به نام خدا
هنر مهندسی و معماری در متن
نویسنده: عبدالله یزدانی
- خواندن متن همان گوش دان به آن است. و شاید گوش دادن مقدم بر خواندن باشد.
- اگر یک تابلوی هنری را بتوانید در معرض فهم بگذارید، آنوقت متن نمی تواند. (حتی یک تابلوی هنری خود را در معرض فهم می گذارد)
سر شناسه : یزدانی، عبدالله، 1353-
عنوان و نام پدید آور : هنر مهندسی و معماری در متن/ نویسنده عبدالله یزدانی.
مشخصات نشر : ورامین: دوقلوها، 1397.
مشخصات ظاهری : 40 ص.: 5/14 * 5/21 س م.
شابک : 60000ریال5–42–8739-600–978
وضعیت فهرست نویسی : فیپا
موضوع : نویسندگی
موضوع : Authorship
رده بندی کنگره : 1397 9 ه 4 ی / 145 PN
رده بندی دیویی : 02/808
شماره کتابشناسی ملی : 5137798
ناشر: دوقلوها
نویسنده: عبدالله یزدانی
چاپ اول: 1397
شمارگان: 1000
شابک:5 – 42– 8739 – 600 – 978
قیمت : 6000 تومان
همه ی حقوق محفوظ است
تلفن: 7010507 – 0919
متن معمارانه.............................................................5
معماری متن..............................................................7
سبک......................................................................10
وحدت.....................................................................12
قیاس.......................................................................15
ریتم........................................................................17
اصالت معنایی...........................................................18
تناسب.....................................................................18
تسلسل....................................................................20
ترکیب....................................................................22
کارکردگرایی............................................................26
شخصیت و صداقت در متن..........................................27
کلید دستور زبان متن متضمن این موارد است....................29
اصول و پایه ی طراحی ذهنی.......................................31
شیوه ی طراحی ذهنی.................................................32
شیوه ی طراحی ذهنی چگونه آغاز می شود......................33
روش ترکیب اجزاء متن...............................................33
قاعده ی خلاصه نویسی................................................35
قاعده ی منظم کردن....................................................36
قاعده ی اغراق کردن..................................................37
قاعده ی برش دادن.....................................................37
قاعده ی ترکیب کردن..................................................38
قاعده ی ارتباط اجزاء متن............................................38
قاعده ی اتصال اجزاء اصلی و فرعی..............................39
قاعده ی تلفیق............................................................39
نتیجه گیری...............................................................40
متن معمارانه
درک کنونی ما از متن کتاب و روش نزدیک شدن به آن اهمیت دارد. البته این کار مستلزم تلاش برای فهم رابطه ی اجراء متن و فهم بیان ساختار است. اساسا متن به تدریج دچار تحول می شود و آنچه اسرار آمیز بوده، به ناگاه با کشف رابطه ی شبکه ای متن به واقعیت علمی بدل می شود.
برای نخستین بار، خصوصیات منحصر به
فردی در تمام تحولات متن به عنوان جزء جزء اجتناب ناپذیر، تمام ادله ها، تمام
محاسبات، فرمول بندی ها و شرایط مناسب سازگار با یکدیگر در یک اجماع و وحدت همدیگر
را پوشش می دهند و نتیجه ی خاصی بدست می آید. در اینجا دانش خاص و مفهومی خاص بدست
می آید. به نظر می رسد اجزاعی که به تنهایی معنای تک بُعدی دارند، در یک وحدت رویه
به سمت مقاصد شخصی رهنمون می شوند. انگار به مسیر و هدف خاصی هدایت
می شوند.
یعنی آن چیزی که تک تک شاید بی معنا جلوه گری
می کند،
افزون بر نتیجه اش پذیرفته می شود.
این گام به ظاهر ساده، نتیجه ی شگرفی به بار می آورد. این ذهن جستجوگر (روان – ذهنی) با ترک رویکرد تک وجهی پیش رفته و با شناخت نشانه های متن به کتاب از دیدگاه ارگانیسمی همچون کُل، دستی می یابد. برخورد با معماری کتاب ذهن خلاق و جستجوگر را بیدار می کند و موضوعات مختلف را در کنار هم، بلکه مانند یک پازل در تقابل با یکدیگر قرار می دهد.
برخورد با متن کتاب بدون توجه به ویژگی های خلاقانه ی آن کسل آور است و کشف اهداف و روش های تحلیل موضوعی آن بدون محاسبات بی معنا خواهد بود. باید حین فهم مطلب آزموده ها و خطاها را شناخت و فهم عمیق تری از متن بدست آورد.
معماری متن بدون توجه بر قیاس، ریتم، تناسب به خودی خود به وجود نیامده است. و می تواند جزء جزء متن با حمایت از یکدیگر ماهیت روانی متن را آشکار سازند. و نتیجه ی خاصی را القاء کنند. این بینش راهبردی، کار را برای فهم مطلب آسان تر می کند. جای امیدواری است که فهم ترکیب اجزاء متن که در نگاه اول غامض و پیچیده است، نیرو و تقابل اجزاء در کنار هم را روشن و آشکار می سازد.
بنابراین این کتاب تحقیقی بنا بر ملاحظات روانی و معمارگونه ی متن است. گر چه باید برای ورود به متن فرضیات پایه و فرمول بندی ها و اصول معمارگونه ی نظرات نویسنده را دنبال کنید و همسو با تفکر نویسنده به پیش بروید. چرا که نویسنده ی متن ماننده فرمانده ی ماهری به آرایش نظامی سربازانش اقدام کرده است. (با این روش خواهی نخواهی به مقصود نویسنده دست خواهید یافت، اگر نویسنده این کار را صادقانه انجام داده باشد.)
باید بتوانید همسو با تفکرات
نویسنده در متن پیش بروید. شاید ویراستار کمک بزرگی به متن کرده باشد. (دست کم من
چنین فکر می کنم) به ویژه در صفحات نخست کتاب، به قصد و نیت نویسنده و نکات اصلی و
اساسی متن و یا ویژگی های خاص آن پی ببرید. اکنون به قدر کافی قدم به قدم با
نویسنده به کشف موضوعات مختلف دست یافته اید و تصور می کنم وقت خود را خوب سپری
کرده اید. من در این روش، استفاده از روش معناشناسی ذهنی (تصویر سازی ذهنی) که
برای پرداختن به جنبه های آزمون و خطا با زبانی معمار گونه و رمزی مواجهه شده اید،
لازم است. برای همین، ناممکن به نظر
می رسد که به یکباره بتوانید فرایند کامل معناشناختی متن را کشف کنید. زیرا بدون
توصیف مشروح تبادلات اجزاء متن با یکدیگر و فرمول بندی های مربوط به مطالب و
اطلاعات معمارانه ی متن و سبک و سنگین کردن تک تک اجزاء آن با یکدیگر و بررسی
احتمالات چیزی درباره ی معماری متن بدست نخواهید آورد. به این دلیل و دلایل دیگر هیچ
دلیلی برای کنار هم قرار دادن موضوعات متن نخواهید داشت و نتایج سودمندی بدست
نخواهید آورد. چرا که روابط متقابل اجزاء متن نیاز به ادله ی منطقی دارند.
متأسفانه نظام آموزشی ما از چنین موضوع های ساختاری و معنایی درک پذیر نیست. مطلبی
را که باور دارم ذهن به دنبال کشف طراحی متن و نظارت بر رُخدادهای در حال شکل گیری
است که با برداشت کاملا عینی درک پذیر
است.
با این حال اگر خواننده ی متن با در نظر گرفتن کشف آزادانه ی متن علاقمند باشد، حتما به کشف معماهای متن دست خواهد یافت.
معماری متن
بین ترتیب در تحلیل آنچه در داوری متن، و در توسل جستن کنش و واکنش اجزاء متن وجود دارد چه اسراری نهفته است.
باید گفت که متن با بسیاری از ملاحظات سرو کار دارد. ابعاد مختلف متن و سئوالاتی که درباره ی موضوع خاص دور می زند با سلسله مراتب سئوالات که ا روش های علمی استفاده می کند، شروع می شود.
همینطور معماری سئوالات که دور محور خاصی اشاره دارد. در رابطه با مسأله ی خاص مناقشات خاصی را به وجود می آورد.
همینکه رابطه ی خاص بین سئوالات به وجود می آید که وحدت رویه خاص و ریتم منطقی متناسبی دارند. از این رو گاهی مخالفت ها مسیر مسأله را به شکلی منطقی پیش می برد تا دست آخر در حول یک محور خاص به نتیجه می رسد. یعنی هر چه سئوالات جلوتر می روند، این حلقه تنگ تر و سئوالات حول آن محور ریزتر و خاص تر می شود.
به بیان دیگر سئوالاتی که به هنگام
مطالعه ی متن به کار گرفته می شود، نردبان تجربه ی معنا و معناسازی را در ساختار و
ابعاد مختلفی از کل فرایند متن دنبال می کند تا با ادله ی صحیح به شناخت آن دست
یابد. ردیفی از اطلاعات که با نظم منطقی پشت سر هم همانند دومینو دور مسأله ی اصلی
و طرح اصلی، مسأله را پوشش می دهد. اما بی تردید مقدار زیادی به روشن شدن کمک می کند و کارکرد فلسفه (چراها و علت ها)
و منطق
(چگونگی ها) را تضمین می کند. در آخر سئوالات دست به گریبان یکدیگر
در یک جدال منطقی خود را می سازند. به هر حال نکات ریز و درشت در یک پیوستگی و
همپوشانی می تواند ترکیبی از موضوعات مختلف را برای رسیدن به نتیجه ای واحد در
کاربردی خاص به نتیجه برساند. این روند گاهی با زبانی ظریف نتیجه ی خاصی را پوشش
می دهد تا به فرایند مربوط کمک کند. آنوقت می توانید ساعت ها درباره ی موضوع فکر
کنید و چیزهای متمایز را از یکدیگر تفکیک کرده به کشف معماهای مسأله دست یابید. در
انیجا تعریف ها و توصیف ها با بیان شاعرانه و با لحنی افسون کننده در حالت و ریتمی
خاص با تسلسلی هماهنگ و قابل اندازه گیری مورد استفاده قرار می گیرد.
پس متن چیست؟ یا عبارت دقیق تر
معماری متن چه نکاتی را
می تواند برای ما متصور شود؟
احساسی که در یک خط و مشی جستجوگرانه به توصیف موضوع می پردازد که شبیه احساس هنری است. اما متأسفانه این امر نادیده گرفته شده است.
معمای متن چیست؟ زمانیکه قطار از
شهرها و روستاهای مختلفی عبور می کند، با مشاهده و بررسی تصاویر مختلف به روند شکل
گیری مسیر آگاهی می یابید. این دستاورد عملی در یک کلام معماری موضوع اصلی متن و
مقصد است. بنابراین مقصود باید جایگاه را در تعریف ما از معماری متن بیابد. ناظر
اصلی (خواننده ی متن) از مقصود معمارگونه ی طراح بنا (نویسنده) مطلع و آگاه می
شود. این تصویر تا زمانی که در ذهن شکل
می گیرد و
سئوالات مختلف به آن واکنش نشان می دهد.
تعبیر و احساس خاصی را برای ناظر متن (خواننده ی متن) به وجود می آورد. چنین به نظر می رسد که ذهن سیال تا آنجا پیش می رود که از قصد و منظور معمار متن آگاهی یابد. در این مورد زمین ی مساعدتری به وجود می آید تا سئوالات با ترکیبی خاص برای برانگیختن قصد معمار متن (نویسنده) به وجود آید.
باید همیشه نویسنده طوری داستان
متن (روند طبیعی) را پیش ببرد تا ذهن ناظر (خواننده ی متن) برانگیخته شود و فاز به
فاز و مرحله به مرحله موضوع را پیش ببرد. بدیهی است زمانیکه با خواندن متن می کوشیم که به ذهنیت
نویسنده دست یابیم، کشف خصلت های متن روند منطقی را طی می کند. در حالی که
می کوشیم
درباره ی متن شکل و محتوای خاصی را مجسم کنیم و بر طبق فرمولی خاص تناسباتی را به
وجود آوریم. در واقع بُعد و حجم دادن به متن همان هویت اصلی متن است. تم اصلی
اشتراکاتی دارد که در سئوالات مختلف در پیوند با یکدیگر شکل اصلی محتوای متن را در
قالب داستانی خاص پیش می برد. اگر هیچ پرسشی وجود نداشته باشد، طراحی متن وجود
نخواهد داشت و با یک ساختار بی هویت روبرو خواهیم بود.
در اینجا از کلمه ی (پیوند)
استفاده می کنم. انگار پرسش ها در یک روند منطقی و تعامل با یکدیگر معنای واحدی را
شکل
می دهند. از
آنجا که خواننده ی متن نه تنها باید از روند شکل گیری تک تک عناصر متن آگاهی یابد،
بلکه باید به روند منطقی پرسش های متن به شکل روشن و با یک نظم منطقی پاسخ دهد. در
واقع پرسش های مختلف در واکنش های متقابل با یکدیگر به وجود می آیند. یعنی هر
پرسشی معنایی را از درون پرسش دیگر به دست می آورد. این کار با (عقل) و (احساس)
همانند (جسم) و (روح) در نظر گرفته می شود.
اما با قبول اینکه (احساس) و (عقل) تفکیک ناپذیرند، روند پرسش ها همانند ساختار عصبی مغز در یک شکل و الگوی خاصی دنبال می شود. این فعالیت ها بیشتر مناطق مختلف مغز را در تقابل با یکدیگر قرار می دهد. به این دلیل من از واژه ی احساس استفاده می کنم. (احساسات)، (احوالات)، (حالت های ذهنی)، در این مقوله جای می گیرد.
مخاطب (خواننده) در ورای متن (ساختار معمارگونه ی آن) بر سر شوق می آید و در تمام این موارد، ذهن در یک روند منطقی و ساختارگونه ابعاد مختلف متن را کشف می کند. این است که ناظر متن (خواننده) از خود می پرسد. (ساختار متن از نظر من....) یا به عبارت دیگر، (من نسبت به این متن حس تعلق به چیز بزرگتر بدست آورده ام) مانند احساس پدر نسبت به فرزند (رابطه ی کشف و شهود)
سبک
حرف های معمولی یا کلمات خاص در جمله ها کدام است؟ چگونه جمله ها با یکدیگر هم وصلت و احساس نزدیکی می کنند. به نظر می رسد جهان کلمات به جز توضیح واضحات مانند اعضاء خانواده در تقابل با یکدیگرند.
واژها با سبک و روشی خاص با نظمی
منحصر به موضوعی خاص و کلا به روش مرتبط با یکدیگر همدیگر را پوشش
می دهند. بنابراین سبک نوشتن می تواند تا آنجا پیش رود تا چشم و ذهن آدم را با
تفاوت ها و شباهت های موضوع آشنا کند.
روش هر متن منحصر به فرد است. هر انسانی به شیوه ی خاص خود زندگی می کند. زیرا او مشخصا متفاوت با سایر انسان های دیگر است. به همین منظور متن نیز صرف نظر از استفاده از کلمات متناسب با موضوع خاص، با روش و تفکر خالق اثر (نویسنده) عینیت یافته است. اما درست تر این باشد که جمع گفتار و کردار و شخصیت نویسنده، کلمات و جمله ها را درکنار هم قرار داده است. به هر حال این دیدگاهی است که روانشناسی نوشتاری بر آن صحه می گذارد.
اگر سبک هنرمندی (نقاش، مجسمه ساز، موسیقی دان، معمار و...) بازتاب یا نشانگر شخصیت اوست که موضوع بحث من نیست. پس سبک نوشتاری هر پژهشگر، نویسنده، دانشمند متفاوت از سبک افراد دیگر است. یعنی شخصیت هر فرد با شخصیت فرد دیگر متفاوت است. بنابراین سبک نوشتار هر کدام حتی در یک موضوع خاص می تواند متفاوت باشد. یعنی تا آنجا که شخصیت او از شخصیت دیگران متفاوت باشد. متأسفانه بیشتر خوانندگان متن سعی می کنند از همان طریق (روش و سبک) در حفظ کردن و یکنواختی موفق شوند و این تلاش مذبوحانه را بدون فهم درست بکار می گیرند. بگذارید تکرار کنم اگر سبک نوشتاری را به عنوان بیان شخصیت بپذیریم. پس باید برای راه یافتن به مفهوم متن، آگاهانه راه انتفاد به متن را آزاد بگذارید. یعنی باید به صورت یک منتقد متن را بخوانید. زمانیکه از سبک به این طریق استفاده می شود، منظور و کارکرد متن را متوجه خواهید شد. طبق این الگو سبک شخصیتی نویسنده (معمار متن) کشف خواهد شد.
برای جمع بندی، چه بسا سبک شخصیتی متن را در سه سطح تحلیل کنید. به عنوان بازتاب شخصیتی نویسنده (طراح متن) به عنوان شناسایی نکات کلیدی (ساختار پلکانی) و مهم، به عنوان کیفیت مفاهیم خاص موضوع متن (درجه بندی کردن موضوعات)
شاید بالاترین دستاورد فکری زمانی رُخ می دهد که به چگونگی و کارکرد موضوع در جهان پیرامون خود پی ببرید. آن موقع است که احتراممان را به آن نشان می دهیم.
وحدت
اگر ما واژه ی هوش را برای فعالیت
ذهنی بکار می بریم. باید
با شناخت اولیه ی انواع هوش ها آشنا شویم. باید بتوانیم بین
موضوع های مختلف در متن و صور انتزاعی و مفهومی ارتباط برقرار کنیم. بررسی مفهوم
(وحدت) همان عنصر ضروری هر ترکیبی است که انسجامی به اجزاء و یکپارچگی به کل آن
ترکیب
می دهد.
واژه ی وحدت در نقاشی سیاه قلم،
همان تارکی و روشنایی ها و
سایه های کمک رنگ و پررنگ اهمیت دارند. یعنی متن، یک سلول تک یاخته ای نیست. بلکه
مانند موجود زنده ای است که تناسبات و ترکیبات مختلفی در خود جای داده است. و حتی
آنگونه که سلول زنده ای را زیر میکروسکپ مشاهده می کنید. می توان موضوع اصلی را به
اجزایی کوچکتر تقسیم کرد.
زمانی که از وحدت در متن صحبت می کنیم، منظورمان یگانگی و منحصر به فرد بودن موضوع نیست. بلکه منظور کنار هم گذاشتن نکات، ترکیب کردن آنها، آمیختن با یکدیگر و یا بهصورت دستبه بندی گروه گروه (ساختار درختی) تا بتوان الگو و شکل گرافیکی خاص برای آن ارائه داد. واژه ی اصلی در اینجا نسبت دادن درست موضوعات در کنار هم و تحلیل وحدت (کل به جزء و جزء به کل) است که به آن قانون نسبیت می گوییم.
در عالم خیالم، موتور سیکلتی را در
نظر می گیرم که آمیزه ای از اجزائی است. دو چرخ دارد و یک موتور و... من این آمیزه
ی اجزاء را به عنوان موتور می پذیرم. زیرا من با مفهوم (موتور سیکلت) آشنا هستم.
می دانم موتور سیکلت چیست و می دانم چه اجزائی دارد. (حتی اگر تمام اجزاء آن را
فهرست نکرده باشم. اما آیا موتورسیکلت ها شبیه همدیگر هستند؟ اگر من موتورسیکلت
دیگری را ببینم ترغیب می شوم با دقت در ترکیب اجزاء جدید به عنوان داشتن وحدت
موضوع بپردازم و آن را با تصوری که از موتورسیکلت قبلی دارم مطابقت دهم. البته با
فرض اینکه این اصل وحدت موضوع را در هر کدام از موتورسیکلت ها
می پذیرم. لذا وحدتی که از کنار هم گذاشتن اجزاء به وجود
می آید، آن را می پذیرم و از درک ترکیب جدید اجزاء با هم احساس عجز نمی کنم.
همینطور میز و نیمکت داخل کلاس با شکل رویه ی مستطیل شکل، چهارپایه ی عمودی و امکان نشستن روی نیمکت آن. این ترکیب از اجزاء را به عنوان داشتن وحدت می پذیرم. زیرا آن با تصوری که از میز دارم پذیرفته ام. اما تمام میز و نیمکت ها شبیه هم نیستند!!!
بنابراین، نخستین اصل ما از وحدت، درک روشن ماهیت و کارکرد ترکیب است. اعم از اینکه آن ترکیب ساختمان، حیوان یا وسیله ای برقی یا الکترونیک و یا ابزار و ... باشد و یا اینکه متن کتاب باشد.
انسان برای اینکه ترکیبی را که وحدت دارد بپذیرد باید کارکردهای اجزاء و صحت قرار دادن آنها را بداند و تشخیص دهد تا کارکرد کل (برای مثال موتور ماشین) وظیفه ی خود را انجام دهد. بدون چنین درکی نمی توان به آن نسبت وحدت داد.
البته، درک انسان همچنانکه چیزهای
جدید یاد می گیرد در معرض تغییر است. برای نمونه یک دوچرخه ترکیبی را به وجود می
آورد که فردی در روی آن نشسته و رکاب می زند. اما اگر موتوری روی آن قرار دهیم،
مفهوم ما از آن تغییر می کند. چنین چیزی دیگر دوچرخه نیست بلکه موتورسیکلت است و
بدون رکاب زدن هم وحدت کامل دارد. اگر چه پذیرش چنین مفهومی برای انسان قبل از
اختراع موتورسیکلت نامفهوم بوده است. مغز انسان انباشته از ایده ها و ارتباط ها به
گونه ای است که می توان آن را به فایلی پر از پوشه ها و اطلاعات دسته بندی شده،
تشبیه کرد. اصلا زمانیکه چیزی را بررسی می کنیم، ناخواسته روند دسته بندی کردن
اطلاعات و ارتباط اجزاء آن در کنار یکدیگر شکل می گیرد. گاهی از یافتن موضوعی مبهم
کلافه می شویم. این به دلیل عدم تجربه ی ما مربوط به موضوع است. متوجه
می شویم که به چنین موضوعی برخورد نکرده ایم. بنابراین آمادگی برای فهم موضوع در
متن در مسیر شکل دادن موضوع در ذهن و شناور شدن در سطح ادراک در مسیر ساختن و کنار
هم قرار دادن موضوعات مرتبط به کار و تلاش نیاز دارد.
در مورد هر ساختمان، تشخیص کارکرد فضاهای داخل ساختمان ما را به فکر هدف معمار و سازنده ی آن رهنمون می کند. با مشاهده ی طراحی اش بگوییم. می دانم این ساختمان (پارکینگ، رستوران، فرودگاه، بانک، زندان، مدرسه و... ) است. در معماری متن، بیان کارکرد یا هدف آن مشخص شده است. زیرا نویسنده با واژگان و جمله بندی های خود به بیان دقیق مطالب همت گمارده است. حتی با نشان دادن علائم و نشانه ها یا نشان دادن تصویری خاص مقصود خود را بهتر بیان کرده است.
اما زمانیکه توانستید موضوعات را
به شکلی درست در کنار هم قرار دهید، نردبان فهم مطلب را بالا خواهید رفت. یعنی
توانسته اید مسیر درستی را برای درک مطلب پیدا کنید. هر چند که وحدت (بیان کارکرد
تشخیصی) بدست می آید. چنین چیزی چالش تخیل خلاق را بدست می آورد. چنین به نظر می
رسد که روش های جدیدی برای کشف موضوع های جدید داشته باشید. در اینجا روش بیان
سنتی منسوخ است. باید گفت: تنها زمانی از ماهیت و کارکرد موضوع آگاهی می یابید که
مجموعه ی اتفاقات سر هم شده (حالت داستان گونه) درباره ی موضوع را پیدا کنید. یعنی
با روش و نظم منطقی موضوعات اصلی و فرعی را به شیوه ای درست و منطقی در کنار هم
قرار دهید. آنوقت با توجه به اطلاعات به دست آمده به وحدت موضوع دست خواهید یافت.
با این مثال آماده ایم تا تحیلمان
را از وحدت موضوع همانگونه
که به طرح معمارگونه مربوط می شود، جمع بندی کنیم. به نظر می رسد هیچگاه در مورد
فرستنده ی بیسیم نمی توان به فهم درستی رسید، مگر اینکه طراحی موضوع را با بحث
علمی در ذهن خود بپرورانید و مفاهیم مخدوش و مبهم را حذف کنید و چیزی که می تواند
آن را بهتر بیان کند را دنبال کنید. روشنی مفهوم اسای گریز ناپذیر وحدت است که بر
اساس قیاس، تناسب، هماهنگی موضوعات در کنار هم، وحدت مفهومی موضوعات، پیش آمدهای
اجباری، تدابیر و تسهیلات بیان مفهوم در ساختار منطقی شکل گرفته بدست آمده باشند.
در اینجا نباید ارزش هر موضوع نسبت به یکدیگر دست کم گرفته شود.
آنگاه روشن می شود که خواننده ی متن از جریان تفکر جاری به خوبی مطلع شده است. بدون تصور روشن بر اساس استدلال و منطق خاص، نمی توان به بنیان های مفهومی محکمی دست یابید. بنابراین تنها دانستن ساختمان چگونه ساخته می شود کافی نیست، بلکه باید بدانید به چه نوع ساختمانی با چه کارکردهایی نیاز دارید. حتی شاید لازم باشد کاتالوگی (خلاصه نویسی) برای فهم موضع ترسیم کنید.
قیاس
مقیاس وسیله ی اندازه گیری است. از
این رو بین ابعاد مختلف یک نوشته نوعی رابطه ی قیاسی وجود دارد. هنگام راه رفتن
پاهای انسان مقیاس اندازه گیری است. دست ها نیز برای محاسبه و اندازه گیری است. هنگامیکه
در دور دست به کوه های سر به فلک کشیده نگاه می کنید (کوچکی و بزرگی هر کوه) ما را
به یاد اندازه گیری (قیاس) می اندازد. اکنون باید روشن شده باشد که در جای جای متن
نوعی اندازه گیری و قیاس وجود دارد. بنابراین اگر با قیاس آشنا نباشید، هیچ سخن و
حرف و اندیشه ای را
نمی توانید به درستی حلاجی و تحلیل کنید. اکنون باید متوجه شده باشید که رابطه ی
اجزاء جهان در چه وضعیتی است.
اکنون در متن، مشکل قیاسف تسهیل در خو گرفتن عناصر اصلی و فرعی متن با یکدیگر است. به این دلیل، اهمیت قیاس به چگونگی کنس و واکنس اجزاء متن بستگی دارد. ساده ترین روش این است که به مطلبی فکر کنید که هسته اصلی است. (مانند ستاره و سیاره های اطراف آن) بعد به جوانب و حواشی اطراف آن بپردازید.
به همین دلیل حل کردن مسائل بدون قیاس کاری سخت و تا حد زیادی غیر ممکن است. چرا که بدون در نظر گرفتن کارکرد اجزاء متن با توجه به علائم و نشانه های هر جزء و طراحی گرافیکی فعل و انفعالات به وجود آمده، برای رسیدن به مقصد و هدفی خاص کاری عبس و بیهوده است. اکنون به نحوه ی آگاهی و تعبیر و تفسیر و سیر تحول در متن در فراز و نشیب استدلال ها و پرسش ها، پاسخ ها، شایدها، اگرها و... می پردازیم که نقش تعیین کننده ای دارند.
خواننده ی فهیم متن، در خواندن مسائل کتاب، از قیاس خوب استفاده می کند. او این کار را با یک تقسمی بندی مناسب و مرتب کردن عناصر متن گروه بندی خاصی را شکل می دهد. هر موقعیت را با توجه به فضا و اتمسفر موضوع در حال بحث دنبال می کند و ناشناخته ها را یکی پس از دیگری کشف می کند. در واقع خواندن و فهم مطلب با نهایت دقت و ظرافت بکار گرفته می شود. خواننده ی متن باید راه حل این روابط را پیدا کرده و همچنین از روی شم یک کاراگاه به جزئیات و ریزه کاری های متن اشراف پیدا کند. یعنی بدون داشتن تفکر شخصی کارآمد، دستاورد چندانی بدست نخواهد آورد. در اینجا قیاس وسیله ای برای به تحرک در آوردن ذهن کنجکاو و پرسشگر و جستجوگر است.
ریتم
تأثیر احساس ریتم، در خواندن متن به سهولت ثابت شده است. ریتم جزئی از فرایند خواندن متن است. به هر حال حرکت، راه رفتن، آواز خواندن و نوشتن و... نوعی ریتم است. روانشناسان می گویند، انگیزه ی ناشی از ریتم در ذهن نقش می بندد. مستقیم ترین واکنش به ریتم این است که متن با آن هم گام می شود. در فرایندی که متن جزئی از ریتم می شود، آن موقع حال و هوای ریتم به وجود می آید.
بدین ترتیب خواننده ی متن با
انتخاب ریتم موزون حال و هوا و احساس متن را در نظر می گیرد. این راه پیمایی
متناسب با ریتم متن کیفیت شادتری به وجود می آورد. هنگامیکه ریتم با متن بازی می
کند. همچون راوی داستان، موسیقی در کلمات جان
می گیرد. این کار روش سرگرم کننده ای است. غیر از این آدم را خسته می کند. با این
شیوه، واکنش های احساسی شکل می گیرد.
هنگامیکه کلمات را با ریتم متناسب با آن می خوانید، اطمینان حاصل می کنید که فهم بیشتری از متن بدست آورده اید. بدین ترتیب اجرای ریتم موزون و آهنگین می تواند بر حسب شتاب متن کُند یا تند شود.
هنگام خواندن متن گاهی ریتم خواندن رو به افزایش می رود و گاهی باید ریتم سنگین تر و کُندتر شود. (مثل رانندگی در جاده) هر عمل هر فکر و هر نکته ای در متن مجزا از یکدیگر و با ریتم منطقی خودش خوانده می شود. چنین به نظر می رسد که خواننده ی ماهر فشار بر روی هجاهای هر کلمه را با وسواسی خاص دنبال می کند. از سوی دیگر خواننده ی متن، سعی می کند همچون راوی در پی یافتن موضوعی بین موضوعات دیگر باشد. اکنون عاقلانه به نظر می رسد که کاربرد ریتم، در راستای فهم مطلب کمک کند.
اصالت معنایی
بارها شنیده ام که باید زمان و انرژی طرف کرد تا به نتیجه ی مطلوب دست یافت. به نظر می رسد که خواننده ی فهیم به دنبال کشف معماری آگاهانه ی متن است.
من می گویم، متن به رغم مهارت و ابتکار مؤلف آن، ارزشگذاری می شود. در بهترین حالت می توان امیدوار بود که متن از عهده ی خودی بر می آید. اگر خوانند ی متن در درون متن، ایده ها، تمایلات، روش و منطق نویسنده را دنبال کند، علاوه بر نتیجه ی مثبت، اصالت وجود خواهد داشت.
به هر حال اگر خواننده ی متن موفق شود از ذات منحصر به فرد متن بهره ی مناسبی را ببرد و ایده ها و ارزش ها و الگوهای بکارگرفته شده ی متن را کشف و به درستی تحلیل کند، خلاقیت واقعی است. همانند تصویه ی آب که پر از گل و خاشاک است. گاهی متن پاک و تمیز و مرتب نست. کشف رهنمودهای معمار متن (نویسنده) می تواند پرده از معماهای بسیاری بردارد.
تناسب
این واقعیت را نمی توان انکار کرد که در مورد متن، چیزی به عنوان تناسب خوب و تناسب بد مطرح است. این مقایسه ی روشن و دقیق را می توان با مقایسه ی قد و وزن افراد مطرح کرد.
بنابراین ضروری به نظر می رسد که تناسب را نه تنها در رابطه با ابعاد، (اجزاء متن) بلکه در رابطه با نتیجه ی ترکیب کارکرد جزء جزء متن مورد توجه و بررسی قرار داد.
اولین کارکرد اجزاء، از آنجاست که یک جزء از متن چگونه با اجزاء دیگر ارتباط برقرار می کند. کارکرد در این است که نیاز یک جزء از متن از کدام جزء دیگر متن برآورده می شود. یعنی چگونه اجزاء متن یکدیگر را همپوشانی می دهند. در ا ین رابطه اجزاء یک متن چگونه همدیگر را پوشش می دهند. (مانند نقش هر بازیکن فوتبال) و نوع کارکرد هر کدام چیست؟
به محض اینکه این نکته را بپذیریم،
چهارچوب (طول و عرض) مطلب مشخص می شود و ما می توانیم به ابعاد متن آگاهی یابیم.
در این مرحله به اسرار و رمز و رموز متن آگاهی می یابیم. مسائل و دقدقه های متن در
جمله ها به فعل ها، آرایه ها، مفاهیم پایه، کنش ها و واکنش ها، قرابت های معنایی
و... بستگی دارد. برخی از آنها از پیچیده ترین و دشوارترین روابط و برخی دیگر با
یک فرمول کلی و ساده قابل حل هستند. این بستگی به نحوه ی تحلیل شما از متن دارد.
به هر حال تناسبات و کارکردهای متن را مشخص می کنند. مسلما ستون بندی متن و مفاهیم
و نکته های بنیادی درجه ی اهمیت بیشتری دارند. اما دلایل و راهکارها و جزئیات متن
با ادله ی روشن ما را به نتیجه ی کلی رهنمون
می سازند. حال چگونه می توان تناسبات را کشف کرد و ماهیت و محتویات یک بحث علمی را
شناخت؟ چگونه می توان تناسب و اجزاء متن را در کنار هم گذاشت؟ چگونه می توان ماهیت
و منطق نوشتار را به کاربرد آزمایشگاهی تبدیل کرد؟ چگونه
می توان نحوه ی کارکرد اجزاء متن را با یکدیگر قیاس و تحلیل کرد. تا حدی به علت
روابط بُعدمند (بین عناصر متن) را
می توان به مثابه فرمول بندی تناسبات دانست. ترجیح من این است که موضوع اندازه و
روابط اجزاء متن را با در نظر گرفتن (هماهنگی)، (وابستگی)، (تدبیر)، (برجسته
سازی)، (ساختن وحدت)، فهرست بندی کرد و مورد توجه قرار داد.
عامل دیگر، زمانی تحقق می یابد که
تناسبات متن را در دور یک موضوع خاص ارزیابی کرد. یعنی هدف اصلی در مرکز و اجزاء
دیگر به صورت دایره وار دور محور اصلی قرار گیرند. مانند میز کنفرانس که لیدر در
رأس قرار دارد و اجزاء دور این میز قرار گرفته اند. اکنون این رابطه بین اجزاء
چگونه باید باشد، مسلما هر کدام که به لیدر نزدیک ترند، اهمیت یشتری دارد. اما هر
فرد رابطه ی خاص با فرد دیگر خواهند داشت. اما اگر بنا باشد ملاحظات خاص نیز در
نظر گرفته شود، آن وقت باید در
پی ورای این مطالب باشید. شاید فردی که در انتهای میز کنفرانس نشسته است، فقط با
گفتن یک جمله مسیر بحث را تغییر دهد. باید تشخیص داد، مدت زمانی که چشم و ذهن به
عنوان یک ناظر بی طرف به دنبال کشف روابط بین اجزاء متن است، چه تأثیراتی را کشف
خواهد کرد. آیا آکواریوم ذهنی او الگوهای متعادلی را کشف کرده است. به سهولت می
توان دریافت که اجزاء یک متن در یک ارتباط افقی و عمودی قرار می گیرند. تناسبات بین اجزاء متن کشف می شود.
تسلسل
زمان و حرکت، از عوامل جدای ناپذیر
از درک بُعد می باشند
که اساس اختلاف بین ارتباط چند موضوع با نتیجه ی اصلی
می باشد. در وهله ی نخست با عوامل ریتم، قیاس و تناسب که بُعد را به وجود
می آورد سروکار داریم و تأثیر اینها با یکدیگر معنای جدیدی را شکل می دهند.
در این راستا چه بسا اجزاء فرعی متن درک ما را نسبت به موضوع اصلی کاملتر کند. در این حالت اجزاء قالب نقش خود را کاملتر و روشن تر نشان می دهند.
چنین روندی، هنر تسلسل است. جمله ی
اول و جمله ی دوم و بدین ترتیب تفاهم بین اجزاء متن صورت می گیرد. تفاهمی که به
دنبال یک نتیجه ی خاص است. زیرا ادله ی اول برای اثبات خودش به ادله ی دوم نیاز
دارد. بدین ترتیب تفاهم صورت
می گیرد. زیرا جمله ی دوم، جمله ی اول را تکمیل می کند و به تدریج مفاهیم کاملتر
می شوند. در یک کلام، آنچه اول می آید زمینه را برای جمله ی بعدی و تأثیرگذاری آن
فراهم می کند. جمله ی دوم، جمله ی سوم را شکل می دهد و بدین ترتیب تا آخر (مانند
بازی دومینو)
اگر به طور واقعی مطالب را فهرست بندی کنید و به عنوان یک قاضی عادل و ناظر تبایع بین آنها را بشناسید، به واقعیت متن نزدیکتر می شوید. همین یک ها در کنار هم هستند که نتیجه را بدست می آورند.
هر مطلب این فهرست را باید به دقت بررسی کرد. مانند قطاری که از مسیر خاصی عبور می کند با یک سری حواشی و توضیحات. پس باید بتوانید به دقت موارد تغیر را مورد توجه قرار دهید و تأثیرات مطلوب را مشخص کنید و دخالت اجزاء را تخمین بزنید. هر چقدر شما اجزاء متن را بهتر بشناسید، جزئیات بیشتری را کشف خواهید کرد. برای مثال فرض کنید از فاصله ی دور به ساختمانی نگاه می کنید. در این ارتباط می توان یادآور شد که تا به داخل ساختمان نروید، جزئیات را درک نخواهید کرد. اما اگر به عنوان یک ناظر جدی و هدفمند به داخل ساختمان بروید، تعریف شما نسبت به ساختمان متفاوت خواهد بود. باید درنظر داشت از کدام طرف به داخل ساختمان می روید.
نخستین تأثیر بر ناظر، زمانی که او وارد ساختمان می شود، تغییر ناگهانی در احساس او از قیاس است. نتیجه اینکه درک از فضا و زمان در متن با مسأله ی ساده از تناسب سروکار دارد. هر رویدادی که قابل توجه است، چقدر باید طول بکشد. به بیان دیگر برای زنده نگه داشتن متن باید جزئیات در یک روند و یک زمان بندی مناسب (تسلسل) در کنار هم قرار می گیرند. نتیجه رسیدن به نقطه ی غایت (مقصد) است. این روند به طور زنده شکل می گیرد. گرچه تسلسل احتمالا در نظر گرفته می شود. اما به هر حال وجود نتیجه امری حتمی است. در کلیت اش آمادگی برای رسیدن به نقطه ی غایت است. برای مثال برای سفر از نقطه ای به نقطه ی دیگر، ابتدا باید مسیری را انتخاب کنید. این کار در متن بر عهده ی نویسنده است. اما در آخر بعد از فهم مطلب شما می توانید مسیر جدیدی را کشف کنید. دراینجا شما فراتر از متن پیش رفته اید. به این کار مهندسی متن می گویند. همین امر در ادبیات نمایشی نیز صدق می کند. بنابراین حل یک مسأله وجود معمار را نشان می دهد که پیچیدگی های خاص طرح موضوعی را با ادله ی روشن به اثبات رسانده است. در انتها آن عواملی که با یکدیگر ترکیب شده اند، غایت متن است.
ترکیب
در واقع راز منطقی بودن، سازگاری اجزاء متن در کنار یکدیگر است. در می یابیم که کل محتوای متن ساختار منطقی را دنبال می کند. اگر بخواهیم متنی را بفهمیم باید به دنبال ساختار، روابط چند وجهی و دست آخر نظم دهی باشیم.
بنابراین وقتی چیزهایی کنار هم گذاشته می شوند، نظیر آرد و آب و یا حتی وقتی چند نفر با یک توپ بازی می کنند، تا آنجا که معنای واقعی این واژه اجازه می دهد، ترکیبی انجام می گیرد.
کار آن شیرینی پز که آرد و آب و
شکر و گلاب و... را با هم مخلوط می کند، نیز ترکیب است. زمانیکه واژه ها در کنار
هم قرار می گیرند در ذهن انسان بیشتر معنای واقعی آن خطور
می کند.
(ترکیب) به بیان معمارانه، انتزاع
سطح بالایی است که با کنار هم گذاشتن چیزهایی به شیوه ی خاص سروکار دارد تا به
شیوه ی
بی محتوی. کافی است بگوییم که ترکیب به معنای کنار هم گذاشتن چیزهایی است که در
کنار هم مفاهیم خاصی را دنبال
می کنند.
گرچه (ترکیب) به معنای دقیق کلمه،
به معنای کنار هم گذاشتن چیزهایی است، اما این حرف به معنای کنار هم گذاشتن به طور
اتفاقی نیست. بلکه بر طبق طرح، برنامه و هدفی استفاده
می شوند. هدف از ترکیب کلمات، تنها ساختن جمله نیست، بلکه فراهم کردن تسهیلاتی
برای دسته ای خاص مفاهیم که با یکدیگر گره خورده اند و در کنار هم و با یکدیگر هدف
و معنای خاصی را دنبال می کنند. مانند نقشه ی یک گنج. این کار شبیه به
نقشه کشی ساختمان است.
هدف از ترکیب کلمات این است که بتوان ذهن خواننده را از طریق الگوی ریتم های کلمات، تأثیرات و تسلسل ها هدایت و به طور اجتناب ناپذیری به هدف اصلی رساند. باید به ذهن خواننده امکان پرسیدن داد. حرکت و ذهن خواننده ی متن باید بر طبق اراده ی نویسنده متن کنترل شود. همانطور آهنگساز نتهای موسیقی را طبق نظم خاصی کنار هم قرار می دهد. بنابراین آهنگساز مسئولیت گوش آدم را برعهده دارد و معمار مسئولیت چشم های آدم را و نویسنده مسئولیت ذهن آدم را و آشپز مسئولیت قوی ی چشایی آدم را.
اما پیش از آنکه کتاب یا متنی را بخوانید، مسئولیت ذهن خود را بر عده بگیرید. عاقلانه است اندکی درباره ی مغز بدایند. دیگر آنکه انسان چگونه و چراهای زندگی خود را، از چه راه هایی حل می کند. اینجاست که ابزار تفکر به کمک ما می آیند.
به هر حال ذهن می تواند به چیزهایی فکر کند که در برابرش است، اما ذهن به دلیل تجارب گذشته دید وسیع تری دارد. برای همین افرادی که مطالعه ی بیشتری دارند، دید وسیع تری نسبت به جهان پیرامون خود دارند. یعنی افراد در توانایی های ذهنی فرق زیادی با یکدیگر دارند.
ترکیب در نوشتار باید از نظر خواننده ی متن روشن طراحی شده باشد. زیرا تمامی انتقال معانی هر چه که در مورد مفاهیم خاص است. باید درست و در رابطه با افشای ماهیت موضوع مورد بحث با ملاحظات منظم و منطقی باشد. یعنی ماهیت نظم در نوشتار مثل اعداد 1، 2، 3، 4 و 5 و.... نیست که پشت سر هم قرار بگیرند. مگر اینکه نظم عددی نسبت داده شود که 2 نفر از فرودگاه سوار ماشین شدند و هر کدام 1 چمدان همراه داشتند. در اینجاست که اعداد مفاهیم خاص پیدا می کنند. کسی که این ساختار را نشناسد، اعداد را یک علائم اتفاقی روی کاغذ می بیند.
این نظم کلمات و رابطه ی آنها با یکدیگر است که، هماهنگی و مفاهیم خاصی را به وجود می آورد. هماهنگی (ساختار اصلی) متن را شکل می دهد که با برنامه ریزی انجام شده است. این رابطه ی نظم و ساختار کلمات، جمله و پاراگراف، فصل و کتاب را می سازد.
این رابطه ی منظم بین ساختار کلمات
و جمله ها را می توان در هر علمی (نجوم، فیزیک، شیمی، زیست شناسی، ادبیات، روانشناسی،
علوم تربیتی و...) مشاهده می شود. پس باید لزوما پذیرفت که نویسندگی یک نوع معماری
بر اساس شکل، فرم، الگو، ریتم، هارمونی و... مخصوص خودش است. همانطور که یک معمار
در ساختن یک بنا از مفاهیم خاصی استفاده می کند. پس باید لزوما پذیرفت که اگر
نویسنده بتواند ساختار، نظم و رابطه ی اجزاء متن را به درستی در کنار هم قرار دهد
با شکست مواجه نخواهد شد. برخی از نویسندگان در این کار اهتمام کامل را نمی ورزند.
شاید هم درک درستی از آرایش ساختاری متن ندارند. به یاد می آورم که پدرم می گفت:
اگر کشاورز درک درستی از کاشت و داشت و برداشت نداشته باشد، در نهایت محصول خوبی
برداشت نخواهد کرد. از او پرسیدم منظورت چیست؟ او گفت باید عملا این موضوع را درک
کنی. من فکر
می کنم که نویسنده باید در آرایش ساختار نوشتاری خود موفق باشد. من پیش از این، از
نظم و رابطه ی اجزاء زیاد صحبت کردم. در اینجا اضافه می کنم که نظم و رابطه در
نوشتار باید نمود داشته باشد تا نه تنها معنای مورد نظر را به خواننده ی متن
انتقال دهد، بلکه در او نیز تأثیر بگذارد که کلیت متن چگونه طراحی شده است. اگر
نظم درون مولکول و سلول را نشناسید، چگونه می توان گفت که زیست شناسی را (درون
موجود زنده) را درک کرده اید. ما نمی توانیم کلیتی را بپذیریم در حالی که از
جزئیات آن اطلاع چندانی نداریم. درغیراینصور ما ناآگاهانه چیزی را پذیرفته ایم که
از آن اطلاع کافی نداریم.
در فرایند تجربه کردن (خواندن متن) ویژگی های ساختاری، ترتیبی، رابطه ای بین اجزاء متن و کلیتی که آن را معماری متن می نامیم، نمود خواهد کرد.
در اینجا، این امکان وجود دارد که درباره ی نام کتاب ( مهندسی و معماری در متن) به نوع خاصی از معنا اشاره کردم، آگاهی بیشتری بدست آورده باشید. نظر من این است که متن، معماری خاص خودش را دارد و همانند یک ساختمان دارای طول و عرض و ارتفاء است. رابطه ای که هر ساختمان را چیزی ارگانیک و متفاوت از ساختمان های دیگر می سازد.
معماری تنها وسیله ای برای استراحت کردن، حمام رفتن، خوابیدن و... نیست. بلکه معماری بسیار عمیق تر از این چیزها است. همینطور نخستین و قوی ترین عضوی از بدن که انسان را از موجودات دیگر متمایز می سازد، مغز است. یعنی جایی که می توانید با آن تفکر و استدلال کنید. یعنی دلیل زندگی کردن، دلیل انجام دادن یک کار، دلیل خوردن یا نخوردن غذایی و... بی چون و چرا، این گونه جمع بندی ها به انسان اجازه می دهد که چگونه فکر کند و چگونه زندگی کند.
کارکردگرایی
در یک کلام، (کارکرد از فرم پیروی می کند) با توجه به ساختار متن طبق الگویی خاص موضوع تحلیل و بررسی می شود. البته ساده ترین کارکرد متن آنهایی اند که قابل اندازه گیر باشند. نظیر مراحل پختن ذرت و آماده شدن کباب و جیگر (مرتب کردن/ دسته بندی کردن) همچنین تأمل بر چیزهای معلوم، درجه ای از پیشگویی را نسبت به اطلاعات ما حاصل می کند. تمام مطلب یادآور رفت و آمد (بده و بستان) خاص اجزاء متن است. به هر حال اگر کارکردگرایی بتواند تمام امکانات متن را تحلیل و بررسی کند، آنوقت حتی مسائل کاملات پیچیده هم قابل محاسبه هستند.
راه خروج از معمای متن، که بیشتر کارگردها در لایه های مختلف آن نهفته است که تمام امکانات متنوع و رفتارهای مختلف افعال متن قابل شناسایی و درک باشد. با پذیرفتن عامل تقاطع برخی از اجزاء متن (بده و بستان های نتیجه گرا) ملاحظات متنوعی کشف و ضبط می شوند. در واقع به خاطر منطقی بودن می توان طول و عرض (ابعاد) مختلف متن را شناخت. در غیراینصورت در فضای سردرگمی قرار می گیرید.
زمانیکه کارکردهای متن با واکنش
های میانجی هماهنگ
می شود، واکنش ها سمت و سو و جهتی خاص پیدا می کنند. و ویژگی های خاص متن آشکار می
شود. اگر پس از تجزیه و تحلیل متن به مفید بودن موارد کاربردی آن آگاهی یابید، دست
به کاری بزرگ زده اید.
شخصیت و صداقت در متن
همه ی مطالبی که تا اینجا بحث شد،
مقیاس، ریتم، تسلسل و... اجزاء تفیک ناپذیر متن هستند. گویا متن با شما سختن می
گوید و شما پای صحبت متن نشسته اید. گاهی از شما سئوال می پرسد و در جایی پاسخ آن
را صادقانه بیان می کند. گاهی مطلبی را به صورت معما بیان می کند و نکته ای را
جلوی پای شما
می گذارد. و در جایی دیگر مطلب را به جای دیگر ارجاع
می دهد. گاهی مطلبی را یادآوری می کند و یا به واژه ای خاص اشاره می کند و گاهی
فرمول و یا کلیشه و یا شیوه ای خاص را مورد تحلیل و بررسی قرار می دهد. به هر حال
در تمام لحظات متن، با صفا و صداقت با شما سخن می گوید و به فکر منحرف کردن مخاطب
خود نیست. بلکه تمام عملش را صادقانه در اختیار شما قرار می دهد. همیشه از عوام
فریبی و منحرف کردن شما دوری می کند (البته نویسنده ی متعهد) و راه رو راستی و
صداقت را در پیش می گیرد. این منش و شخصیت یک متن خوب است. گاهی در زندگی واقعی
صداقت معمولا گنگ است و (منش) بسیار فریبکارانه است. من این دو را در کنار هم
آورده ام. چون معتقدم که (منش) و (صداقت) بسیار نزدیک به هم کار می کنند و یکی
بدون دیگری امری ناممکن است.
کتاب شما را از زندان جهالت آزاد می کند. چنین گفتگوی صادقانه ای بین مخاطب و نویسنده ایجاد می کند. مسلما این عالی است.
هر گاه نظر نویسنده، هر چه روشن تر و واضح تر شکل گرفته باشد، منش و شخصیت متن مشخص تر است. هر متن از گفتار به نوشتار تبدیل شده است مانند فرش بافی که طرحی زیبا در تار و پود فرش به وجود می آورد. اینجاست که صداقت پوچی و محتوایی را کنار می زند. شاید لازم باشد مانند مجری رادیو، متن کتاب را با طنین خاص بخوانید.
در این نوشته کوشیدم با تحلیل قدرت عقل و ماهیت متن از نگرش واقعیت محوری دفاع کنم. از این دیدگاه ساختار متن به لحاظ واقعیت گرایی پیام متن باشد. چرا که متن باید عقلانی و منطق محور باشد. نتیجتا، جای شگفتی نیست که رویکرد واقع گرایانه ی متن در دنیای متن، روش ساختارگرایی را بکار می بندد. از نظر من شرط عقل در متن پیش گرفتن راه منطق و استدلال است. این مورد به نظم و ترتیب و تقابل اجزاء متن درون یک نظام کلامی است. بدین ترتیب ساختار ارتباطی میان اجزاء متن در یک نظام فلسفی و منطقی ظاهر می شود. در این صورت همه چیز در نظام نوشتاری در تقابل با یکدیگرند. اما آیا می دانید برای فهمیدن به مدل ذهنی نیاز دارید.
اصولا این بدان معنا است که باید
بتوانید رخدادها و اتفاقات داستان محور متن را معنادار درک کنید. بلکه باید
بتوانید پیوستگی عناصر متن را عینا در ذهن خود مجسم (ترسیم) کنید. یعنی ارتباط
عناصر متن توصیفات، جزئیات، شباهت ها، تناقضات در ذهن پردازش دهید. اگر اندیشیدن
عقل گرایی است. خواندن متن جریانی است که مفاهیم و اجزاء متن را در جریان موضوع به
یکپارچگی و وحدت در تعاملی دوطرفه قرار
می دهد. به نحوی که احساس جریان زنده در سیری از فعل و انفعالات و رد و بدل شدن
اطلاعات دنبال می کنیم. نتیجتا فهم جمله با در نظر گرفتن معانی کلمات در کنار هم
بدست می آید و در این کشمکش کلمات و جمله ها در متن معانی تازه ای شکل می گیرد.
در سطح پایه جملات یا در تقابل با
یکدیگرند یا با یکدیگر همپوشانی دارند. یعنی گاهی یک جمله، جمله ی دیگر را تأیید
می کند و یا اینکه جمله ای، جمله ی دیگر را نقض می کند. این ساختار روابط میان
مقوله ها هم بر مبنای مفاهیم هم سو و هم بر چگونگی ارتباط آنها با یکدیگر دلالت
دارد. تمام این موارد به منظور مفهوم سازی لایه به لایه پیش می رود.
مسأله اصلی نایده انگاشتن ویژگی های دستوری متن است. همینطور باید به اطلاعات اصلی متن و نحوه ی جمله بندی ها دقت کنید.
کلید دستور زبان متن متضمن این موارد است:
1- رابطه ی میان ساختار جمله بندی ها و ارتباط آنها با یکدیگر
2- رابطه ی میان اجزاء متن با یکدیگر
3- رابطه بین اجزاء کلیدی متن با یکدیگر
4- رابطه ی میان سطح کم اهمیت تر با یکدیگر
فهم خواننده ی متن ناگاه که یک یک
کلمات و جمله ها را به دقت بررسی می کند تا بتواند تمامی مفاد و قوانین آن را کشف
کند. زیرا متن به تدریج در یک مسیر مشخص پیش می رود تا به نتیجه دست یابد. و در هر
سطحی که به جلو می رود، فقط به دنبال روشن کردن اطلاعات با ادله ی صحیح است. در
اینجا دستور زبان نیز با انعطاف و نرمش به کمک خواننده ی متن
می آید. تنها چیزی که سبب می شود مفاهیم امری مهم یا
بی اهمیت تلقی شوند، نوع ارتباط آنها با یکدیگر است.
بنابراین فهم مطلب بستگی به فهم اجزاء متن با یکدیگر است. اگر ما مطلب را بد فهمیدیم، از آن روست که تصویر ناقصی از وجه دیگر آن به دست آورده ایم. نتیجتا دچار کج فهمی شده ایم.
نکته: کمله، جمله، پاراگراف، چنانچه جدا و مستقل از یکدیگر در نظر گرفته شوند، هیچ یک حامل معنای کاملی نیستند. فهم مطلب دارای چهارچوب و طرحی کلی است که در اختیار ما قرار دارد
بنابراین یادتان باشد که متن نظام
مند و هدفمند است و جزئیات
و کلیاتی در کنار هم قرار دارند که در ارتباط با یکدیگر معنا پیدا
می کنند. (گاهی اوقات درهم ریختگی در متن می تواند خواننده ی متن را سردرگم کند.)
مطلب روشن است، روابط بین اجراء متن و نیروهای آن بیان جوهر و اساس را بر عهده دارند. این روابط دیگر مجزا از یکدیگر نیستند، بلکه هر کدام می تواند روابط اجزاء دیگر را نشان دهد.
اصول منطقی و عملکرد عناصر تشکیل
دهنده ی متن ما را
می تواند در (شیوه ی طراحی ذهنی) و شکل بخشیدن و نظم دادن (زبان ادراک) متن به
صورت یک سلسله قوانین و قواعد منظم شده در فرایند تحول و تنوع در شکل و ساختار
متن، جهان بینی وسیعی به ما عرضه کند و امکانات متعددی را در اختیار ما قرار دهد.
در همین رابطه است که اصل تطابق، اصل تغییر، اصل ترکیب جایگاه و اهمیت خویش را می یابد. زیرا ذهن نقش واسطه را بازی می کند. واسطه بین قضاوت در عملکرد اجزاء متن، واسطه بین عرضه و تقاضا، بین دلیل و مدلول، واسطه بین عمل و عکس العمل ها، واسطه بین پرسش و پاسخ، دلیل و برهان و...
معانی اجزاء متن زمانی امکان تجلی می یابند که با اصول و قواعد حاکم بر کل متن آشنایی یابید. ذهن اگر خوب عمل کند آن معانی به خوبی درک می شوند.
یادگیری اصول و قواعد متن، نیازمند
نیروی خلاق ذهنی و قدرت تحلیل زبان تفاهم اجزاء متن (وحدت کل) می باشد. واسطه ای
که
می تواند به شکل معنی داری در خدمت متن قرار بگیرد.
هدف از خواندن متن، تنها سرگرم شدن نیست. بلکه آگاهی بر تفکر طراح متن (نویسنده یا ویراستار) است. زیرا نویسنده ی متن با اشراف و آگاهی قابل قبولی، اجزاء مختلف موضوع را با زبان نوشتار در اختیارمان قرار می دهد.
اصول و پایه ی طراحی ذهنی
بر این باور هستم که اگر روش تفهیم متن با توجه به نمودار ارائه شده بررسی شود، ذهن خواننده ی متن نسبت به مبانی متن نظام مند و هدفمند پیش می رود.
اکنون به ارائه و شرح نموداری می پردازم. لازم به ذکر است که طراحی ذهنی از متن نیازمند فهم چهارچوب اصلی نظام، طرح درس و روش تدریس معلم طراحی شده است.
با توجه به ساختار نظام مند و هدفمند متن که بر اساس محتوای درس تدوین شده است. و آنچه که اکنون ارائه می دهم، تحت عنوان الفبای فهم درس مشخص شده است.
1- هماهنگی
2- تضاد
3- توازن
4- تناسب
5- ترکیب بندی
6- ریتم
7- تقارن
8- تعادل
9- توسعه
10- انرژی متن
نکته: اکنون در می یابید که اجزاء متن با یکدیگر تعامل دارند. این عناصر به صورت ذاتی با یکدیگر ارتباط برقرار می کنند. معلمین با رعایت مراحل طرح شده می توانند، کمک کنند.
اصول حاکم بر ذهن می تواند نقش واسطه را بازی کند. ذهن در تلاش یافتن ارتباط بین اجزاء مختلف متن و سپس تحول و تنوع بخشیدن به نوع ارتباط و عملکرد اجزاء با یکدیگر هستند.
اصول طراحی ذهنی با تصرف و تغییر و ترکیب اجزاءمتن در جهت صورت بخشیدن به این تناسب می باشد. ذهن نیز نقش واسطه را در آشکار کردن واقعیات متن بر عهده دارد.
برای به تصویر در آوردن و صورت بخشیدن به معنای متن، مراحل ذهنی طی می شود که به شرح زیر می باشد.
1- نیروی وهم: مصداق مناسب معنی را می یابد.
2- نیروی تصور: صورت های مناسب مصداق را در اختیار قوی ی تخیل قرار می دهد.
3- نیروی تخیل: با استفاده از نیروی تصور و ترکیب مناسب در جهت بیان معنی تلاش می کند.
بعد از این مرحله کار ذهن با دسته
بندی همراه می شود و به
تصویر سازی مفاهیم متن می پردازد. تصویر ترسیم شده در ذهن را انرژی متن می نامیم. به
این ترتیب رابطه ی صورت و معنی برقرار می شود.
شیوه ی طراحی ذهنی:
1- اصل مدون کردن
2- اصل نظم دهی
3- اصل برش زدن
4- اصل ترکیب کردن
5- اصل خلاصه کردن
6- اصل تلفیق کردن
7- اصل تبدیل کردن
8- اصل تطبیق کردن
9- اصل اتصال
با توجه به این اصول، می توانید طرح درس خود را تنظیم کنید و نیروی ذهنی خود را در راستای به کار گیری آنها در طراحی متن به تصویر بکشید. کاربرد این شیوه در راستای نظام منطقی صورت می گیرد. از همین اصل و منطق و قوانین جاری در عملکرد نیروهای ذهن علوم مختلف شکل گرفته است.
شیوه ی طراحی ذهنی چگونه آغاز می شود
ذهن ما همواره در حال طراحی است و قوه ی تصور، تخیل و توهم ما همیشه در کار است. بنابراین، ذهن ما لحظه ای از تصویر سازی خودآگاه و ناخودآگاه غافل نیست.
باید دانست که چگونه می توانیم این قوای ذهنی را فعالتر کنیم. امکانات متنوع قوای ذهنی را بشناسیم و آنها را در رابطه با متن بکار بندیم. تجربه ی من همواره همراه با روش ترکیب اجزاء متن بوده است که با توجه به نتایج به دست آمده شیوه ی موفقی بوده است.
ابتدا به شرح روش ترکیب اجزاءمتن به شیوه ی آزاد می پردازم. با این شیوه قادر خواهید بود تا قوای ذهنی خود را پرورش دهید.
بنابراین، در آغاز راه و برای ورود به وادی طراحی ذهنی همواره می توان از روش ترکیب اجزاء متن استفاده کرد. حاصل کار، بسیار رضایت بخش خواهد بود. علاوه بر این شور و شوق بیشتری برای فهم درس خواهید داشت.
روش ترکیب اجزاء متن:
این روش آغاز مرحله ی ذهنی است. با این روش، اجزاء متن از کوچک (کم اهمیت) تا بزرگ (مهمتر)، طبق اولویت بندی خاصی در کنار یکدیگر قرار می گیرند.
هر فرد با توجه به برداشت خود، می
تواند این کار را انجام دهد.
می توان اجزاء متن را با توجه به عملکرد یکدیگر (در ارتباط با هم) در کنار هم قرار
داد. در این شیوه، رابطه ی هر جزء متن با جزء کناری (قبل با بعدی) در نظر گرفته می
شود.
با این روش خواننده ی متن به طور ناخودآگاه تمامی نیروهای ذهنی خود را دسته بندی و اولویت بندی متن بکار می گیرد. پرورش تخیل در محدوده ی ترکیب اجزاء متن آغاز می شود و این روش یکی از سریع ترین و آسان ترین روش ها در پرورش قوه ی تخیل است. با این روش شور و شوق خاصی در کشف موضوعات مختلف متن خواهید داشت و معانی تازه ای را کشف خواهید کرد. در مرحله ی بعد ترکیب بندی اجزاء متن اهمیت دارد. اما این مرحله نیاز به محاسبه و دقت بسیار دارد.
در اینجا قوانین و قواعد حاکم بر متن کشف می شوند. (تحلیل و بررسی) در بیان قواعد و قوانین متن، ا بتدا کلیدهای اصلی و سپس جزئیات سرونشت ساز مورد تحلیل و بررسی قرار می گیرند. این کار همراه با شرحی مختصر انجام می گیرد. یعنی برای اثبات قواعد کلی متن نیاز به تحلیل و بررسی قواعد جزئی پیرامون قاعده ی اصلی اهمیت دارد. در خاتمه باید گفت: این شویه شما را به نتایج موفقیت آمیزی رهنمون خواهد کرد.
در مقام تحلیل موضوع اینکه، نمی
توان اجزاءمتن را منفک و مجزا از یکدیگر ارزیابی کنید. بنابراین چه بسا اتفاق می
افتد که تحلیل یک جزء، تمام تا بخشی از اصول کلی متن را آشکار
می کند. چرا که قواعد و قوانین هر جزء در ارتباط با یکدیگر هستند و تغییر و تحولات
در متن را به شکلی خاص پیش
می برند.
این شیوه در فهم متن می تواند حرکت جدید را در فهم محتوای درس ایجاد کند. در همین راستا قوای حسی با برداشت های متنوع از اجزاء متن به تدریج با قواعد اصلی متن آشنا می شوند و با کنار هم قرار دان اجزاء متن، کلیه ی مفروضوات متن را طراحی ذهنی می کنند.
تلاش برای دست یافتن، از قواعد ساده به قواعد پیچیده که یادگیری را آسان تر می کند.
در بیان جزئیات، ابتدا هر قسمت از متن را با واژه های کلیدی مطابقت می دهند. این کار با توجه به درک نکات کلیدی توسط خواننده ی متن انجام می شود. چرا که اجزاء متن در ارتباط با یکدیگر به گونه ای عمل می کنند تا با هم در ارتباط با هم به نتیجه ی اصلی دست یابند.
لازم به توضیح است که اگر چه اجزاء متن به طور جداگانه مورد بررسی قرار می گیرند. اما آنها در کنار هم و با هم در ارتباط هستند. در این زمینه زمانی موفق خواهید بود که بتوانید ارتباط درست و منطقی بین اجزاء متن برقرار کنید و این ارتباط در جهت بیان معنی اصلی متن قرار بگیرد.
در این راستا، شناخت ارتباط درست و منطقی بین اجزاء متن در جهت بیان معنای خاص انجام می پذیرد. این کار نیاز به شرح و تفضیل قواعد در رسیدن به قواعدی کلی (نتیجه ی نهایی) دارد.
قاعده ی خلاصه نویسی
اصل تصرف، با قاعده ی خلاصه کردن آغاز می شود. منظور از خلاصه کردن این است که بعد از خواندن متن، طرحی کلی در ذهن خود ترسیم کنید. این کار باید در نهایت سادگی باشد. و در عین حال ساختار و اساس کل متن را پوشش دهد.
این قاعده دارای چهار قانون کلی است:
1- خلاصه کردن اجزاء متن
2- خلاصه کردن مفاهیم کلیدی
3- خلاصه کردن مفاهیم فرعی (جزئیات حاشیه ای)
4- ترکیب کردن صحیح سه قاعده ی بالا و نتیجه گیری
نکته: خواننده ی متن با استفاده از این قوانین می تواند درک درستی از فهم مطلب داشته باشد.
قوانین و قواعد را با نتیجه ی نهایی بسنجید و سپس به ارائه و شرح موضوعات اصلی و فرعی بپردازد. از این قانون با حفظ سادگی از واقعیات و اساس متن آگاهی می یابید.
منظور از خلاصه کردن این است که متن را به گونه ای خلاصه کنیم که اجزاء اصلی و فرعی به گونه ای خاص درجه بندی شوند و در کنار یکدیگر قرار بگیرند تا به فهم اصلی متن کمک کنند. با این شیوه طراحی ذهنی با حفظ سادگی نشان دهنده ی واقعیت و اساس متن (نتیجه کلی) خواهد بود که به صورت شکلی کلی نمادین در ذهن جای می گیرد.
در استفاده از این روش ابتدا باید موضوع اصلی متن را مطرح کرد و سپس به تحلیل و تجزیه ی اجزاء متن پرداخت. (قاعده ی از آخر به اول یعنی اول نتیجه را در نظر بگیرید و سپس به اثبات آن بپردازید. یعنی متن دارای یک نظام هدفمند و یکپارچه است.
نکته ی اصلی در خلاصه کردن، مطلب اصلی موجود در متن است که تشکیل دهنده ی عصاره و ذات متن است. به این ترتیب طراحی ذهنی متن با توجه به واقعیات نهفته در متن به صورت ترتیب و ریتمی منظم جلوه گری می ک ند. از این روش برای توصیف متن استفاده می شود. (ماننده اینکه قسمت های مختلف یک گیاه را به طور جداگانه مورد مطالعه و شناسایی قرار دهید و سپس نقش هر کدام را با یکدیگر مورد تجزیه و تحلیل قرار دهید.)
قاعده ی منظم کردن
با این روش کلیه ی اجزاء متن به صورت نظام مند و هدفمند پشت سر هم طوری قرار می گیرند که به صورت مرحله به مرحله و تدریجی نتیجه ی اصلی بدست می آید. در اینجا نظم اجزاء اهمیت دارد. این کار سبب می شود تا ذهن راحت تر مسائل را به خاطر بسپارد و با سرعت بیشتری مطالب را درک کند.
در راستای فهم کلیدهای اصلی حاکم بر متن، قوانین یکی پس از دیگری کشف می شوند. با این شیوه ساختمان و شکل هندسی متن مشخص می شود. آنوقت می توانید به ابعاد بیشتری از متن پی ببرید.
نکته: در امر تدریس، باید نکته ی اصلی را مطرح کرد و سپس به ارتباط اجزاء مرتبط با نکته ی اصلی پرداخت. با استفاده از این روش فهم بیشتری از تحرک و انرژی اجزاء متن با یکدیگر خواهید داشت. به این ترتیب تصویر ذهنی ایجاد شده از تحرک، ریتم و انرژی خاص برخوردار خواهد بود. انرژی ایجاد شده از قوی ترین انرژی های ذهنی به شمار می آید و از نیروی شگفتی برخوردار است.
قاعده ی اغراق کردن
در بیان توصیف متن، برخی قوانین از اهمیت بیشتری برخوردار هستند. در ابتدا قوانین مهمتر را بررسی می کنیم. پس از آن به بررسی و تحلیل جزئیات مرتبط با موضوع اصلی می پردازیم.
اولین قانون در قاعده ی اغراق کردن، دسته بندی کردن موضوعات مهمتر و کم اهمیت تر مربوط به موضوع اصلی است. در این حالت قسمت های خاص از متن بیشتر مورد توجه قرار می گیرد. به این دلیل ترتیب شکل و ساختار کل متن روشن تر می شود. بهره گیری از این قانون کمک بزرگی به توصیف موضوع اصلی خواهد کرد.
قاعده ی برش دادن
با استفاده از این قانون متن به اجزاء کوچکتر برش داده می شود. یعنی محتوای هر بخش از متوای بخش دیگر مجزا می شود و هر کدام به وسیله ی پل ارتباطی با یکدیگر در ارتباط هستند. یعنی موضوعی که این دو قسمت را به یکدیگر پیوند می دهد را مشخص می کند. در این حالت هر قسمت مانند ساختمان هایی که در یک خیابان قرار دارند به صورت مجزا اما مرتبط با هم در کنار هم قرار می گیرند. در این حالت هر قسمت (بخش) تحرک خاصی پیدا می کند وقدرت بیان خاصی خواهند داشت. همچنین هر بخش به صورت مجزا مورد تحلیل و بررسی قرار می گیرد. این برش ها به هر گونه که باشند باعث می شود تا مفاهیم جدید به وجود آید. بدین ترتیب از یک مسأله می توان به دستاوردهای متنوعی دست یافت.
قاعده ی ترکیب کردن
این قاعده در واقع نحوه ی ترکیب اجزاء متن را مشخص می کند. این اصل با نحوه ی تخیل، رابطه ی اسای و بنیادین دارد. این بار با توجه به معانی هر جزء به نحوه ی ارتباط اجزاء متن با یکدیگر پی می برید. در واقع با این شیوه، طراحی ذهنی متن و نحوه ی ارتباط اجزاء متن با یکدیگر کشف می شود.
در اصل ترکیب، استفاده از نیروی تخیل به اوج توان و غنای خویش می رسد و امکانات کاملتری در اختیار ما قرار می دهد. در پایان لازم به ذکر است که ترکیب کردن قواعد با یکدیگر از اهمیت خاصی برخوردار است و مراحل جدیدی از جهان تخیل را به ارمغان می آورد. رعایت ترتیب مناسب با یادگیری درست و سریع قواعد کمک می کند.
قاعده ی ارتباط اجزاء متن
منظور آن است که اجزاء متن در ارتباط با یکدیگر، در کنار و مجاور یا متصل به هم قرار می گیرند. بدین ترتیب طراحی متن به نحوه ی کنار قرار دادن اجزاء متن بستگی دارد. بدین ترتیب هر قسمت از متن بیانی متفاوت نسبت به قسمت های دیگر متن دارد. اما برقراری رابطه بین آنها به شیوه ای خاص است.
نحوه ی تغییر و تحول در نحوه ی ترکیب با توجه به کارکرد هر جزء متن ارتباط ویژه و خاص تری پیدا می کند. خواننده ی متن با توجه به فهم این قاعده جلوه های بدیعی ایجاد می کند.
نکته: این قاعده در تمامی روش های طراحی ذهنی کاربرد دارد. با استفاده از این روش مطلب را مانند یک سلول زنده در بنیادی ترین حالت خود سازماندهی می کند. این کار تنوع و تحول چشمگیری در بیان تصویری متن ایجاد می کند و امکانات گسترده تری در اختیارتان قرار می دهد.
قاعده ی اتصال اجزاء اصلی و فرعی
منظور این است که خواننده ی متن پس از جدا کردن قسمت های مختلف متن، چگونه آنها را به یکدیگر وصل می کند. این قاعده با استفاده از نیروی تخیل عمل می کند تا ابتدا موضوع متن تجزیه (خورد کردن) و سپس ترکیب انجام شود. با این کار به تدریج عجیب و حیرت آوری دست خواهید داشت.
قاعده ی تلفیق
منظور این است که خواننده ی متن بتواند دو یا چند موضوع مرتبط را به گونه ای خاص با یکدیگر ادغام کند که هر جزء با توجه به ویژگی های خاص آن، به نحو ثمر بخشی با یکدیگر ارتباط منطقی برقرار کنند. و در اصل با یکدیگر تلفیق شوند. بدین ترتیب مفاهیم کلیدی در جهتی خاص قرار می گیرد. در اینجا معنای هر جزء در تلفیق با جزء دیگر در معنی و حالت با یکدیگر ادغالم می شوند. این قاعده در تمام قسمت های متن بکار گرفته می شود.
نتیجه گیری
خواننده ی متن باید انرژی های درون متن را بشناسد و درک کند. (تأثیر هر جزء بر جزء دیگر) این شناخت نیازمند درک انرژی ها و نیروهای درون متن است که در ارتباط و نظام خاصی فعالانه با یکدیگر در ارتباط هستند و هر جزء درک درستی از جزء دیگر دارد.
در واقع طراحی ذهن هنر زبان تصویری متن است. زیرا اصول و قوانین حاکم بر متن بر اساس اندیشه ی اصلی متن پایه گذاری شده است و نیازمند درک جمعی است.
این کشف و شهود با توجه به شناخت ابعاد مختلف متن میسر است. تنها می توانید با شناخت نیروها و حالت های هر قسمت از متن و درک صحیح از آن ارتباط اجزاء متن با یکدیگر بهتر درک کنید.
در این کتاب سعی کردیم با توجه به طراحی متن کتاب به خصوصیات (گرایش ها و کشش ها) در متن اشراف بیشتری داشته باشید تا قوانین حاکم بر متن را بهتر بشناسید.
نکته: در متن فضاهای جدیدی ایجاد می شود. فضایی که نشانه ای از حقایق که جایی در درون متن دارد. فضایی که از نظم، حرکت، شور و شعور و عواطف و احساسات بی نصیب نیست.