................................................123
میوه های بسیار مفید..............................................123
میوه های خنثی...................................................123
میوه های پرهیز کردنی.........................................123
آب میوه ها و دیگر مایعات....................................123
آب میوه های بسیار مفید........................................124
آب میوه های خنثی..............................................124
ادویه جات.........................................................124
نمک دریایی.......................................................124
بسیار مفید..........................................................124
خنثی................................................................124
پرهیز کردنی.....................................................124
چاشنی ها..........................................................124
خنثی.................................................................124
پرهیز کردنی.......................................................124
کچاب، ترشی جات و شوری ها، سس......................125
گروه خونی (بی).................................................125
غذاهایی که موجب افزایش وزن می شود..................125
ذرت.................................................................125
عدس................................................................125
پسته ی خام........................................................125
دانه ی کنجد.......................................................125
گندم.................................................................125
غذاهایی که موجب کاهش وزن می شود...................126
بسیار مفید.........................................................126
خنثی................................................................126
پرهیزکردنی......................................................126
غذاهای دریایی...................................................126
غذاهای دریایی بسیار مفید....................................126
غذاهای دریایی خنثی............................................126
غذاهای پرهیز کردنی...........................................126
فرآورده های لبنی و انواع تخم مرغ.........................126
فرآورده های لبنی بسیار مفید.................................127
فرآورده های لبنی خنثی........................................127
فرآورده های لبنی پرهیزکردنی...............................127
روغن ها و چربی ها............................................127
روغن های بسیار مفید..........................................127
روغن های خنثی.................................................127
روغن های پرهیزکردنی.......................................127
مغزها و دانه ها..................................................127
مغزهای خنثی....................................................127
مغزهای پرهیزکردنی...........................................127
انواع لوبیا و حبوبات............................................128
حبوبات بسیار مفید..............................................128
حبوبات خنثی.....................................................128
حبوبات پرهیزکردنی...........................................128
نان، بیسکویت....................................................128
نان های بسیار مفید..............................................128
نان های خنثی.....................................................128
نان های پرهیزکردنی...........................................128
انواع غلات........................................................128
غلات بسیار مفید.................................................128
آرد جو، آرد برنج................................................128
غلات خنثی........................................................129
غلات پرهیزکردنی..............................................129
سبزیجات..........................................................129
بسیار مفید.........................................................129
خنثی.................................................................129
پرهیز کردنی......................................................130
میوه جات..........................................................130
میوه جات بسیار مفید............................................130
میوه جات خنثی...................................................130
میوه جات پرهیزکردنی.........................................130
انواع آب میوه ها.................................................130
آب میوه های بسیار مفید........................................130
آب میوه های خنثی..............................................130
آب میوه های پرهیز کردنی....................................131
بسیار مفید..........................................................131
خنثی.................................................................131
پرهیزکردنی.......................................................131
گیاهان شفا بخش..................................................131
بنفشه: (طبیعت سرد و تر).....................................131
پنیرک: (طبیعت سرد و تر)....................................131
ختمی: (طبیعت سرد و تر).....................................132
دم اسب: (طبیعت سرد و خشک).............................132
عشقه: (طبیعت سرد و تر).....................................132
قره قات: (طبیعت سرد)........................................132
کاسنی: (طبیعت سرد و تر)....................................133
دم نوش ها با طبیعت گرم...................................... 133
آویشن: (طبیعت گرم)............................................133
بابونه: (طبیعت گرم و خشک)................................133
بهارنارنج: (طبیعت گرم و خشک)..........................133
به لیمو: (طبیعت گرم)..........................................133
پونه: (طبیعت گرم)..............................................134
سنجد................................................................134
گزنه: (طبیعت گرم و خشک).................................134
گلپر: ( طبیعت گرم و خشک)................................135
مرزنجوش: (طبیعت گرم).....................................135
مریم گلی: (طبیعت گرم و خشک)...........................135
دم نوش های طبیعت معتدل....................................136
پرسیاوشان: (طبیعت معتدل)..................................136
عناب: (طبیعت معتدل).........................................136
دم نوش های ترکیبی............................................136
بهار نارنج + بابونه.............................................136
پونه ی کوهی + آویشن........................................137
چای کوهی + کاکوت...........................................137
خواص: مقوی کبد و سیستم ایمنی بدن......................137
دارچین + هل + گل بهار نارنج + سیب...................137
زیرفون + به لیمو...............................................137
دم نوش التیام زخم معده........................................138
دم نوش درمان چربی خون...................................138
دم نوش درمان فشار خون پایین.............................138
دم نوش پایین آورنده ی فشار خون و چربی..............138
دم نوش درمان سرفه های خشک...........................138
دم نوش درمان جوش و لک صورت.......................139
دم نوش درمان کولیت روده ی عصبی.....................139
درمان ترشی معده...............................................139
دم نوش درمان ضد پیری و سرطان........................140
دم نوش لاغری..................................................140
مقدمه برای داشتن جسم سالم باید
مواد معدنی مشخص و به مقدار معینی در بدن وجود داشته باشد. زیرا کمبود ماده ی
معدنی باعث بروز اختلالاتی مانند: افسردگی، اضطراب، وحشت عصبی، کج خلقی، غم و
اندوه، خستگی ذهنی می شود. همانطور که به جوانب مادی زندگی می پردازید، نباید از
جنبه های روحی زندگی دور شویم. تنزل نیروی جسمی باعث کاهش قوای حیاتی و ضعف جسمی و
کاهش دوره ی جوانی می شود. برای بهره مندی از جسمی سالم و عمر طولانی توجه به مواد
غذایی و معدنی الزامی است. همچنین فشار کار و سختی باعث از بین رفتن ویتامین (بی)
و (سی) می شود. کمبود این مواد باعث کمبود منیزیم، پتاسیم و کلسیم می شود.
بنابراین علت طول عمر دارا بودن مواد معدنی و ویتامین ها است. مصرف غذا باید به
انسان احساس سلامت، شادابی و انرژی بدهد. امام خوردن غذا باید بر طبق نیازهای بدن
تنظیم شود. افرادی که وزن متعادلی دارند، سلامت زندگی کرده و طول عمر بیشتری
دارند. غذایی را برای خود فراهم کنید که متناسب با نیازمندی های بدن شما، سن
شما، شغل شما باشند. منبع غذاها: همه ی انسان ها متفق
القولند که منشاء خوراکی ها از گیاهان است. بنابراین می توان استدلال کرد که درمان
اغلب بیماری ها نیز در گیاهان موجود است. پس از سال ها آزمایش ثابت
شده است که عناصر شیمیایی ترکیب شده در بدن ما در ریشه، ساقه، گل و میوه ی گیاهان
یافت هر تیره ی گیاهی می تواند
معدنی ویژه ای را از خاک استخراج کند و در خود حفظ نماید. در گیاهان علاوه بر مواد
غذایی، مواد تقویت کننده، تحریک کننده و مسکن وعناصری جهت تعادل و سلامتی بدن و
غلبه بر بیماری ها یافت می شود. گیاهان کرم کُش: انار، تخم کدو تنبل (انگل
کش ها) دفع کننده ی انگل های معده و روده هستند. گیاهان معطر و نفخ شکن: جهت رهایی بدن از گازهای
روده نیز استفاده می شود. تخم هل، نعناع، لوبیا،
باقالای شیرین در صورت مخلوط شدن با غذا از ایجاد گازهای معده جلوگیری می کنند.
(تسهیل کننده ی حضم غذا) گیاهان قابض: این گیاهان با تشخیص پزشک
برای انقباض گیاهان رنگ زی: برای تقویت
مو و ساخت وسایل آرایشی و رنگ کردن لباس ها استفاده می شود. زعفران (قرمز)، پوست گردو
(قهوه ای) و... گیاهان مُدر: زمانی که در هیجان و غضب
درست کار نمی کند و ادرار قطع می شود. جهت بالا بردن دفع اوره استفاده می شود. مانند:
توت فرنگی و دانه ی هندوانه گیاهان خلط آور: در هنگام سرماخوردگی از
سوزش و خارش گلو جلوگیری می کند. مانند: گل گاو زبان خاکستری، پوست گیلاس وحشی گیاهان معطر و خوشبو: این گیاهان که بخور آنها
اثرات مطبوعی دارد در ساخت عطر استفاده می شود. مانند: چوب صندل گیاهان ملین: این گیاهان غدد روده را
تحریک می کنند که باعث ترشح آنان و تحریک روده می گردند. خیسانده ی زرشک، ریواس،
دانه ی برزک گیاهان اعصاب: خاصیت این گیاهان تعدیل
مشکلات عصبی و برای کسانی که در معرض فشارها و تشنجات بی مورد عصبی قرار گرفته اند
تأثیری آرام بخش دارد. مانند: مخمر آب جو گیاهان مسهل: اثرات بیشتری نسبت به ملین
ها روی شکم و روده دارد. مانند: پوست سنجد گیاهان مقوی: (معدی) تقویت اشتها و بالا بردن
بهره دهی غذای استفاده می شود. مانند: آب توت، توت فرنگی وحشی، آویشن گندم بزرگترین ترکیب غذایی
بدن: گیاهان نه تنها غذای انسان
را فراهم می کنند، بلکه مقوی، ملین، آرام بخش، محرک و تسهیل بخش عاری از اوره،
حلال سنگ و خواص دیگر در جهت تعادل شیمیایی بدن ضروری می باشد. مخلوط صحیح گیاهان خواص
یکدیگر را تشدید کرده و در عین حال هر یک ویژگی های خود را نیز حفظ می کنند. شایع ترین کاربردهای غلط
خوراکی ها عبارتند از: مصرف بیش از اندازه ی نشاسته و پرخوری در مواردی مانند: نان
و حبوبات (غیر از لوبیا)، نخود فرنگی غلات پخته شده، ماکارونی، عدس، نان های روغنی
و خامه ای، کیک ها، شیرینی کلوچه ای، ژلاتین همراه با آرد و غلات و شیر، سوپ غلیظ،
شکلات ها. اگر غذاهای مذکور بیش از
اندازه مصرف شوند، غشاء مخاطی و اسید ترشح شده قادر به هضم کامل آنها نخواهد
بود. این موارد در جهاز حاضمه تخمیر شده و
تشکیل الکل و اسید استیک لبنیات مانند ماست که حاوی
کلسیم است از سکته های قلبی جلوگیری می کند. پس از هضم در معده وارد جریان خون
شده، خود را به عضلات قلب و سایر بافت هایی که انرژی خود را در اثر تلاش متناوب و
پیوسته از دست داده اند می رساند و آنها را تقویت می کند. همچنین در درمان زخم ها
و درد گلو و نای مؤثر است. گیاه دارویی که عمومیت
پیدا کرده (سیر) عفونت را از بین خواص دیگر: 1- کاهش فشار خون 2- پاکسازی پوست از جوش 3- درمان و بهبود زخم معده
و اثنی عشر 4- درمان زخم چرکی همچنین غذا باید دارای
مواد معدنی کافی باشد تا سلامتی ما را حفظ و نگهداری کند. مهمترین نقش کلسیم جهت
ساخته شدن استخوان، داشتن دندان محکم و برخورداری از اعصاب آرام و عضلات قوی مورد
نیاز است. بهترین منابع کلسیم: میوه
های تازه، سبزیجات، حبوبات، شیر، پنیر، آجیل ها. دومین ماده ی مورد نیاز
بدن کلر است: یکی از عناصر تشکیل دهنده ی اسید معده است و در خالص سازی و پاکسازی منابع: سبزیجات، زیتون سومین ماده فسفات می باشد:
این ماده
جهت رشد مو، دندان و سیستم عصبی لازم است. منابع: محصولات شیری، تخم مرغ، نخود فرنگی، باقلا، لوبیا، آجیل ها و
اغلب میوه ها و سبزیجات. چهارمین ماده آهن است: مهمترین وظیفه ی آهن ساخت
گلبول قرمز خون است. برای جذب آهن بهتر است که ماهی را با سبزیجات مصرف کنید. منابع: آرد، حبوبات،
چغندر، اسفناج، کاهو، کلم، کرفس، هویج، شلغم، کدو، جعفری. منابع اصلی آهن میوه ها
هستند. این ماده یکی از فلزات
لازم و ضروری بدن است و برای ساختن هموگلوبین خون لازم است. این ماده در گوشت،
سبزیجات سبز، توت فرنگی، سیب، گلابی، انگور سیاه، انگور یاقوتی، گندم، لوبیا، عدس،
هویج، انجیر، بادام، موز و انار مقدار زیادی وجود دارد. بهترین راه رسیدن آهن به
بدن مصرف گیاهان، میوه ها و سبزیجات آهن دار است. پنجمین ماده معدنی یُد
است: برای
تعدیل متابلیسم بدن مقدار بسیار ناچیز از ان مورد نیاز می باشد. ولی همین میزان کم
به قدری اهمیت دارد که بهتر است بیشتر از مقدار معین آن تأمین شود. کمبود: بیماری گواتر،
نداشتن وزن متعادل و مشکلات ذهنی منابع: گوشت حیوانات،
سبزیجات معروف ترین عنصر کمیاب بدن
یُد است. در تمام غذاهای دریای یافت می شود. این ماده در سیر، پیاز، اسفناج، کلم،
هویج، تره، شلغم، گوجه فرنگی، گلابی، انگور وجود دارد. ششمین ماده مس است: برای بهره گیری از آهن
ضروری بوده و از کم خونی جلوگیری می کند. منابع: میوه های خشک شده
مانند: زرد آلو، زرده ی تخم مرغ، تمامی دانه ها و میوه ها، مواد سبوس دار. هفتمین ماده سدیم است: برای ایجاد اسیدی قلیایی
ضروری است. به علت اینکه حلال کلسیم می باشد. منابع: نمک اصلی ترین منبع
است. مرغ و خروس، چغندر، سبزیجات و گوشت، کرفس نیز دارای سدیم فراوانی است. کمبود: گرفتگی عضلات: بالا
رفتن حرارت بدن، افزایش گازهای روده و معده، کاهش وزن، شُل شدن عضلات، افزایش بزاق
دهان، افزایش اسید معده و آنزیم ها و تمامی فعالیت های روده می باشد. این ماده در کنترل حجم خون
دخالت دارد. بیشتر به صورت نمک طعام وارد بدن می شود. در تمام مایعات بدن به مقدار
زیادی وجود دارد. در تابستان به وسیله ی عرق مقدار بیشتری نمک از بدن خارج می شود.
این ماده در غلات، سبزی ها، انواع میوه ها و... یافت می شود. هشتمین ماده پتاسیم است: در استرس اهمیت دارد و
سدیم موجود در بدن را تنظیم می کند و به همراه آن به جذب مواد غذایی موجود در
جریان خون کمک می کند. همچنین پتاسیم کمک می کند تا سلول های زاید از بدن دفع
شوند. منابع: تمامی دانه های
میوه، بادام، ترب سیاه، برگ های سبزیجات مهمترین عنصر در مایع داخل سلولی است. این ماده در برنج، گل
گاوزبان، ازگیل، انگور، بِه، توت فرنگی، سیب زمینی، لیمو، موز، نارنج، اسفناج،
سیب، زرشک یافت نهمین ماده ی معدنی منیزیم
است: این
عنصر جهت تنظیم مواد معدنی و تنظیم حرارت بدن در هوای گرم لازم است. وجود آن هنگام
خواب ضروری است. این ماده در هضم غذا کمک کرده، در دفع آن نیز مؤثر است. منابع: انجیر، لیمو، گریپ
فروت، ذرت، بادام، سیب و کرفس. در حدود هفتاد درصد منیزم
در استخوان ها و بقیه در بافت های نرم و خون قرار دارند. منیزیم و کلسیم بدن در
بافت های عضلانی جای دارند. این عنصر نقش بسیار مهمی در ترکیب آنزیم ها برای ساختن
پروتئین ها دارد. پروتئین برای ترمیم بافت ها و ساخت بافت های جدید ضروری است. کمبود منیزم در بدن باعث
افسردگی و بی نشاطی گشته در خواب انسان اختلال ایجاد می کند. برای رفع افسردگی
خوردن این ماده در مایع درون
سلولی یافت می شود. نقش آن در انقباض ماهیچه ای و جریان عصبی مداخله دارد. عمل آن
در جهت همکاری با کلسیم است. این ماده در گندم، ذرت، جو، خرما، اسفناج، چغندر،
سبزی های تازه و میوه ها یافت می شود. دهمین ماده ی معدنی منگنز
است: در جهت نیرو دهی به این عنصر با فسفات ترکیب
شده، آنزیمی تولید می کند که برای تولید استخوان مصرف می شود. منگنز با کلسیم و
فسفر ارتباط نزدیکی دارد و در استخوان یافت می شود. منابع: تمامی برگ ها و
دانه ها، برگ های سبز، نخود فرنگ، چغندر، زرده ی تخم مرغ، دانه های آسیاب نشده. یازدهمین ماده معدنی فلور
است: این
ماده برای ساختن مینای دندان و ایجاد مقاومت بدن هنگام مبارزه با میکرب ها نقش
بسزایی دارد. منابع: در تمام غذاهایی که
در سایر رده های معدنی به آن اشاره شده وجود دارد. دوازدهمین ماده ی معدنی
شامل : کربن،
هیدروژن و اکسیژن می باشد. این عناصر تشکیل دهنده ی
سلول های بدن هستند و به مراتب فراوان تر از مواد یافت می شوند. سیزدهمین ماده گوگرد است: به عنوان ماده ی معدنی
زیبایی شناخته شده است. این عنصر در شفافیت و نرمی
و شادابی موها نقش مهمی را ایفا می کند. همچنین در توان بخشی بر جریان خون و
مقاومت در مقابل عفونت خون به بدن کمک می کند. این ماده در کبد باعث ترشح صفرا
گشته، در نهایت بدن را در حالت تعادل نگه منابع: تخم مرغ، ماهی،
کلم، گوشت گوساله و حبوبات خشک شده و خیلی از سبزیجات. چهاردهمین ماده ی معدنی
سیلیکون است: این ماده مسئول حفظ استقامت و دوام پوست می باشد. بدن را شاداب نگه می دارد و
شفافیت چشم ها را حفظ می کند. این عنصر در موها و ناخن ها، دیواره ی سلول ها وجود
دارد. سیلیکون با اسید معدنی ترکیب شده، مینای دندان را تولید می کند و موجب تقویت
استخوان ها می شود. این ماده باعث مقاومت بدن در مقابل سل می شود. عنصر مهم برای استخوان ها،
مفاصل، دندان ها می باشد. به علاوه اثر تصفیه کننده ی خون و جلوگیری از عفونت ها
را دارد. این ماده در سیر، پیاز، ترب سیاه، خرما و ... یافت پانزدهیمن ماده ی بدن روی
است: این عنصر محرک قوای جنسی
در مردان، ایجاد کننده ی ترشحات لوزالمعده می باشد. همچنین در تولید انرژی بدن
مؤثر است. روی با فسفر ترکیب شده به انجام اعمال تنفسی و به استفاده از ویتامین ها
کمک می کند. روی به اعضای تنفسی کمک یکی از اجزای اصلی تعدادی
از آنزیم ها می باشد. بنابراین برای هضم پروتئین ها در لوله ی گوارش اهمیت دارد.
این ماده در گوشت، زرده ی تخم مرغ، شیر، گوشت پرندگان، گندم، جو، چغندر و اسفناج
وجود دارد. نقش آنزیم ها: آنزیم ها با فعالیت خود به
هضم غذ کمک می کنند. در گیاهان و حیوانات انواع مختلفی آنزیم وجود دارد. قرار
گرفتن آنزیم ها در معرض درجه حرارت زیاد در عرض چند دقیقه از بین نور خورشید میوه ها و
سبزیجات را به عمل آورده و غنی از آنزیم می شوند. اما هنگام پختن غذا ارزش آنزیم
ها از بین رفته یا کاهش می یابد. هر میزان که سن بالاتر می رود از مقدار برای فرسودگی جسم و داشتن
عمر زیاد، انسان می تواند با تغذیه از مواد خام که تولید کننده ی آنزیم ها هستند
شرایط خوبی را برای بقای انزیم ها فراهم نماید. بهترین آنزیم های مفید در آناناس و
انبه ی هندی وجود دارد. منابع: گردو، فندق، عسل،
بادام، نارگیل، ماست، ماهی، قلوه، زردآلو، کدوتنبل، کنجد، سیب، تخم مرغ، کلم،
پنیر، میوه های خشک. گوشت سرخ شده برای معده
زیان آور است و گوشت کباب شده مفید تر است. اگر گوشت به شکل متناوب و به مقدار
زیاد خورده شود باعث می شود که بدن سخت و خشن شود و بیماری هایی ایجاد می شود که
در اغلب مردم جهان شایع است. ارزش غذایی هر خوراکی،
مقدار مناسب مصرف و میزان نیاز روزانه ی بدن به این مواد اهمیت دارد. در غیر این
صورت بدن از کمبود برخی از مواد رنج خواهد برد. همچنین وجود ویتامین (بی 1
) عامل مهم در سلامتی است. هضم قند در خون نیاز زیادی به مصرف ویتامین (بی) دارد.
ماده ی اصلی ویتامین (بی) تیامین نام دارد. دانه ی آفتابگردان سرشار از این عنصر
می باشد که برای سلامتی انسان بسیار حیاتی است. هیدروکربن های موجود در
قند و نشاسته ی موجود در ویتامین (بی) موجود در
دانه ی آفتابگردان قند خون را در حالت نرمال حفظ می کند. استفاده ی قند اضافی باعث
سرگیجه، افسردگی، ناتوانی در فکر کردن و عصبانیت. مواد معدنی مورد لزوم یا
هماهنگ با گروه ها: 1- انسان های اکسیژنی:
(گیاهانی که حاوی اکسیژن زیادی هستند) خصوصیات افراد: 1- دلاوری 2- مثبت بودن و اعتماد به
نفس داشتن این افراد معمولا دارای
پوست تیره، چشمان مشکی، صورت پهن و عضلات محکم هستند. همچنین به علت مصرف انرژی
ذهنی و جسمی زیاد و فعالیت شدید قلب، عضلات، بافت ها و سلول ها به اکسیژن بیشتری
نیاز دارند. روی حبوباتی مانند نخود،
لوبیا، عدس، باقلا موجودات میکروسکپی زندگی می کنند که طبیعت شیمیایی گیاهان را
تغییر داده و آنها را برای جذب نیتروژن از هوا و خاک آماده این گروه افراد که تمایل
به جذب اکسیژن طبیعی و قابلیت جذب بسیاری از خوراکی ها را دارند، مواد غذایی غنی
را به خصوص به شکل افراطی مصرف می کنند. عوارض این طبیعت: اضافه
وزن، بیماری قلبی، پرخاشگری، خشونت، پوچی، وابستگی مادی، ناخالصی خون و مشکلات
کلیوی می باشد. 2- انسان هایی که به
نیتروژن تمایل دارند: این عنصر در طبیعت به شکل
گاز بوده به عنوان رقیق کننده ی اکسیژن عمل می کند و یک عامل حیاتی در تغذیه
نباتات آنها درگیر مشکلات مزمن
هضم می باشند. این افراد استعداد ذاتی برای چاقی دارند، در فکر کردن و حرکت کند
هستند، همیشه از زندگی در شهر یا جای شلوغ احساس رنج می کنند. پروتئین زیاد مصرف
می کنند، اکسیژن را از بدن دفع می کنند. بدین علت باید مراقب رژیم غذایی خود
باشند. 3- انسان های کربی: این افراد معمولا چاق و کم
کار هستند. آنها غیر فعال، استراحت طلب و آتشین مزاج هستند. زیرا تعادل خود را با
خوردن شیرینی و نشاسته از بین می برند. این افراد اضافه وزن
داشته، دارای قیافه ای بچه گانه می باشند. اگر بدن قادر به سوزاندن کربن خود
نباشد، دائم احساس ضعف می کند. هر چه کربن بیشتری مصرف شود، نیاز بدن به اکسیژن
افزایش می یابد. اگر اکسیژن موجود در بدن
کم و میزان کربن زیاد باشد، میزان کربن نسوخته باقی می ماند که باعث ضعف عضلانی می
شود. شکر در اثر سوخته شدن تولید کربن می کند، ولی اگر اکسیژن کافی وارد بدن نگردد
کربن نخواهد سوخت و انرژی مورد نیاز عضلات تولید نخواهد شد. اگر رژیم غذایی مناسبی
را رعایت نکنند، جسم آنها ضعیف و عضلاتشان بی رمق خواهد بود. کسانی که خوراکی های
کربنی را می پسندند به علت کمبود آهن و ضعف دستگاه گوارش جسمی ضعیف، ستون فقرات کج
و استخوان های نحیف دارند. 4- انسان های منیزیم: این افراد دارای ذهنی قوی
و روشن می باشند. آنها صورتی باریک، اندامی قلمی، اما آرواره هایی بسیار قوی
دارند. آنها دارای ظاهری بلوند یا بی رنگ هستند که ایشان را پیر جلوه در رژیم غذایی باید خوراکی
های خنثی (نه اسید نه باز) از قبیل گردو، روغن زیتون، نارگیل، تخم مرغ گنجانده
شود. به علاوه باید غذاهای منگنزدار مانند: زغال اخته، آناناس، گندم، سبوس و
حبوبات نیز مصرف کنند. افرادی هستند که استراحت ندارند و سنگین وزن، دارای موهای
سیاه یا قهوه ای و بدنی منعطف می باشند. این گروه به رژیم غذایی حاوی سبزیجات،
میوه و فندق نیاز دارند که می توانند به همراه غذاهای دریایی و گوشت بی چرب مصرف
کنند. این افراد علاقه به معاشرت با دیگران از خود نشان نمی دهند. این امر به علت
عدم ثبات احساسات آنها می باشد. 5- انسان های پتاسیم: قدرت درمان پذیری و بهبودی
بیشتری نسبت به دیگر گروه ها دارند. هنگامی که انرژی آنها به حد پایین نزول می کند
دچار یک دوره عدم اعتدال می شوند. این افراد دارای قدی کوتاه
یا متوسط هستند و بهتر است در محیطی آرام زندگی کنند. زیرا طبیعتی جنجالی و جدی
دارند. کمبود پتاسیم در اشخاص موجب مشکلات بینایی خواهد شد. آنها طبیعت تأثیر پذیری
دارند و همیشه در فکر سعادت 6- انسان های سدیمی: اعضای حیاتی بدن مانند
گلو، گذرگاهی مستعد بیماری می باشد. اگر سدیم بدن کافی نباشد، دیواره ی معده ضعیف
و محیط معده اسیدی می شود. همچنین کمبود سدیم باعث کاهش توانایی فکری می شود. رژیم
نامناسب علاوه بر موارد فوق باعث عوارضی مانند: سنگ کیسه ی صفرا، بیماری گلو،
کیست، کندی دفع، تأخیر بهبودی بعضی از بیماری ها، تمایل به پرخوری می باشد. 7- انسان های کلسیمی: معمولا اسکلت های بزرگ و
قلمی دارند. صورت باریک، چشمان عمیق و موهای قهوه ای از مشخصات آنها می باشد. عکس
العمل های ایشان ضعیف، ولی هنگامی که مسئولیتی بر عهده می گیرند بسیار سخت کار می
کنند و شخصیتی با اراده و جدی هستند. طبیعتی بسیار استوار دارند و وظایفشان را
بدون در نظر گرفتن سلامتی خود و ارزش آن کار انجام می دهند. دارای اخلاقی مقتدر هستند.
اعضای بدنشان بسیار محکم و استوار است. عمر طولانی دارند و در انجام کارهای ذهنی و
فیزیکی بسیار پرحرارت ستند. رژیم گیاهی برای این افراد بسیار خوب است. هنگام انجام
کارهای فیزیکی باید کمی ملایمت به خرج دهند. این عده همیشه در دفع دچار مشکل هستند
که مربوط به عادت غذایی آنها می باشد. آنها باید از خوراکی های ملین دار بیشتر
استفاده کنند. انتظار می رود همیشه در
برخورد با مردم رفتاری خشن نشان دهند. مگر مخاطب آنها به این موضوع آگاهی داشته
باشد و کمبود کلسیم باعث دگرگونی و عصبانیت می شود. 8- انسان های سیلیکونی: منابع سیلیکون: پیاز،
اسفناج، کدو، توت فرنگی، مارچوبه، کرفس، کاهو این گروه بسیار فعال بوده،
برای انجام هر کاری عجله بسیار دارند. گاهی بسیار بی ثمر و گاهی بنا به علتی فرز و
چالاک آنها نمی توانند کارهای
سنگین انجام دهند. زیرا انرژی موجود در بدن آنها تخلیه می شود و وجودشان در هم می
ریزد. پوست آنها در اثر عوامل مختلف بسیار تأثیر پذیر و حساس است. آنها به علت
کمبود انرژی غالبا به استراحت می پردازند. همچنین بعد از صحبت زیاد استراحت می
کنند. آنها به نمک و قند طبیعی نیاز دارند. مصرف سیلیکون موجب خوی و اخلاق نیک می
شود. اگر این افراد از پوست خود
که قابلیت شُل شدن دارد مراقبت کنند می توانند تا سنین پیری به زندگی ادامه دهند. 9- انسان های فسفری: سری شبیه گلابی دارند که
هنگامی که از یک زاویه ی خاصی به آنها نگاه شود مشخص می شود. چهره ی آنها نشانگر
هوشمندی و علاقه مندی ایشان به خواندن، مطالعه و یادگیری می باشد. همچنین موهای
آنها معمولا قهوه ای رنگ و چشم هایشان معمولا آبی یا خاکستری می باشد. گردن قلمی و
غالبا دراز دارند. همچنین بدنی نحیف با شانه های کم عرض دارند. ولی لگن خاصره ی
آنها پهن می باشد. آنها در تاریکی به وضوح علوم مختلف را به سرعت به
چنگ می آورند. ولی نمی توانند این افکار را در زندگی خود به اجرا در آورند. آنها
از جسم خود مراقبت نمی کنند و غذای کمی می خورند و در نتیجه بدن آنها ظریف و
شکننده به نظر می رسد. افرادی متفکر هستند. آنها سخنوران خوبی هستند و اغلب
افکارشان در زندگی اجتماعی مورد تبعیت دیگران قرار می گیرد. ولی همیشه از عدم
تعادل فسفر در جسم خود رنج می برند. آنها به یک جو آرام، تمدد اعصاب و خواب زیاد
احتیاج دارند. آنها تئوری می دهند، مقایسه می کنند، تصور می کنند، تجزیه و تحلیل
می کنند و تخمین مهمترین ماده معدنی مورد
نیاز برای فعالیت های سلولی در کارهای فکری مقداری
فسفر مصرف می شود. برای 10- انسان های سولفوری: جذاب و خوش منظر بوده،
دارای موهای مجعد طلایی، قرمز و یا قهوه ای هستند. آنها دارای پیشانی بلند و خنده
های جذابی هستند. اغلب آنها باریک و قد بلند بوده، در عرصه های هنری فعال هستند و
امکان دارد به موسیقی و نویسندگی اشتغال داشته باشند. آنها به شدت به همه چیز
علاقه مند می شوند و تمایل به زندگی مجلل دارند. ولی ذاتا بسیار عصبی و تند مزاج
می باشند و انتظار دارند مردم فورا آنها را ببخشند. رژیم غذایی رفتار آنها را عوض
نمی کند ولی می تواند در مورد عصبانیت به آنها کمک کند. این افراد باید در مورد
وضعیتت دفع خود مراقبت بیشتری نمایند. 11- انسان های فسفری –
کلسیمی: بسیار فرهنگی و چشمانی
قهوه ای یا تیره دارند. دارای گردنی باریک و قوای حیاتی ضعیف می باشند. جمجمه ی
آنها معمولا بسیار باریک و مسطح است به خصوص در قسمتی که به ستون فقرات متصل می
شود. به علت فعالیت ذهنی فسفر بیشتری مصرف می کنند که همین امر باعث عصبی شدن آنها
می شود. کمبود فسفر باعث می شود بقیه ی مواد معدنی در سایر عدم پتاسیم در خون باعث
کمبود آهن خون و در نتیجه کم خونی می شود. این امر باعث هضم ناقص غذا و عصبانیت و
ناراحتی می گردد. برای علاج این مسأله باید به ورزش روی آورند. برای رفع کمبود کلسیم و
مبارزه با کم خونی باید غذاهای مقوی مانند: تخم مرغ، نارگیل، زیتون مصرف کنند.
باید بین 12- انسان های کلسیم –
کربن – سولفور (متعادل) کلسیم قدرت استخوان ها را
تأمین می کند. کربن هماهنگی و تجانس روحی در آنها ایجاد می کند و سولفور (گوگرد)
ظاهر زیبایی در آنها به وجود می آورد. معمولا دارای موهای قهوه ای روشن یا بلوند و
چشمانی آبی هستند. اینان متفکرهای خوبی
هستند، ولی به همان اندازه فعالیت جسمی می کنند و بصیرت و بینش خوبی دارند. منطق،
قدرت اراده و استدلال در این دسته به خوبی با هم ترکیب شده است. در رسیدن به اهداف
خود موفق و در کسب حفظ سلامتی جسمی در دنیای مادی موفق می باشند. میزان سولفور
زیاد آنها را از تعادل خارج می کند. بدون علت عصبانی می شوند، اخلاق تندی از خود
نشان می دهند. به علت تفکر زیاد و عدم
تحرک کافی در مصرف انرژی طبیعی زیاده روی می کنند و دچار کمبود اکسیژن می شوند.
رژیم غذایی ساده و نباید دسر، شیرینی های پرچرب، آبنبات مصرف کنند. در غیر این
صورت سلامتی آنها به خطر می افتد. رژیم غذایی در ماه های
مختلف: الگوی غذایی بر حسب شرایط
آب و هوایی، عادات و نوع زندگی، کار، درجه ی حرارت و سطح زندگی تعیین می شود. رژیم غذایی در ماه های
مختلف باید تفاوت داشته باشد. زیرا وضعیت فیزیکی و روحی هر شخص در طول سال متفاوت
است. انسان برای کسب سلامتی خود را با این نوسانات تطبیق دهد. همچنین پرخوری در
مورد غذاهای خوب می تواند به شکل سوء تغذیه مطرح شود. اگر ما بدن خود را از غذا پر
کنیم به زودی با مشکل روبرو خواهیم شد. هرگز نباید در یک وعده ی غذای مواد نشاسته
و پروتئینی را توأما مصرف کنیم. بهتر است غذاهای پروتئینی مانند گوشت، ماهی، تخم
مرغ را با سبزی هایی مانند کاهو، کرفس و... میل کنید. زیرا برای هضم غذاهای
گوناگون آنزیم های مختلفی لازم است. در نتیجه باید آن را جداگانه مصرف کنید. باید از مصرف بیش از یک
نوع پروتئین در یک وعده غذایی امتناع کنید. مثلا تخم مرغ را نباید با پنیر مصرف
کنید. یا ماهی و گوشت نباید یکجا مصرف شود. خوردن شیر و گوشت در یک وعده ی غذایی
به طور هم زمان مخالف قوانین تندرستی است. اگر چند پروتئین را با هم
مصرف کنیم اثر یکدیگر را خنثی کرده و باعث بروز سوء هاضمه می شود. در این صورت
معده دیگر قادر نخواهد بود، غذای خورده شده را به خوبی هضم کند. غذاهای حاوی نشاسته را به
همراه میوه های اسید دار نخورید. زیرا اسید بر روی آنزیمی که نشاسته را هضم می
کند، اثر منفی می گذارد. همچنین میوه هایی مانند آناناس، گوجه فرنگی و یا هر میوه
ی ترش دیگری که حاوی آنزیم پتیالین است نشاسته را از بین می برد. مواد اسیدی در
درجه ی اول هضم نشاسته را بی اثر می کند. سپس نشاسته ی وارد شده به بدن را از بین
می برد و در آخر آن را به قسمت ترش لوزالمعده می فرستد. باید هر آب بهتر است دو نوع نشاسته را
با هم مصرف نکنید. مثلا نباید سیب زمینی و نان را با یکدیگر میل کنید. درست مانند
این است که یک نوع غذا را بیش از نیاز بدن مصرف کنید. این موضوع از نظر آنزیم ها
مشکلی ایجاد نمی کند، فقط نوعی پرخوری محسوب می شود. همچنین بین وعده های غذایی
نباید آب بنوشید. زیرا باعث رقیق شدن ناگهانی ویتامین ها می شود. همچنین آبی که
کلر داشته باشد برای سلامتی مضر است. مصرف آب طبیعی چشمه ها باعث افزایش نیروی
حیاتی بدن می شود. همینطور آب میوه های طبیعی برای سلامتی بدن مفید هستند. هر فردی باید با مقدار
مناسبی از غذا سلامت خود را حفظ کند. غذاهای ماه های مختلف: فروردین: (ماه لذت) پیاز، سبوس و گندم، پیازچه اردیبهشت: (ماه امید) سیب، بادام، گریپ فروت،
انجیر، هلو، ادویه جات خرداد: (ماه حقیقت) زیره سیاه، پنیر، غذاهای
دریایی، کشمش، خرما، هلو، شفتالو، زردآلو تیر: (ماه موسیقی) گوشت گوساله، مرغ،
بوقلمون، ماهی و گوجه فرنگی، کلم خام، غذاهای دارای یُد مرداد: (ماه آزادی) تخم مرغ، جگر، زعفران،
گیلاس، میوه های هسته دار شهریور: (ماه نور) سیر، پنیر، شکر خام، هویج،
میوه های خشک شده، گوشت قرمز مهر: (ماه دوستی) هلو، شفتالو، گیلاس، نخود
فرنگی، سبزیجات زرد آبان: (ماه زیبایی) گوشت، تخم مرغ، شیر تازه،
میوه های خشک شده، سبزیجات زرد. بر خلاف ماه های گذشته باید به مقدار جزئی غذا
بخورید و معده را استراحت بدهید. آذر: (ماه زیبایی) مارچوبه، انجیر، گل کلم،
شلغم، بوقلمون، مرغ دی: (ماه خیرخواهی) بهمن: (ماه حکمت) کاهو، باقلا، لوبیا، آجیل،
میوه های خشک شده اسفند: (ماه عشق) کاهو، غذاهای دریایی،
سبزیجات، برگ سبز، قارچ، نعناع در ماه های زمستان هر فرد
باید برای جسم خویش انرژی و قوای حیاتی فراهم سازد. مواد معدنی که در ماه های
مختلف باید مصرف شود: فروردین: (ماه لذت) مواد معدنی که باعث بهتر
اندیشیدن و سلامتی بیشتر می شوند. مانند: فلور، یُد، گوگرد توصیه می شود. اردیبهشت: (ماه امید) سیلیکون، یُد، فلور خرداد: (ماه حقیقت) کوبالت، سیلیکن، مس تیر: (ماه موسیقی) پتاسیم، سدیم، کلر مرداد: (ماه آزادی) کلسیم، کلر، یُد شهریور: (ماه نور) گوگرد، روی مهر: (ماه دوستی) منیزیم، روی، مس آبان: (ماه زیبایی) منیزیم، مس، روی آذر: (ماه زیبایی) فسفر، سدیم، آهن دی: (ماه خیرخواهی) فسفر، پروتئین و منیزیم بهمن: (ماه حکمت) اسفند: (ماه عشق) آهن، مس، پتاسیم کلسیم و آهک: این مواد در اغلب بافت های
بدن یافت می شود. مانند: دندان ها، استخوان ها، ناخن ها، موی سر و رشد عضلات بدن
ضروری است و موجب استقامت بدن می شود و برای سیستم اعصاب سودمند است. همینطور برای
حفظ ضربان و تپش قلب ضروی است. املاح فسفر برای بافت
دندان ها و بافت های ارتجاعی و نرم بدن و رشد جسم الزامی است. همچنین در تشکیل
هسته ی سلول ها سهیم بوده، برای ادامه ی حیات سیستم عصبی الزامی است. همچنین وجود
آهن برای خون حیاتی است و رنگریزه های قرمز گلبول خون را می سازند و در انتقال
اکسیژن از ریه به بافت ها کمک می کنند. همچنین از بروز کم خونی جلوگیری می کند. غذاهای دارای کلسیم: شیر، پنیر، تخم مرغ و
بسیاری از سبزیجات مخصوصا هویج، کلم باعث سخت شدن استخوان ها و دندان ها و سرعت
انعقاد خون می شود. همچنین در گیاهانی مانند: گندم، جو، گردو، فندق، بادام، هویج،
کلم، کرفس، اسفناج، سیب زمینی، پیاز، شلغم یافت می شود. باید توجه داشت که زنان
باردار و شیرده و همچنین افرادی که در حال رشد و نمو هستند نیاز بیشتری به آن
دارند. ید: عملکرد تیروئید بدون یُد
امکان پذیر نیست. ترشح تیروئید اعصاب را تقویت می کند و عکس العمل های احساس را
تقویت می کند. علاوه بر این یُد در درمان بیماری های کلیوی سودمند است. بنابراین
با تنظیم و تعادل یُد در بدن می توان چاقی و لاغری را درمان کرد. منگنز: این ماده ی معدنی در روند
تولید مثل، تولید شیر و رشد اجزای بدن نقش حیاتی دارد. منیزیم: مغز انسان برای ادامه
فعالیت خود به منیزم نیاز دارد. ماده معدنی زندگی، وجود این ماده برای ساختار
فیزیکی بسیار مهم است. همچنین قدرت اعصاب با وجود این ماده سلامت است. این ماده
کار اعصاب را تنظیم می کند. بنابراین پتاسیم و منیزیم در طول عمر انسان نقش بزرگی
بر عهده دارند. منیزیم فشار خون را در حد
طبیعی حفظ می کند و باعث افزایش استحکام استخوان ها و دندان ها می شود. این ماده
از ایجاد سنگ کلیه جلوگیری کرده و باعث حل شدن سنگ می شود. میزان کلسترل را در حد
پایین نگه می دارد. بهترین منابع: آجیل، مس: معمولا به همراه آهن در
مواد غذایی یافت می شود و جذب آن برای بدن الزامی است. ورزش باعث تنظیم خون و
رساندن خون به تمام قسمت های بدن می گردد. با عادت به آرامش فکری
(دوری از استرس، تشنج، خشم، شهوت، افکار دنیایی و...) بافت های بدن جوان و سالم می
مانند و دارای یک جسم سالم و قدرتمند و پر انرژی می شوید. بنابراین تغذیه ی خوب و
سالم روند پیری را کُند می کند. در غیر این صورت پوست چروک شده و اعضای حیاتی بدن
کار خود را به درستی انجام نمی دهند. این امر باعث تغییرات شیمیایی در بدن می شود.
فلوئور: در دوره ای که دندان ها
تشکیل می شوند ضروری است و بعدها دندان ها را در برابر پوسیدگی محافظت می کند.
همچنین فلوئور همراه فسفر نقش عمده ای در متابولیسم کلسیم دارد. از این جهت برای
استخوان سازی عنصری ضروری است. این ماده در برنج، گندم، جو، ترب، زردآلو، انگور،
گوجه فرنگی، سیب زمینی یافت می شود. ویتامین ها: ویتامین ها نقش بزرگی در
سلامتی بدن دارند. از عوامل اساسی برای زنده بودن، رشد و نمو بدن و سوخت و ساز بدن
به شمار می روند. همچنین نقش بزرگی در تعادل غذایی و حفظ سلامتی بدن دارند.
ویتامین ها و املاح معدنی عامل اصلی سوخت و ساز بدن می باشند. در هنگام رشد و ورزش و
بیماری ها و تب نیاز به ویتامین ها معمولا افزایش می یابد. در هنگام آبستنی و
شیردهی نیاز مادر به ویتامین (دی) بسیار زیاد می شود. در مرحله ی رشد کودک نیز
نیاز به ویتامین (دی) زیاد است. ویتامین های گروه بی بیشتر
در پوسته ی برنج (سبوس) قرار دارند. ویتامین (بی) برای سلامتی
پوست و مو اهمیت دارد. ویتامین (آ): در رشد و نمو بدن بسیار
مؤثر است. کمبود ویتامین (آ) به
عنوان یک عامل اصلی ریزش غیر عادی موها می باشد. این ماده در هویج، کدو، نخود،
اسفناج، کاهو و به مقدار کمتر در موز، زردآلو، هلو، زده ی تخم مرغ، شیر، مغز گردو یافت می شود. ویتامین (سی): برای تمام بافت های بدن
مفید است و کمبود آن باعث عدم التیام زخم ها و قطع رشد استخوان ها شده و استخوان
ها را در مقابل شکنندگی حساس تر می شوند. این ماده در میوه ها و سبزیجات، انگور،
نارنج، گریپ فروت، توت فرنگی، لیموترش، کلم، سیب زمینی، جعفری، شلغم، کلم، کرفس،
پرتغال و... یافت می شود. ویتامین (دی): به واسطه ی تابش آفتاب به
پوست بدن تولید می شود. تأمین تعادل و جذب کلسیم و فسفر را در خون و استخوان ها به
عهده دارد. این ماده در پنیرهای پرچرب، زرده ی تخم مرغ، ویتامین (ای): جهت سلامتی دستگاه تناسلی
لازم است و کمبودن آن سبب اختلالات سیستم تناسلی و نازایی و سقط ها و اختلالات
بینایی ویتامین (اف): در تأمین تعادل مواد چرب و
رژیم غذایی نقش عمده ای دارد. این ماده در روغن های گیاهی و حیوانی یافت می شود و
کمبود آن باعث بیماری های پوستی می شود. ویتامین (کا): کمبود آن باعث کم شدن زمان
انعقاد خون می شود. این ماده در سبزی های تازه، کلم، اسفناج، گوجه فرنگی، توت
فرنگی، سیب زمینی، زرده ی تخم مرغ یافت می شود. رژیم غذایی سالم با مصرف
میوه ها و سبزی های تازه: انگور: بعد از سیب درختی، انگور
مفیدترین میو ه هاست. قلیائی خون را بالا می برد. یکی از پر کالری ترین میوه هاست.
بخصوص برای اشخاص لاغر خوب است و ضعف را برطرف می کند. خون را صاف و تولید کننده
خون، پاک کننده ی کلیه، نرم برای بیماران قلبی مفید
است و انواع تب ها را برطرف می کند. پاک کننده ی خون، تقویت کننده ی بدن و ترشی
معده را برطرف می کند. انگور غم و گرفتگی خاطره را برطرف می کند. به علت داشتن
آهن، منگنز و منیزیم برای خون مفید است و داروی کم خونی است. همچنین کلرید سدیم
دارد و برای مبتلایان به اوره بسیار مفید است. در انگور املاح پتاسیم، آهک، فسفات،
کلسیم و فسفات دو پتاس دیده می شود. خوردن آب سرد بلافاصله بعد از خوردن انگور
زیان آور معده است. همچنین خوردن انار: آب انار سرشار از ویتامین
های (آ)، (بی)، (سی) است و دارای سدیم، پتاسیم، کلسیم، فسفر می باشد. خاصیت غذایی آن کم، ولی
تصفیه و پاک کننده ی خون است. خوردن آن از ابتلا به بیماری قند جلوگیری می کند.
باعث حالت دل به هم خوردگی و
التهاب و حرارت معده و دچار شدن به قی و استفراغ را برطرف می کند. اما خوردن میوه
به عنوان دسر مثل سایر میوه ها خوب نیست. این کار غذا را فاسد و باعث بیماری و
ناراحتی معده می شود. بهتر است انار ترش و شیرین را با هم بخورید. زیاد خوردن انار
در یک جلسه خوب نیست. انجیر: انجیر حاوی مقدار زیادی
ویتامین است و تقویت کننده ی خوبی است. برای درمان تشنگی، عطش و تب مفید است. برای درمان زخم معده انجیر
و عسل را به نسبت مساوی مخلوط نماید، بسیار مفید است. کلیه بیماران مبتلا به عوارض
هاضمه می توانند از انجیر استفاده کنند. انجیر برای مبتلایان به بیماری قند و
کسانی که مبتلا به اختلالات معده و روده هستند و همچنین افراد چاق زیان آور است. افراط در خوردن آن برای
معده و چشم زیان آور است. خنثی کننده ی زیان آن کرفس است. یکی از قوی ترین خوراکی
های درختی است. دارای ویتامین های (آ)، (بی)، (سی) می باشد. بهترین داروی آزمایش
شده خوش طعم برای یبوست انجیر است. انجیر خشک شده با شیر بسیار مفید است. کودکان
را عادت به خوردن انجیر دهید. در این صورت هیچگاه دچار یبوست نمی شوند. بادام: یکی از میوه های مقوی و پر
انرژی است. در روغن بادام مقدار زیادی ویتامین (ای) وجود دارد. همچنین ویتامین
(بی) در روغن بادام وجود دارد. علاوه بر این بادام مقدار
زیادی فسفر، پتاس و منیزیم و کلسیم، گوگرد، کلر و سدیم و آهن و قند یافت می شود.
وجود این همه مواد سبب خاصیت غذایی و تقویتی بادام بسیار زیاد و برای تقویت عمومی
به خصوص استخوان ها مفید است. توجه: خوردن بیش از 10 الی
12 عدد مغز بادام در روز جایز نیست. چاغاله بادام: بادام نارس و لطیف با پوست
سبز آن است. برای معده مقوی و جهت لثه ها خوب است. سیب: یکی از با ارزش ترین و
مفید ترین میوه های روی زمین است. سیب سرشار از ویتامین های (آ)، (بی)، (سی) می
باشد. سیب دارای مواد آهن، کلسیم، آهک، فسفر، منیزیم، پتاسیم، سدیم، سیلیس می
باشد. سیب غذای عالی برای ضد عفونی کردن توجه: بیماران مبتلا به
امراض کبدی در خوردن آن تعادل را حفظ و کمتر بخورند. مگر رنده شده یا کمپوت سیب زیان: خوردن زیاد سیب ترش
شجاعت را از بین می برد و در انسان ترس می آفریند. پرتغال: با مصرف آن کمبود عناصر
فلزی بدن تأمین می شود و مقاومت بدن زیاد می گردد. میوه ی پرتغال سرشار از ویتامین
های (آ)، (بی)، (سی) و دارای آهن، فسفر، کلسیم، منیزیم، سدیم، پتاسیم، مس، کلر،
گوگرد، روی و غیره می باشد. آب پرتغال اثر مقوی و نشاط آور و با مصرف آن غلظت خون
کاهش می یابد. بنابراین می توان آن ار محافظ سیستم عروقی دانست. آب پرتغال مقاومت
طبیعی بدن را بالا می برد. موز: میوه ای گرم و پر انرژی
است. ارزش غذایی آن برابر گوشت می باشد. فقط فاقد چربی است و کلسیم کمی دارد. به
علاوه دارای وتامین (بی) و (سی) می باشد و مقداری قند دارد. برای افرادی که تازه بستر
بیماری را ترک کرده اند و کودکان و سالخوردگان بسیار مفید است. زیان: به طور کلی خوردن
موز برای افرادی که دستگاه گوارش حساس دارند ممکن است تولید نفخ و یبوست نماید و
به علاوه کسانی که نمی توانند مواد قندی را به خوبی هضم کنند. همچنین عده ای از
مبتلایان به ورم روده، مخصوصا برای بیماران مبتلا به مرض قند و اشخاص چاق (به علت
زیادی قند موجود در موز) نباید موز بخورند. در هر صورت همه ی افراد در خوردن موز
افراط نکنند. نارگیل: تقویت کننده ی کمر و مولد
منی و حرارت و چاق کننده ی بدن سرد مزاج ها و افزاینده ی خون و برطرف کننده ی باد
مفاصل می باشد. تذکر: مقدار خوراک از گوشت
نارگیل 15 گرم و از شیر آن 225 گرم و از روغن آن 15 گرم مجاز است. زیان: برای اشخاص گرم مزاج
و حرارتی مضر است. گیلاس: ضد چاقی، برطرف کننده ی حرارت
و دافع خلط و اضافات داخلی و هر نوع خلطی می باشد. محرک قوه ی باء می باشد و بی شک
برای رفع خشکی حلق و التیام زخم های داخلی مفید است. صفرا را نیز برطرف می کند. ضمنا گیلاس رنگ رخساره را
باز می کند و به زیبایی زیان: خوردن گیلاس پس از
غذا جایز نیست. گلابی: دارای مواد قندی، عناصر
معدنی مانند فسفر، سدیم، کلسیم، منیزیم، گوگرد، پتاسیم، کلر، روی، مس، آهن، منگنز،
ید است. به حالت خام نباید زیاد مصرف شود. زیرا معده ی ضعیف به خوبی آن را هضم نمی
کند. زردآلو: دارای ویتامین های (آ)،
(بی)، (سی) و املاح معدنی زیادی است. زردآلو آهن، مس، فسفر، کلسیم دارد و منبعی
سرشار از ویتامین (آ) می باشد. آب زردآلو انرژی دهنده و نشاط آور است. همچنین برای
کم خونی نیز مفید و مؤثر است. زردآلوی خشک مفید تر از
زردآلوی تازه است. موافق طبع اشخاص حرارتی و گرم مزاج ها می باشد. برطرف کننده ی
گیر رودل معده و خوردن کم آن برای چاق ها مفید است. دفع کننده ی عطش و التهاب
معده، ضد صفرا، پاک کننده ی خون، برطرف
کننده ی قلیان خون، دفع کننده ی ترشی معده و آروغ های ترش، تنظیم کننده ی فشار خون
و درمان کم خونی است. زیان: زردآلو نفخ آور و
مولد آروغ و برای سرد مزاج ها مضر می باشد. به عنوان دسر بعد از غذا خوب نیست. پس
از خوردن زردآلو خوردن آب صحیح نیست. برای کسانی که احساس سوزش یا نفخ در معده می
کنند به کلی مضر است. زردآلو هر چند روی هم رفته میوه ی مفیدی است. اما در خوردن
آن نباید افراط کرد. برای کسانی که دارای بیماری های کبدی هستند مضر است. توجه: خوردن مربای زردآلو
برای عموم بی زیان است. هلو: سرشار از ویتامین های (آ)،
(بی)، (سی) و قند و املاح معدنی مانند فسفر، پتاسیم، سدیم، کلسیم، منیزیم، گوگرد،
کلر، آهن، منگنز و روی می باشد. معده به خوبی این میوه را تحمل می کند و میوه ای
است که انرژی زیادی برای بدن ایجاد می کند. هلو چون دارای مواد آهن و
برم است، لذا برای کبد بسیار نافع است و چهره را می گشاید و خوش رنگ می کند. زیان احتمالی: در خوردن آن
نباید افراط کرد. زیرا در صورت افراط باعث اختلال در جهاز هاضمه می شود. به علاوه
مبادا از مغز و هسته ی آن خورده شود. زیرا یکی از قوی ترین سهم ها است و مسمومیت
آن دیر آشکار می شود. هندوانه: حدود 90 % آن آب است که
اثرات حیاتی و فیزیولوژی دارد. هندوانه مسکن صفرا و خون و عطش زیاد و ادرار افزاء
و تولید کننده ی خون صاف و رقیق است. خوردن هندوانه باعث افزایش شیر زنان می شود. زیان: مضر طحال، نفاخ و
زیان آورنده برای سرد مزاج ها و معده ی آنها و قوه ی باء آنها و تولید کننده درد
مفاصل باز هم برای سرد مزاج ها خنثی کننده ی زیان آن عسل و قند و امثال آن می
باشد. توت فرنگی: دارای ویتامین (سی) و به
مقدار کم از ویتامین (آ)، (بی)، (ای)، (کا) است. دارای ازت و نشاسته است. توت فرنگی دارای املاح
آهن، سدیم، آهک و عناصر فسفر، منیزیم، گوگرد و کلسیم و سیلیس و یُد می باشد. میوه
ی توت فرنگی اثر ضد میکروبی قوی دارد. این میوه برای اشخاص مبتلا به نقرس،
رماتیسم، اشخاص ضعیف و کم خون بسیار مناسب است. برای زنان حامله بسیار مفید است.
ویتامین (بی) عامل تعادل اعصاب و ید درمان کننده ی تأثر و هیجانات و غلیان و درد
شدید روماتیسم و نقرس را تسکین می دهد. ویتامین (سی) برای برطرف کردن کم خونی، به
خاطر داشتن فسفر زیاد برای اعصاب و خستگی مفید است. با خوردن این میوه مقدار
زیادی آب که برای دفع سموم بدن مفید است و مقدار زیادی مواد معدنی لازم و املاح
قلیایی که بهترین تقویت کننده های بدن هستند را دارا می باشد. همچنین اشتها را
زیاد می کند. هر گاه به مقدار زیادی به
طور تازه و خام مصرف شود، روی تمام مفاصل اثر نیکو دارد. چون دارای ید است عمر را
طولانی می کند و از بروز سرطان و تصلب شرائین جلوگیری می کند. چنانچه در خوردن آن
افراط شود، ممکن است ایجاد تب کند. اما افرادی که مبتلا به بیماری آلرژی هستند
بهتر است از خوردن آن صرف نظر کنند. چون ممکن است ایجاد عوارض مختلفی مثل خارش
پوست یا آسم و غیره نماید. این میوه را باید پس از
چیدن زود خورد تا مواد موجود در آن از دست نرفته است. برای کسانی که معده و روده ی
حساسی دارند زیان آور است. غوره: برطرف کننده ی سستی اعضاء
و برای رفع تشنگی مفید است. آب غوره، درمان چاقیست و
گیرهای قاعدگی را برطرف و بلوغ دختران را جلو می اندازد. جانشین قوره می تواند
سماق باشد. در صورت افراط ضعیف کننده ی معده است. افراط در آن برای خانم های حامله
صلاح نیست. نکته: کاهش فشارخون در
افراد گرم مزاج مفید می باشد. تذکر: غوره برای زخم های
معده و اثنی عشر مضر است. کشمش و مویز: انگور پس از خشک شدن و
مبدل به کشمش شدن، هیچ یک از خواص خود را از دست نمی دهد. نوع بیدانه ی انگور را
پس از خشک شدن تبدیل به کشمش و نوع دانه دار انگور پس از خشک شدن تبدیل به مویز می
شود. مویز: بر طرف کننده ی خلط غلیظ
سینه، جلا دهنده و پاک کننده ی معده، چاق کننده و مقوی کبد است. اصولا تمام آب
موجود در انگور پس از کشمش شدن مبدل به مواد نشاته ای قند می شود. تمشک: آب تمشک ویتامین (بی)،
(سی) داشته دارای املاح معدنی مهمی مثل کلسیم، فسفر، آهن، سدیم می باشد. مصرف آب
تمشک برای رفع چاقی بسیار توصیه شده است. همچنین جزء خانواده ی توت محسوب می شود. میوه ای ترش مزه و ادرار
آور است و برای درمان اختلالات مثانه مفید است. علاوه بر این تمشک دارای خاصیت ضد
عفونی هم می باشد. توت: به انواع مختلفی تقسیم شده
است. توت شیرین: نرم کننده ی شکم، ادرار
آور، زیاد کننده ی خون، تحریک توت ترش: یبوست آور، جمع کننده،
فرونشاننده غلیان و فشار خون و عطش و برطرف کننده ی صفرا است و اشتها را کم می
کند. توت خشک: برای درمان زخم معده،
اسهال شدید مفید است. نارنج: آب نارنج دارای ویتامین
(بی)، (سی)، (دی) است و خواص آب لیمو را دارد. شربت نارنج تقویت کننده فکر و مغز
است. هویج: دارای ویتامین های (آ)،
(بی)، (سی)، (دی) و مقادیری ویتامین (ای) است که آن را در ردیف مهمترین مواد
خوراکی و مفید برای بدن قرار می دهد. هویج نافع عوارض تنگی نفس و ضعف اعصاب می
باشد. افرادی که مبتلا به ناراحتی های کبدی یا به علت سرشار بودن از
ویتامین ها و اثر مفید در بالا بردن مقاومت بدن در مقابل بیماری های عفونی بسیار
مفید است. اما هرگز نباید برای تمیز کردن هویج قسمت خارجی آن را جدا کنید، بلکه
باید قشر بیرونی ریشه ی آن را در زیر شیر آب با چاقو با ملایمت بتراشید. هویج دارای طبیعت خنک است
و مصرف آن برای اشخاص چاق توصیه شده است. آب هویج با دارا بودن عناصری مانند: آهن،
فسفر، منیزم برای فعالیت بافت های بدن مورد نیاز است. آب هویج را می توان با آب
کرفس، آب گوجه فرنگی، آب جعفری و آب لیمو ترش و گاهی مجموعه ی آنها را اضافه کرد و
خرما: سرشار از فسفر و کلسیم می
باشد. علاوه بر این محتوی مقدار زیادی ویتامین (آ) است که برای رشد سلول ها لازم
است. زیرا با کمک آن کلسیم موجود در خرما به سلول های بدن می رسد. ویتامین (بی
1) هم که تقویت کننده و سازنده ی سلول های عصبی است به مقدار کافی در
آن یافت می شود. تقویت کننده ی عضلات،
اعصاب، دستگاه تناسلی، تقویت مغز و کلیه ها و غذای ورزشکاران و سالمندان است. منیزم مقوی انرژی عضلانی،
عصبی و غدد تناسلی می باشد و مانند فسفر فعالیت های فکری را تقویت می کند. به
علاوه منیزم برای حفظ سلامتی پروستات و کلیه ها لازم می باشد. از طرفی وجود
ویتامین (بی 2) موجود در آن در جذب مواد هیدروکربن سایر غذاها مؤثر است. دارای
گوگرد و فسفر و کلسیم و منیزم و آهن است. تنظیم کننده ی فشار خون می باشد. انواع
ویتامین (آ) و (بی) دارد و کمی هم ویتامین (سی) دارد. رطب: همان خرمای تازه و نرم
است. خوردن آن سبب چاقی زیاد و در ضمن این خوراک محرک قوه ی جنسی است. خرمای خشک: خرمای خشکی که کاملا
نرسیده باشد و نیم رس باشد. مسکن تشنگی و رفع کننده ی اسهال، رطوبتی و پاک کننده
اخلاط سینه است. اما دیر هضم و کم کالری است. تقویت قوه ی باء با املت
خرما: هرگاه خرمای تازه را با
روغن و تخم مرغ بپزند و خوراک املت خرما (خرماملوس) تهیه کنند برای قوای جنسی
بسیار مفید است. خوردن خرما به همراه ماست
بسیار مضر است. همچنین برای افرادی که زخم و تاول هایی در دهان دارند مضر است. خرمالو: دارای ویتامین (آ) و کلسیم
و گوگرد و فسفر است. خردل: ضد عفونی کننده، اشتها آو،
محرک غدد بزاق و یکی از ادویه جات مفید تندرستی و نافع دستگاه گوارش است. توجه: خردل خیلی گرم است و
برای اشخاص رطوبتی و سرد مزاج خوب است. خردل معده را تمیز و عمل
گوارش را آسان می کند. خردل به غذا عطر و طعم خوشی می بخشد. به خصوص استعمال آن در
گوشت آب پز بسیار مطبوع است و اشتها را
تحریک می کند. در نتیجه طعم و بوی بهتری به غذا می دهد. به علاوه زبان و اعصاب و
غدد بزاق را تحریک می کند. زیان: برای افرادی که اسید
و ترشحات معده زیاد دارند خردل مناسب نیست و بایستی کمتر مصرف کنند. در موارد عفونت معده و
روده خردل یکی از داروهای خوب و مفید خواهد بود. خرددل 3 تا 7 درصد نمک دارد. نمک
فضولات و مازاد و سموم بدن مخصوصا (اوره و اسید سیتریک) را از راه کلیه ها خارج می
کند. فقط بیماران قلبی و مبتلایان به ورم کلیه شدید بایستی از خوردن نمک اجتناب
کنند و جایگزین خردل به جای نمک برای کسانیکه نباید نمک بخورند. این بیماران توجه: با وجود همه ی خواص
خردل بایستی تذکر داده شود که در مصرف خردل هم مثل سایر خوراکی ها نبایستی افراط
کرد، زیرا استعمال زیاد آن مخاط دستگاه گوارش واعضاء درون را خسته و به زودی
فرسوده خواهد ساخت. خشخاش: غلظت دهنده ی خون است. مخلوط
با عسل آن نعوظ دهنده و مداومت دهنده ی زمان جماع است. 30 گرم خشخاش را با شکر
مخلوط کرده و بخورید که باعث تقویت کبد، چاق کننده است. هر گاه به نسبت مساوی با
مغز بادام مخلوط بخورید، خون را پاک و دفع لاغری می کند. زیان: برای سرد مزاج ها،
مداومت آن مضر برای ریه، در خوردن آن زیاده روی نکنید. خربزه: دارای مقدار زیادی ویتامین
(آ) و (سی) و سلولز است. رفع زیان: خلط را می افزاید و
برای سینه درد و سرماخوردگی بسیار مضر است. زیاد خوردن آن تولید گرمی می کند. به
عنوان دسر خوردن آن خوب نیست. خوردن آن با پنیر پسندیده نیست. افراط در خوردن
خربزه تولید ورم روده می کند. طالبی و گرمک: خوردن آن به هضم غذا کمک
می کند. طالبی شیرین برای اغلب بیماری ها تجویز و خوردن آن به هضم غذا کمک می کند.
اسفناج: در اسفناج مقدار زیادی
ویتامین (آ)، (بی) و (سی) موجود است. اسفناج مقدار زیادی (آهن)، (مس) و (کبالت)
دارد و همه ی اینها داروی ضد کم خونی است. برای کسانی که دچار سینه درد و تنگی نفس
هستند مفید می باشد. اما برای بیماران کبدی مضر است. لیموترش: لیمو دارای آهن، سیلیس و
غیره می باشد. آب لیمو دارای ویتامین (سی) فراوانی می باشد. آب لیموترش در تأمین
سلامت بدن بسیار مفید است. خون را تصفیه، مخاط را پاک
و ضد عفونی می کند و کشنده ی میکروب است. همچنین خوردن آبلیمو برای جلوگیری از
بیماری تصلب شرائین بسیار مؤثر است. برای درمان اختلالات هاضمه مثل دل به هم
خوردگی نفخ شکم و غیره مفید است. همچنین برای رفع عطش شربت آبلیمو میل کنید. توجه: خوردن شربت آبلیمو
بیش از یک لیوان در روز زیان آور است. همچنین کسانی که زخم معده دارند، بهتر است
این افراد از آب لیمو شیرین استفاده کنند که برای زخم معده مفید است. برای تقویت لثه ها هر روز
یک بار آب جوشیده، نمک و آبلیمو را با هم مخلوط کنید و بعد از مسواک زدن قرقره
کنید. لیمو شیرین: بهترین هدیه برای بیماران
لیموشیرین است. برای افرادی که عرق نمی
کنند و یا کم عرق می کنند خوردن لیمو شرین لازم است. پیاز: پیاز دارای ویتامین های
(آ)، (بی)، (سی) و آهن و فسفر، پتاسیم، سدیم، گوگرد، ید، سیلیس قند می باشد. با
وجود داشتن قند برای بیماران مبتلا به بیماران قند زیان ندارد. دارویی تسکین بخش در ضعف و
فرسودگی جسمی و امور عصبی است و هضم مواد نشاسته ای را آسان می سازد و شخص را برای
خواب آماده می کند. بهتر است شب ها پیاز نخورید. وجود گوگرد در پیاز آن را به صورت
ضد عفونی قوی در درمان کننده ی انواع
ناراحتی ها و بیماری هاست. یکی از پر سود ترین گیاهان می باشد. افرادی که دستگاه
گوارش ناراحتی دارند نباید در خوردن پیاز خام افراط کنند. پیاز خام به علت داشتن
گوگرد برای رشد مو بسیار مفید است. پیاز به دلیل داشتن ویتامین (سی) از رقیق شدن
خون جلوگیری می کند. به علت داشتن فسفر غذای مغز و تحریک کننده و انگیزنده ی
دستگاه آمیزشی است. به علت داشتن آهک در خود باعث محکم شدن استخوان بندی می شود.
پیاز برای کم رشدی بچه ها و ضعف پیرمردها مفید است. پیاز خواص فراوانی دارد و باعث
افزایش عمر می شود. گوجه فرنگی: دارای مقدار زیادی ویتامین
(آ)، (بی) و (سی) می باشد. همچنین مقدار فسفر و آهن و پتاسیم دارد. گوجه فرنگی حالت قلیایی
خون را می افزاید. املاح مستعد و قلیایی موجود در آن خاصیت حل کنندگی رسوبات اوره
را دارد و در موقع عبوراز جهاز هاضه زخم های داخلی را پاک و التهابات روده را
تسکین می دهد. اما برای افرادی که معده ی اسیدی دارند، باید در هر نوبت کمتر مصرف
کنند. اما برای افرادی که ترشحات معده ی کمی دارند، در هضم غذا کمک می کند. سعی
کنید در هر نوبت 1 تا 2 عدد گوجه فرنگی مصرف کنید. خوردن گوجه فرنگی در تنظیم فشار
خون بسیار مفید است. زیان: اشخاصی که معده و
روده ی حساسی دارند و ترشی سیب زمینی: سرشار از ذخایر نشاسته،
دارای ویتامین های مختلف (بی) و املاح معدنی می باشد. دارای مقدار فراوانی املاح
پتاس است و در رژیم لاغری به جای نان توصیه می شود. در این مورد سیب زمینی را در
آتش پخته یا بخارپز کنید و در موقع خوردن باید خوب آن را جوید و با بزاق دهان
مخلوط کنید تا هضم آن آسان شود. همچنین می توانید هنگام مصرف مقدار کمی نعنای خشک،
آویشن و سبزی های معطر خشک دیگر استفاده کنید. اما نباید آن را با ادویه های تند
مصرف کنید. توجه: از خوردن سیب زمینی
هایی که کهنه شده خودداری کنید. سیر: یکی از گیاهان غنی درمانی
و تقویت کننده است و خواص درمانی بیشماری دارد. افرادی که نقرس گرفته یا درد مفاصل
دارند یا مبتلا به رماتیسم شده اند، باید از سیر کمک بگیرند. زیرا سیر دارای
خاصیتی است که رسوبات خون آنها را حل می کند. بهترین داروی نسیان و
فراموشی است. خوردن آن کدورت ذهن را از بین می برد. اشخاصی هم که دچار فشار خون
هستند با خوردن سیر درمان می شوند. زیرا سیر ادرار را می افزاید. سیر بهترین مقوی پیازم مغز
می باشد و روی غدد مغذی تأثیرات نیکویی دارد. زیان: اصولا افراط در هر چیزی
زیان آور است. سیر نیز از این امر مثتثنی نیست. اشخاصی که یبوست دارند از خوردن
سیر خودداری کنند. افرادی که درد معده دارند و قادر نیستند غذا را خوب هضم کنند،
نباید سیر بخورند. قابل توجه مادرانی که بچه شیر می دهند، نباید سیر میل کنند.
زیرا بوی سیر به شیر مادر منتقل شده و موجب ناراحتی کودک می شود. شلغم: سرشار از ویتامین (آ)،
(بی) و (سی) می باشد. لذا تقویت کننده ی نور چشم، و شب کوری را درمان می کند. در
شلغم گوگرد وجود دارد که به کمک ویتامین (آ) از پیدایش سنگ در ادرار جلوگیری می
کند و سنگ ها را خورد می کند. وجود ویتامین (سی) در ان باعث شده ضد رقیق شدن خون
باشد. لذا ضد خونریزی است. همچنین درمان خستگی می باشد. فشار خون را پایین می آورد
و در تقویت تخم دان ها و تحریک جنسی مؤثر است. آب شلغم که حاوی ویتامین (سی) است
درمان بیماری قند است. همچنین ضد سرماخوردگی است. شلغم به علت داشتن گوگرد و
آرسنیک و روبیدیم در درمان جوش های غرور سودمند است و البته خوردن آن بسیار مفیدتر
است. شلغم به علت داشتن این همه
خواص و مواد غذایی یکی از بهترین غذاها برای زنان حامله و شیرده است. شلغم به علت
داشتن فسفر و ویتامین (بی) مهیج قوای شهوانی و افزاینده ی نیروی جوانی است. مهمترین عنصر شلغم روبیدم
است که در طبیعت در کمتر گیاهی وجود دارد. این عنصر در معالجات نقش مؤثری دارد.
فسفر، کلسیم، ید، آرسنیک و گوگردی که در شلغم وجود دارد به علت همجواری با روبیدیم
چند برابر عناصر ساده تأثیر دارند. همچنین دفع ویتامین های موجود در آن هم حائز
این مزایاست. زیان های احتمالی: کسانی
که معده ی ضعیف دارند، دیر هضم است و ممکن است تولید نفخ کند. زیرا دارای سلولز
است. خوردن آن کمی سنگین است. لذا برای این اشخاص بهتر است اولا از شلغم کوچک تر و
لطیف تر استفاده کنند در ثانی برای خنثی کردن زیان احتمالی همراه آن از زیره و
فلفل و شیرینی استفاده کنند. توجه: انسولین موجود در
شلغم به وسیله ی پختن از بین می رود و بهتر است آب شلغم خام را گرفته مخلوط با
سایر مایعات بنوشید. کدو: کدو دارای مقداری مواد
قندی و ویتامین (آ) می باشد. چون کدو به راحتی می پزد،
غذایی ساده و مفید برای معده های علیل می باشد. کدوی پخته را می توان به بچه ها و
پیرمردها و حتی کسانی که دچار بیماری عفونی شده اند داد. اگر چه در حال گذراندن
دوره ی نقاهت باشند. همچنین کدو برای بیماران قلبی بسیار مفید است. کدو تب بُر و
بسیار مفید است. کاهو: کاهو برای کبد مفید است.
کاهو سرد، زود هضم، تنظیم کننده ی خون،
تخفیف دهنده ی فشار خون و صفرا و بازکننده ی گیرهای معده و تسکین دهنده ی عطش و
التهاب، مانع سستی بدن است. عصاره ی کاهو به مقدار
زیادی آهن، منیزیم دارد. از طرفی یکی از وظایف مهم کبد و طحال این است که در خود
مقداری آهن ذخیره کنند که در موارد ضروری
از آهن ذخیره ی موجود در خود استفاده کنند و گلبول های جدیدی به وجود آورند
و بدین طریق جبران ضعف و کمبود بیماری بدن را بکنند. به علت دارا بودن آهن به
مرتبه ی بی نیازی رسیده است. خون را زیاد می کند. یعنی به گلبول های قرمز می
افزاید و در زیان: در صورت افراط در
خوردن آن مضر قوه ی باء، باعث نفخ شکم و باعث فراموشی می شود. کرفس: کرفس فواید بسیاری دارد.
تنها عیبی که دارد این است که مخاط معده را تحریک می کند. بنابراین مبتلایان به
زیادی اسید و ترشی معده نمی تواند آن را خوب تحمل کنند. گردو: دارای پروتئین، قند، آب،
ویتامین و املاح معدنی و مواد چربی است. مقدار فسفر موجود در گردو با ماهی و تخم
مرغ برابری می کند. مس هم در مغز گردو وجود دارد. بهتر است گردو در هر نوبت 2 تا 4
عدد خورده شود. به علاوه قبل از غذا مفید
و پس از غذا دیر هضم است. پس از خوردن
گردو، برای جلوگیری از ناراحتی مخاط دهان، دهان را با آب بشویید. مغز گردو را خوب
بجوید، کم بخورید. زیان: اولا به هیچ وجه
نباید در خوردن گردو افراط کنید. زیرا برای سلامت انسان زیان آور است. افرادی که
ناراحتی های معده و روده دارند نباید گردو بخورند. افرادی که ناراحتی کبدی دارند،
باید از آن پرهیز کنند. کسانی که دچار ورم کلیه هستند و یا اشخاص چاق باید از آن
پرهیز کنند. گشنیز: تازه ی آن قطع وضعیت کننده
ی قوه ی باء می باشد. شربت گشنیز برای تحریک اشتها و خواب مفید است. گشنیز مسکن
صفرا و التهاب معده و عطش و تشنگی است و بیشتر ادرار را باز می کند. برای درمان جوش های دهان و
سوزش زبان مزه مزه ی آب گشنیز بسیار نافع است. زیان: زیان آور برای قوه ی
باء و حتی تخفیف فشار شهوت نافع است. مبتلایان به سینه درد، خیلی کم مصرف کنند.
افراط در خوردن آن باعث بی حالی، فراموشی و کندی ذهن می شود. ترخون: مقوی معده و کمک به هضم
غذ، ضد گاز و نفخ معده و روده ها، تنظیم عادت ماهانه، کرم کش، تب بر، ضد عفونی
کردن زخم، اشتها آور، بهبود گردش خون، رفع خستگی و آرامش اعصاب، رفع یبوست،
پاکسازی کبد، درمان دردهای عصبی و انواع رماتیسم
تذکر: مصرف زیاد برای خانم
های باردار ممنوع است. گلپر: موجب نیروی بدن می شود. ضد عفونی کننده، میکروب کش
قوی است. خوردن کم آن باعث وجد و نشاط می شود و در هضم غذا مؤثر است. همچنین
ترشحات معده را زیاد می کند و سموم بدن را دفع می کند. در ضمن ادرار افزا، باز
کننده ی جریان قاعدگی، محرک قوه ی باء و قطع کننده ی بلغم و دافع باد و نفخ شکم،
اشتها آور، مسکن سینه درد و درمان کننده ی سکسکه است. گلاب: ضد صفرا و مقوی هوش می
باشد. خوردن گلاب سرد تپش قلب را که از حرارت باشد برطرف می کند و بدن را تقویت می
کند. گلابی: میوه ی ضد کم خونی است.
دارای ویتامین (آ)، (بی) و (سی) گلابی رخسار را نیکو و
شاداب، مقوی قلب و کلیه و مثانه را منظم و ادرار آور و درد معده و مثانه را تخفیف
می دهد. رژیم گلابی برای افرادی که
معده ی بیمار دارند مفید است. به شرطی که گلابی های شیرین و کاملا رسیده را انتخاب
کنید و در موقع خوردن با حوصله خوب بجوید و در هر نوبت بیش از 200 گرم گلابی
نخورید. رژیم گلابی بدین طریق معده ی آنها را تقویت خواهد کرد و اگر این رژیم را
با دقت و مداومت انجام دهند، به زودی احساس بهبودی خواهند کرد. گندم: گندم ماده ی اصلی نان، یکی
غذاهای اصلی ما را تشکیل 1- نشاسته که به آسانی
تبدیل به قند می شود و سوخت بدن را تأمین می کند. 2- گلوتن که برای بعضی
افراد مضر می باشد. 3- پوسته یا سبوس که دارای
فسفر و ویتامین (بی) می باشد. در این قسمت ماده ای وجود دارد که کلسیم را رسوب می
دهد. جوانه ی گندم: دارای ویتامین (ای) می
باشد که وجود این ویتامین جهت دستگاه تناسلی لازم است. اگر گندم را سبز نمایند
نشاسته ی موجود در آن تبدیل به قند می شود. با استفاده از این شیرینی سوهان و سمنو
تهیه می کنند. سوهان اصل را از همین جوانه ی گندم تهیه نان گندم مقداری کلسیم بدن
را رسوب می دهد، اما نان جو این خاصیت را ندارد و حتی دارای مقداری کلسیم می باشد.
بهتر است نان گندم و جو را با هم مصرف نکنید. بنابراین خوردن نان گندم به مقدار کم
برای کسانی که غذاهای متنوع و کلسیم دار سبوس گندم دارای فلزاتی
گرانبها و ویتامین های سودمند است. در ضمن این سبوس حاوی ماده ضد کلسیم هم می باشد
و هر گاه زیاد مصرف شود شخص دچار کمبود کلسیم خواهد شد. نان: سهم بزرگی از این ترکیبات
را نشاسته تشکیل می دهد. در ساختن خمیر نان معمولا از خمیر ترش استفاده می کنند که
مقدار زیادی میکرب های مفید دارد و از خود ویتامین (بی) ترشح مضرات: اگر نان زیاد از حد
معمول مصرف شود حالت غذایی را از دست داده و مسمومیت ایجاد می کند و اشخاص را دچار
بیماری کرده و علیل می کند. هر گاه به خوردن مداوم و زیاد آن عادت کنید، مسمومیت
تدریجی ایجاد می کند و کار ماشین بدن را مختل می کند. توجه: افراط در خوردن نان
چاقی ایجاد می کند. سبوس نان: دارای فلزات گران بها و
ویتامین های سودمند دارد. زیان: سبوس نان ماده ی ضد
کلسیم دارد و کسانی که سبوس زیاد مصرف کنند دچار کمبود کلسیم می شوند. نشاسته: مفید امعاء و تخفیف دهنده
ی شدت و حرارت و بند آورنده ی اسهال می باشد. زیان: کم کننده ی منی،
یبوست آور، دیر هضم، خنثی کننده ی زیان های احتمالی از افراط در آن شیرینی و کرفس
است. نان جو: به علت داشتن ویتامین
(بی)، بسیار نافع است و جوانی را حفظ می کند. اما نباید در خوردن آن افراط کرد.
زیرا زیاد خوردن آن تولید اسهال می کند و ویتامین (بی) زیادی شخص را مریض خواهد
کرد. مقدار خوراک نان جو، در
شبانه روز نباید بیش از 200 گرم باشد. برنج: ماده ای دارد که عمل ضد
ویتامینی انجام می دهد. اما پیاز این عمل ضد ویتامینی برنج را خنثی می کند. کسانی
که گوشت های کنسرو شده ماهی و غیره می خورند، اگر چنانچه، پیاز بخورند دچار کمبود
ویتامین نمی شوند. پیاز و سیر تحریک کننده ی قوی هستند و به هضم دستگاه هاضمه کمک
می کنند. برای درمان گرفتگی صدا،
پیاز را در حرارت ملایم بپزند و با کره و روغن زیتون مخلوط کرده، میل کنند. نخود فرنگی: دارای ویتامین های (آ)،
(بی)، (سی) و عناصر معدنی آن شامل آهن و پتاسیم است. به علاوه فسفر هم دارد. این
گیاه ارزش غذایی زیادی دارد. خیار: دارای ویتامین (آ)، (بی)،
(سی) و همچنین منگنز، کربناب کلسیم و موسیلاژ است. در دو نوع خیار سرد و
مرطوب و برطرف کننده ی حرارت و صفرا و فشار خون، التهاب و حرارت داخلی و عطش و
تشنگی است. دفع کننده ی ناراحتی های کبدی، افزایش دهنده ی ادرار و دفع کننده ی سنگ
مثانه و برطرف کننده ضعفی است که پس از
اسهال مفرط می رسد. خیار جهت تب های شدید و یرقان و درد سر نافع است. خیار هر قدر
جوان تر و سرسبز تر باشد معطرتر و مطبوع تر است. خیار باید کاملا جویده شود. خیار
دوست کبد است و در خود مقداری گوگرد دارد. زیان: خیار برای اشخاص سرد
مزاج و کودکان و اشخاصی که معده و روده ی حساس دارند و رطوبتی ها مضر و باعث خلط و درد پهلو می گردد. خیار را بایستی کاملا جویده
و همراه نمک مصرف کرد. خاکشیر: گیاهی خود رو می باشد که
دانه های آن مصرف طبی دارد. خاکشیر معده را تحریک می کند و برای تنبلی آن مفید
است. باقلا: مقدار زیادی ویتامین (آ)،
(بی)، (سی) دارد. تازه ی آن سرد و تر و خشک آن سرد است. زیان: ثقل دهنده ی سر و
کله و فشار ذهن می باشد. برای جلوگیری از اینها بهتر است به آن ادویه بپاشند. عدس: جلادهنده ی پوست، دارای
ویتامین های (آ)، (بی)، (سی) آب عدس پخته: جهت درمان سرفه و سینه درد
و مزه مزه ی آن جهت جوش های دهان مفید است. زیان: افراط در خوردن عدس
باعث تاریکی چشم، سرطان، یبوست، اختلال وضع قاعدگی، خنثی کننده ی اثرات آن خوردن
سرکه با آن است. همچنین عدس یکی از خوراکی های ضد کم خونی است و شیر را هم می
افزاید. عناب: دوست کبد و برای کمر درد
نافع است و غلیان فشار خون را کاهش می دهد. عناب برای بیماران تب دار بسیار مفید
است. زیان: افراط در آن تولید
نفخ می کند و دیر هضم است. لذا هنگام مصرف 10 تا 15 عدد بخورید. خنثی کننده ی زیان
آن شکر است. فلفل: طعم دهنده ی غذا است. اما
افراط در خوردن آن خطرات زیادی دارد. زیان: خشن کننده ی سینه و حلق و
کبد می باشد. همچنین برای کسانی که زخم داخلی دارند مضر است و خنثی کننده ی فلفل سبز: به علت داشتن ویتامین زیاد
موجود در آن بسیار نافع است. اما اگر زیاد خورده شود ایجاد سکسکه و مسمومیت می
کند. دارای ویتامین های مختلف می باشد که رگ ها را تقویت می کند و ضد خونریزی است. همچنین در برطرف کردن سوء هضم
هایی که علت آن ناتوانی عضلات معده است، مفید می باشد. بهترین طریقه ی مصرف آن
داخل کردن در سالاد یا غذای مخلوط با کدو، بادمجان و گوجه فرنگی می باشد. برای
جلوگیری از مرض قند مفید است. اما نباید زیاد خورده شود، زیرا پوشش مخاط معده را
تحریک می کند. اصولا ایرانی ها باید در خوردن مواد غذایی تند احتیاط کنند. فندق: میوه تازه ی آن خوش خوراک
ولی افراط در آن باعث ناراحتی می گردد. به خصوص برای کسانی که دچار درد معده هستند
خوردن آن خوب نیست. در صورت افراط افزاینده ی کسیه ی صفرا می باشد. افرادی که دچار
کم خونی هستند، هر روز تعداد پنج عدد فندق خام بخورند. قارچ: بهترین نوع خوردن پخته ی
آن با نمک و خردل و پونه و روغن زیتون و فلفل و غیره است. زیان: دیر هضم، باعث قولنج
و درد معده و فلج و سکته می شود. توجه: خوردن آب سرد بعد از
خوردن قارچ بسیار مضر است. قهوه: قهوه از نظر ترکیب دارای
ارزش غذایی زیادی نیست و کمی ضد عفونی کننده است. افزودن شیر برای بالا بردن ارزش
غذایی قهوه لازم است. در خوردن قهوه افراط نکنید. قهوه روی اعصاب و رگ ها اثر
دارد. لذا بایستی در خوردن آن افراط نشود به ویژه در کسانیکه به وسیله ی خوراکی ها
کالری لازم را به بدن زیان: افراط در خوردن قهوه
باعث افزایش ضربان قلب (تپش قلب)، احساس گرما، بی خوابی، حالت عصبی، بی حوصلگی –
روی همین اصل نباید برای کار کردن زیاد قهوه استفاده کرد. همچنین اشخاصی که به
بیماری قلبی مبتلا هستند یا فشار خون دارند یا عصبی مزاج هستند یا سوء هاضمه
دارند. چون نوشیدن قهوه بیماری را تشدید می کند، مصرف نکنند. بنابراین افراط در
خوردن قهوه برای قلب و اعصاب و فشار خون زیان آور است. کاکائو: کاکائو دارای مواد نشاسته،
ازت و مقداری روغن و کافئین دارد. نشاط آور و انرژی بخش است. اختلالات کبد و کلیه
را از بین می برد. زیان: هر گاه به مقدار
زیادی مصرف شود و در آن افراط شود، مضر است و باعث بی خوابی، تپش قلب و چاقی می
شود. بادمجان: ارزش غذایی بادمجان کم
است. عناصر معدنی فسفر، منیزیم، کلسیم، و ویتامین های (آ)، (بی 1)، (بی 2)،
ویتامین (سی) دارد. بادمجان باید رسیده و مشکی باشد. همیشه همراه گوشت های فربه
و روغن و رب انار خورده شود. خواص: مقوی معده، اشتها
آور در صورتی که آب پز باشد
برای اشخاصی که رژیم لاغری دارند بسیار مفید است. اما اشخاصی که معده و روده ی
حساس دارند یا مبتلا به ورم کلیه، درد مفاصل هستند نباید از آن زیاد بخورند.
همچنین سرخ کردن آن برای اشخاص چاق مناسب نیست. مسکن سردردهای شدید، خوشبو
کننده عرق و دفع کننده بدبوئی زیر بغل است. ترب: در خود مقداری گوگرد دارد.
خوردن ترب پس از غذا هضم آن را آسان می کند. اما زیاد خوردن آن تولید باد و درد
روده و باد شکم می کند. همچنین ترب سیاه سنگ کلیه و انسداد مجاری تنفسی را برطرف
می کند. تره: بعد از غذا مانع ترش کردن
می شود. شستشو دهنده ی ریه، نافع کبد و تقویت کننده ی کمر و جهاز حاضمه و معدن
کلسیم زیاد است. دیر هضم، باد دار و زیان آور لثه و دندان، خنثی کننده ضررهای تره
گشنیز است. شنبلیله: برطرف کننده ی سموم و
افزاینده ی ادرار، التهاب روده، شوید: خواص: رفع درد شدید و ورم
معده، نشاط آور، مقوی معده، مقوی مغز، گشاد کننده ی رگ ها و ادرار آور نکته: دم نوش تخم شوید
باعث افزایش شیر مادر می شود. طرخون: یکی از سبزیهای معطر است.
مقوی معده، تغییر دهنده ی ذائقه، تحریک کننده ی اشتها، خوشبو کننده ی دهان، تحلیل
برنده ی بادها و برطرف کننده ی اخلاط و بازکننده ی گیرهای معدی است. برای جوش و تاول های دهان
و درمان خونریزی لثه خوردن و جویدن طرخون مفید است. زیان: افراط در خوردن
طرخون باعث کم خونی و ضعف قوه ی باء می گردد. به علاوه زیاد آن سنگین و دیر هضم
است. لذا بهتر است در صورت افراط مقداری عسل و کرفس میل شود. تره تیزک: (شاهی) دارای ید، آهن، فسفر و
مقدار زیادی ویتامین (سی) می باشد. زیاد کننده ی شیر زنان، برطرف کننده ناراحتی
های کبدی، محرک قوه ی باء می باشد. خوردن تره و ترتیزک انسان را از ابتلا به
بیماری قند مصون می کند. ریحان: فرح بخش قلب، مناسب برای
دستگاه گوارش، نعوظ آور، زیان: موجب اخلاط مزاج،
تاریکی چشم، سردرد و سرگیجه شاهی: (ترتیزک) سرشار از ویتامین (سی) می
باشد. همچنین دارای ویتامن (آ)، (بی) می باشد. دارای آهن، روی، مس، منگنز، کلسیم،
گوگرد می باشد. ملقب به سبزی تندرستی است. خاصیت شاهی خنک است و کمبود ویتامین
(سی) و املاح معدنی بدن را تأمین مرزه: اشتها آور، تسهیل کننده ی
هضم، لطیف کننده اغذیه ی سنگین و بد هضم، پاک کننده ی معده و کبد و ریه. خوردن
مرزه با ماست برای دل درد کهنه مفید است. زیان: افراط در آن برای
ریه مضر و مخصوصا برای افراد گرم مزاج زیان آور ا ست. نعناع: بسیار مقوی معده و قلب و
جهاز هاضمه و زخم معده، فرح آور، صاف کننده ی خون، خنثی کننده ی سردی خوراکی های
دیگر و برطرف کننده ی باد معده و محرک باء می باشد. برای درمان سردرد و بیماری
های مجاری تنفسی و قلب، خوردن نعناع و عرق نعناع بسیار مفید است. کلم: سرشار از ویتامین های (آ)،
(بی) خصوصا ویتامین (سی) به مقدار نسبتا زیاد است. به خاطر گوگرد، کلسیم، ید به
بدن انرژی زیادی می دهد و املاح معدنی بدن را تأمین می کند. به طور خلاصه کلم نیرو
می دهد، نشاط می بخشد و رنگ چهره را زیبا می کند. کلم را تا حد امکان باید خام
خورد. کلم اکسیری است که درمان
همه ی دردهاست و تمام اعضای بدن انسان از آن استفاده می کنند. کلم به رشد بچه ها
می افزاید. برای درمان درد مفاصل خوردن کلم قمری و آش کلم قمری توصیه زیان: کلم دارای انواع ویتامین
(آ)، (بی) و (سی) و آرسنیک و گوگرد می باشد. از نظر چربی فقیر و دیر هضم و برای
مبتلایان به عوارض کبدی مضر است. کنجد: کنجد حاوی منیزیم، کلسیم،
آهن، سیلیس، آلومینیم، کرم، مس، نیکل، سدیم و... است. فواید: برای مغز و غدد بدن
و تقویت حافظه و قوت جوانی و صحت مزاج به انسان می دهد. کنجد بیمه کننده ی جوانی
است. صاف کننده ی صدا و خشکی
حلق و چاق کننده و برطرف زیان: دیر هضم و افراط در
خوردن آن باعث خارش اعضاء بدن و سردرد و خنثی کننده ی زیان احتمالی آن عسل است. گل گاو زبان: برای تسکین اعصاب و درمان
سردرد و غش و عصبانیت بسیار مفید است. همچنین برای مبتلایان به انسداد کلیه و ورم
کلیه مفید است. بهتر است با لیمو عمانی تهیه شود. جعفری: دارای ویتامین های (آ)،
(بی)، (سی) و مواد معدنی آهن است. بسیار قوی و اشتها آور است. دارای آهن، آهک و
فسفر است. برای سینه و سنگ کلیه مفید است و مجاری و روده ها را ضد عفونی می
کند. جو: خوردن ماءالشعیر باعث
تخفیف فشار شهوت و حتی در صورت مداومت باعث ضعف قوه ی باء تا حد عقیم شدن خواهد شد. توجه: هیچ وقت ماست و نان
یا خوراک جو را در یک جلسه با هم نخورید. زیرا هر دو به شدت دارای ویتامین (بی) می
باشند. ذرت: اشخاص کم خون هر گاه یک
وعده غذای خود را ذرت بو داده بخورند، بسیار مفید است و روز به روز بهتر و سالم
خواهد بود. غذای ذرت برای اشخاص لاغر و کم خون یا بیماران تازه بهبود یافته ای که
هنوز نقاهت دارند، بسیار مفید است. زیان: اشخاص فقیر که مدام
با آرد ذرت تغذیه می کنند، دچار یک نوع ناراحتی پوستی می شوند. در ضمن وضع معده و
تعادل روحی آنها نیز مختل می شود. ثابت شده که خود آرد ذرت عامل آن نیست، بلکه
کمبود ویتامین (بی) می باشد. زیرا ذرت عامل از بین بردن این ویتامین است. بنابراین
افراط مدام در آن زیان آور است. تخم آفتابگردان: به دلیل داشتن کلسیم خاصیت
نرم کنندگی و پاک کنندگی دستگاه گوارش را دارد. آفتابگردان برای درمان مفاصل،
اختلالات گردش خون، اختلالات ریوی، مشکلات پوستی، آسم، اختلالات صفراوی، اختلالات
کبدی سودمند می باشد. در بیماری اعصاب مؤثر بوده اعصاب را تقویت می کند. همچنین
قوه ی باء را تقویت و شهوت را می افزاید. زرشک: مقوی معده و کبد و قلب و
صفرا کش قوی، خنثی کننده ی سموم بدن، تصفیه ی خون، برطرف کننده و فرونشاننده ی عطش
و التهاب گرمای بدن و نافع فشار خون می باشد. مصرف آن برای اشخاص سرد مزاج و
رطوبتی بایستی همراه با ادویه ی گرم مثل زنجبیل و دارچین باشد. نکته: دم کرده ی زرشک برای
افرادی که دارای فشار خون، قند، چربی، ناراحتی های کبدی و سیاتیک هستند، مفید است.
آب زرشک: درمان کننده ی حالت قی و
استفراغ، تب بری قوی و مفید کبد است. زیان: زرشک به علت سردی
نفخ آور است. البته خنثی کننده این اثر شکر و شیرینی است. مقدار مصرفی آن در هر نوبت
برای هر نفر در هر وعده زعفران: فرح افزا، مقوی و تقویت
کننده ی حواس خواص: باعث نشاط روح و میل
به شادی و سرور و خنده، شستشو دهنده ی مثانه و گشاینده ی رخسار و خواب آور و جهت
تقویت قلب و طحال مفید است. همچنین خوردن زعفران و عسل برای درمان سنگ مثانه بسیار
مفید است. دارای خواص نیروبخشی و
قاعده آوری است و حواس را تقویت می کند. خوردن زعفران همراه با عسل برای درمان سنگ
مثانه مفید است. زعفران تقویت کننده ی کبد، قلب، طحال، و همچنین نشاط آور است. زیان: کم کننده ی اشتها،
قی آور، مداومت در خوردن آن دید را مختل می کند. مصرف آن به مقدار زیاد باعث
افزایش ادرار و تعریق پوست می شود. اشتها را کم می کند و دید را مختل تذکر: در دوران بارداری
بهتر است از مصرف زیاد آن خودداری کنید. مصرف زیاد برای کلیه مضر است. زیتون: کسانی که دچار یبوست می
شوند بهتر است هر روز یک قاشق سوپ خوری روغن زیتون میل کنند و هر گاه به خوردن
زیتون خالی رغبت ندارند، بهتر است با کمی آبلیمو و نمک مخلوط کنند. زنجبیل: یکی از مواد ترکیبی ادویه
ی هندی است که بنام کاری معروف می باشد. خواص: مقوی معده و دستگاه
گوارش، بالابرنده ی فشار خون، کاهش چربی خون، ضد بلغم و صفرا، ضد سرطان، تقویت زیان: در دهان گذاشتن و
مکیدن آن برای حلق مضر است. خنثی کننده ی آن در این موارد عسل و روغن بادام است. تذکر: زیاده روی در مصرف
آن می تواند باعث افزایش فشار خون و ضعف نیروی جنسی شود و برای زنان باردار و
شیرده مضر است. زیره: (رفع اختلالات
گوارشی) اگر به دل درد مبتلا هستید
برای درمان آن می توانید زیره را با قند بکوبید و در دهان بگذارید. این کار درد را
فورا ساکت خواص: نرم کننده مزاج،
برطرف کننده ی بادهای معده و روده و تنگی نفس می باشد. توجه: اگر به مقدار زیاد
مصرف شود برای ریه مضر است و موجب لاغری و زردی می شود. زردچوبه: محرک اشتها آور است و حجم
ادرار را افزایش می دهد و خواص: مانعی پیری زودرس،
پیشگیری از بروز بیماری های قلبی، جلوگیری از بروز سرطان های مختلف، تسکین دردهای
مفصلی، بهبود گردش خون، سم زدایی از بدن، مفید برای سلامت کبد، کنترل میزان
کلسترول خون، مانع تشکیل سنگ صفرا، ضد عفونت لثه، رفع ناراحتی های گوارشی و عفونت
معده تذکر: مصرف زیاد اثر بد
روی قلب می گذارد. هل: مقوی محلل و هضم کننده،
مفرح و خوش عطر، تقویت کننده ی قلب و معده، باز کننده ی گیر و بادها، جمع کننده ی
لطیف و خوشبو کننده ی خوراکی ها و عرق تن و بوی بد دهان و برطرف کننده ی حالت
استفراغ و دل به هم خوردگی است و درد کبد را ساکت می کند. تذکر: مصرف مقدار زیاد
برای بیماران قلبی و روده ها مضر است. تمر هندی: میوه ای ترش، تسکین دهنده
ی حالت استفراغ است و فشار خون را کاهش می دهد. برطرف کننده ی تنگی نفس و عطش را
کاهش می دهد. اما زیاد خوردن و افراط در آن باعث زخم روده سبوس غلات: سبوس غلات مانند گندم، جو،
برنج و ارزن منابع سرشاری از انواع ویتامین (بی) دارند. این ویتامین اعصاب را قوی
می کند و باعث می شود موی سر زود سفید نشود و زود نریزد. اگر لوبیا سفید: برای اشخاصی که کارهای
فکری می کنند، مفید است. لوبیا قرمز: محرک باء و مولد منی و
افزاینده ی شیر و ادرار و بازکننده ی خون و گیرهای قاعدگی و چاق کننده است. لوبیا سبز: دارای ماده ای است که برای
بیماران قلبی بسیار مفید است. اگر نرم و تازه نباشد، هضمش بسیار مشکل و ثقیل است. زیان: دیر هضم، نفخ آور و
مولد خلط غلیظ است و گاه باعث استفراغ می شود. جهت خنثی کردن افراط در آن خوردن
خردل، دارچین و سکنجبین خوب است. ماش: از عدس لطیف تر و از سایر
حبوبات کم نفخ تر است. تولید کننده اخلاط، مسکن حرارت و التهاب صفرا و مفید کلیه و
مقوی اعصاب و بهترین غذا برای کسانی که دچار تب های گرم و سرفه و ورم گلو و
لوزالمعده و درد سر و ضعف بینایی هستند. زیان: قطع و تخفیف دهنده ی
قوه ی باء و دیر هضم، مضر نخود سبز: بازکننده ی جریان قاعدگی و
عرق تن و ادرار افزا و افزاینده ی شیر مادر و نعوظ آور قوی و تقویت کننده ی ریه و
چاق کننده ی بدن و تقویت کننده ی حرارت غریزی و تولید کننده ی خون پاک و دارای
غذائیت زیاد است. همچنین برای درمان کمر درد پیش یا بعد از غذا مفید است. آب نخود و کمی نمک برطرف
کننده ی گیر و نرم کننده ی سینه و زخم ریه و مخلوط با شیر تازه باز کننده ی صدا که
از خشکی باشد و همراه با تب نباشد. زیان: مضر زخم مثانه و
خنثی کننده زیان آن خشخاش و خنثی کننده در نفخ آن زیره و در گرم مزاج ها خوردن
سکنجبین ساده است. به همراه خشخاش خوردن آب پس از نخود بسیار مضر است. سرکه: سرکه را از خرما، شکر،
انجیر تازه و حتی از بعضی حبوبات و برنج تهیه می کنند. مقصود ما در این بحث سرکه ی
انگور است که مایعی مقوی و برطرف کننده ی اخلاط غلیظ و موافق سرکه ناظم متابولیسم بدن
می باشد. زیرا ترشح بزاق را زیاد سرکه سیب: سیب هم در صورت تخمیر
تبدیل به سرکه می شود و چون قبلا کاملا برای این کار له شده است خواص غذایی خود را
به هیچ وجه از دست نمی دهد و فقط قند آن تبدیل به اسید یعنی سرکه اثرات مفید پتاسیم: کمبود یا عدم وجود پتاسیم
در انسان و حیوان و نبات رشد را متوقف می کند. اهمیت پتاسیم برای نسوج نرم همانطور
که اهمیت کلسیم برای استخوان ها لازم است ثابت و مسلم شده است. پتاسیم از تصلب
شرائین که خطرات زیادی برای انسان دارد تا اندازه ای جلوگیری می کند. با خوردن سرکه ی سیب آدم
می تواند به نحو بهتری با زیان: مبتلایان به تصلب
شرائین، آلبومین اوری، اختلال معده، اسهال، تورم روده، سنگ صفرا، ورم کلیه، زنان
باردار اعتدال را رعایت کنند. سرکه مضر پیران و نقصان دهنده ی قوه ی باء است و مضر
کسانی که تازه مبتلا به سرفه به خصوص توجه: در موارد کمتری می
توان همین خواص سرکه را در آبلیمو یافت و آن را جانشین سرکه کرد. موسیر: این گیاه سرشار از ویتامین
(سی) است و از نظر گوارش دارای همان سازگاری های احتمالی سیر است. ولی در حالت
عمومی کم و بیش همان خواص سیر را دارد و به خصوص خوردن آن برای اشخاص مبتلا به
فشار خون بسیار مؤثر است. زیرا فشار خون را پایین می آورد. سقز: ماده ی اولیه آدامس است.
هضم کننده، لطافت بخش، افزاینده ی ادرار و مقوی جهاز هاضمه می باشد. زیان: سقز به خصوص خوراک
آن برای گرم مزاج ها مضر است. خنثی کننده زیان آن عسل است. مقدار خوراک مجاز: برای هر
نفر در هر مرحله 5 گرم سکنجبین: شربتی است که معمولی آن از
جوشانده ی مخلوطی از سرکه و شکر یا قند و سرکه بدست می آید. برای بدن بسیار مفید و
به خصوص در تابستان شربت آن برطرف کننده ی صفرا و حرارت می باشد. معده را از
فضولات پاک می کند. همچنین سرگیجه و درد سر را برطرف می کند. سماق: یکی از منابع و مخازن مهم
ویتامین (سی) می باشد. خون را قلیایی و سموم را خارج می کند. زیان: مضر معده ی سرد مزاج
ها و کبد می باشد. مربا: دو نوع مواد غذایی بسیار
مهم و ضروری برای بدن مواد قندی و میوه است که مخلوط هر دوی این ماده در مربا جمع
است. قند موجود در مربا و میوه قابل استفاده برای بدن است. مربا یکی از ترکیبات
قندی است که در هیچ نوع رژیم غذایی منع نمی شود. مثلا در رژیم بیمارهای کلیه، کبد،
فشار خون، نفخ شکم، حتی رژیم لاغری (به اندازه لازم) تجویز می شود. خوردن مربا در
تغذیه ی اطفال، جوانان به ویژه در دوران نقاهت نقش مهمی دارد. مربا با وجود حجم
بسیار کم مغذی است. برای اشخاصی که فعالیت های بدنی زیادی دارند یا برای اطفالی که
بایستی فربه شوند و به اشتها آیند بسیار مفید است. خواص درمانی میوه ها: خاصیت درمانی آلبالو: دفع عطش، دفع غلظت خون، مقوی
معده، ضد اسهال، کاهش تب، ناراحتی های کبدی و معده و کلیه، درمان تنگی رگ های قلب خاصیت درمانی آلو: قند و ویتامین (سی) فراوان
دارد. محتوی مقدار زیادی فسفر است. برطرف کننده ی حرارت طبع،
غلظت خون و مسکن حرارت دل و تشنگی است و خارش بدن را برطرف می کند. برای افراد سرد
مزاج و کسانی که نفخ شکم دارند مضر است. خواص: تقویت عمومی بدن،
اشتها آور، شستشو دهنده ی شکم و معده، خستگی اعصاب خاصیت درمانی آناناس: عصاره ی آن برای درمان بی
اشتهایی، سوء گوارش و زخم معده و روده مفید است. همچنین برای درمان چاقی و لاغر
شدن از آن استفاده می کنند. خواص: تصفیه کننده ی خون،
خون ساز، تقویت کننده ی بدن خاصیت درمانی ازگیل: ضد اسهال، ناراحتی های حلق
و گلو، تقویت عمومی بدن خاصیت درمانی انجیر: مقوی معده، مقوی نیروی
جنسی، مسکن حرارت و تشنگی، درمان سوء هاضمه، خاصیت درمانی انگور: ضد زکام، شاداب کننده،
مغذی خاصیت درمانی بِه: مقدار زیادی ویتامین (آ) و
(بی) دارد. همچنین مقوی قلب و معده است. خواص: برای حفظ و تقویت
استقرار جنین از ساقط شدن و برانگیختن اشتها، تقویت کلیه، تقویت معده، رفع اسهال و
عطش و التهاب زیاد، برطرف کننده ی بدبویی عرق تن، رفع حالت استفراغ مفید می باشد.
مربای بِه شیرین برای گرفتگی قلب بسیار مفید است. بهتر است مربای آن استفاده شود. برای اشخاصی که ریه، سینه
و معده ی ناراحت و ضعیف دارند، خوب نیست. افرادی که مبتلا به قولنج و رعشه هستند
بهتر است تا رفع بیماری از آن نخورند. کمپوت و شربت بِه: برای اسهال و ورم روده
مؤثر و مفید است. آرام بخش، ضد افسردگی،
مقوی قلب خاصیت درمانی پرتغال: ضد تشنج، مقوی معده، تب
بر، بادشکن، مقوی عمومی بدن، مسکن، ضد عفونی کننده، نشاط آور، محافظ عروق خونی،
بالا بردن مقاومت عمومی بدن خاصیت درمانی تمشک: شاداب کننده، عرق آور،
ناراحتی های پوستی، جراهات تازه درمان، تقویت روده ها خاصیت درمانی توت: خون ساز، صاف کننده ی خون،
ضد مسمومیت، نیرو بخش، چاق کننده، تقویت نیروی جنسی، نرم کننده ی سینه خاصیت درمانی توت فرنگی: تقویت معده، شاداب کننده،
ضد کم خونی، ضد رماتیسم و نقرس، ضد ترس و دلهره، ناراحتی های مجاری ادارا و کلیه،
تنظیم کننده اعمال سیستم عصبی خاصیت درمانی خربزه: قاعده آور، ادرار آور،
تقویت نیروی جنسی، دفع کننده ی سنگ کلیه خاصیت درمانی خرما: تقویت کلیه، افزایش نیروی جنسی خاصیت درمانی خرمالو: تقویت معده، ضد فشار خون،
ضد سرفه و ضد تب خاصیت درمانی خیار: نرم کننده، ادرار آور،
دافع کرم کدو، شستشو دهنده ی شکم و روده، آرامش بخش، خواب آور خاصیت درمانی زالزالک: مقوی معده، بازکننده ی
گرفتگی ها و محرک و مقوی قلب، ناراحتی های گوارش، اسهال خاصیت درمانی زردآلو: نرم کننده، صاف کننده ی
خون خاصیت درمانی زغال اخته: ضد اسهال، تقویت معده، دفع
اسهال، التیام زخم معده، تسکین عطش، التهاب معده و کبد خاصیت درمانی سیب: صاف کننده ی خون، مقوی
عمومی، دافع کرم، شستشو دهنده ی شکم و روده، درمان سوء هاضمه، یبوست، تقویت بینایی،
ضد ناراحتی های عصبی، گرفتگی صدا خاصیت درمانی شاه توت: نرم کننده، اشتهاآور، ضد
اسهال، صفرا بر، تحلیل ورم کام و زبان، التهاب مخاط دهان خاصیت درمانی کی وی: مقوی قلب، تب بر، رفع
تشنگی، فشار خون خاصیت درمانی گریپ فروت: مقوی قلب، خنک کننده، مقوی
معده، جلوگیری از سرماخوردگی، مقاومت بدن در برابر زخم های عفونی، سوء هاضمه، خارش
و کورک، صرع و سرفه های با تشنج، ضد سرطان خاصیت درمانی گلابی: آرام بخش، تب بر، مقوی و
شاداب کننده، مقوی قلب و معده، تقویت عمومی بدن، تصفیه کننده ی خون، برطرف کننده ی
کم خونی، برطرف کننده ی خستگی عمومی، ضد تب خاصیت درمانی گیلاس: ضد التهاب، شاداب کننده،
ضد آرتروز، مقوی معده، تسهیل در درمان درد کبد، رماتیسم، درد کلیه، درد مفاصل، دفع
مواد سمومی بدن، رفع یبوست، تصفیه ی خون، مفرح و نشاط آور خاصیت درمانی لیموترش: ضد باکتری، مقوی عمومی، تب
بر، ادرار آور، صاف کننده ی خون، پاد زهر، التیام بخش، مسکن، زکام، کم خونی خاصیت درمانی لیموشیرین: ضد عفونی کننده، معرق، ضد
اسهال، تسکین درد، تیفوس، مننژیت، درمان تب های عفونی، یرقان، اگزما، سوء هاضمه،
تسکین سرفه، سرماخوردگی، ضدآلرژی خاصیت درمانی موز: درمان اسهال ساده، رفع بی
نظمی اختلال روده خاصیت درمانی نارگیل: چاق کننده، افزایش حرارت
غریزی، دافع کرم، ادرارآور، تنظیم سیستم بدن، فلج، جنون، مالیخولیا، خوشبویی دهان،
ضعف کبد، زخم های داخلی، دفع انواع کرم معده خاصیت درمانی نارنج: دفع کرم، تسکین قی و
آشفتگی دلپیچه، مقوی معده، درد سینه و سرفه، خارج کردن کرم شکم، نرم کردن پوست بدن
و موی سر خاصیت درمانی نارنگی: نرم کننده ی شکم، تقویت
نیروی جنسی، تقویت معده، دافع قی و تهوع، مسکن خاصیت درمانی هلو: ضد تشنج، آرام بخش،
ادرارآور، شاداب کننده، نرم کننده، هضم غذا خاصیت درمانی هندوانه: مقوی معده، ادرارآور، رفع تب های سوزان، سنگ کلیه، یرقان،
دیابت، ناراحتی و زخم های گلو و دهان دارچین: دارچین اعصاب را تقویت می کند و به قوای جنسی می افزاید. ضد عفونی کننده و ضد قارچ،
بادشکن و فرح بخش و مقوی دارچین دارای طبیعت گرم
بوده و برای از بین بردن اضطراب و وحشت مفید است. مواد لبنی: فرآورده های شیری بعد از
میوه ها و گیاهان و سبزیجات ماست عمر را طولانی و به
انسان آرامش و نشاط می بخشد و آدمی را در مقابل بیماری های گوناگون حفظ می کند.
خوراکی سبک، مطبوع و سهل الهضم است و دارای خواص غذایی فراوانی است. با خوردن ماست
انواع ویتامین های گروه (بی) را مصرف کرده به این وسیله به پوست و موهای خود غذای
مقوی رسانده اید. برای اینکه از مصرف ماست خسته نشوید، می توانید سبزی های معطر را
به ماست اضافه کنید. با استفاده از نعناء خشک در ماست به سلامتی خود کمک کرده اید.
این کار باعث می شود تا مواد سمی از کبد دفع شود. طرز مخلوط کردن ادویه در
ماست: زیره ی سیاه، زیره ی سبز، نعناء یا پونه ی خشک، گلپر ساییده، پودر موسیر،
شِود خشک سبزیجات: سبزی خوردن نیز جبران
کننده ی کمبودهای غذایی ویتامین ها می باشد. سفره ای که با سوپ سبزی یا سبزی خوردن
تزئین شده باشد، سفره ای بهداشتی است و سلامت دستگاه گوارش تضمین خواهد شد. انتخاب درست غذا با توجه
به گروه خون: گروه خون برای تغذیه و
زندگی از ویژگی های خاصی برخوردار است. گروه خون سنجش مطمئن تری نسبت به نژاد،
فرهنگ یا جغرافیا، راهنمای کامل تری است. هر فردی می تواند با توجه به گروه خونی،
غذاهایی که او را بیمار قدیمی ترین و اساسی ترین
گروه خونی (اُ) است که در بالای زنجیره ی غذایی باقیمانده است با سیستم دفاعی قوی.
گروه خونی: (اُ) افراد گرون خون (اُ) به رژیم های غنی از پروتئین
پاسخ مثبت می دهند و با انجام فعالیت های فیزیکی سخت، نشاط و نیرومندی به آنها دست
می دهد. در گروه خونی (اُ) تأکید اصلی بر آرامش بخشیدن به سیستم دفاعی و گوارشی
بدن است. دارندگان گرون خونی (اُ)
میل شدیدی به ورزش فیزیکی و پروتئین حیوانی دارند. البته امروزه بیشتر گوشت مصرفی
مملو از چربی است و با استفاده ی کورکورانه از هورمون ها و آنتی بیوتیک ها آلوده
شده است. هنگامیکه در مورد تهیه ی افراد دارای گروه خون (اُ)
فرآورده های لبنی و غلات را به آسانی دیگر گروه های خونی مصرف نمی کنند. زیرا
گوارش این افراد هنوز کاملا با آنها سازگار نیست. افراد دارای گروه خون (اُ)
بیش از گروه های خونی دیگر اسید معده ی بیشتری دارند. به همین دلیل به رژیم های
پروتئینی و فرآورده های حیوانی جواب مثبت می دهند. خطر اولین بیماری زخم دستگاه گوارش
است که اغلب میزان اسید معده بیش از حد متوسط است. این شرایط در افراد دارای گروه
خون (اُ) بیش از دیگر گروه های خونی شایع است. نکات: 1- ویتامین (بی) موجب
تقویت سوخت و ساز بهتر می شود. 2- از وجود ویتامین (کا)
در رژیم غذایی خود اطمینان حاصل کنید. 3- به جای کنسرو تن از
کنسر ماهی آزاد استفاده کنید. 4- استفاده از ماهی دریایی
برای جبران کمبود یُد مفید است. الگوی گروه خونی (اُ): 1- گوشتخوار 2- دستگاه گوارش مقاوم 3- سیستم دفاعی بسیار فعال 4- به اضطراب و فعالیت های
شدید فیزیکی پاسخ می دهند 5- به سوخت و ساز مناسب
برای پر انرژی بودن نیاز دارند. عامل کاهش وزن: در رژیم گرون خونی (اُ) در
ابتدا با محدود کردن مصرف غلات نان، حبوبات از وزن شما کاسته می شود. عامل اصلی
افزایش وزن در افراد دارای گروه خونی (اُ) گلوتنی 4 است که در فرآورده دهای مغز
گندم و آرد سبوس دار یافت شده است. گلوتن در سوخت و ساز بدن
تأثیر می گذارد و به جای اینکه شما را لاغر و پر انرژی نگه دارد، جلوی سوخت و ساز
انسولین را می گیرد و در سوخت کالری ها برای انرژی دخالت می کند. خوردن گلوتن مانند قرار
دادن سوخت اشتباه در ماشین است. به جای اینکه به موتور سوخت برساند آن را از حرکت
می اندازد. افراد این گروه را که اضافه وزن داشتند و دیگر رژیم ها در آنها اثری
نداشته است به سرعت و فقط با دقت در استفاده از غلات (گندم، ذرت، جو) وزن خود را
کم کرده اند. البته ذرت هم با شدت کمتر همین تأثیر را دارد. اگر چه به اندازه ی
گندم در سرعت بخشیدن به افزایش وزن مؤثر نیست. عوامل دیگر نیز در افزایش
وزن این گروه شرکت دارند. حبوبات خاص به ویژه عدس و لوبیا قرمز لکتین هایی دارند
که در بافت ماهیچه رسوب می کنند و آنها را قلیای تر و مسئولیت آنها را در برابر
فعالیت های فیزیکی کاهش می دهد. در این حالت کالری سریع تر مصرف می شود. دارندگان گروه خونی (اُ)
علاوه بر تعدیل پرس های غذا و انتخاب گوشت های کم چربی برای کنترل بیشتر وزن، نیاز
دارند غذاهای خاصی را به نفع خود بیشتر مصرف کنند. یک دستور العمل فوری: غذاهایی که موجب افزایش
وزن می شوند. گلوتن گندم: دخالت در تولید انسولین.
این امر باعث کاهش سرعت سوخت و ساز و افزایش وزن می شود. ذرت: 1- دخالت در تولید انسولین 2- کاهش سرعت سوخت و ساز لوبیا قرمز، سیر، عدس: موجب کاهش مصرف کالری می
شود. خیار، کلم بروکلی، گل کلم،
سبزیجات خردلی: موجب کاهش هورمون تیروئید
می شوندم. زیرا باعث کاهش یُد بدن و افزایش وزن و خستگی ماهیچه ها می شود. غذاهایی که موجب کاهش وزن
می شوند: غذاهای دریایی، نمک یُد
دار، تولید هورمن تیروئید را افزایش جگر: منبع ویتامین (بی): کمک به سوخت و ساز مؤثر می
کند. گوشت قرمز، کله پاچه،
اسفناج: کمک به سوخت وساز مؤثر می
کند. افراد دارای گروه خونی
(اُ) به خوبی می توانند گوشت را هضم و سوخت و ساز کند. زیرا اسید معده ی آنها
بیشتر است. با این وجود نسبت به تعدیل مقدار گوشت با مصرف مناسب سبزیجات مراقب
باشید تا اسید سازی بیش از حد که موجب التهاب غذاهای بسیار مفید: گوشت گوساله، چرخ کرده،
گوشت بوفالو، دل، قلوه، گوشت بره، جگر، مرغ، گوشت گوسفند، خوش گوشت، سیرابی،
غذاهای دریای غذاهای خنثی: مرغ، کبک، اردک، قرقاول،
بلدرچین، بوقلمون غذاهای پرهیز کردنی: ژامبون، غاز بیشتر غذاهای دریایی منابع
غنی یُد هستند که کار غدد تیروئید را تنظیم می کنند. در این افراد این گروه خصوصا
عملکرد غده ی تیروئید ثابت نیست که موجب اختلالاتی در سوخت و ساز و افزایش وزن می
شود. غذاهای دریایی: بیشتر غذاهای دریایی مفید هستند. غذاهای بسیار مفید: ماهی آزاد، ماهی روغن، قزل
آلای رنگین کمان، ماهی ساردین، تاس ماهی، شمشیر ماهی غذاهای خنثی: ماهی تن، ماهی کپور، میگو،
ماهی دریایی، ماهی خاویار، قزل آلای دریایی، ماهی دریای شور و نوعی ماهی دریاهای
گرم سیر (تیلاپیلا) غذاهای پرهیز کردنی: گربه ماهی، خاویار، ماهی
آزاد دودی فرآورده های لبنی و تخم
مرغ: افراد دارای گروه خونی
(اُ) باید مصرف فرآورده های لبنی را محدود کنند. سیستم بدن آنها سوخت و ساز مناسب
ندارد و غذاهای بسیار مفید در این گروه یافت نمی شود. باید غذاهای لبنی و تخم مرغ
را حذف کنید. هضم آنها برای شما بسیار دشوار است. شیر سویا و پنیر سویا، جایگزین
های بسیار عالی وغنی از پروتئین هستند. روغن ها و چربی ها: گروه خون (اُ) در برابر
روغن ها به خوبی واکنش نشان روغن های بسیار مفید: روغن برزک، روغن زیتون روغن های خنثی: روغن کنجد روغن های پرهیز کردنی: روغن ذرت، روغن بوته ی
کتان، روغن بادام زمینی مغزها و دانه ها: افراد گروه خونی (اُ) باید
به طور حساب شده از انواع دانه ها و مغزها استفاده کنند و حتی برای کاهش وزن از
آنها اجتناب کنید. مغزهای بسیار مفید: تخم کدو حلوایی، گردو مغزهای خنثی: مغز بادام، فندق، دانه ی
کنجد، تخم گل آفتابگردان مغزهای پرهیز کردنی: پسته، بادام هندی، بادام
زمینی، تخم خشخاش لوبیا و حبوبات: به علت اینکه لوبیا و
حبوبات لکتین دارد و در بافت ماهیچه ای رسوب می کند و خاصیت اسیدی آنها را کمتر می
کند. در افراد دارای گروه خون (اُ) وقتی بافت ماهیچه کمی بیشتر اسید سازی کنند،
عملکرد بهتری دارند. زیرا این خاصیت موجب
می شود این افراد چربی را به طور مؤثرتری بسوزانند. حبوبات بسیار مفید: لوبیا چشم بلبلی، لوبیا
چیتی حبوبات خنثی: باقلا، لوبیا سبز، نخود
سبز، لوبیا و نخود حبوبات پرهیز کردنی: لوبیا قرمز، عدس، دانه ی
سویا غلات: فرآورده های سبوس دار برای
افراد این گروه قابل تحمل نیست. آنها لکتین هایی دارند که با خون و دستگاه گوارش
واکنش غلات خنثی: جو، آرد برنج، بلغور جو،
سبوس جو، سبوس برنج، برنج غلات پرهیزکردنی: دانه ی ذرت، آرد گندم،
نشاسته، انگور، سبوس گندم، مغز گندم، بلغور گندم نان ها، بیسکویت، کلوچه: روشن است نان و کلوچه برای
گروه خونی (اُ) مشکل آفرین است. زیرا بیشتر آنها گندم دارند. نان های خنثی: نان برنجی قهوه ای رنگ،
کیک برنجی، نان گندم نان های پرهیز کردنی: نان سبوس دار، غلات و
ماکارونی همچنین بیشتر ماکارونی ها
با گندم سمولینا تهیه می شوند. بنابراین اگر می خواهید گه گاه ماکارونی مصرف کنید،
به دقت انتخاب کنید. ماکارونی بدون گلوتن توصیه می شود. اما این غذا دارای اهمیت
چندانی نیست. همینطور بادمجان و سیب
زمینی موجب التهاب مفاصل در این گروه خون می شود. زیرا لکتین های آنها در بافت
اطراف مفاصل رسوب می کند. لکتین های ذرت بر تولید انسولین تأثیر می گذارد و اغلب
به دیابت و چاقی منجر می شود. افراد این گروه باید از مصرف ذرت صرف نظر کنند. با
این وجود، سبزیجات: گروه خونی (اُ) می تواند
آزادانه تمام گیاهان تازه را مصرف کند. سبزیجات بسیار مفید: کلم بروکلی، کلم پیچ، کلم
قمری، تره فرنگی، بامیه، پیاز، جعفری، هویج سفید، کدو حلوایی، اسفناج، سیب زمینی
شیرین، شلغم سبزیجات خنثی: مارچوبه، هویج، کرفس، سیر،
کاسنی، گشنیز، کدو، خیار، شوید، رازیانه، زنجبیل، زیتون سبز، انواع کاهو، نخود
فرنگی، قارچ، فلفل سبز و زرد، ترب، موسیر،
پیازچه، انواع کدو، پنیر سویا، گوجه فرنگی، تربچه سبزیجات پرهیزکردنی: بادمجان، کلم پیچ، قارچ
پرورشی، زیتون سیاه، ذرت میوه جات: میوه جات فوق العاده ای در
رژیم گروه خون (اُ) موجود است. میوه ها تنها منبع مهم فیبر، ویتامین و مواد معدنی
نیستند، بلکه می توانند جایگزینی عالی به جای نان و ماکارونی در این گروه باشند. میوه جات بسیار مفید: انجیر خشک و تازه، آلو
قرمز، سبز، بنفش، برگه ی آلو میوه جات خنثی: سیب، زردآلو، موز، انگور
فرنگی، گیلاس، کشمش، گریپ فروت، انگور سبز، قرمز، سیاه، کیوی، لیموترش (به تنهایی
استفاده نشود)، انبه شلیل، هلو، گلابی، خرمالو، آناناس، انار، هندوانه میوه جات پرهیزکردنی: تمشک، نارگیل، خربزه،
طالبی، پرتغال، بارهنگ، ریواس، نارنگی، آب میوه آب میوه ها: آب میوه ای را مصرف کنید
که قند کمتری دارد. از آب آب میوه های بسیار مفید: آب آلبالو، آب آناناس، آب
برگه آب میوه های خنثی: آب زردآلو، آب هویج، آب
کرفس، آب خیار، آب انگور، آب گریپ فروت آب میوه های پرهیز کردنی: شربت سیب، آب سیب، آب کلم
پیچ، آب پرتغال، چاشنی ها چاشنی ها: انتخاب چاشنی مناسب حقیقتا
می تواند سیستم دفاعی و گوارش بدن شما را بهبود بخشد. چاشنی های بسیار مفید: زردچوبه، پودر کاری،
زنجبیل، کاسنی زرد چاشنی های خنثی: فلفل فرنگی، ریحان، زیره،
هل، تره، کاکائو، گشنیز، زیره سبز، شوید، سیر، عسل، نعناع، زعفران، مرزه، ترخون،
آویشن چاشنی های پرهیز کردنی: دارچین، ریواس، سنا، آرد
ذرت، جوز هندی، فلفل سیاه، سفید، سرکه ادویه جات: هیچ ادویه ی بسیار مفیدی
برای گروه خون (اُ) وجود ندارد. همینطور سس گوجه فرنگی که حاوی موادی مانند سرکه
است خود داری کنید. توصیه این است که برای درست کردن سس از ماست، روغن زیتون، آب
لیمو و سیر استفاده کنید. موارد پرهیز کردنی: سس گوجه فرنگی، سس مایونز،
ترشیجات و شوری ها گروه خونی: (آ) گروه خون (آ) با رژیم های
گیاهخواری رشد و نمو می کند. اگر یک فرد با گروه خون (آ) هستید این نوع سازگاری که
پروتئین سویا، غلات و سبزیجات جایگزین گوشت و سیب زمینی شوند. در هر صورت، سوخت و
ساز گروه خون (آ) کاملا متضاد گروه خون (اُ) است. در حالیکه غذاهای حیوانی
سرعت سوخت و ساز گروه خون (اُ) را افزایش می دهند و موجب عملکرد بهتر آن می شود،
تأثیر متفاوت بر گروه خون (آ) دارند. شاید وقتی گوشت قرمز دلیل این تفاوت اسید معده
است. در حالیکه ظرفیت اسید معده گروه خون (اُ) زیاد است و موجب هضم آن گوشت می
شود. این ظرفیت در گروه خون (آ) کم است. همچنین گروه خون (آ)
فرآورده های لبنی را به کندی هضم گندم در رژیم این گروه
عاملی متغییر است. در حالیکه گروه خون (آ) گندم مصرف می کند، باید مراقب باشد
مقدار زیادی از آن نخورد. زیرا بافت عضلانی شما کاملا اسیدی می شود. برخلاف گروه خون (اُ) که
با بافت اسیدی اندک رشد می کنند. گروه خون (آ) نمی تواند به سرعت انرژی را مصرف
کند و جلوی سوخت و ساز کالری را می گیرد. گندم در گروه خون (اُ)
قلیایی است و در گروه خون (آ) خاصیت اسیدی دارد. افراد دارای گروه خون (آ) علاوه
بر مصرف انواع گوناگون غذاهای کم چربی و سالم و سبزیجات متعادل و غلات، نیاز به
تأکید بر غذاهای خاصی برای استفاده با تأثیرات بعدی دارند. در اینجا دستور العملی
را ارائه می دهیم. غذاهایی که موجب افزایش
وزن می شوند: گوشت: به کُندی هضم می شود. به
شکل چربی ذخیره می شود. غذاهای لبنی: موجب واکنش انسولین می
شود. ترشحات مخاطی را افزایش لوبیا قرمز: موجب واکنش انسولین می
شود، سرعت سوخت و ساز را کاهش می دهد. لوبیا: موجب واکنش انسولین می
شود. سرعت سوخت و ساز را کاهش می دهد. گندم (به مقدار زیاد) بافت عضلانی را اسیدی می
کند غذاهایی که موجب کاهش وزن
می شود: روغن و سبزیجات: به هضم غذا کمک می کند فراورده های سویا: به هضم مناسب غذا کمک می
کند. سوخت و ساز را تسریع سبزیجات: به سوخت و ساز مؤثر بدن
کمک می کند. آناناس: تحرک روده ها را افزایش می
دهد، استفاده از کالری را اصلاح می کند. گروه خون (آ) گوشت بسیار مفید در رژیم این
گروه وجود ندارد. با این حال باید واقع بین بود، غرب هنوز مصمم به استفاده از
پروتئین در رژیم خود است. در وهله ی نخست چندین بار در هفته ماهی را جایگزین گوشت
کنید. وقتی گوشت مصرف کردید،
قسمت کم چربی آن را انتخاب کنید. گوشت را به صورت پخته یا کباب شده مصرف کنید. از فرآورده های گوشتی
اصلاح شده مانند ژامبون، سوسیس و غذاهای سرد کاملا اجتناب کنید. این غذاها حاوی
نیترات هستند و در افرادی که اسید معده ی کمتری دارند (ویژگی های گروه خون (آ))
موجب رشد سرطان معده می شود. غذاهای خنثی: مرغ و بوقلمون پرهیز کردنی: ژامبون، گوشت بره، جگر گاو
و مرغ، گوشت گوسفند، گوشت کبک، گوشت گوساله
و چرخ کرده ی آن، بوفالو، اردک، غاز، دل، قلوه، قرقاول، بلدرچین، سیرابی،
گوشت شکار غذاهای دریایی: بسیار مفید: ماهی کپور، قزل آلای رنگین
کمان، ماهی آزاد، قزل آلای دریایی خنثی: اردک ماهی، ماهی دریایی،
تاس ماهی، شمشیر ماهی پرهیز کردنی: ماهی آبی، ماهی خاویار،
تازه و شور، میگو، ماهی آزاد دودی فراورده های لبنی و تخم
مرغ: گروه خون (آ) می تواند
مقادیر کم فراورده های لبنی تخمیر شده را تحمل کند. اما باید از هر چیزی که با شیر
طبیعی تهیه گروه خون (آ) باید ماست و
فراورده های لبنی پرورده را انتخاب کند. شیر سویا و پنیر سویا جایگزین های بسیار
عالی برای گروه خون (آ) است. شیر و فراورده های لبنی
برای این گروه قابل هضم نیست. زیرا خون این گروه پادتن هایی برای مقابله با
مهمترین قند موجود (دی گالاکتوسین) در شیر طبیعی ایجادمی کند. افراد این گروه که دچار
حساسیت هستند یا مشکلات تنفسی دارند، به این نکته پی خواهند برد که فرآورده های
لبنی مقدار ترشحات مخاطی را افزایش می دهد. افراد این گروه به طور طبیعی ترشحات
بیشتری نسبت به گروه های دیگر تولید می کنند. زیرا با توجه به شرایطی که این
ترشحات بر سیستم دفاعی آنها ایجاد غذاهای لبنی: بسیار مفید: پنیر سویا، شیر سویا (هر
دو جایگزین مناسبی برای خنثی: تخم مرغ، پنیر سفید (فتا)،
پنیر، شیر بز پرهیز کردنی: شیر بی چربی، کره، پنیر
دام، پنیر نرم (نوعی پنیر فرانسوی شبیه ماست چکیده)، پنیر گودا، پنیر نرم (کم چرب
و پرچرب)، بستنی، شیر انواع روغن و چربی: گروه خون (آ) نیاز به چربی
بسیار اندکی برای عملکرد جذب دارد. اما روغن زیتون به عنوان چربی اشتباع شده
تأثیری مثبت بر قلب دارد. لکتین های موجود در روغن
هایی مانند ذرت، دستگاه گوارش این گروه را دچار مشکلاتی می کند. روغن بسیار مفید: روغن برزک، روغن زیتون خنثی: روغن شلغم، روغن کبد ماهی پرهیز کردنی: روغن ذرت، روغن تخم کتان،
روغن بادام زمینی، روغن کنجد پسته، بادام و انواع دانه
ها: تخم کدوحلوایی و
آفتابگردان و مغز گردو، بادام همه برای گروه خون (آ) مفید است. از آنجایی که این
گروه پروتئین حیوانی بسیار کمی مصرف می کند، این مغزها پروتئین مهمی برای این گروه
به شمار می آیند. این گروه باید اغلب پسته ی خام مصرف کنند. زیرا حاوی لکتین است
که با سرطان مقابله می کند. اگر عضو این گروه هستید و مشکل کیسه ی صفرا دارید فقط
مقدار کمی پسته و بادام کوبیده مصرف کنید. بسیار مفید: پسته ی خام، تخم کدوحلوایی خنثی: بادام، فندوق، گردو، دانه
ی کنجد، تخم آفتابگردان پرهیزکردنی: پسته و بادام برزیلی،
بادام هندی انواع لوبیا و حبوبات: گروه خون (آ) به پروتئین
موجود در انواع لوبیا و حبوبات نیاز دارند. لوبیا و حبوبات فراوانی به همراه سویا
و فرآورده های آن منبع مغذی پروتئین هستند. با این وجود، مراقب باشید. همه ی لوبیا
و حبوبات برای این گروه مناسب نیست. برخی از آنها مانند لوبیا قرمز و نخود حاوی
لکتین است که موجب کاهش تولید انسولین که اغلب عامل چاقی و دیابت است، می شود. بسیار مفید: لوبیا چشم بلبلی، عدس قهوه
ای، سبز و قرمز، لوبیا چیتی، سویا قرمز خنثی: باقلا، لوبیا سبز، نخود
سبز، لوبیا سفید پرهیزکردنی: نخود، لوبیا قرمز،
ماکارونی غذاهای نشاسته دار: این گروه به طور کلی واکنش
های خوبی به غذاهای نشاسته دار و غلات نشان می دهد و می تواند این غلات را یک یا
سه مرتبه در روز مصرف کند. غلات سبوس دارد را به جای افراد این گروه خون با
ترشحات زیادی ناشی از آسم یا در اینجا درباره ی اسید
معده بحث نمی کنیم، بلکه در مورد تعادل اسیدی، قلیایی در بافت های عضلانی صحبت می
کنیم. گروه خونی (آ) بر خلاف نوع (اُ) هنگامیکه بافت ها اندکی قلیایی هستند،
عملکرد بهتری دارند. در حالی که دانه ی داخلی غلات سبوس دار در گروه خون (اُ)
قلیایی است، در گروه خون (آ) خاصیتی اسیدی است. بسیار مفید: گیاه تاج خروس، گندم سیاه خنثی: آرد ذرت، پوره ی برنج،
ارزن، سبوس جو، آرد جو، گندم پرهیزکردنی: پوره گندم، نشاسته، هسته ی
انگور، سبوس گندم، مغز گندم نان بیسکویت ترد و کلوچه: در این گروه دستورالعمل
هایی که برای مصرف نان، بیسکویت ترد و کلوچه داده می شود مشابه ماکارونی و غلات
است. اینها غذاهای مطلوبی
هستند، اما برای کسانی که ترشح بیش از حد تولید می کنند یا اضافه وزن دارند، توصیه
نمی شود. آرد سویا و برنج جایگزین مناسبی هستند. بسیار مفید: نان تهیه شده از گندم
جوانه زده، نان آرد سویا، کیک برنجی خنثی: نان برنجی، نان ذرت، کلوچه
ی ذرت، نان بدون گلوتن، بیسکویت چاودار، نان ارزن، بیسکویت پرهیزکردنی: نان گندم، نان چند غله،
نان چاودار، کلوچه سبوس گندم، نان سبوس دار غلات و پاستا: گروه خون (آ) انتخاب های
فراوانی در انواع غلات و پاستا دارد. این غذاها منابعی غنی از پروتئین و سبزیجات
هستند. این غذاها مواد مغذی فراوانی را که پروتئین های حیوانی نمی توانند برای این
گروه فراهم آورند، مهیا می کند. بسیار مفید: آرد گندم سیاه، آرد جو،
آرد برنج، آرد چاودار، رشته فرنگی، سویا خنثی: آرد گندم، آرد گلوتن،
برنج، آرد جوانه گندم، برنج طبیعی پرهیزکردنی: آرد ساده، آرد مخمردار،
آرد سمولینا، آرد سبوس دار سبزیجات، جوانه ها،
فراورده های سویا و گیاهان تازه: سبزیجات که حاوی مواد
معدنی، آنزیم ها و آنتی اکسیدان ها هستند. در رژیم گروه خن (آ) بسیار مهم است.
همچنین لکتین موجود در بیشتر سیب زمینی ها و کلم پیچ حساسیت زا است. همینطور گوجه
فرنگی ها برای نوع (آ) و (ب/آ) بسیار بد است. کلم بروکلی به علت آنتی
اکسیدان هایی که دارد، بسیار مفید است. آنتی اکسیدان ها سیستم دفاعی بدن را تقویت
می کنند و از تقسیم سلولی غیر طبیعی جلوگیری می کنند. هویج، سبزیجات، کلم پیچ،
کدوحلوایی و اسفناج، سبزیجاتی هستند که برای این گروه خون بسیار عالی هستند. به میزان کافی سیر مصرف
کنید. زیرا یک آنتی بیوتیک طبیعی است و تقویت کننده ی سیستم دفاعی است و برای خون
مفید است. سیر برای همه ی گروه های خونی مفید است. اما شاید فایده ی آن برای این
گروه بیشتر باشد. زیرا سیستم دفاعی آنها در برابر بسیاری از بیماری ها آسیب پذیر
است که سیر آن را بهبود می بخشد. پیاز زرد هم ایمنی بدن را تقویت می کند. و البته
پنیر سویا بخش عمده ی رژیم گروه خون (آ) است. این پنیر از نظر تغذیه بسیار کامل
است. مفید: کلم بروکلی، کاهو، کاسنی
زرد، کاسنی فرنگی، سیر، کنگر فرنگی، ترب کوهی، سیب زمینی ترش، کلم پیچ، کلم قمری،
تره فرنگی، بامیه، پیاز قرمز، زرد، جعفری، هویج سفید، کدوحلوایی، اسفناج، شلغم،
پنیر سویا خنثی: مارچوبه، آوواکادو، لبو،
هویج، گل کلم، کرفس، کاسنی، گشنیز، کدو، خیار، رازیانه، انواع قارچ، زیتون سبز،
پیازچه، ذرت شیرین پرهیزکردنی: بادمجان، باقلا، کلم پیچ
(چینی، قرمز، سفید)، فلفل هندی، قارچ پرورشی، زیتون سیاه، فلفل سبز، زرد، قرمز،
سیب زمینی قرمز و سفید، سیب زمینی شیرین، سیب زمینی هندی، گوجه فرنگی میوه ها: گروه خون (آ) در مصرف
بیشتر میوها ها مجاز است. اگر چه میوه هایی که خاصیت قلیایی دارند مانند آلو و
پسته تأکید اگر چه این میوه ها حاوی
آنزیم گوارشی هستند که برای دیگر گروه های خونی مفید است، بر دستگاه گروه خون (آ)
عملکرد منفی دارد. از سوی دیگر، هضم آناناس برای این گروه بسیار عالی است. پرتقال هم باید کنار
گذاشته شود. زیرا تحریک کننده ی معده است. البته در مورد تحریک معده ی حساس و
قلیایی این گروه صحبت می کنیم. گریپ فروت هم شباهت بسیاری
به پرتقال دارد. اما اثراتی مثبت بر معده
ی این گروه دارد. زیرا بعد از هضم خاصیت قلیایی از خود نشان می دهد. لیمو ها هم
برای این گروه بسیار عالی است. لکتین موجود در موز مانع
هضم آن در این گروه می شود. توصیه می کنم میوه های دیگری که سرشار از پتاسیم است
مانند زردآلو، انجیر و انواع دیگر خربزه ها را مصرف کنید. بسیار مفید: زردآلو، انجیر خشک و تازه،
گریپ فروت، لیمو، آناناس، آلو (سبز، قرمز، بنفش)، برگه خنثی: سیب، تمشک، انگور فرنگی،
خرما، انگور (سیاه، سبز، قرمز، بنفش) کیوی، انواع خربزه، شلیل، هلو، گلابی،
خرمالو، انار، انجیر تیغی، کشمش، توت فرنگی، هندوانه پرهیز کردنی: موز، نارگیل، انبه، خربزه
و طالبی، پرتقال، پاپایا، ریواس، نارنگی آب میوه و دیگر مایعات: گروه خون (آ) باید هر صبح
نخست یک لیوان آب گرم به همراه آب نصف
لیمو مصرف کند. این کار موجب ترشحی که در شب در دستگاه کُند کار گوارش این گروه
جمع شده است، کاهش یابد و موجب دفع طبیعی شود. آب میوه های قلیایی مانند آب گیلاس
سیاه، آب باید به جای آب میوه های بسیار شیرین که بیشتر اسیدی هستند مصرف شود. بسیار مفید: آب زردآلو، آب گیلاس سیاه،
آب هویج، آب کرفس، آب گریپ فروت، آب آناناس، آب برگه و آب با آبلیمو خنثی: شربت سیب، آب سیب، آب
خیار، آب انگور پرهیزکردنی: آب پرتقال، آب پاپایا، آب
گوجه فرنگی ادویه جات، گیاهان خشک: گروه خون (آ) باید به این
مواد غذایی بیش از یک طعم دهنده بنگرد. بسیار مفید: جوانه ی جو، ملاس، موسیر،
زنجبیل، تمری خنثی: فلفل فرنگی، ریحان، هل،
جعفری، تره، کاکائو، دارچین، گشنیز، آرد ذرت، کرم تارتار، زیره سبز، ادویه کاری،
شوید، عسل، مرزنجوش، نعناع، خردل، جوزهندی، فلفل شیرین، رُزماری، زعفران، مریم
گلی، نمک، مرزه، شکر قهوه ای، تمر هندی، ترخون، آویشن، زردچوبه پرهیزکردنی: فلفل (سیاه، قرمز، دانه ی
فلفل)، سرکه چاشنی ها: چاشنی ها در حقیقت برای
هیچ گروه خونی توصیه نمی شود. به ویژه گروه خون (آ) باید از ترشیجات و سرکه اجتناب
کنند. زیرا مقدار اسید معده ی آنها کم است. سس گوجه فرنگی را از رژیم خود حذف
کنید. این گروه خونی گوجه فرنگی و سرکه را هضم نمی کند. خنثی: مربا، (از میوه های مجاز)،
ژله، (از میوه های مجاز)، خردل پرهیزکردنی: سس گوجه فرنگی (کچاپ)، سس
مایونز، ترشیجات، چاشنی، چای، سس در حالیکه گروه خون (اُ)
نیاز به آرامش دارد، گروه خون (آ) باید سیستم دفاعی خود را ارتقاء دهد. افزایش
ترشحات اسید معده برای گروه خون (آ) مهم است. زیرا میزان اسید معده ی آنها کم است.
گیاهانی مانند زنجبیل همین
عملکرد را دارند. بسیار مفید: ریشه ی بابا آدم، بابونه،
جینسینگ، زنجبیل، چای سبز، کنگر، سنبل الطیب خنثی: جعفری، مریم گلی، سنا،
نعنا، آویشن، بومادران پرهیزکردنی: فلفل قرمز، ریواس، ترشک نوشیدنی ها: قهوه واقعا برای این گروه
مفید است. اسید معده را افزایش تمام نوشیدنی های دیگر
باید اجتناب شوند. آنها مناسب سیستم گوارش این گروه نیستند و از سیستم دفاعی بدن
آنها محافظت نمی کنند. البته آب خالص و تازه باید
به طور دلخواه مصرف شود. بسیار مفید: قهوه (بدون کافئین و به
طور مرتب مصرف شود)، چای سبز پرهیزکردنی: چای (سیاه، بدون کافئین)،
نوشابه (رژیمی، کوکاکولا) گروه خون (بی): گروه خون (اُ) و (آ) در
بسیاری جهات دو قطب مخالف هم هستند. اما گروه خون (بی) رفتارهای غیر عادی با ویژگی
های کاملا منحصر به فرد و گاهی اوقات متفاوت از خود نشان گروه خون (بی) در برابر
گلوتن فراورده ای که در گیاه گندم غلات سبوس دار یافت می شود، واکنش مشابه گروه
خون (اُ) دارد. اما گلوتن گندم به تنهایی و به شدت گروه خون (اُ) به نوع (بی) حمله
نمی کند. اما مصرف متعادل غذاهای لبنی حقیقتا به تعادل سوخت و ساز کمک می کند. غذاهایی که موجب افزایش
وزن می شود: ذرت: مانع تولید انسولین و
میزان سوخت وساز می شود. عدس: مانع جذب مناسب مواد غذایی
می شود. این امر مانع سوخت و ساز مؤثر می شود. پسته ی خام: مانع سوخت و ساز مؤثر می
شود. این امر مانع عملکرد مناسب کبد می شود. دانه ی کنجد: مانع سوخت و ساز مؤثر می
شود. گندم: فرایند گوارش و سوخت و ساز
را کُند می کند. این امر موجب ذخیره ی چربی به جای انرژی می شود. غذاهایی که موجب کاهش وزن
می شود: سبزیجات، گوشت، جگر، تخم
مرغ به سوخت و ساز مؤثر کمک می
کند. هر فردی از این گروه که
احساس خستگی می کند یا از نقص دستگاه ایمنی رنج می برد، چندین بار در هفته باید
گوشت بره و گوشت گوسفند را به جای گوشت گوساله یا بوقلمون مصرف کند. به هر حال، یکی از
دشوارترین برنامه هایی که گروه خون (بی) باید اجرا کند، صرف نظر از مصرف مرغ است.
مرغ حاوی لکتینی است که به بافت عضلانی
گروه خون (بی) می چسبد. بسیار مفید: گوشت بره، گوشت گوسفند خنثی: گوشت گوساله، جگر گاو،
قرقاول، بوقلمون پرهیز: ژامبون مرغ، مرغابی، غاز،
کبک، دل، بلدرچین غذاهای دریایی: گروه خون (بی) از غذاهای
دریایی به ویژه ماهی آب های عمیق، به خوبی استقبال می کنند. بسیار مفید: ماهی ساردین، اردک ماهی،
قزل آلای دریایی، تاس ماهی خنثی: ماهی تن، ماهی کپور،
خاویار، ماهی آزاد، قزل آلای رنگین کمان پرهیزکردنی: میگو، ماهی خاویار، ماهی
آزاد و دودی فراورده های لبنی و انواع
تخم مرغ: گروه خون (بی) تنها نوعی
است که می تواند به طور کامل از انواع غذاهای لبنی برخوردار شود. بسیار مفید: پنیر سفید (فتا)، پنیر بز،
شیر بز، شیر بدون چربی و کم چرب، ماست خنثی: کره، پنیر نرم، شیر طبیعی،
شیر سویا پرهیزکردنی: بستنی، انواع روغن و چربی روغن ها و چربی ها: روغن زیتون را در رژیم خود
بگنجانید تا هضم و دفع مناسب را موجب شود. حداقل یک روز در میان یک قاشق غذاخوری
از آن را مصرف کنید. از روغن کنجد با گل آفتابگردان و ذرت اجتناب کنید. زیرا حاوی
لکتینی است که برای دستگاه گوارش گروه خون (بی) مضر است. بسیار مفید: روغن زیتون خنثی: روغن حیوانی پرهیزکردنی: روغن ذرت، روغن بادام
زمینی، روغن آفتابگردان، روغن کنجد مغزها و دانه ها: بسیاری از مغزها و دانه ها
برای گروه خون (بی) توصیه خنثی: مغز بادام، پسته، گردو پرهیزکردنی: بادام هندی، فندوق، پسته،
خشخاش، کنجد، مارگارین، انواع لوبیا و حبوبات: گروه خون (بی) می تواند
برخی از لوبیاها و حبوبات را مصرف کند. اما بسیاری از لوبیاها مانند عدس، نخود،
لوبیا چیتی و لوبیا چشم بلبلی حاوی لکتینی هستند که مانع تولید انسولین می شود. بسیار مفید: لوبیا قرمز خنثی: باقلا، لوبیا سبز، نخود
فرنگی، نخود سبز پرهیزکردنی: لوبیا، لوبیا چشم بلبلی،
نخود، عدس قهوه ای، سبز، قرمز، انواع ماکارونی نان، بیسکویت: برای گروه خون (بی) مهمتر
از همه تعادل نقش دارد. بسیار مفید: نان برنج قهوه ای، نان
ارزن، کیک برنج خنثی: کلوچه سبوس جو، نان
چاودار، نان آرد سویا پرهیزکردنی: نان ذرت، نان گندم، نان
چند غله، کلوچه سبوس گندم، نان گندم سبوس دار انواع غلات: در این گروه خون مقدار کمی
ماکارونی، پاستا و برنج مصرف کنید. اگر گوشت غذای دریایی و فراورده های لبنی
استفاده بسیار مفید: آرد جو، آرد برنج خنثی: آرد معمولی، برنج سفید پرهیزکردنی: آرد گندم، رشته فرنگی،
سبوس گندم، برنج طبیعی سبزیجات: برای این گروه سبزیجات
مغذی، بسیار مفید و با کیفیت به وفور یافت می شود. گوجه فرنگی را به طور کلی
از رژیم خود حذف کنید. گوجه فرنگی حاوی لکتینی است که به گروه های خونی می چسبد.
با این وجود، لکتین موجود در گوجه فرنگی اثر کمی
بر گروه خون (اُ) و (ب/آ) دارد. در حالیکه گروه خون (آ) و (بی) واکنش شدیدی
را به آن به شکل تحریکات دیواره ی معده نشان می دهد. ذرت هم که لکتین آن مختل
کننده ی سوخت و ساز انسولین است خارج از این فهرست قرار دارد. از زیتون هم اجتناب
کنید زیرا کپک موجود در آن موجب واکنش های حساسیت زا می شود. از آنجا که گروه خون (بی)
در برابر ویروس ها و بیماری های مختل کننده ایمنی بدن آسیب پذیر است از سبزیجات با
برگ سبز فراوان مصرف کنید. زیرا حاوی منیزیم عامل مهم ضد ویروس است. در کل، عالم سبزیجات قلمرو
شماست. برخلاف دیگر گروه های خونی، می توانید به طور کامل از سیب زمینی، کلم پیچ و
قارچ و دیگر غذاهای لذت ببرید. بسیار مفید: بادمجان، باقلا، کلم
بروکلی، کلم پیچ، هویج، گل کلم، سبزیجات، قارچ، جعفری، هویج سفید، سیب زمینی خنثی: مارچوبه، کرفس، جعفری،
کاسنی، گشنیز، کدو، خیار، کاسنی زرد، گشنیز، شوید، رازیانه، سیر، زنجبیل، کلم
قمری، تره فرنگی، کاهو، نخود فرنگی، سیب زمینی قرمز، سفید، موسیر، شلغم، اسفناج،
کدو حلوایی پرهیز کردنی: زیتون، ترب، ذرت، پنیر
سویا، گوجه فرنگی میوه جات: گروه خون (بی) از میوه های
بسیار کمی باید اجتناب کند. به ویژه آناناس برای افرادی از این گروه که نفخ می
کنند، مفید است. نوعی آنزیم در آناناس به نام بروملاین به هضم غذا کمک می کند. به
طور کلی گروه خون (بی) سیستم گوارش متعادلی دارند. میزان اسید، باز معده ی آنها
مناسب است. بسیار مفید: موز، انگور، آناناس، آلو خنثی: سیب، زردآلو، تمشک، انگور
فرنگی، گیلاس، خرما، انجیر خشک و تازه، گریپ فروت، کیوی، لیموترش، انبه، خربزه،
شلیل، پرتغال، هلو، گلابی، آلو خشک، انگور فرنگی قرمز، پرهیزکردنی: نارگیل، خرمالو، انار،
ریواس انواع آب میوه ها: بسیار مفید: آب انگور، آب آناناس خنثی: شربت سیب، آب سیب، آب
زردآلو، آب گیلاس، آب هویج، آب کرفس، آب خیار، آب گریپ فروت، آب پرتغال، آب آلو پرهیزکردنی: آب گوجه فرنگی، ادویه جات،
چاشنی ها گروه خون (بی) بهترین
عملکرد را در برابر ادویه جاتی مانند: زنجبیل، پودکاری دارند. گروه خون (بی) همچنین می
تواند مقدار کمی کاکائو مصرف کند. بسیار مفید: پودر کاری، جعفری خنثی: ریحان، هل، جعفری، تره،
کاکائو، گشنیز، زیره سبز، شوید، سیر، عسل، مرزنجوش، نعناع، خردل، جوزهندی، فلفل
فرنگی، رزماری، زعفران، مریم گلی، مرزه، تمرهندی، ترخون، آویشن، وانیل، سرکه پرهیزکردنی: دارچین، آرد ذرت، ژلاتین
ساده، فلفل سیاه، سفید ادویه جات: ادویه جات اساسا برای همه
ی گروه های خونی یا خنثی یا مضر است. بنابراین در مصرف ادویه جات احتیاط کنید. گروه خون (آ/ب): گروه خونی (آ/ب) در افزایش
وزن، ترکیب خصوصیات وراثتی ژن های (آ) و
(بی) را از خود نشان می دهد. گروه خونی (آ/ب) در برابر
گلوتن گندم واکنشی شدید نسبت به گروه (اُ) و (بی) از خود نشان می دهد. گروه خونی (آ/ب) به
پروتئین حیوانی به ویژه انواعی از گوشت مانند گوشت بره، گوشت بوقلمون به جای گوشت
گوساله نیاز دارد. همچنین از گوشت دودی یا نمک سود شده باید خودداری کنید. این
غذاها موجب سرطان معده در افرادی که اسید معده ی کم دارند، می توان گفت که گروه
خون (آ/ب) و (آ) در آن مشترک هستند. گوشت های بسیار مفید: گوشت بره، گوسفند، بوقلمون گوشت های خنثی: جگر گاو، مرغ، قرقاول گوشت های پرهیز کردنی: ژامبون، گوشت گوساله،
بوفالو، مرغ، بز، دل، کبک، بلدرچین غذاهای دریایی: غذاهای دریای متنوعی برای
گروه خون (آ/ب) وجود دارد که منبع غنی پروتئین هستند. غذاهای دریای بسیار مفید: ماهی تن، ساردین، قزل آلای
رنگین کمان، قزل آلا، تاس ماهی غذاهای دریایی خنثی: ماهی کپور، خاوریار، ماهی
آزاد غذاهای دریای پرهیز کردنی:
میگو، ماهی آزاد دودی فرآورده های لبنی و تخم
مرغ: در مورد فرآورده های لبنی
گروه خون (آ/ب) مانند نوع (بی) عمل می کند. مانند شیر بی چربی، ماست، خامه ی کم
چرب که به آسانی هضم می شوند، مفید هستند تخم مرغ منبع خوب پروتئین برای گروه خون
(آ/ب) است. اگر چه کلسترول آنها زیاد است و این گروه خون (مانند نوع آ) مستعد
بیماری قلبی است. انواع روغن و چربی: گروه خون (آ/ب) در برابر
روغن ها به خوبی واکنش نشان روغن های بسیار مفید: روغن زیتون روغن های پرهیز کردنی: روغن ذرت، روغن تخم
آفتابگردان، روغن کنجد مغز ها و دانه ها: در گروه خون (آ/ب) مغزها و
دانه ها باید کم و با احتیاط مصرف شوند. اگر چه انواع مغز و دانه و فرآورده های آنها، مکمل خوبی برای پروتئین هستند. همه ی
دانه ها حاوی کلتینی هستند که از تولید انسولین جلوگیری می کند و گروه خونی
(بی) را دچار اختلال می کند. از سوی دیگر،
گروه خون (آ/ب) مانند نوع (آ)، پسته ی خام را که تقویت کننده ی مؤثر ایمنی بدن
است، به خوبی می پذیرد، اما باید خوب جویده شود. مغز های بسیار مفید: پسته ی خام مغزهای خنثی: بادام، بادام هندی مغزهای پرهیز کردنی: فندق، دانه ی خشخاش، تخم
کدو حلوایی، کنجد، آفتابگردان انواع لوبیا و حبوبات: در گروه خونی (آ/ب)
لوبیاها و حبوبات هم ویژگی های متفاویت از خودشان نشان می دهند. عدس و لوبیا چیتی
برای این گروه بسیار مغذی است. اگر چه برای نوع (بی) توصیه نمی شود. عدس به داشتن
آنتی اکسیدان های ضد سرطان معروف است. از سوی دیگر، لوبیا قرمز که تولید انسولین
را در نوع (آ) کاهش می داند، همین تأثیر را بر نوع (آ/ب) دارند. انواع حبوبات بسیار مفید: عدس سبز، لوبیا چیتی، سویا انواع حبوبات خنثی: باقلا، لوبیا سبز، نخود
سبز، عدس قرمز و قهوه ای انواع حبوبات پرهیز کردنی:
لوبیا چشم بلبلی، نخود،
لوبیا قرمز غذاهای نشاسته دار: دستوالعمل های مربوط این
گروه توصیه های نوع (آ) و (بی) را هم شامل می شود. به طور کلی، گروه خون (آ/ب)
غلات را می پذیرد. اما آنها باید مصرف گندم خود را محدود کنند. زیرا دانه ی درونی
گندم برای این گروه بسیار اسیدی است. افرادی از این گروه که به علت آسم یا عفونت
های مکرر ترشحات غلیظی دارند، باید مصرف گندم را محدود کنند. خودتان امتحان کنید
تا متوجه شوید چقدر می توانید گندم مصرف کنید. در حالی که دانه های بسیار مفید: ارزن، سبوس جو، سبوس برنج، دانه های خنثی: جو، پودر برنج، پودر گندم،
نشاسته، سبوس گندم دانه های پرهیز کردنی: دانه ی ذرت، آرد ذرت انواع نان، بیسکویت و
کلوچه: این غذاها به طور کلی
مطلوب هستند. اما برای کسانی که ترشح بیش از حد تولید می کنند. یا اضافه وزن دارند
توصیه نمی شود. سویا و آرد برنج جایگزین های مناسبی هستند. از مصرف نان های بسیار مفید: نان برنج، نان ارزن، کیک
برنج، نان آرد سویا نان های خنثی: نان فطیر، نان سبوس گندم غلات ماکارونی: در رژیم گروه خونی (آ/ب)
برنج بیشتر از ماکارونی توصیه غلات بسیار مفید: آرد جو، آرد برنج، آرد
جوانه ی گندم، برنج غلات خنثی: ماکارونی سمولینا، آرد
سفید، آرد سبوس گندم غلات پرهیز کردنی: آرد گندم، رشته فرنگی،
سویا سبزیجات و گیاهان تازه: سبزیجات تازه، روزانه باید
چند مرتبه مصرف شوند. تقریبا تمام سبزیجاتی که برای نوع (آ) یا نوع (بی) مفید است،
برای این گروه هم مفید است. گروه خونی (آ/ب) باید پنیر سویا را به همراه ترکیب
مقدار کمی گوشت و فرآورده های لبنی در برنامه ی غذایی خود به طور منظم بگنجاند.
همچنین ثابت شده است پنیر سویا خواص ضد سرطانی دارد. بسیار مفید: بادمجان، کلم بروکلی، گل
کلم، کرفس، سبزیجات، خیار، سیر، کلم پیچ، قارچ، جعفری، خردل، هویج سفید، گوجه
فرنگی، پنیر سویا، سیب زمینی خنثی: مارچوبه، هویج، جعفری،
کاسنی، گشنیز، کدو، رازیانه، زنجبیل، لوبیا، کلم قمری، تره فرنگی، کاهو، قارچ،
نخود فرنگی، بامیه، زیتون سبز، پیاز، پیازچه، موسیر، اسفناج، شلغم پرهیزکردنی: باقلا، فلفل قرمز، زیتون
سیاه، تربچه، ذرت میوه جات: تمام میوه جات سفارش شده
است. گروه خون (آ/ب) عدم تحمل و
ارجحیت برخی از میوه جات را بیشتر از نوع (آ) به ارث برده است. میوه های قلیایی
مانند انگور، آلو، پسته که متعادل کننده ی غذایی در بافت های عضلانی به شکل اسیدی
هستند، بیشتر مصرف شوند. گروه خون (آ/ب) همانند نوع
(آ) در مورد میوه های خاص گرمسیری مانند:
انبه عملکرد خوبی ندارد. اما آناناس برای این گروه هضم آسانی دارد. پرتغال هم علی
رغم میل باطنی باید اجتناب شود. پرتغال تحریک کننده ی معده ی این گروه است. همچنین
مانع جذب مواد معدنی مهم می شود. میزان اسید معده در این
گروه کم است. اسید موجود در پرتغال دیواره ی معده ی آنان را تحریک می کند. گریپ
فروت بسیار به پرتغال شباهت دارد و میوه ای اسیدی است. اما اثراتی مثبت بر معده ی
گروه خون (آ/ب) دارد. لیموها نیز برای این گروه بسیار عالی است. لکتین موجود در موز در هضم
این گروه اختلال ایجاد می کند. مصرف دیگر میوه های غنی از پروتئین مانند: زردآلو،
انجیر و خربزه را جایگزین آن کنید. میوه های بسیار مفید: گیلاس، انجیر خشک و تازه،
انگور فرنگی، انگور سیاه، سبز، آلو سبز، قرمز، بنفش میوه های خنثی: سیب، زردآلو، تمشک، خرما،
گریپ فروت، کیوی، لیمو، خربزه، طالبی، شلیل، پرتغال، هلو، گلابی، آناناس، کشمش،
توت فرنگی، نارنگی، هندوانه میوه های پرهیز کردنی: موز، نارگیل، انبه، انار،
ریواس آب میوه ها و دیگر مایعات:
آب میوه هایی که بیشتر
قلیایی هستند را انتخاب کنید. آب میوه های بسیار مفید: آب گیلاس سیاه، آب کلم، آب
هویج، آب کرفس، آب انگور آب میوه های خنثی: شربت سیب، آب سیب، آب
زردآلو، آب خیار، آب گریپ فروت ادویه جات: گروه خون (آ/ب) عدم تحمل
ادویه جات، گیاهان خشک و نمک دریایی: نمک دریایی باید به جای
نمک عادی مصرف شود. سدیم موجود در این نوع نمک کمتر و برای گروه خون (آ/ب) ضروری
است. بسیار مفید: پودر کاری، جعفری خنثی: ریحان، زیره سیاه، هل، جعفری
فرنگی، تره، کاکائو، دارچین، گشنیز، پودر تارتار، زیره سبز، شوید، سیر، عسل،
مرزنجوش، نعناع، جوزهندی، رزماری، زعفران، نمک، مرزه، شکر پرهیز کردنی: فلفل فرنگی، آرد جو، فلفل
قرمز، آرد ذرت، ژلاتین، فلفل سیاه، فلفل قرمز، سرکه سفید چاشنی ها: از تمام چاشنی ها و ترشی و
شور پرهیز کنید. زیرا گروه خون (آ/ب) مستعد سرطان معده است. از سس کچاب که سرکه در
آن دارد، خودداری کنید. خنثی: مربا، مایونز، خردل، چاشنی
پرهیز کردنی: کچاب، ترشی جات و شوری ها،
سس گروه خونی (بی): گروه خون (اُ) و (آ) در
بسیاری جهات دو قطب مخالف هم هستند. اما گروه خون (بی) رفتاری غیر عادی با ویژگی
های کاملا منحصر به فرد و گاهی اوقات متفاوت از خود نشان گروه خون (بی) در برابر
گلوتنی که در گیاه گندم و غلات غذاهایی که موجب افزایش
وزن می شود: ذرت: مانع تولید انسولین و
میزان سوخت و ساز می شود. عدس: مانع جذب مناسب مواد غذایی
می شود. این امر مانع سوخت و ساز مؤثر می شود. پسته ی خام: مانع سوخت و ساز مؤثر می
شود. این امر مانع عملکرد مناسب کبد می شود. دانه ی کنجد: مانع سوخت و ساز مؤثر می
شود. گندم: فرایند گوارش و سوخت و ساز
را کُند می کند. این امر موجب ذخیره ی چربی به جای انرژی می شود. غذاهایی که موجب کاهش وزن
می شود: سبزیجات، گوشت، جگر، تخم
مرغ به سوخت و ساز مؤثر کمک می کند. هر فردی از این گروه که
احساس خستگی می کند یا از نقص دستگاه ایمنی رنج می برد، چندین بار در هفته باید
گوشت بره و گوشت گوسفند را به جای گوشت گوساله یا بوقلمون مصرف کند. به هر حال، یکی از
دشوارترین برنامه هایی که گروه خونی (بی) باید اجرا کند، صرف نظر از مصرف مرغ است.
مرغ حاوی کلتنی است که به بافت عضلانی گروه خون (بی) بسیار مفید: گوشت بره، گوشت گوسفند خنثی: گوشت گوساله، جگر، گاو،
قرقاول، بوقلمون پرهیزکردنی: ژامبون، مرغ، مرغابی، غاز،
کبک، دل، بلدرچین غذاهای دریایی: گروه خون (بی) از غذاهای
دریایی به ویژه ماهی آب های عمیق، به خوبی استقبال می کنند. غذاهای دریایی بسیار مفید:
ماهی ساردین، اردک ماهی،
قزل آلای دریایی، تاس ماهی غذاهای دریایی خنثی: ماهی تن، ماهی کپور،
خاویار، مایه آزاد، قزل آلای رنگین کمان غذاهای پرهیز کردنی: میگو، ماهی خاویار، ماهی
آزاد دودی فرآورده های لبنی و انواع
تخم مرغ: گروه خون (بی) تنها نوعی
است که می تواند به طور کامل از انواع غذاهای لبنی برخوردار شود. فرآورده های لبنی بسیار
مفید: پنیر سفید (فتا)، پنیر بز،
شیر بز، شیر بدون چربی و کم چرب، ماست فرآورده های لبنی خنثی: کره، پنیر نرم، شیر طبیعی،
شیر سویا فرآورده های لبنی
پرهیزکردنی: بستنی، انواع روغن و چربی روغن ها و چربی ها: روغن زیتون را در رژیم خود
بگنجانید تا هضم و دفع مناسب را موجب شود. حداقل یک روز در میان یک قاشق غذاخوری
از آن را مصرف کنید. از روغن کنجد یا گل آفتابگردان و ذرت اجتناب کنید. زیرا حاوی
لکتینی است که برای دستگاه گوارش گروه خون (بی) مضر است. روغن های بسیار مفید: روغن زیتون روغن های خنثی: روغن حیوانی روغن های پرهیزکردنی: روغن ذرت، روغن بادام
زمینی، روغن آفتابگردان، روغن کنجد مغزها و دانه ها: بسیاری از مغزها و دانه ها
برای گروه خون (بی) توصیه مغزهای خنثی: مغز بادام، پسته، گردو مغزهای پرهیزکردنی: بادام هندی، فندق، خشخاش،
کنجد، مارگارین، تخم آفتابگردان انواع لوبیا و حبوبات: گروه خونی (بی) می تواند
برخی از لوبیاها و حبوبات را مصرف کند. اما بسیاری از لوبیاها مانند عدس، نخود،
لوبیا چیتی و لوبیا چشم بلبلی حاوی لکتینی هستند که مانع تولید انسولین حبوبات بسیار مفید: لوبیا قرمز حبوبات خنثی: باقلا، لوبیا سبز، نخود
فرنگی، نخود سبز حبوبات پرهیزکردنی: لوبیا، لوبیا چشم بلبلی،
نخود، عدس قهوه ای، سبز، قرمز، انواع ماکارونی نان، بیسکویت: برای گروه خون (بی) مهمتر
از همه تعادل نقش دارد. نان های بسیار مفید: نان برنج قهوه ای، نان
ارزن، کیک برنج نان های خنثی: کلوچه سبوس جو، نان
چاودار، نان آرد سویا نان های پرهیزکردنی: نان ذرت، نان گندم، نان
چند غله، کلوچه سبوس گندم، نان گندم سبوس دار انواع غلات: در این گروه خون مقدار کمی
ماکارونی، پاستا و برنج مصرف کنید. اگر گوشت و غذاهای دریایی و فرآورده های لبنی
استفاده می کنید، نیازی به این مواد غذای نخواهید داشت. غلات بسیار مفید: آرد جو، آرد برنج غلات خنثی: آرد معمولی، برنج سفید غلات پرهیزکردنی: آرد گندم، رشته فرنگی،
سبوس گندم، برنج طبیعی سبزیجات: برای این گروه سبزیجات
مغذی، بسیار مفید و با کیفیت به وفور یافت می شود. گوجه فرنگی را به طور کلی
از رژیم خود حذف کنید. گوجه فرنگی حاوی لکتین است که به گروه های خونی می چسبد. با
این وجود، لکتین موجود در گوجه فرنگی اثر کمی بر گروه خون (اُ) و (آ/ب) دارد. در
حالیکه گروه خون (آ) و (بی) واکنش های شدیدی را به آن به شکل تحریکات دیواره ی
معده نشان می دهند. ذرت هم که کلتین آن مختل
کننده ی سوخت و ساز و انسولین است خارج از این فهرست قرار دارد. از زیتون هم
اجتناب کنید، زیرا کپک موجود در آن موجب واکنش های حساسیت زا از آنجا که گروه خون (بی)
در برابر ویروس ها و بیماری های مختل کننده ی ایمنی بدن آسیب پذیر است، سبزیجات با
برگ سبز فراوان مصرف کنید. زیرا حاوی منیزیم عامل مهم ضد ویروس است. در کل، عالم سبزیجات قلمرو
شماست. بر خلاف دیگر گروه های خونی می توانید به طور کامل از سیب زمینی، کلم پیچ و
قارچ و دیگر غذاهای لذیذ استفاده کنید. بسیار مفید: بادمجان، باقلا، کلم
بروکلی، کلم پیچ، هویج، گل کلم، سبزیجات، قارچ، جعفری، هویج، سیب زمینی خنثی: مارچوبه، کرفس، جعفری،
کاسنی، گشنیز، کدو، خیار، کاسنی زرد، گشنیز، شوید، رازیانه، سیر، زنجبیل، کلم
قمری، تره فرنگی، کاهو، نخود فرنگی، سیب زمینی قرمز، سفید، موسیر، شلغم، اسفناج،
کدو حلوایی پرهیز کردنی: زیتون سیاه، ترب، ذرت،
پنیر سویا، گوجه فرنگی میوه جات: گروه خون (بی) از میوه جات
بسیار کمی باید اجتناب کند. به ویژه آناناس برای افرادی از این گروه که نفخ می
کنند، مفید است. نوعی آنزیم در آناناس به نام بروملاین به هضم غذا کمک می کند. به
طور کلی گروه خون (بی) سیستم گوارشی متعادلی دارند. میزان اسید، باز معده آنها
متناسب است. میوه جات بسیار مفید: موز، انگور، آناناس، آلو میوه جات خنثی: سیب زرد، زردآلو، تمشک،
انگور فرنگی، گیلاس، خرما، انجیر خشک و تازه، گریپ فروت، کیوی، لیموترش، انبه،
خربزه، شلیل، پرتغال، هلو، گلابی، آلو خشک، انگور فرنگی قرمز، توت فرنگی، نارنگی،
هندوانه میوه جات پرهیزکردنی: نارگیل، خرمالو، انار،
ریواس انواع آب میوه ها: آب میوه های بسیار مفید: آب انگور، آب آناناس آب میوه های خنثی: شربت سیب، آب سیب، آب
زردآلو، آب گیلاس، آب هویج، آب کرفس، آب خیار، آب گریپ فروت، آب پرتغال، آب آلو آب میوه های پرهیز کردنی: آب گوجه فرنگی، ادویه جات،
چاشنی ها گروه خونی (بی) بهترین
عملکرد را در برابر ادویه جاتی مانند زنجبیل، پودر کاری دارند. گروه خون (بی) همچنین می
تواند مقدار کمی کاکائو مصرف کند. بسیار مفید: پودر کاری، جعفری خنثی: ریحان، هل، جعفری، تره،
کاکائو، گشنیز، زیره سبز، شوید، سیر، عسل، مرزنجوش، نعناع، خردل، جوز هندی، فلفل
فرنگی، رزماری، زعفران، مریم گلی، مرزه، تمرهندی، ترخون، آویشن، وانیل، سرکه پرهیزکردنی: دارچین، آرد ذرت، ژلاتین
ساده، فلفل سیاه، سفید اساسا ادویه جات برای همه
ی گروه های خونی خنثی است یا مضر است. بنابراین در مصرف آن احتیاط کنید. گیاهان شفا بخش: بنفشه: (طبیعت سرد و تر) خواص: کاهش فشار خون، مؤثر در
درمان بیماری های ریوی، التهاب دستگاه گوارش، کاهش فشار عصبی، درمان سوزش ادرار طرز تهیه: 15 گرم برگ و گل خشک + دو
لیوان آب جوش، با شعله ی غیر مستقیم به مدت 10 دقیقه دم بکشد. پنیرک: (طبیعت سرد و تر) خواص: شستشو دهنده ی کلیه، مقوی
معده و روده، مناسبت برای رفع یبوست، درمان کننده ی زخم های گوارشی ختمی: (طبیعت سرد و تر) خواص: ریشه ی ختمی: درمان ورم
معده و روده، اسهال خونی، تنظیم قند خون، معالجه ی زخم معده طرز تهیه: 10 گرم ریشه + دو لیوان
آب جوش، با شعله ی دم اسب: (طبیعت سرد و خشک)
خواص: درمان بیماری پرستات، سنگ
کلیه، ورم مثانه، شب ادرای، بند آوردن هر خونریزی داخلی، افزایش شیر مادر، ترمیم
پوست، محکم و زیبا کردن ناخن ها، تنظیم قند خون، التیام زخم روده، التیام درد
مفاصل طرز تهیه: دو قاشق غذا خوری + دو
لیوان آب جوش، با شعله ی غیر مستقیم به مدت 10 دقیقه دم بکشد. سه بار در روز و تذکر: اطفال خردسال و زنان
باردار نباید مصرف کنند. مصرف زیاد باعث ناراحتی معده و اختلال دستگاه گوارش و
اسهال عشقه: (طبیعت سرد و تر) خواص: کاهش قند خون، تصفیه ی
خون، درمان سردردهای عصبی، مقوی بدن، مقوی روده و معده، حاوی مقدار زیادی ویتامین
(سی) طرز تهیه: 25 گرم برگ و گل + یک
لیتر آب جوش، با قره قات: (طبیعت سرد) خواص: میوه ی قره قات یکی از
بهترین داروهای تصفیه ی خون و کاهش فشار، قند و چربی خون می باشد. طرز تهیه: یک قاشق غذا خوری + دو
لیوان آب جوش، با یک فنجان قبل از هر وعده
غذا، جرعه جرعه بنوشید. کاسنی: (طبیعت سرد و تر) خواص: مقوی معده، تصفیه ی خون،
کاهش قند خون، رفع گرمای کبد و ناراحتی های کبد، صفرا بُر، تمیز کردن مجاری ادرار،
مقوی کلی بدن، ضد میکرب طرز تهیه: 25 گرم + یک لیتر آب جوش،
به مدت 5 دقیقه دم بکشد. یک فنجان قبل از هر غذا میل کنید. دم نوش ها با طبیعت گرم: آویشن: (طبیعت گرم) خواص: تقویت جهاز هاضمه، معده،
کبد و کلیه، بالا برنده ی فشار خون، باز کننده ی انسداد طرز تهیه: یک قاشق غذا خوری + دو
لیوان آب جوش، با بابونه: (طبیعت گرم و خشک)
خواص: آرام بخش اعصاب به ویژه
اعصاب معده و روده و مقوی آنها، شستشو دهنده ی بسیار قوی کلیه ها، افزایش شیر مادر،
تقویت کنندهی کلی سیستم عصبی، کاهش فشار خون، درمان کم خونی طرز تهیه: دو قاشق غذا خوری + دو
لیوان آب جوش، با شعله ی غیر مستقیم مدتی دم بکشد. بهارنارنج: (طبیعت گرم و
خشک) خواص: آرام بخش، تقویت کننده ی
مغز و اعصاب و نیروی جنسی، رفع دل پیچه، تسکین سردردهای عصبی طرز تهیه: یک قاشق غذا خوری + دو
لیوان آب جوش، با به لیمو: (طبیعت گرم) خواص: آرام بخش، تقویت حافظه و
معده، تب بُر، رفع خستگی، رفع درد شکم ضد: میگرن، سردرد، سرگیجه،
تپش قلب، نفخ، آسم، اسپاسم، درمان: اسهال، روماتیسم، کمردرد
و ترش کردن معده طرز تهیه: یک قاشق غذاخوری + دو
لیوان آب جوش، با یک فنجان قبل از هر غذا و
قبل از خواب میل شود. پونه: (طبیعت گرم) خواص: رقیق کننده ی خون،
ادرارآور، صفرا بُر، انرژی زا، مقوی معده و دستگاه گوارش، مؤثر در درمان بیماری
های ریوی از جمله تنگی نفس، آسم، سرفه، مفید در درمان سرماخوردگی طرز تهیه: یک قاشق غذا خوری + دو
لیوان آب جوش، با توجه: پونه قوی ترین آنتی
بیوتیک است. سنجد: خواص: مقوی قلب، رفع تنگی نفس و
سرد مزاجی، معالجه ی زخم های ریوی، تقویت کبد و معده، ضد گاز معده، ازدیاد نیروی
جنسی. طرز تهیه: یک قاشق غذاخوری گل سنجد
+ دو لیوان آب جوش، با شعله ی غیر مستقیم
10 دقیقه دم بکشد. سه بار در روز هر بار یک فنجان بنوشید. گزنه: (طبیعت گرم و خشک) خواص: اثر گزنه در کاهش قند
خون، سال ها است که به اثبات رسیده است. ضد: سنگ کیسه ی صفرا، ضد
سرطان، ریزش موی سر، کاهش غلظت فشار و چربی خون، شستشو دهنده ی کلیه، بسیاری از
بیماری ها را درمان می کند. همچنین زیاد کننده ی شیر مادر و رفع خستگی، مفید در
درمان بیماری های پرستات، درمان کم خونی، تقویت ریشه ی مو، دفع اسید اوریک، تصفیه ی
خون، آنتی بیوتیک طبیعی، جلوگیری از خونریزی و سنگ کلیه، کاهش ضربان قلب، کاهش
وزن، مقوی رحم، درمان تنگی نفس تذکر: زنان باردار و کودکان
نباید استفاده کنند. مصرف زیاد برای روده و کلیه مضر است. گلپر: ( طبیعت گرم و خشک) خواص: تقویت کننده ی عالی حافظه
و یک داروی ضد صرع قوی، بر طرف کننده ی تنبلی معده، کمک کننده به هضم غذا، ضد
انواع اسهال، فراموشی، صرع، اشتها آور، پاک سازی کبد و دفع صفرا مفید می باشد. طرز تهیه: یک قاشق غذا خوری + دو
لیوان آب جوش، مدتی دم بکشد. مرزنجوش: (طبیعت گرم) خواص: آرام بخش اعصاب، بهترین داروی
میگرن و سردرد، تقویت عمومی بدن، درمان مشکلات تنفسی، آسم، سرفه، برونشیت طرز تهیه: یک قاشق غذا خوری + دو لیوان آب جوش، با مریم گلی: (طبیعت گرم و
خشک) خواص: مقوی بدن و رفع خستگی، ضد
عفونی کننده، تب بر، رفع اسهال، سرفه و سوء هاضمه، تسکین سرگیجه و درد معده، مقوی
معده و قلب و برای ضعف اعصاب بسیار نافع است. محرک قوی برای کبد و جریان صفرا و
همچنین بهبود گردش خون، رفع عرق ناشی از ضعف که معمولا در بیماران دست طرز تهیه: یک قاشق غذا خوری + دو
لیوان آب جوش به مدت 5 دقیقه دم بکشد. سه بار در روز، هر بار یک فنجان بنوشید. تذکر: مصرف زیاد مریم گلی
در مدت طولانی موجب افزایش ضربان قلب، گرفتگی، خشکی دهان، تشنج، کاهش ترشح غدد
شیری و سرگیجه می شود. دم نوش های طبیعت معتدل: پرسیاوشان: (طبیعت معتدل) خواص: نرم کردن اخلاط سینه، کمک
به درمان بیماری های ریوی، کرم کش، ادرار آور، تب بُر، ضد اسهال و یرقان، دفع سنگ
کلیه و رفع عادت ماهیانه. طرز تهیه: 10 گرم برگ خشک + دو لیوان
آب جوش، با عناب: (طبیعت معتدل) خواص: ملین، تصفیه کننده ی خون،
ضد سرفه و تنگی نفس، کاهش دهنده ی فشار خون، برطرف کننده ی خشونت سینه، حلق و
گرفتگی صداست. محافظ کبد، مقوی رحم و عضله ی قلب طرز تهیه: 15 عدد عناب + دو لیوان
آب جوش، مدت 20 دقیقه دم بکشد. دم نوش های ترکیبی: بهار نارنج + بابونه: خواص: تقویت اعصاب و قلب، آرام
بخش اعصاب و خواب، افزایش شیر مادر، تقویت حافظه، کاهش استرس، اشتها آور، مفید در
درمان ورم روده و معده، تسکین سردردهای میگرنی و دردهای قاعدگی، دفع سنگ کلیه و
مثانه، کاهش عوارض یائسگی و دردهای عضلانی، مفید در درمان تکرر ادرار و کم خونی طرز تهیه: یک قاشق غذا خوری
بهارنارنج + دو قاشق غذا خوری بابونه + چهار لیوان آب جوش، به مدت 30 دقیقه دم
بکشد پونه ی کوهی + آویشن: خواص: این نوشیدنی برای فصل
پاییز و زمستان بسیار مناسب است و خاصیت ضد عفونی کننده دارد. برای سرماخوردگی و
دردهای پریود و کلیوی بسیار مناسب است. همچنین برای رفع عفونت و سرماخوردگی یک
نوشیدنی ایده آل است. طرز تهیه: یک قاشق پونه + یک قاشق
آویشن + سه لیوان آب جوش، 30 دقیقه دم بکشد. (علامت دم کشیدن ته نشین شدن چای کوهی + کاکوتی: خواص: مقوی کبد و سیستم ایمنی
بدن. طرز تهیه: یک قاشق چای کوهی + یک
قاشق کاکوتی + دو لیوان آب جوش به مدت 30 دقیقه دم بکشد. دارچین + هل + گل بهار
نارنج + سیب: خواص: تقویت اعصاب و قلب و نیروی
جنسی، آرام بخش اعصاب و خواب، نشاط آور، اشتها آور و ضد سردردهای عصبی طرز تهیه: یک قاشق غذاخوری گل
بهارنارنج + یک عدد سیب خرد شده + یک چوب دارچین خرد شده + سه عدد هل سبز خرد شده
+ دو لیوان آب جوش، به مدت 30 دقیقه دم بکشد. زیرفون + به لیمو: خواص: ضد سرماخوردگی و ناراحتی
های عصبی، تشنج، نقرس، سیاتیک، غلظت خون، رماتیسم، میگرن، تپش قلب، سردرد، آسم و
اسهال، تقویت حافظه و معده، پایین آورنده ی فشار خون، آرام بخش، شستشو دهنده ی
کلیه مفید برای سینوزیت و صدای گوش طرز تهیه: یک قاشق غذا خوری زیرفون
+ یک قاشق مرباخوری به لیمو + دو لیوان آب جوش، با شعله ی مستقیم و ملایم حدود یک
ساعت بجوشد، سپس با شعله ی غیر مستقیم دم بکشد. تذکر: این چای به دلیل دارا
بودن زیرفون برای خانم های باردار ممنوع است. دم نوش التیام زخم معده: مواد لازم: 30 گرم بابونه،
3 گرم سنا، 10 گرم نعناع و 3 گرم زیره. طرز تهیه: دو قاشق غذاخوری از مخلوط
خرد شده ی فوق + دو لیوان آب جوش، به مدت 20 دقیقه دم بکشد. یک فنجان، روزی سه بار،
نیم ساعت قبل از غذا بنوشید. دم نوش درمان چربی خون: مواد لازم: عناب، زرشک،
زیره، شوید، کاسنی و آویشن. طرز تهیه: یک قاشق غذا خوری از
مخلوط فوق + دو لیوان آب جوش، با شعله ی غیر مستقیم مدتی دم بکشد. دو تا سه بار در روز، هر
بار، یک فنجان بنوشید. دم نوش درمان فشار خون
پایین: مواد لازم: نعناع، دارچین
و زنجبیل طرز تهیه: یک قاشق غذا خوری از
مخلوط فوق + دو لیوان آب جوش، با شعله ی غیر مستقیم مدتی دم بکشد. با عسل میل شود.
دم نوش پایین آورنده ی
فشار خون و چربی: مواد لازم: چای ترش، عناب،
برگ زیتون، پنیرک، تخم گشنیز و گل نسترن طرز تهیه: یک قاشق غذاخوری از مخلوط
فوق + دو لیوان آب جوش، با شعله ی غیر مستقیم مدتی دم بکشد. دم نوش درمان سرفه های
خشک: خواص: خلط آور،درمان سرفه های
خشک و کهنه، درمان گرفتگی صدا، تقویت سیستم ایمنی بدن مواد لازم: پرسیاوشان،
زوفا، گل خطمی، سر گل بنفشه، اسطوخودوس، تخم ریحان طرز تهیه: یک قاشق غذا خوری از
مخلوط خرد شده + دو لیوان آب جوش، به مدت 10 دقیقه دم بکشد. سپس صاف کرده یک قاشق
چای خوری تخم ریحان اضافه کنید تا لعاب بیندازد. قبل از هر وعده غذایی میل کنید. دم نوش درمان جوش و لک
صورت: مواد لازم: عناب، زرشک، نسترن، مرزه
و آویشن طرز تهیه: ابتدا عناب و نسترن را دم
کرده، نیم ساعت آخر زرشک و یک ربع آخر مرزه و آویشن را اضافه کنید. سه بار در روز، هر بار یک
فنجان بنوشید. دم نوش درمان کولیت روده ی
عصبی: مواد لازم: بابونه، بومادران،
مرزنجوش، اسفرزه، کاکوتی، نعناع، پونه، اسطوخودوس و آویشن. طرز تهیه: یک قاشق غذاخوری از مخلوط
فوق + دو لیوان آب جوش، با شعله ی غیر مستقیم مدتی دم بکشد. یک فنجان، سه بار، نیم
ساعت قبل از غذا بنوشید. توجه: اگر کولیت عصبی باشد
بهارنارنج و بادرنجبویه را هم اضافه کنید. درمان ترشی معده: مواد لازم: نعناع، پونه، شیرین بیان
و آویشن طرز تهیه: یک قاشق غذا خوری از
مخلوط فوق + دو لیوان آب جوش، با شعله ی غیر مستقیم مدتی دم بکشد. یک فنجان، یک ربع قبل از
غذا یا همان لحظه که معده ترش دم نوش درمان ضد پیری و
سرطان: مواد لازم: چای سبز، چای سفید، هل و
دارچین خواص: ضد پیری و سرطان، تنظیم
فشار خون، کاهش چربی. طرز تهیه: یک قاشق از مخلوط فوق +
دو لیوان آب جوش، مدتی دم بکشد. دم نوش لاغری: خواص: مناسب برای لاغری،
کاهش فشار خون و چربی، هضم کننده ی غذا مواد لازم: به لیمو، چای
سبز، سنا، زیره و لیمو عمانی طرز تهیه: دو قاشق از
مخلوط خرد شده ی فوق + دو لیوان آب جوش، به مدت 30 دقیقه دم بکشد. توجه: اگر مزاج گرم دارید،
باید از گیاهانی که طبیعت سرد دارند استفاده کنید تا بدن به حالت تعادل برسد و
برعکس.
می شود.
بافت های بدن
مصرف می شود. مانند: توت قرمز، گیلاس
می دهند. این امر باعث انسداد غشای مخاطی گشته، سبب بروز زکام، سرماخوردگی و مشکلات
روده ای می شود.
می برد.
دستگاه های
بدن شرکت دارد. کلر عامل تحریک کننده ی کبد در برداشت مواد مختلف می باشد. همچنین
باعث هضم غذاهای انباشته شده می شود. همچنین کمبود این ماده باعث ریزش مو و فساد دندان
ها و همچنین هضم ناقض غذا می شود.
می شود. در
لبنیات از جمله ماست و دوغ فراوان یافت می شود.
ماء الشعیر مفید است. همچنین برای رفع
افسردگی ویتامین (سی)، (آب پرتغال) مفید است.
بافت های بدن
و استخوان وارد عمل می شود. مانند یک آستر، قلب و سلول های خونی را از آسیب های
درونی محافظت
می کند.
می دارد.
می شود.
می کند تا
اکسیژن وارد بدن شده، دی اکسید کربن و مواد سمی دفع شود. این ماده به تولید هورمون
های مردانگی و تولید انرژی کمک می کند.
می رود. آنزیم
ها در حالت معمولی در بذرهای خشک شده
می مانند.
آنزیم های بدن کاسته می شود. علت احساس خستگی در بیشتر مردم کمبود آنزیم ها می
باشد. داشتن عمر طولانی در اثر وجود
آنزیم ها است. آنزیم ها کمک می کنند تا آهن در داخل گلبول های قرمز خون ثابت
بمانند. از علائم افسردگی، غمگین بودن، خستگی دائم، عدم علاقه به فعالیت های
اجتماعی، خودکم بینی و بی خوابی می باشد.
خوراکی ها را به شکل مفید و قابل استفاده و قابل جذب تبدیل
می کند.
می سازند.
می باشد. این
افراد تمایل زیادی به بدبینی دارند و حتی ظاهر آنها این امر را نشان می دهد. آنها
معمولا عبوس بوده و رنگ تیره را بیشتر دوست دارند و معمولا اخم می کنند. متأسفانه
غذاهای جذب کننده نیتروژن به جسم وارد می کنند که باعث کاهش فعالیت اکسیژن و عدم
تأثیر اکسیژن در بدن می شود. این امر مایه ی تصلی این افراد است.
می دهد. برای
فایق آمدن بر عقیمی و ناتوانی جنسی منگنز ضروری می باشد. همچنین برای تندرستی
عصبی، استحکاک استخوان ها، هضم خوب و تمام فعالیت های جسمی منگنز مورد نیاز است.
در این حال بدن به خوبی می تواند در مقابل
بیماری ها مقاومت کند. این افراد معمولا همیشه سالم، غیر مطمئن و از سر و صدا و
شلوغی دوری می کنند. معمولا به شدت عصبانی و مستعد ارتکاب خطا می باشند و تمایل
دارند حتی برای جزئی ترین مسائل نگران باشند. آنها نمی توانند احساسات خود را
کنترل کنند و اغلب با کوچکترین اتفاقی شروع به گریه کردن می کنند. همچنین بیش از
حد می خندند به طوری که نفس آنها بریده بریده می شود. اما زمانی که دچار شک و با
مشکلی مواجه می شوند، کنترل خود را از دست داده متعجبانه می خواهند بدانند که چه
اتفاقی روی داده است. آنها می توانند با رژیم غذایی صحیح آن را برطرف کنند. اگر
این افراد در جسم فیزیکی خود تعادل ایجاد کنند مشکلات خود را با اشتیاق حل خواهند
کرد و وضعیت خود را بهبود و در زندگی با نشاط تر خواهند بود.
خانواده ی خود هستند. بیماری فشار خون ممکن است در قلب، بویایی، نای، گلو و سینوس
های آنها اثر بگذارد. از طفولیت صرفه می کنند، همیشه از نظر فکر ضعیف بوده، حافظه
ای قوی ندارند و غالبا از انجام جزئیات پیچیده عاجز می باشند. این افراد گیاه خوار
یا نیمه گیاه خوار هستند. آنها پتاسیم مورد نیاز خود را از میوه ها کسب می کنند.
طبیعت این افراد دچار عصبانیت دائم بوده، احساس نگرانی زیادی دارند. شب هنگام که
مردم در خوابند، آنها می خواهند حرکت کنند در نتیجه استراحت کافی نداشته مستعد
بیماری های جسمی می شوند.
می شوند و
همیشه در زندگی خوشحال هستند. بسیاری از آنها همیشه حرف می زنند و چشمانی گشاد
دارند و موهایشان تیره و مایل به قهوه ای است. آنها به میهمانی رفتن و ایجاد
ارتباط دوستانه علاقه مندند. اما همین نشاط در معاشرت باعث می شود زیاد فکر نکنند.
مهمترین مشخصه ی آنها گوش هاییست که از سرشان بیرون زده است.
می درخشند.
می زنند. ولی
اگر به حد افراط انجام شود باعث فاسد شدن سیستم دفاعی بدن شده انسان را مبتلا به
بیماری مستعد می کند.
می باشد. این
ماده در شیر، زرده ی تخم مرغ، ماهی و سبزیجات فراوان است.
استفاده ی بهتر از فسفر مانند کلسیم باید از اشعه ی آفتاب استفاده کنید. نخود،
لوبیا، گوجه فرنگی، کلم، کرفس، کاهو، توت، شلغم، سیر، پیاز، سیب، ذرت، جو، چغندر،
اسفناج، باقلا، موز، خرما، بادام و نیز گندم فراوان وجود دارد.
قسمت های بدن خوب جذب نشود. در نتیجه کلسیم مورد نیاز
استخوان ها تأمین نمی شود. همچنین میل زیادی به مطالعه دارند و کمتر ورزش می کنند.
در نتیجه رسیدن اکسیژن به بدن مختل می شود و پتاسیم موجود در غذاها نمی تواند در
بدن به مصرف برسد.
فعالیت های جسمی و ذهنی خود تعادل برقرار کنند. همچنین زیاد آفتاب بگیرند، ورزش
کنند، نفس های عمیق بکشند و از ماساژ بدن نیز استفاده کنند. باید مراقب باشند تا
انرژی اندوخته ی خود را از دست ندهند.
میوه ی اسیدی مانند پرتغال، گریپ فروت یا آناناس حداقل 15 دقیقه قبل یا بعد از
حبوبات خورده شود. بنابراین افرادی که مواد اسیدی و بازی را جداگانه میل می کنند
خود را از آزار و اذیت مصون نگه می دارند.
تخم آفتابگردان، تخم کدو تنبل است. با تنظیم منیزیم حافظه کار خود را به نحو احس
انجام می دهد و کار سلول های استخوان ساز تنظیم می شود. همچنین فعالیت آنزیم ها
وابسته به تعادل منیزیم می باشد. همینطور حرکت عضلات، فعالیت تنفسی، ذخیره ی
انرژی، هضم غذا، تشکیل بافت ها، روند تولید مثل، کار مغز توسط این ماده معدنی است.
روغن های مایع نباتی و... یافت می شود.
می شود. این
ماده در زرده ی تخم مرغ، شیر، حبوبات، زیتون، گردو، کلم، گوجه فرنگی، کاهو، شاهی،
هویج، فندق، جگر، روغن کنجد، خشخاش، پسته و برخی از سبزیجات یافت
می شود.
کننده ی سینه، برطرف کننده ی ترشی خون و انرژی زاست. برای کاهش فشار شهوت خوردن
انگور یاقوتی با نان خوب است.
انگور یاقوتی برای کسانی که ناراحتی مثانه دارند زیان آور است. چون خاصیت
بازکنندگی دارد، خوردن آن برای خانم های حامله صلاح نیست.
تصویه ی کبد و به اعتدال در آوردن آن می شود. همچنین باعث صافی و شفافی و جلوه ای
به چهره و رخشار می دهد.
روده ها است. سیب در تقویت بدن، درمان
بیماری ها، کاهش افسردگی نقش مهمی بر عهده دارد. آب سیب اثر نیرو دهنده ی اعصاب و
عضلات را دارد و دفع کننده ی مواد سمی بدن است.
می افزاید.
کننده ی قوه ی باء، موافق سینه و ریه و فکر و حواس، برطرف کننده ی رو دل، مفید کبد
و برای طحال مضر است.
کسیه ی صفرا
هستند می توانند با خوردن هویج بهبود یابند. همچنین خوردن هویج کلسترل خون را پایین
می آورد.
نوشابه ای بدست آورد که در تأمین سلامت و تناسب اندام بسیار مؤثر است.
می توانند به
مقدار کمی خردل میل کنند که هم موافق با تندرستی آنها و هم برای آنها نیز اشتها
افزاست.
کننده ی رودل و کمک کننده ی هضم غذاست. تقویت کننده و افزاینده ی شیر زنان است.
افزاینده ی ادرار و دفع کننده ی کم خونی و تولید کننده ی عرق بدن است. بهتر است خربزه
را با فاصله ی زیاد قبل از غذا بخورند.
می آورد. گوگرد
پیاز وقتی وارد خون شود و به ریه ها برسد با انواع عفونت های تنفسی مبارزه می کند.
معده ی آنها
زیاد است و یا دچار عوارض کبدی هستند، بایستی از افراط در خوردن آن اجتناب کنند.
به علاوه برای مبتلایان به رماتیسم و سرطان مضر است.
ابوعلی سینا
پزشک و دانشمند ایرانی برای درمان سردرد و
بی خوابی و
رفع خستگی و اعصاب آن را مؤثر می دانست.
همچنین منیزیمی که در کاهو وجود دارد، دارای قوای حیاتی
فوق العاده ای می باشد و دارای نسوج و عضلات، مغز و اعصاب نافع است. همینطور مس
موجود در آن مقاومت بدن را در مقابل امراض عفونی زیاد می کند. مغز گردو و سبزیجات،
مخصوصا کاهو از این فلز زیاد دارند. خوردن آنها برای عموم به خصوص برای زنان
باردار مفید است.
گونه ها سرخی مطلوب پدید می آورد و به لبها رنگ گل می دهد و اعصاب را منظم می کند
و بینایی را می افزاید و دارای ویتامین (آ)، (بی) و (سی) می باشد. به علاوه دارای
ید، کلسیم، فسفر، مواد قندی، مواد چربی می باشد.
می باشد.
قند، پتاسیم، کلسیم، فسفر، منگنز، منیزیم و آهن دارد. گلابی از میوه هایی است که
قند آن کم است.
می دهد. اما
نباید در خوردن آن افراط کرد. از سه قسمت متمایز شده است:
می کردند و
به هیچ وجه در آن شکر استفاده نمی کردند. روی همین اصل خوردن این نوع سوهان مفید
است.
می خورند و
از حرارت آفتاب استفاده می کنند، بسیار نافع است. زیرا کلسیم های کهنه ی موجود در
بدن آنها را از بین می برد و جای خود را به کلسیم تازه می دهد.
می کند.
می باشد و
مقدار زیادی آهن و فسفر و کلسیم دارد.
زیان های آن، روغن سرد مثل کره ی گاو و در سرد مزاجان عسل است.
نمی رسانند.
زیرا قهوه فعالیت بدن را زیاد می کند و کالری
می سوزاند و
برای افرادی که کالری مناسبی به بدن خود
نرسانده اند،
زیان آور است.
عفونت های
مجاری تنفسی، افزایش شیر مادر، ضد نفخ و سرطان ومقوی ریه می باشد. این گیاه به اشخاص
کم عقل شعور می بخشد.
افزاینده ی شیر مادر، درمان سردردهای عصبی، بازکننده ی ناراحتی های قاعدگی، برطرف
کننده ی ورم ها می باشد.
می شود.
می کند.
تصفیه کننده ی خون می باشد. همچنین شاهی را بایستی خام خورد و در رژیم لاغری بسیار
مفید است.
می شود.
کننده ی ورم ها می باشد. خوردن بو داده ی کنجد توصیه
نمی شود. روغن کنجد در درمان لاغری و درمان تنگی نفس و
سرفه ی خشک و زخم ریه مفید است. همچنین برای رفع سوزش و ترشی معده مفید است.
100 گرم و از دانه ی آن تا 15 گرم می باشد.
می کند. همچنین ایجاد قلنج می کند و حتی در زنان حامله باعث سقط جنین می شود.
بوئیدن زعفران باعث سردردهای شدید و سرگیجه می شود.
کننده ی حافظه، تنظیم کننده ی جریان ادرار، خون ساز، ضد درد مفاصل و ضد نفخ می
باشد. دل درد و سردی را برطرف
می کند. خوردن زنجبیل به صورت مربا برای تقویت اشتها و نیز پیران سودمند است.
می کند.
جوش های ریز معده را از بین می برد.
می شود و
باعث رودل و سنگینی معده می شود.
می خواهید به
ویتامین (بی) و مواد مقوی و مغزی بدن شما افزوده شود، یک فنجان سبوس را در یک لیتر
آب ولرم به
مدت 12 ساعت بخیسانید. سپس با پارچه ی نازکی صاف کنید. روزی دو قاشق به مدت ده روز
از آن بنوشید.
دندان ها می باشد.
معده های ملتهب و برطرف کننده صفرا و پاک کننده ی معده و طحال است. هر گاه صبح
ناشتا میل شود کشنده ی قوی کرم معده است. مزه مزه کردن مخلوط سرکه و نمک قطع کننده
ی خون
لثه ها و بن دندان می باشد.
می کند.
بنابراین داخل کردن آن در برخی خوراکی ها سودمند است.
می شود که در این سرکه مواد معدنی مثل پتاسیم، کلر، سدیم، منیزیم، آهک، گوگرد،
آهن، فلوئور، سیلیسیم و غیره وجود دارد.
میکرب های مختلف مبارزه کند و به آنها غلبه کند. اگر احساس کردید غذایی که خورده
اید فاسد است دو قاشق سرکه ی سیب را با یک لیوان آب مخلوط کنید و بخورید. سرکه
علاوه بر اینکه منافعی که روی دستگاه گوارش و غذا دارد شما را از دچار شدن به
بسیاری از بیماری های میکروبی محفوظ می دارد.
سرفه های خشک شده اند. مضر اعصاب اشخاص عصبانی، مضر خانم هایی که از لحاظ زخم
ناراحتی هایی دارند. مضر کسانی که مبتلا به انواع بادها یا نقاهت های مفاصل و غیره
هستند. زیاد خوردن سرکه برای اشخاصی که معده ها و ریه های ضعیف دارند خوب نیست.
همچنین مضر نورچشم، زخم معده، لاغری و خنثی کننده ی اثرات زیان بخش آن روغن بادام،
ادویه جات ضعیف (نه خیلی تند) مثل دارچین می باشد.
مفید ترین غذاها برای انسان می باشند. ماست نه تنها یک غذا بلکه دارو است که معده
و احشاء گوارشی را ضد عفونی می کند و در بیماری های گوارشی به ویژه اسهال همراه با
نعنا توصیه
می شود.
می کند، وزن را زیاد می کند و بیماری مزمن ایجاد می کند را به دقت شناسایی کند.
گوشت های امروزی صحبت می کنیم، معنای وحشتناکی بدست می آید. به هر حال موفقیت رژیم
گروه خون (اُ) به کم چربی بودن و استفاده از گوشت های طبیعی و ماهی بستگی دارد.
می دهند.
دیواره ی
معده و زخم ها می شود، جلوگیری کنید.
می دهند. می
توانید از روغن های اشباء نشده مانند روغن زیتون و روغن برزک تأثیرات مثبتی
بگیرید.
می دهند و در
جذب غذاهای مفید اختلال ایجاد می کنند. اولین عامل مخرب افزایش وزن این افراد است.
گلوتن های موجود در مغز گندم در فرایند سوخت و ساز گروه خون (اُ) اختلال ایجاد می
کند. سوخت و ساز نامناسب و کند موجب می شود که غذا بسیار آهسته به انرژی تبدیل می
شود و به شکل چربی ذخیره شود.
گوجه فرنگی گونه ای ویژه است. لکتین های قدرتمندی به نام پنهیما گلو تینانز در آن
وجود دارد که برای دستگاه گوارش گروه خون (آ) و (بی) مضر است. با این وجود گروه
خون (اُ) می تواند گوجه مصرف کند. گوجه در سیستم بدن آنها نقش خنثی را دارد.
میوه هایی که قند فروان دارند مانند آب سیب و شربت سیب اجتناب کنید.
می خورید کم انرژی تر از زمانی هستید که پروتئین های سبزیجات مصرف می کنید.
بنابراین گوشت در بدن گروه خون (اُ) تبدیل به سوخت می شود، اما در بدن گروه خون
(آ) تبدیل به چربی می شود.
می کند و
موجب واکنش انسولین می شوند. عامل دیگر که سوخت و ساز بدن را کُند می کند. علاوه
بر آن، فرآورده های چربی های اشباع شده فراوان دارند که برای قلب خطرناک است و
موجب چاقی و دیابت می شود.
می دهد.
می کند و
عملکرد ایمنی بدن را بهبود می بخشد.
می شود،
اجتناب کند و همچنین تنها گه گاه تخم مرغ مصرف کند.
می کند، به
مراقبت بیشتری نیاز دارند. ترشح بیش از حد منجر به واکنش های حساسیت زا، عفونت و
مشکلات تنفسی می شود. این دلیل دیگری بر محدود کردن مقدار مصرف غذاهای لبنی است.
فرآورده های لبنی هستند)
ماکارونی های پرورده انتخاب کنید. ارزن، گندم، سویا، آرد ذرت و جو کامل را در رژیم
خود بگنجانید.
عفونت های
مکرر روبرو هستند، باید مصرف گندم را محدود کنند. زیرا گندم موجب تولید ترشحات
مخاطی می شود. باید اطمینان حاصل کنید که مقدار گندم اسیدی با غذاهای قلیایی
متعادل باشند.
می کنند.
خربزه نیز قلیایی است اما هضم آن برای گروه خون (آ) دشوار است. طالبی هم باید
اجتناب شود. این گروه خون عملکرد خوبی در برابر میوه های مناطق گرمسیر مانند انبه
و پاپایا ندارد.
می دهد.
همچنین آنزیم های مشابه آنزیم موجود در سویا دارد. قهوه و چای سبز اثرات مفید
بسیاری دارند.
می دهد. در
بسیاری از جهات نوع (بی) به نوع (اُ) بسیار شباهت دارد که مرتبط با هم به نظر می
رسد.
نمی شود.
پسته ی خام و کنجد و تخم آفتابگردان شامل لکتینی هستند که مانع از تولید انسولین
در این گروه می شود.
تخم آفتابگردان
می کنید،
نیاز به این مواد غذایی نخواهید داشت.
توت فرنگی، نارنگی، هندوانه
می دهند. می
توانید از روغن های اشباء نشده مانند روغن زیتون استفاده کنید.
دانه ی درونی
گندم در گروه خون (اُ) و (بی) قلیایی است در نوع (آ) و (آ/ب) اسیدی است.
کلوچه ی ذرت
و نان ذرت خود داری کنید.
می شود. اگر
چه سمولینا یا ماکارانی اسفناج یک یا دو مرتبه در هفته ضرری ندارد.
چاشنی ها را
دارند.
قهوه ای، تمر هندی، آویشن، زردچوبه، وانیل، سرکه
می دهد. در
بسیاری از جهات نوع (بی)به نوع (اُ) بسیار شباهت دارد که مرتبط به هم به نظر می
رسد.
سبوس دار یافت می شود، واکنش مشابه گروه خون (اُ) دارد. اما گلوتن گندم به تنهایی
و به شدت گروه خون (اُ) به نوع (بی) حمله
نمی کند. اما مصرف متعادل غذاهای لبنی حقیقتا به تعادل
سوخت و ساز کمک می کند.
می چسبد.
می شود. پسته ی خام، کنجد و تخم آفتابگردان شامل لکتینی هستند که مانع از تولید
انسولین در این گروه می شود.
می شود.
می شود.
غیر مستقیم به مدت 20 دقیقه دم بکشد.
هر بار، یک فنجان بنوشید.
می شود.
شعله ی غیر
مستقیم به مدت 10 دقیقه دم بکشد. سه بار در روز و هر بار، یک فنجان بنوشید.
شعله ی غیر مستقیم 15 دقیقه دم بکشد.
شعله ی غیر
مستقیم مدتی دم بکشد. یک فنجان بعد از هر غذا
شعله ی غیر
مستقیم مدتی دم بکشد.
شعله ی غیر
مستقیم دم بکشد.
شعله ی غیر
مستقیم مدتی دم بکشد.
شعله ی غیر مستقیم به مدت 20 دقیقه دم بکشد. سه بار در روز، هر بار یک فنجان
بنوشید.
می دهد. رفع
شوره ی سر (آبکشی مو بعد از شستن)، درمان ورم لوزه و گلو درد (غرغره) استفاده کرد.
شعله ی غیر مستقیم به مدت یک ساعت دم بکشد.
برگ های پونه
است)
می کند
بنوشید.
به نام خدا
مسافر شب
: عبدالله یزدانی
شابک : 40000ریال7–97–6432-600–978
شماره کتابشناسی ملی : 4274049
عنوان و نام پدید آور : مسافر شب / سروده، عبدالله یزدانی.
مشخصات نشر : ورامین: دوقلوها، 1395.
مشخصات ظاهری : 72 ص.: 5/14 * 5/21 س م.
موضوع : شعر فارسی – قرن 14
موضوع : Persian poetry – 20 th century
رده بندی دیویی : فا 62/1 فا 8
رده بندی کنگره : 358 1395 5 م ز /8365 PIR
سر شناسه : یزدانی، عبدالله، 1353-
وضعیت فهرست نویسی : فیپا
ناشر: دوقلوها
مؤلف: عبدالله یزدانی
چاپ اول: 1395
شمارگان: 1000
شابک: 7 – 97 – 6432 – 600 - 978
قیمت : 4000 تومان
همه ی حقوق محفوظ است
در شن زار نا امیدی
به باتلاق بدبختی رسیدم
اما یاد خدا نجاتم داد
و فرصت دوباره...
شکوفه
عزیزم
نکند از شاخه چیده شوی
من با دستم نمی چینمت
اما، اشک چشمانم را
به گلبرگ هایت هدیه می کنم
وقتی گوشی موبایلم زنگ زد
قلبم لرزید
نکند تو نباشی
نکند از باغچه ای بچینی
غنچه ای را که تازه شکوفا شده
او فرصت نگاه
عابرانی است که از آنجا عبور می کنند
نگاهشان را خالی نگذار
سوار اتوبوس شدم
سفر طولانی
بلیط گران
اما خنده ی راننده را که دیدم
بلیط ارزان شد
یک نفر برای مادرزنش
هفته ای یک قوطی چای می خرید
پرسیدم: چرا ؟
گفت: چای لب سوز
دهان را می سوزاند
زیر درخت کاج
فلانی از من باج گرفت
آنقدر گران بود
به قیمت تاج
به قیمت خون مردم
به شهر رفتم
جمعیت زیادی داشت
خیابان ها شلوغ
مغازه ها شلوغ
کتابفروشی ها خلوت
فهمیدم این شهر جمعیتی ندارد
مادرزنی از دامادش تعریف می کرد
تعجب کردم !؟
پرسیدم : خانه ات می آید
گفت: عین گربه ی آشپزخانه
همیشه اینجاست
نصیبم از دنیا
نامی بود که مادرم ، نه
پدرم بر روی من گذاشت
و مرا با یک پلاک
در این دنیا تنها گذاشت
یادش بخیر
مرد مادرم بود
و مهربان تر از همه
با آنکه درد داشت
اما، خودش درمان درد من بود
گفتم: پول بده
تا بدهکارم نباشی
گفت: من بدهکار همه ام
گفتم: چطور
گفت: به خاطر تو
اگر ایمان داشته باشی
به آنچه خدا به تو هدیه داده
آنوقت تازه
به آغاز راه رسیده ای
زندگی در چند نوبت
روی خوش به من نشان داد
اما بهترین فرصت زندگی ام
تو بودی
درباره ی تو از دیگران خیلی شنیدم
اما خودت چیزی نگفتی
چون باور داشتی
دوستت دارم
تازه از خواب بیدار شدم
نگاهم، به قاب عکس خالی
روی دیوار افتاد
به یاد تو افتادم
زندگی بدون تو
خالی است...
در دلم آرزوی آمدنت
غمگین است
ناله فریاد من است
من اگر بغض تو در دل دارم
من هیچ گاه برایت آواز نمی خوانم
چون می ترسم عاشق بشوی
و هوای دریا به سرت بزند
آن وقت هوایی می شوی....
به یکی گفتند دو تا شدی !؟
گفت چند تا
یک سرزمینم یزد است
و سرزمین دیگر شیراز
مشهد هم قند فریمانش خوب است
راستی قطاب یزد یادم رفت
از آقایی پرسیدم
خانه ی بزرگی داری
چرا یک طبقه اش را به مادرزنت نمی دهی
گفت: هر چه از هم دورتر باشیم
بیشتر دوستش دارم
وقتی به پلیش راه زندگی رسیدم
همه ی جریمه ها را پرداخت کردم
آن هم با عابر بانکی که
برای من نبود
فقط رمزش را می دانستم
وقتی عشق به فریادم رسید
از نردبان زندگی پایین آمدم
و در کنارت نشستم
ای کاش با تو زودتر آشنا می شدم
در اردیبهشت 90
با شعر آشتی کردم
نه اینکه با او قهر بودم
درکش نمی کردم
یک نفر در خیابان مرا صدا کرد
گفت: راستی
کار داشتی من هستم
بعد، همه ی کارهایش را به من سپرد
پیرزنی با پرتغالی به دست
یاد ایام جوانی افتاد
با نسیمی که به صورتش خورد
جوان تر شد
در عین ناباوری به تیک تاک ساعت نگاه کردم
چرا اینقدر با عجله
آخر به کجا می خواهی برسی
کمی صبر و تحمل
کمی خونسرد باش
عجله کار ابلهان است
ناگهان ساعت از کار ایستاد
دقت خواندن کتاب
مانند نواختن پیانو
باید با نبض کتاب
هماهنگ باشد
نه با جملات کتاب
شاید وقتی دیگر تو را ببینم
اما با حسرت ندیدنت چه کنم
دل بستن آسان و دل کندن مشکل
دخترکی بازیگوش
شعری می خواند برای خریدن
گفتم شاعری
گفتم نه، می خوانم برای خریدن
چون قطره ها جدا
چون نسیم تنها
و چون ستاره درخشان باش
فقط به خاطر خدا
امروز خیلی خسته ام
تنها بدون تو نشسته ام
کاش تو کنارم بودی
و با هم گریه می کردیم
پیرمردی که دندان نداشت
در حسرت خندیدن
به گوشه ای رفت
با خنده ی تلخش به آینه نگاه کرد
جوانی اش از دست رفته بود
کوچه بدون تو خالی است
و بهار بدون تو تنها
گلم تنهایم نگذار
بگذار هر روز
با یک پارچ بلوری سیرابت کنم
ما می رویم و شما می مانید
اما ماندن شما
بهتر از رفتن ما نیست
سعی کن تو هم هنگام رفتن بمانی
سر یک خیابان تابلوی
خیابان یک طرفه را دیدم
اما وقتی داخل خیابان شدم
بن بست بود
رکورد عشق برای همیشه شکست
....
اکنون من مراد خویش را یافتم
من یافتم نیمه ی پنهان خویش را
در ناکجا آباد درونم پی شکار تو بودم
میان روشنایی و خاموشی درونم
تو را یافتم
میان این همه شلوغی و ازدهام
میان این همه کار
این همه تنبلی
این همه خوبی و بدی
تو را یافتم، اسیر تو شدم
اسیر خواهش هایم
اسیر هوس های مرموزم
اکنون برده ای هستم در برابر تو
گنگ و کور و کر و لال
بیدار، اما خوابم
تنها خودم هستم، پوچ
بدون نگرانی های واقعی
تنها در فکر تو، مرموز و بی صدا
یک نفر پیدا نشد خودکاری به من بدهد
از یکی پرسیدم: خودکار داری
گفت: نه
پرسیدم چرا؟
گفت: نیازی به نوشتن ندارم
تو چرا خودکار نداری
شاید مجنون شدم
غصه نخور
شاید یک روز
قصه ی مرا بخوانی
در فراموش خانه ی ذهنم
طلا بلای جانم شد
صورتم پژمرد
رمز گاوصندوق قلبم گم شد
و کلمات در ذهنم
به جای غریبه ها حرف زدند
نگاهم از یکجا به هر جا دوخته شد
و قلبم خالی از غرور شد
به دنبال ورق پاره ای می گشتم تا بنویسم
اما فقط یک آگهی ترحیم نصیبم شد
بالاخره این کاغذ به درد خورد
شاید یک روز آگهی ترحیمم
به درد کسی بخورد
پا به پای این سکوت
رد پای اسب را بگیر و برو
یک روز خواهی آمد
با یک بغل صدا
با یک بغل امید
با یک بغل عشق
با یک بغل نور
ای کاش من هم باشم
در کنار اتوبان زندگی ایستاده ام
اما یک نفر به من نگاه هم نکرد
آنقدر با سرعت می رفتند که یک نیش ترمز هم نزدند
بالاخره بعد از چند ساعت یک نفر سرعت را کم کرد
اما نایستاد
فقط با انگشت اشاره کرد
روی تابلو نوشته شده بود
هیچ خودرویی کنار اتوبان نایستد
یک نفر عاشق
با یک لب ترک خورده و دهان بوگندو
نوبره
تازه گل بود به سبزه نیز آراسته شد
خودش را آواره ی کوه و بیابان کرده
عرق و کثافت از سر و کله اش می ریزد
از این طرف عاشق سینه چاکی که
فقط ظاهرش شبیه عاشق هاست
نه لحن عاشقانه ای و نه نگاه عاشقانه ای
فقط ادکلنش مارک عشقه
عیب پاهایش این بود
که می لنگید
و عصایی که زیر بغل
اما، شور رفتن چه تماشایی بود
کاش باران می بارید
و گلدان گل شقایق را تر می کرد
چون گلدانم به محبت نیاز داشت
چشم ها را باید تر کرد
به یاد کبوتری که
از یاد نرفته اند
و خونشان هنوز می جوشد
تردید ندارم که تو هم
یک روز عاشق می شوی
و صدای بال کبوتران
برایت معنی پیدا می کند
آنوقت می توانی پرواز کنی
حس رفتن چه زیباست
و حس ماندن غمگینم می کند
در قفس بلبل عاشق تنهاست
حالا آینده از آن کسی است که
کودکی اش را به خاطر وطنش
خرج کرده باشد
روی تخته سیاه کلاس
نوشته شده بود
علم بهتر است یا ثروت
اما من می گویم
تو از همه بهتری
و رفتن تو مانند
عبور لک لک ها
مرا از خواب بیدار کرد
منتظر آمدنت هستم
به تعداد نفس های زندگی ام
به تعداد قدم های عمرم
و به تعداد قطره های اشکم
و تا آخرین ضربان قلبم
با تو می مانم
در خونین ترین
غروب زندگی ام
مهتاب زیباتر جلوه کرد
و ماه در آسمان ماندگارتر شد
در ناشناس ترین جزیره ی دنیا
گلی هست که اگر به آنجا برسی
آرزو خواهی کرد
آن گل تو باشی
آغاز یک شمارش معکوس
برای نو شدن مبارک
بهار را دریاب
در باغچه ی دل من
گلی هست که عاشق
همه ی گل های دنیاست
این گل صدای پای توست
در سرزمین شقایق ها
همیشه بوی باران هست
و لطافت چشم
و شیرینی خنده
پارک شقایق هم
هیچ وقت تنها نمی ماند
می دانم از تو چیزی نمی دانم
اما زخمی که بر سینه دارم
خاطره ای زیباست از بودن تو
فقط تو می توانی آن را مداوا کنی
آقا فرهاد!؟
شیرینی قندی که خوردی
دهان همه را آب انداخت
آسمان دلش گرفت
سکوت دشت شکست
اسب هم دلش گرفت
در سکوت دشت
در انتظار ...
رو به افق
تا بیایی
آن روز
چشمه ها دوباره جاری خواهند شد
وقتیکه بهار می آید
گلها دسته دسته
به استقبالش می روند
و پرندگان برایش آواز می خوانند
و چشم ها دوباره نو می شود
رنج نامه ی دلم آتش گرفت
و دفتر خاطراتم را سوزاند
دیگر چشمانم نگران نیستند
چون خاطراتم را فراموش کرده ام
شاید وقتی خاطراتم را به تو می گفتم
در دفتر خاطرات دلت بایگانی کرده باشی
در غیبت تو
پنجره بیدار شد
شاید وقتی از کوچه ی ما می گذری
از پشت پنجره
تماشایت کنم
ای کاش
برای یک بار هم که شده
دلواپسم می شدی
همان طور که من دلواپست هستم
وقتی عید نوروز آمد
تو خانه تکانی کردی
آنوقت همه چیز را نو کردی
اما من...
همیشه تو را در قاب عکسم ...
روزی طلوع خواهی کرد
که همه ی آینه ها شکسته است
و همه ی دل ها، دلواپس نیامدنت
به انتظار نشسته اند
آنوقت
همه ی دل های شکسته را بند خواهی زد
و ما در تلاطم آن روز
خسته از کار روزانه به خانه برگشتم
اما یک نفر پیدا نشد به دست هایم نگاه کند
آنوقت
خودم شیر آب را باز کردم
آب زلال دست هایم را شست
و خستگی را از صورتم برد
در کنار جاده می رفتم
یک نفر با بارش ایستاده بود
گفت: کمکم می کنی
گفتم: می توانم قند و شکرت را ببرم
با نگاهش گفت: همینجا می مانم
خدا را شکر
هنوز یک نفر هست
تا با یک چای تلخ
زندگی را به کامم شیرین کند
یک پرنده در قفس تنهاست
فکر چاره
یا رهایی، یا اسیری
رهایش نکردم
جفتی برایش آوردم
در قفس ماند
و احساس آزادی کرد
وقتی آب خانه ها لوله کشی شد
محبت هم رفت
دیگر یکی پیدا نشد
آب بر روی دست های خسته ام بریزد
گدایی را دیدم
که ارزش نگاه کردن داشت
چون هنوز محبت را احساس می کرد
وقتی واژه ها دردشان می گیرد
تازه زیباتر می شوند
و شمارش های نفس آغاز می شود
آنگاه احساس گل می کند
گریه کردم تا اشکم را ببینی
اما تو به من خندیدی
فقط صدای گریه ام را شنیدی
]
به خاستگاری رفتم
صاحبخانه گفت:
این دختر 14 سکه و آن یکی 1360 سکه
تعجب کردم
پرسیدم: به خاطر چه این همه تفاوت
گفت: این یکی اخلاق دارد
می دانم که ماندگار است
اما دیگری...
بعد از مدتی به خانه بر می گردد
آنوقت تو همه ی سکه ها را پرداخت خواهی کرد
همه ی ماشین ها
با یک سرعت حرکت نمی کنند
در حسرت این مانده ام
که کاری برایت انجام دهم
چه کنم که
کاری از دستم بر نمی آید
اما رضایت نگاهت
قلبم را شاد می کند
در جای پارک ممنوع
شعری نوشتم و جریمه شدم
وقتی شعرم را خواندم
پلیس جریمه را بخشید
دردی که در سینه دارم
درمانش تو بودی
اما تو مرا
خوب مداوا نکردی
آنقدر شاعر شدم
که شعرم بوی شعور گرفت
اما اسیر واژه ها نشدم
حتی اسیر کولاک
کوه های هیمالایا...
آنقدر در زندگی ات می مانم
تا زندان بان تو شوم
آنوقت می فهمی که
چه زندان بان بدی بودی
و خاطرات تلخ گذشته
عذابت می دهد
خبر داری که دیگر از من خبر نمی گیری
خودت متوجه شدی
چقدر از هم دور شدیم
آنقدر برایم شعر خواندی
تا عاشق شدم
اما خودت نفهمیدی که عشق چیست
و سرانجامش کجاست
واژه ها وقتی دردشان می گیرد
تازه زیباتر می شوند
آنوقت نگاه خریدار
محو واژه ها می شود
و کلام می ماند
نمی دانم از پشت کدامین کوه آمدی
و اینجا چه می کنی
اما وقتی به اینجا رسیدی
تازه زیباتر شدی
و من عکس خود را در تو دیدم
وقتی شاعر شدم
حرف هایی زدم که به دلت نشست
آنوقت مرا باور کردی
نانوایی رفتم
گفتم: یک نان سنگک می خواهم
گفت: بیان این هم نان بربری
گفتم: اینکه نان سنگک است
خندید و چیزی نگفت
بعدا فهمیدم خمیرش نان بربری است
اما شکلش نان سنگک بود
وقتی محبت جایش را به طلا داد
طلا گران شد
و محبت ارزان
فقط رفتن معنی ندارد
بعضی وقت ها ماندن بهتر است
وقتی تو در کنارم هستی
حاضرم همه چیزم را بدهم
اما تو را از دست ندهم
چون تو همه چیز من هستی
امروز محبت را
از روی دیوار کاه گلی خانه برداشتند
و جای آن
با گرانیت و سنگ
غرور را به ما هدیه کردند
ای کاش تو دیروز را دیده بودی
بیایید بذر محبت بپاشیم
و علف های هرز را
با پاک کن محبت
پاک کنیم
آنقدر از عشق تو زار زدم که
همه به من خندیدند
اما تو با نگاهت
به من زندگی بخشیدی
آنقدر از عشق تو سوختم
که شمع ها هم از خجالت
خاموش شدند
و ماهی های دریا
به عشق من
حسادت کردند
کاش می توانستیم
محبت را با هم تقسیم کنیم
آنوقت می توانستیم
با هم در دریای زندگی
شنا کنیم
بیایید محبت را
ارزان بفروشیم
تا دیگران هم بتوانند
هر چقدر می خواهند بخرند
و برای دیگران
سوقات ببرند
امروز محبت را با طلا
تقسیم می کنند
و دیروز محبت را با گل
ای کاش یک نفر پیدا شود
محبت را با نگاهش
به من هدیه دهد
کاش می توانستیم
محبت را با هم تقسیم کنیم
آنوقت می توانستیم
با هم در دریای زندگی
شنا کنیم
خیلی دلم می خواهد
یک نفر پیدا شود
بیشتر از تو
دوستش داشته باشم
اما نمی توانم....
در زمستانی سرد
پشت پنجره ی اتاقم
ایستاده بودم
آهی کشیدم
و بر روی شیشه ی پنجره
عکس تو را دیدم
وقتی عاشقت شدم
گریه کردن را آموختم
من دانش آموز خوبی بودم
ولی معلم بدی نصیبم شد
معلمی که
عشقم را باور نکرد
و نمره ی صفر به عشقم داد
آفت عشق من
نگاهی بود که مرا از تو
جدا کرد
و مرا در مزرعه ی آفتاب گردان ها
مشغول چیدن گل های بی گناه کرد
دردی درون رگ هایم
مانند آتشفشانی
آتش به جانم انداخته است
ای کاش می باریدی
و این آتشفشان را خاموش می کردی
اشک چشمم را ندیدی
و چه بی تفاوت
از کنارم گذشتی
به اشک چشمم خوب نگاه کن
تا عکس خود را در آن ببینی
خیلی زود، دیر می شود
وقتی که با تو هستم
ثانیه ها را احساس نمی کنم
و تو می دانی چه شوری
پیدا می کنم
صدای تو قشنگ ترین آوایی است که
شنیده ام
وقتی با صدایت
صبح را آغاز می کنم
دردی درون رگ هایم
مانند آتشفشانی
آتش به جانم انداخته است
ای کاش می باریدی
و این آتشفشان را خاموش می کردی
کسی که منتظرش بودم
هیچ وقت منتظر من نبود
و همیشه با چشمان بسته
از کنارم می گذشت
چه بی تفاوت
تا تنهاییم را با گل های کاغذی
تقسیم کنم
ای آسمان
پرنده ها تنهایت نگذاشتند
در قفس های طلایی
اسیر دست انسان ها شدند
تا شاید با خاطره ی پرواز
در قفس های آهنی
برای ما آواز رهایی بخوانند
نکند گل های باغچه
در اضطرابی ابدی
برای چیده شدن
به انتظار ایستاده باشند
من تو را
مانند شاخه های گل باغچه
برای چیدن نمی خواهم
نمی خواهم در گلدان خانه ام
زندانیت کنم
چشم انتظار توام
تویی که در گوشه ی دلم
پنهان شدی
خودت را نشانم بده
تا انتظارم
پایان یابد
چه انتظار شیرینی
می دانم که بر می گردی
و شرمنده از رفتنت
برایم گریه می کنی
صبور باش
و بغض ابری را ببار
شاید بخشیدمت
فرصت برای گریه کردن داری
گوش کن
در پرستاره ترین شب سال
برمی گردم
با دلم درد و دل می کنم
خیلی غریبی
هیچ کس تو را نشناخت
چقدر ایستاده گریستی
و خم نشدی
چقدر پای تو
گریه کردم
اینک من و تو
هم دردیم
شاید باران ببارد
سقف شیروانی دلم
در انتظار ابرها
نشسته است
آیا بغض ابر
سکوت را خواهد شکست
چشمانم زائر نگاه تو است
و دستانم تو را بدرقه می کنند
حداقل با یک لبخند
ضیافت وداع را آسان کن
چشمانم خیلی انتظارت را کشیدند
و کم نور شدند
اما می دانم
وقتی بگردی
نور را به چشمانم هدیه خواهی کرد
اگر چه لاله ها
در تهاجم گرما
از یادها فراموش نمی شوند
اما چشمانمان
با خاطراتشان
زندگی می کنند
با تو حرف ها دارم
در حضور سکوت
ای عزیز
با تو حرف می زنم
من سکوت می کنم
تا بشنوم
مانند عکس قدیمی ترک خورده
یک نفر پیدا نمی شود
که با فتوشاپ
ترک هایم را التیام دهد
روبروی دریا می ایستی
با چشم های منتظر
تسلیم نمی شوی
همه ی موج ها به ساحل بر می گردند
بغض دهان باز می کند
آنوقت شانه هایت گریه می کنند
فکر روزهای گذشته
پشتم را شکست
چقدر فاصله افتاد
میان ابر و باد
چقدر فاصله افتاد
میان پرنده و لانه اش
اما بین من و تو فاصله ای نیست
چفت قلبم را انداختم
و کلیدش در دست توست
اما یک نفر می خواهد
با یک شاه کلید
آنرا باز کند
ناگهان
صدای پایت آمد
وقتی که آمدی
دفتر خاطراتم را ورق زدم
وقتی دفتر را دیدم
یک نمره ی بیست آخر آن بود
و عکسی که نقاشی شده بود
هیچ وقت از خودت
چیزی نگفتی
فقط خاطرات گذشته
بر دوشم سنگینی می کند
سالهاست به انتظار توام
به انتظار نو شدن
اما هنوز تو را ندیده ام
در پناه خدا
از اینجا برو
عکس تو هنوز
در کیف من مانده است
سال ها عکس تو
توی کیف من ترک نخورده است
آسمان دل من غمگین است
قامت سبز تو را می بینم
با تو بودن
چقدر شیرین است
صبح امید
همه ی پنجره ها خندیدند
غنچه ها روییدند
سروها تازه شدند
رقصیدند
برگ ها سبز شدند
روییدند
قاصدک هم خبر خوش آورد
نوبهار آمده است
شاخه ها بیدارند
نگاه پنجره
رو به خورشید است
و نگاه کویر به آسمان
نگاه فقیر
به یک دست بخشنده
و نگاه من به تو
زمزمه ی باران
شنیدنی است
ای صدای آسمان
از خاطرات سفر
چیزی بگو
نمی دانم از کدامین دریا
به اینجا آمده ای
یک نگاه خشک و خالی
به اخم تو می ارزد
اگر نمی خندی
اخم هم نکن
یک زمین خشک و خالی
نگاهش به آسمان بود
اما نگاه من
فقط به تو دوخته شد
پا به پای عشق تو
سوختم و ساختم
تا شاید
یک روز بگی
دوسم داری
اهل ساحل
یا اهل دریا
اگر اهل ساحلی که هیچ
اما اگر اهل دریا هستی
من ناخدایت می شوم
و...
تو گلدون اتاقم
فقط گل بنفشه
هر روز یادم میاره
یک کم دلم شکسته
من، تو هستم
تو، من هستی
من، آرزوی تو
تو، آرزوی من
پرنده ای که آزاده
آوازش شاده
پرنده ای که غمگینه
آوازش تو قفس
به دل می شینه
مراقب خودت باش
دلواپس توام
کاش می توانستم
بر دست های عدالت
بوسه بزنم
هر جا که بوی شقایق هست
تو هستی
همیشه در حسرت فردا
لبریزم
در آرزوی دیدارت
خیابان منتظر است
تا هوا با نفس هایت پاک شود
و دیوارهای شهر با دیدنش
رنگی شوند
تقویم سال جدید با
یا مقلب القلوب و الابصار
شروع شد
اما حیرت کردم
در قلب ها چه می گذرد
پلنگ ها درخت ها را نمی خورند
فقط پشت آنها قایم می شوند
شاید برای شکار آهو..
دریا چه پر شور
جنگید و پیروز شد
و کشتی تایتانیک
چه مغرور
غرق شد
کجاست خاطرات
کشتی های شکسته
در آغوش غم
مُردم و زنده شدم
تا فرصت دوباره دیدنت را پیدا کنم
اما به عدد هفت
و به روشنایی نگاهت
فراموشت نمی کنم
وقتی نگاهم به نگاهت افتاد
باد تندی وزید
و حیا از چشمانت رفت
آنوقت فهمیدم
تشنگی در بیابان چه معنایی دارد
و نفس خسته در دویدن
یادت هست
عشق را غلاف کن
هیچ شن زاری آهو ندارد
و خارهای بیابان
محتاج قطره آب
پس سهم شن های بیابان چیست
نقاش اعظم
استاد فرشچیان
بالاخره عشق را کشیدی
اما
می توانی نگاه مادر را بکشی
نگاهی که از تمام عشق ها
بالاتر است
زیبا بود شب
نگاهت
زیر نور ماه
لحظه ای ماه
به تماشایت نشست
شب های سرد پاییز
نگاهت که بارانی شد
صدای پای برگ های خسته را شنیدم
باد هر کجا می رود..
پیوند باد و برگ دیدنی است
ای بشقاب های ماهواره
خدا مرگتان دهد
می دانید
تلوزیون ها را به لجن کشیده اید
سیاره ی زمین را کجا می برید
چرا انسان ها را وارونه نشان می دهید
اگر تو نبودی
مردم همدیگر را بیشتر می دیدند
هیچ کس
مثل ماهی های قرمز
عید را به عزا ننشسته است
در تنگی بلورین
منتظر مرگی زود رس
در انتظار دست هایی که
آنها را به رودخانه ها
هدیه دهند
وقتی خورشید گرمایش را
به مادرم هدیه کرد
نگاهم زیباتر شد
و پرنده های فکرم
پرواز کردند
آنگاه زیباتر شدم
قنوت دست هایت
چه پُر برکت بود
وقتی با دست هایت
نان حلال را فتح کردی
آهای آدم های عروسکی
رودخانه کجا می رود
سرنوشت انسان کجاست
دلم برای اسب ها می سوزد
مثل عروسک ها نگاه نکن
مثل عروسک ها لبخند نزن
سرنوشت شهاب سنگ ها
نابودی
سرنوشت کشتی ها
به گل نشستن یا غرق شدن
اما سرنوشت تو
بهشت
اگر بخواهی
عیدت مبارک
هفت سین قشنگی چیدی
اما در سفره ی فقرا سکه ای گذاشتی
خدا خیرت دهد
هفتاد و دو یار وفادار
در قاب چشمانت به خاک افتادند
آنگاه خدا را زیباتر دیدی
وقتی خیمه ها آتش گرفت
و ذوالجنان بی سوار شد
چشم ها سوختند
و قلب ها آتش گرفتند
آن شب ماه از فرات گله کرد
آب از خجالت گل آلود شد
وقتی علمدار تشنه
در قاب چشمانت به زمین افتاد
نیمکت های شکسته
مثل دل های شکسته
فراوانند
اما نگاه شکسته ی مادرم
بغض مرا ترکاند
سر در چاهی کن
که یوسف در چاهش بود
به زندانی برو
که یوسف زندانی آن بود
و چون زلیخا عاشق باش
که ارزش سرزنش کننده ها را
داشته باشد
چرا ماهی ها
نهنگ ها را دوست ندارند
چرا نهنگ ها
کشتی های شکار نهنگ را
اما
چرا دوست دارم شکار تو شوم
در مسیر صید تو منتظرم
تا تو بیایی
در نامه های اداری
از عشق خبری نیست
....
آقا فرهاد
با ظرف شکسته آب می خورد
همان ظرفی که شیرین شکسته بود
اسب ها را زین کنید
می خواهم به مهمانی عشق بروم
اما امروز آینه ها خالی است
و جلوی خانه چراغانی است
فقط انتظار و انتظار
با سکوتی بلند
نیلوفرانه در انتظار ایستاده ام
چشم به راه تو...
گلی که بازیچه ی دست پسرکی بود
بر زمین افتاد
آسمان دلش گرفت
و عشق مجهول ماند
چه غریبی عشق
ما می مانیم
تا انتظار بکشیم
چه انتظار تلخی
در کوچه ی اقاقیا
با لب های ترک خورده
خاموش و بی صدا
احساس نیامدنت
عذابم می دهد
چه انتظار بی پایانی
کبوترهای سفید
چه زود چرک می شوند
و کبوتران سیاه
در سیاهی خود می مانند
نکند مشکی رنگ عشق شود
و کثیفی اش را نشان ندهد
ماه کجاست
چرا در چاه افتاده است
نکند در چاه نقاشی شده
خدا را شکر که آب چاه
زلال و پاک است
در گوش هایم صدای گلوله های وحشی
من در مقابل تاریخ ایستاده ام
در محراب عشق
اینجا کجاست
جای پایم بوی عشق می دهد
و تفنگم بوی باروت
نگاه دارا و ندار
با شاعری همراه شد
که از عشق می گفت
اما هیچ کدام
عشق را باور نداشتند
چقدر سرنوشت
چقدر بغض
باور دارم که در عطش صبر خواهم مرد
و نگاهم که به خاطر رنج چروکیده شد
و خنده ام که تلخ است
اما با این حال
رنگ صورتی را دوست دارم
و در چکه های اشک شمع شریک
می دانی...
من آسمانی داشتم
اما چه مفت فروختم
حالا شاعر شدم
با هزار دردسر
و سهم من
تکه ای درد و غرور پدرم
و مادری که بیابانی شد
خودش می گفت
بی تو چراغ خانه ام کم نور است
و نگاهت که به خاطر من
چقدر تلخی کشید
از گریه هایم راضی باش
زمان در من مرده است
تنها خیالم با آرزوی تو پرواز می کند
دیگر...
پرنده های آسمان من
آواز نمی خوانند
آنها منتظر گلوله هایی هستند
که هنوز از تفنگ ها بیرون نیامده اند
چند شلیک و ثانیه ای مردن
سرخی بالهایت
نشانه ی چیست
اکنون کرکس ها در آسمان
پرواز می کنند
آخر با چه امیدی
به آسمان نگاه کنم
واژه ها در فرات
غرق می شوند
و کوچه ها
در غم احساس
کدام باغچه ای
بوی گل نمی دهد
سقف خانه ترک خورده
بی درد نمی توان زیست
آنقدر کودکی ام را
در گهواره ماندم تا بزرگ نشوم
اما نشد
پاهایم راه رفتن را آموختند
و دستانم آرزو را
وقتی چشم هایم واقعیت را دید
تازه فهمیدم کجا هستم
و ذهنم پر از حادثه های تلخ و شیرین
حالا زمین را باور کردم
الان در بلوغ حادثه قدم می زنم
تا مرا به سوی خدا ببرد
هنوز ایستاده ام
در واقعیتی گنگ
در کدامین گلدان
درختی جای می شود
کدامین سؤال بی جواب
زیباست.....
روزنامه را کیلویی نفروش
دانه، دانه
مانند پرک های انگور
جشن بگیر
آسمان کجاست
تماشا و تماشا
و امتداد تماشا
خورشید و عاشورا
در طواف چشمه
آدم های حاشور خورده
تصویرها مغشوش
برای کشتنت آمده اند
ناگهان رنگین کمانی از رنگ
و انسانی که از یاد نمی رود
تازه آغاز شدی
به صیاد بگو
صید به شکارت آمده است
چرا در چراگاه نیستی
اگر ماه پشت ابر باشد می آیی!؟
ماه هم برایت خط و نشان می کشد
فردا
منتظرت هستم
در سلول انفرادی عشق
خوشبختم
با چشمانی باز و لب هایی خاموش
تاوان عشق آنقدرها هم نبود که برایم نوشتی
هزینه ی قطره قطره اشکم را محاسبه کردی
می ترسم از خاموشی لبهایم..
عطش امانم را بریده است
ترک های دستانم گریه می کنند
تازه در ابتدای خلقتیم
در ناگزیر آباد
در خط آتش
ابتدای راه
خودمان را تکرار می کنیم
و یکی یکی تکثیر می شویم
وقتی در جریان کلمات می اندیشیم
با چشمان یخ زده
و دهان روغن خورده
از پشت فکر
با کلمات حرف می زنیم
سینه به سینه
با کلاهی از بلوغ
موزون و ناهماهنگ
در لودگی رقص
چه شادی احمقانه ای
اینجا کجاست
چه خاموشی و بی صدا
تازه داشتیم به بودنت عادت می کردیم
که از گوشه ی چشمانم گذر کردی
مانند درخت پیر کهنسال
در قاب تصویر ذهنم
ماندگاری
حالا در باور من
همیشه زندگی خواهی کرد
طوفان
کاری نکن که موج
بی رحم تر شود
شاید
دریا، پنجه در پنجه ی طوفان
کشتی ها را به اعماق دریا ببرد
وقتی برای آخرین بار لبخند زدی
چشمانم گریستند
و لب هایم خاموش بدرقه ات کردند
کمی درنگ کن
می خواهم رفتنت را فراموش نکنم
بالاخره می روی..
اما کمی دیرتر برو
محبت را
از مادری آموختم
که شمعدانی ها را آب می داد
ساز درونم
بدون مضراب تو
صدای خوشی نمی دهد
و نوازنده ی چیره دستی
چون تو می تواند
مرا کوک کند
تازه حدیث عشق
آغاز شده است
می دانی...
شاید یک روز
از چشمانت بدی ببینی
اما از من
هرگز
زندگی بدون عشق
یعنی سراب
و تو عشق را چگونه تعریف می کنی
با صد تبسم
با هزار پیغام و پسغام
به تو می گویم
دوستت دارم
رنگ صدای لرزانم
چشم ترم
و تبسم تلخم
نشانی از تو بود
با هزار امید
منتظر آمدنت هستم
سخن کوتاه تر از اینکه بگویم
دوستت دارم
چرا اینچنین ناگهانی
به قلاب صیاد گرفتار شدی
و حالا صیاد
به فکر شکار نهنگ
آخر چرا
با تو عشق را موزون و هماهنگ دیدم
و با کمال احترام
در برابر قلم زانو می زنم
...
در پایان عمرت ای گل
تو را لای دفتر شعرم گذاشتم
تا دفترم بوی شعر بگیرد
از جنس گل سرخ
شاید پروانه ها
دفتر شعرم را بخوانند
کجایی ای عشق
و باد مرا هُل داد
کجایی دل شکسته
تا چوب حراجت را بزنم
شاخه های رو به آسمان
بالا برو، کمی بالاتر
شاید خدا
دعایت را مستجاب کند
و عاقبت هیزم شکن...
در حافظه ی برنج
ابرهای پر باران
و در حافظه ی خار
دستان پینه بسته ی خارکن
و درخت گردو
چقدر سنگ خورد
خاکستر عشق من
وقتی به باد رفت
تازه همه فهمیدند
من عاشقم
ای کاش می دانستی
دیروز که جگرم سوخت
به خاطر تو بود
در دامنه ی شیب کوه
نشسته ام
با چشمانی گریان
اکنون سنگ های ترک خورده
با من درد و دل می کنند
و من مرحم ترک های دلشان هستم
یکی یکی حرف دلتان را بزنید
من گوش می دهم
ای کوه پیر
چقدر ترک خورده ای
آدم های با احساس
با شکم گرسنه
چقدر قشنگ ویلن می زنی
آهای صدای شکسته
کمی بخوان
چاهی که آب ندارد
کاروان ها به سراغش نمی روند
اما می دانم
آدم هایی را که نجات داد
حتی یک نفر هم سراغش نیامد
به درد و دل چاه گوش نمی کنی
حرف های شنیدنی بسیار دارد
از بی وفایی و فراموشی آدم ها
دست های درختان
رو به آسمان است
تا ریشه ها زنده بمانند
اگر ریشه ها بمیرند
چقدر یکدیگر را فرسایش می دهید
چقدر اصطحکاک
چقدر شوری
چقدر چای تلخ
با یک حبه قند
مثل امواج دریا
ردپای ساحل را دنبال کن
ساحل همین نزدیکی است
چاهی که آب ندارد
کاروان ها به سراغش نمی روند
اما می دانم
آدم هایی را که نجات داد
حتی یک نفر هم سراغش نیامد
به درد و دل چاه گوش نمی کنی
حرف های شنیدنی بسیار دارد
از بی وفایی و فراموشی آدم ها
ای کتاب فروش
کتاب را دانه ای می فروشی
دانه ای چند
به قیمت پشت جلد
پس با تورم چه می کنی
خدا صبرت دهد
من صبر می کنم
وقتی همه چیز گران شد
آنوقت کتاب می خرم
در میان باغ
درختی را دیدم
که از شدت پیری
پوستش کلفت شده بود
گرما و سرما را احساس نمی کرد
این زمستان
ترک هایش بیشتر شده
چه توفیری می کند
این طرف بنشینی
یا آن طرف
بهتره جای این مبل را
با این میز عسلی عوض کنم
فضای اتاق زیباتر می شود
عجب حکایتی دارد این زندگی
کنار آخرین صندلی اتوبوس
جایت تعیین شده
صدای وحشتناک موتور اتوبوس
چه سخاوتمندانه
چه عادلانه
مهماندار...
با عزت و احترام راهنمایی ات می کند
هنوز یادم هست
وقتی کله پاچه را تقسیم می کردند
مغزش را به بی مغزها می دادند
و پاچه اش را به ضعیف ترها
اما سیراب و شیردانش
شکم و بزرگترها را پر می کرد
چقدر سخاوتمندانه
چقدر به فکر همه هستید
پشت شیشه ی سکوت
مرگ ایستاد بود
با شال گردن صورتی
زمستان از راه رسید
من برفش را دیدم
سه شبانه روز
مردم و زنده شدم
تا تو برگردی
حالا که برگشتی
با خیالی راحت می خوابم
خدا را شکر
همان سوغاتی که می خواستم
کاش آرزوی دیگری داشتم
سه روز و سه شب
داستان عشقت را خواندم
اما هیچ نفهمیدم
وقتی که دیدمت
همه چیز را فهمیدم
این سکوت
چه غوغا می کند
و مرگ تو
گنجشک ها را بیدار کرد
و باد را به هیاهو انداخت
و دریا را به تلاطم
حالا با چشمانم
بدرقه ات می کنم
در حلول ماه مبارک رمضان
یاد حلول سال نو افتادم
عید آسمانی
عید مهمانی خدا
مبارک باد
کنار رد پایت
فرشته ها ایستاده اند
و رد پایت
به موازات نور
تا قله ی آسمان امتداد دارد
در بهاری لطیف
کنار ذرات نور
دور از سیاهی و آه
و گیسوی باد
و گفتگوی چشمه با درخت
بهار آغوش گشوده است
کوه هیمالایا
به چه نظاره ایستاده ای
جنگ به خاطر نفت
و گورستان انسان ها
عجب بازاری دارد نوشابه
داور کارت قرمز را نشان داد
کوه چه عاشقانه ایستاده ای
با جواهری بر روی سر
چه سفید و چه پاک
می دانم که اشک هایت را
برای ما
هدیه فرستاده ای
سکوت شب را نشکن
دل مرا که شکستی
فهمیدم اجاره ای
در کنارم زندگی کردی
و ظلم چتر سیاهش را
برای جنگ
هدیه آورده بود
و دیوانه ها
با لوله های تفنگ
به استقبال کودکان می روند
می دانم
یونیفرم های قشنگ
مرگ را هدیه می دهد
باغبان پیر
سایه های درخت را کرایه می داد
و سیب های درخت را
به حراج گذاشته بود
زنی، دنبال سایه ی همسرش
چشم به زمین دوخته بود
به من گفتند
مغز گردو
حافظه را قوی می کند
تازه فهمیدم چرا....
فقرا هر روز فقیرتر می شوند
کودکی شمع به خاموشی گذشت
وقتی روشن شد
سریع پیر شد
و قدش شکست
و نورش یک شب
مهمان خانه ی مان شد
هر روز
تعداد پرنده ها کمتر می شود
و تعداد هواپیما ها بیشتر
آهای
پرنده های آهنی
بگذارید پرنده ها در آسمان
پرواز کنند
وقتی پلی سقوط می کند
خیلی ها در راه می مانند
وقتی ایمان سقوط می کند...
دیگر درخت زردآلو بار نمی دهد
و پرنده ها بر رویش نمی نشینند
و تابستان عکس های رنگی ندارد
در سقوط یک سنگ
سقف خانه ای ویران شد
به جرم اینکه
در مسیر سنگ قرار گرفته بود
روزها می آیند و می روند
و پسرک بازیگوش
بزرگ می شود
مانند ماهی های استخر
آنوقت
در پایین ابرها می پلکد
در عالم خاک
تعداد ماهی ها بیشتر از انسان هاست
نکند
رکورد ماهی ها شکسته شود
نشانی دشت اقاقیها را می دانی
خدا را شکر نمی دانی
اگر می دانستی
دشت را به ویلا تبدیل می کردی
و جنگل را به شوره زار
سکوت بیابان سنگین است
اما نه سنگین تر از سکوت تو
کمی با من حرف بزن
شاید بتوانم کمکی کنم
پشیمان نمی شوی.....
اینجا کودکان با ارقام آشنایند
اما با افعال نه
فعل خوب یا بد
تق و تق پول
افعال را می دانی
من نان ندارم که بخورم
و تو می گویی
شب عید شیرینی و پسته نخور
من غم نان دارم
توصیه تو این است
کمتر گوشت بخور
اگر دلی را شکستی
جبران کن
سعی کن دلت را به دلش پیوند بزنی
و کنار تبسم گل
پروانه آرام و قرار نداشت
اما وقتی تو آمدی
پروانه رفت
و گل پژمرد
در ثانیه های تنهایی ام
در ثانیه های خاموش
از پله های خاطره بالا آمدم
تا در موج نگاهت
غرق شوم
صدای پای خیس باران
بوی دریا می دهد
حقیقت پیداست
و یاس های سفید
منتظر عاشقی که از کنارش عبور کند
روبروی آینه ایستاده ام
با چراغی در دست
تازه
از پیچ راه آمده ام
حرف هایم را
در خانه ی آسیابان خواهم گفت
آنقدر آرد به توبره تان ریخت
تا پشتش خم شد
در ثانیه های تنهایی ام
در ثانیه های خاموش
از پله های خاطره بالا آمدم
تا در موج نگاهت
غرق شوم
در کنار گذرگاه عابر پیاده
ادراک مرده
آدم ها
چه بی خیال
در رودخانه ی اتوبان
غرق می شوند
هیچ انسانی
چوپان پلنگ ها نمی شود
پرستوها هم چوپان ندارند
اما قویی را می بینم
که راهنمای گروه است
مسیر بعدی کجاست ...
بگذار تا بگذرم
در شیب تند کوه
اما شیب نگاهت را که دیدم
تا پایان راه
همسفر شدیم
همچنان بی صدا و خاموش
اما ابری و بغض آلود
شاید بغضم بترکد
و گلها نصیبی ببرند
بالاخره باران می بارد
هر چه گفتی
به دلم نشست
اما در سکانس بعدی
بهتر بازی کن
صدایت را نازک تر کن
و گریمت را کمی بهتر کن
حالا برداشت بعدی
تا چند بهار منتظرت بمانم
جوانی ام رفت
در طول فصل هایی که گذشت
بهار کودکی ام کجاست
دوباره انتظار می کشم
امشب می خوام
شام دعوتت کنم
با یک لیوان شیر گاو
خیلی چاق و چله شده ای
اما می دانم
نیم ساعت دیگر می روی
این همه اسپری
این همه آرایش
این همه رنگ
این همه برا ی چه
همینجوری هم می تونی گول بزنی
اینجا کوسه بسیار است
امروز باورت کردم
چون قرضت را دادی
خیلی سال ها دنبالت بودم
اما پیدایت نکردم
در آغاز راه
دروازه های زیبا می بینی
و جلوه هایی که تعجب می کنی
اما هر چقدر که جلوتر می روی
مخروبه ها و چهر های طلسم شده
هر چقدر جلوتر بروی
آینه های زنگ زده
پیداست
جلوتر نرو
زرق و برق طلا
چشم ها را خیره کرده
و آپارتمان های لوکس
از آدم های بنجل پر شده
در تصویر پرده ی اتاق
فقط تصویر عشق های قدیمی
اما آدم های خودخواه
روی صندلی های لوکس
فراوانند
عجب پشتی های ملیله دوزی قشنگی
از یک آغاز دور
تا پایانی مبهم
سرنوشت رغم می خورد
در لحظه های حساس
دوباره متولد می شوم
آلبوم افکارم را ورق زدم
تصویر جوانی ام را دیدم
که بیهوده تلف نشد
انگار همه ی آدم ها ایستاده اند
تا از خیابان رد شوم
چه زود رفتی، جوانی
چه انسان زحمت کشی
تمام دنیا را به آینده سپرد
چقدر گذشت داری
سایه ی درخت
بر رویم سنگینی می کند
یک کاسه بادام خوردی
هیچ چی نگفتی
اما وقتی دهانت تلخ شد
همه فهمیدند
رفتارت شبیه شاعرهاست
اما افکارت شبیه هیولاها
حالا
رفتارت را باور کنم
یا افکارت را
در یک غروب غبار آلود
ابرهای تیره کنار رفتند
و خورشید زندگی ام
پیدا شد
از کنارت گذشتم
نگاهم کردی
من که کاری نداشتم
صدایم کردی
شاخه ی درخت
در باد و طوفان و تگرگ
مقاومت کرد
تا در بهاری نو
شکوفه دهد
رفتار تو
عین حیوانات ما قبل تاریخ است
چقدر بد نگاه می کنی
چقدر بد صدا می کنی
چقدر....
عطش نگاهت
مثل گرمای نیمروز تابستان
مرا به جرعه ای عشق
دعوت کرد
ای قاب عکس
چه زود قدیمی شدی
اما هنوز عکست جوان مانده است
آقای جراح
چه خوب تیغ به دست می گیری
و درد بیماران را درمان می کنی
ای کاش آنهایی که شمشیر به دست داشتند
کمی مثل تو فکر می کردند
دوستت دارم
بدون آنکه نامت را بدانم
فقط به خاطر نگاه مهربانت
دوستت دارم
امروز خورشید غروب کرد
شاید وقتی فردا بیاید
دیگر نباشم
چه زیبا و صبور
عمرم را ورق زدی
و با اشک چشمانت
بدرقه ام کردی
کرم ابریشم
یک وقت پیله نیندازی
آدم ها منتظرند
تو را در دیگ آب جوش بیندازند
آخر این همه پارچه های ابریشمی
به چه قیمت
نوروز که نزدیک تر می آید
تیک تاک ساعت
زجرم می دهد
الان بچه های یتیم چکار می کنند
خوب یادم هست
وقتی یتیم شدم
کسی در خانه ی ما را نزد
و دریغ از یک لقمه نان
چقدر کتاب خدا را خوب خوانده اید
من از نوروز بدم می آید
همه فکر خودشان هستند
الان بچه های یتیم چکار می کنند
کاوه ی آهنگر
خوب یادت هست
ضحاک را چگونه شکست دادی
اما بعد چه کردی
خوب یادم هست...